اخبار


2 دقیقه پیش

عکس: استهلال ماه مبارک رمضان

همزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ...
2 دقیقه پیش

تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریم

وزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که می‌تواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام می‌شود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ...

«بیجه» کابوس همیشه ماندگار پاکدشت


پاکدشت که شهری فراموش شده در حاشیه تهران بود، سال 83 با وقوع قتل های سریالی کودکان و دستگیری بیجه به شهری خبر ساز تبدیل شد.

روزنامه قانون: پاکدشت که شهری فراموش شده در حاشیه تهران بود، سال 83 با وقوع قتل های سریالی کودکان و دستگیری بیجه به شهری خبر ساز تبدیل شد.

محمد بیجه که بیش از 17 کودک و 3 فرد بزرگسال را کشته و جنازه بعضی شان را در کوره آجر پزی از بین برده بود یکی از چندین هزاران ساکن بی نام و نشان پاکدشت بود که با انجام این قتل ها نام پاکدشت را در کنار اسم خودش برای همیشه حک کرد. مردم پاکدشت بیش از همه گلایه دارند که چرا اعتبار و سابقه فرهنگی این شهر تحت شعاع این حادثه تلخ قرار گرفته است.

پس از اصغر قاتل، فردی که پس از تعرض به چند پسربچه، جان آنها را گرفته بود نوبت بیجه بود تا با نوع قتل‌هایش تاریخ را یک بار دیگر تکان دهد و یک معیار جدید در صفحه قاتلان زنجیره‌ای ایجاد کند.

داستان قتل‌های محمد بسیجه معروف به بیجه ‌از دهم شهریور ماه سال 83 با گزارش ناپدید شدن 3 دانش آموز به اداره آگاهی آغاز شد.این اولین اقدام رسمی برای گزارش مفقود شدن بچه ها در پاکدشت بود.تا قبل از آن قضیه رفتن و نیامدن بچه ها موضوعی بود که دهان به دهان می گشت.

تا یک سال قبل از این شکایت نامه داستان گم شدن چندین بچه و پیدا شدن جسد متلاشی شده تنها برخی از آنها در پاکدشت تبدیل به معمایی شده بود که انگار کسی قادر به حل کردنش نبود.برای پیدا کردن سرنخی از سوی پلیس چیزی حدود 80 مظنون دستگیر شدند اما گویا کلید این معما در دست هیچ از یک آنها نبوده و باید جای دیگری به دنبال قاتل گشت.

از آنجایی که قبل از این شکایت نامه و اعلام مفقودی پسربچه ها پلیس به طور نامرتب پیگیر قضیه بود این بار با جدیت بیشتری دنباله قضایا را گرفت تا اینکه توانست در تاریخ 12 شهریور دو نفر افغانی و یک ایرانی به نام «علی باغی» را در کنار کانال آب باغ اناری قیامدشت که مشغول جمع آوری زباله بودند دستگیر کند. علی باغی در تحقیقات اولیه اش سعى کرده بود با اظهارات ضد و نقیض مأموران را گمراه کند.

 وقتى او تحت بازجویى قرار گرفت ربودن سه پسر بچه را پذیرفت و گفت: «به همراه دو مرد افغانى بازداشت شده و با رفیقم بچه ها را دزدیده و اکنون در جایى نگهدارى مىشوند.»هر بار که درباره مشخصات و نشانى‌هاى همدست او پرسیده می شد او از پاسخ دادن طفره مى‌رفت به نحوى که هیچ مشخصه اى از او در اختیار پلیس قرار نگرفت . در حالی که علی باغی با گفته‌های ضد و نقیضش سعی در گمراه کردن مسیر تحقیقات داشت ماموران به مرد جوانی به نام محمد مظنون شدند و او را دستگیر کردند.

ماموران آگاهی زمانی به محمد شک کردند که دیدند او در حوالی کانال آب با یک دوربین شکاری در حال دید زدن است.از این رو پس از تعقیب، او را در مقابل کوره آجر پزی عاج دستگیر کردند.محمد نیز با ادعای اینکه یک کارگر ساده آجرپزی است هر گونه ارتباط و آشنایی قبلی با علی باغی را رد کرد و منکر شد.محمد جزو یکی از 80 مظنون دستگیر شده در جریان تحقیقات اولیه پلیس بود که به خاطر نبود مدارک کافی آزاد شده بود.او در روند تحقیقات اولیه با تیزهوشی هیچ سرنخی درباره اطلاع از محل مخفی شدن بچه ها نداد تا اینکه در نهایت پس از 200 ساعت بازجویی به یک فقره قتل اعتراف کرد.

بر اساس اعترافات او جسد قربانی پس از آزار و اذیت و به قتل رسیدن در باغ اناری رها شده بود.این جسد کمی بعد از قتل از سوی اهالی پیدا شده و به خاک سپرده شده بود اما هنوز اثری از مابقی قربانیان نبود.محمد در همان اعترافات عنوان کرده بود:« یک ماه قبل وقتى در حوالى موتورآب مى رفتم. پسربچه اى را دیدم. هوا تاریک شده بود، او را با زور به باغ انارى کشاندم و باوارد آوردن ضربات سنگ به قتل رسانده و پا به فرار گذاشتم. نمى دانم زنده مانده یا فوت کرده است چون بعداً که برگشتم تا جسد را به کوره انتقال دهم نبود.»

همین اعتراف بود که سرنخ لازم را به کارآگاهان داد تا در پیدا کردن سرنخ دیگر مفقودی ها پافشاری کنند.تا اینکه سرانجام با رو به رو کردن محمد معروف به محمد بیجه و علی باغی و بازجویی هم زمان هر دوی آنها قفل سکوت را شکستند و راز بیش از 20 فقره قتل فاش شد.9 فقره از این قتل‌ها با همدستی هر دوی آنها و مابقی به تنهایی و به دست «محمد بیجه» انجام شده بود.

دستگیری محمد بیجه نشان داد که او در اوایل وقوع قتل‌ها دستگیر شده بود اما بنا به دلایلی که هرگز مشخص نشد آزاد شد و توانست با فراغ بال دیگر قتل های خود را انجام دهد. محمد بیجه و علی باغی در اعترافاتشان عنوان کردند که نخستین قربانی شان را اسفندماه سال 81 به قتل رساندند.

می کشتم چون دلم می سوخت

رفتار و سکنات و پرونده سیاه بیجه جمع اضدادی بودند که هرگز با هم جمع نمی شدند. سیگار نکشیدن و ابراز نفرت از مواد مخدر برای کسی که در پاکدشت زندگی می کرد نشان از سبک زندگی بسیار خاص او داشت.« از سیگار و آدم‌های معتاد بدم می آید.به خاطر همین خودم هر روز یک لیوان شیر می خوردم چون شنیده بودم که برای سلامتی مفید است و دلم نمی‌خواست فرد بیماری باشم.»هوش زیاد و اخلاقیات خاص او باعث شد تا برای دریافتن علل و انگیزه اصلی او برای ارتکاب چنین قتل‌هایی عمیقا مطالعه شود.

چیزی که تا قبل از آن سابقه نداشت و موجب شد تا زوایای تاریک زندگی انسانی روشن شود که می توانست با تولد در خانواده ای دیگر طور دیگری باشد.دوران کودکی سخت بیجه همواره به عنوان نقطه عطفی در زندگی او قلمداد می شد.او وقتی در 4 سالگی مادرش را به خاطر بیماری سرطان از دست داد مجبور شد زندگی سختش را زیر دست پدری نامهربان و نامادری شروع کند.«همیشه با پدرم درگیر بودم و او همیشه من را کتک می زد.

یادم می آید یک بار با زنجیر پاهایم را بست و با چوب آن قدر کتکم زد تا از هوش رفتم.یک بار دیگر هم کم مانده بود با میله ای که پدرم در دست داشت کشته شوم.از همان کودکی دلم می‌خواست بمیرم تا حدی که بعد از یکی از دعواهای سخت با پدرم، با آجر محکم به سرم کوبیدم تا بمیرم اما موفق نشدم.»

بیجه که سال 61 در قوچان متولد شده بود پس از رسیدن به سن 11 سالگی به همراه 6 خواهر و 6 برادر ناتنی اش  راهی تهران شد و پس از سکونت در خاتون آباد به عنوان کارگر ساده آجرپزی مشغول به کار شد.کار سخت در کوره پز خانه و عدم توانایی در رفتن به مدرسه، روحیه حساس بیجه را سخت آزرده کرد.او بعد‌ها تعریف کرد که به دلیل نداشتن پول تکه‌های روزنامه باطله را از زباله ها جمع می کرد و در فرصتی مناسب می‌خواند.

از همین طریق بود که با دنیایی خارج از دنیایی که در آن زندگی می کرد آشنا شد. جرقه اصلی آتش انتقام در بیجه زمانی روشن شد که مورد تجاوز یکی از آشنایانش قرار گرفت.او در همان سن 11 سالگی مورد تجاوز قرار گرفت؛ چیزی که بعد ها بارها در زندگی اش اتفاق افتاد و باعث شد تا او نیز تبدیل به یکی از همان اشخاصی شود که کودکی اش را تبدیل به کابوس کرده بودند.« وقتی‌ آن‌ شخص در كودكی‌ به‌ من‌ تجاوز كرد،كتك‌ سختی‌ هم‌ به‌ من‌ زد.

 همان‌موقع‌ آنقدر از خودم‌ بدم‌ آمد كه‌ آرزو می‌كردم‌ ای‌ كاش‌ مرا می‌كشت‌. یك‌ بار هم‌ در همان‌ سال‌ها به‌ فكر خودكشی‌ افتادم‌. این‌ خاطره‌ تاثیر خیلی‌ بدی‌ در روحیه‌ام‌ گذاشت‌.»تلاش برای مهار این روحیه با کشتن حیوانات در بیجه آغاز شد.او ادعا می‌کرد حیوانات مریض احوال را می کشت و آتش می زد چون دلش برای آنها می سوخت و نمی خواست آنها زجر بکشند. این استدلال همان استدلالی بود که روز دادگاه در جواب چرایی کشتن بچه ها عنوان کرده بود.

« چون‌ من‌ در بچگی‌ حسرت‌ كشیدم‌ وقتی‌ بچه‌های‌ بدبخت‌ پاكدشت‌ را می‌دیدم‌ آنها را می‌كشتم‌ تا از زندگی‌ آینده‌ و سختی‌ها نجاتشان‌ دهم‌.»همانطور که نخستین قربانی‌اش که دوست صمیمی اش نیز بود را با تزریق سیانور به قتل رساند.« نمی‌خواستم‌ دوست‌ صمیمی‌ام‌ مثل‌ من‌ بدبخت‌ شود و زیر فشار و كتك‌های‌ پدرش‌ زجر بكشد. او را كشتم‌ تا از فشار زندگی‌ خلاص‌ شود. »

بیجه در زندگی اش دائما به دنبال آرامش می گشت اما آرامش از او روی گردان بود.او یک بار در زندگی اش دل بسته دختر یکی از اقوامش شده بود اما به دلیل کمی سوادش نسبت به دختر، جواب رد شنید و باز هم شکست خورد.تا اینکه عاقبت با کشتن اولین قربانی‌اش آرامش درونی که می خواست را به دست آورد.به گفته خودش روز عاشورای سال 81 اولین قربانی اش را که پسری 8 ساله بود پس از تجاوز با ضربات سنگ به قتل رساند و چند روز بعد زمانی که ماموران جسد را پیدا کردند با بی تفاوتی در صحنه حاضر شد و در مجلس ختم او نیز شرکت کرد.

پس از کشتن چهارمین قربانی و انداختن جسد او در کوره آجرپزی آرامش بیشتری در اثر پیدا نشدن جسد در بیجه پیدا شد.پس از آن او دفتری درست کرد تا اسامی و مشخصات قربانیانش را در آن یادداشت کند و از آن به بعد ماشین آدم کشی بیجه آغاز به کار کرد.به گفته خود او وقتی فاصله میان قتل ها زیاد می شد آرامش خود را از دست می داد به همین خاطر بلافاصله سعی می کرد با گرفتن جان یک قربانی تازه آرامش را به زندگی اش برگرداند.محمد بیجه روز دادگاه به عنوان آخرین دفاع از خود گفته بود:« من از بچگی تحت ظلم بودم و وقتی زندگی‌ام را با دیگران مقایسه می‌کردم، ناچار دست به چنین اعمالی زدم.»

با این حال هر قدر هم که در کودکی سختی کشیده باشی و به خاطر آنها جان دیگر افراد را گرفته باشی دلیلی برای مجازات نشدن از منظر قانون نیست.محمد بیجه پس از محاکمه در تاریخ ‪ ۲۷‬آبانماه سال 83  به ‪ ۱۶‬بار قصاص و یک بار اعدام، ‪ ۱۵‬سال حبس و ‪ ۱۰۰‬ تازیانه حد الهی محکوم شد. زمانی که او از حکمش خبردار شد خندید و گفت:«فکر می کردم من را می سوزانند یا از کوه پرتم می کنند.»

تا اینکه عاقبت او در روز 26 اسفندماه برای اجرای حکم آماده شد.حکمی که به گفته خودش بهترین خبر زندگی اش بود.« من‌ نمی‌دانستم‌ كه‌ قرار است‌ اعدامم‌ كنند،صبح‌ زود ماموران‌ به‌ سلولم‌ آمدند و گفتند كه‌ قرار است‌ 100 ضربه‌ تازیانه‌ات‌ بزنیم‌. اما وقتی‌ پابند به‌ پاهایم‌ زدند فهمیدم‌ كه‌ به‌ صحنه‌ اعدام‌ می‌روم‌. این‌ بهترین‌ و قشنگ‌ترین‌ خبر زندگی‌ ام‌ بود.»

او قبل از شلاق خوردن و اعدام شدن در پاکدشت سه چیز را به عنوان عامل بدبختی اش معرفی کرد.« اولی‌ تجاوزی‌ كه‌ در كودكی‌ به‌ من‌ شد، به‌طوری  كه‌ آرزوی‌ مرگ‌ می‌كردم‌،دوم‌ فقر اقتصادی‌ و آرزوی‌ پولدارشدن‌ و سوم‌ كتك‌های‌ پدر و آزارهای‌ نامادری‌ام‌.»

محمد بیجه پس از خوردن 100 ضربه شلاق با طنابی که یک جرثقیل آن را می کشید دار زده شد و زندگی‌اش به پایان رسید.هیچ یک از اعضای خانواده اش برای بردن جنازه او نیامدند.به همین خاطر جنازه او در خفا و سکوتی کامل در مکانی نا معلوم دفن شد.


ویدیو مرتبط :
مرتضی احمدی - صدایی همیشه ماندگار

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

اصلاح طلبی همیشه ماندگار خواهد بود



 اخبارسیاسی ,خبرهای  سیاسی, اصلاح طلبی

 «لیست امید به‌طور کامل از تهران به مجلس راه یافت»؛ این اتفاق را حتی خوشبین‌ترین طرفداران جریان اصلاح‌طلبی هم پیش‌بینی نمی‌کردند، چه برسد به اصول‌گرایانی که باوجود گذشت چند روز از شمارش آرا، همچنان در حالت شوک به‌سر می‌برند. پس طبیعی است سؤالی با این مضمون که «توفیق اصلاحات، آن‌هم با توجه به ردصلاحیت گسترده چطور محقق شد؟» ذهن فضای سیاسی و اجتماعی را به خودش مشغول کند.

محمدصادق کوشکی، عضو هیئت‌علمی دانشگاه تهران با بیان اینکه مردم تهران نشان دادند نه به چهره‌های اصلاح‌طلبی، بلکه به «جریان» اصلاحات رأی دادند؛ بنابراین باید دست‌اندرکاران این گروه تمام هم و غم خود را به‌کار بگیرند و توان خود را برای برآورده‌شدن انتظارات عمومی برآورده کنند تا از این طریق بتوانند در انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم و مجلس یازدهم، توفیق قابل توجه خود را تمدید کنند. وی همچنین معتقد است جریان اصلاح‌طلبی وارد دوره مهم و حساسی شده است. گفت‌و‌گوی «وقایع اتفاقیه» با این تحلیلگر با تفکر اصول‌گرایی را در ادامه می‌خوانید:

اصلاح‌طلبانِ ردصلاحیت‌شده، در کشور ۵۰ درصد و در تهران هم صد درصد صندلی‌های مجلس را در اختیار گرفتند؛ این اتفاق چه پیامی برای فضای سیاسی دارد؟
بافت انتخابات مجلس به‌ویژه در تهران انتخاباتی لیست‌محور است و اینکه جریان‌های سیاسی با چهره‌های شاخص یا گمنام خود وارد رقابت شوند، اهمیت زیادی ندارد.


به‌هرحال مردم باید کاندیدا‌ها را بشناسند، چراکه اگر نشناسند، ممکن است دچار خطا شوند.
در شهر تهران اسم‌ها اهمیتی ندارند و لیست‌ها مهم هستند. ما از مجلس چهارم تا امروز شاهد پیروزی لیست‌ها در انتخابات مختلف بوده‌ایم؛ مجلس چهارم راست‌ها، چپ‌های سر‌شناس را شکست دادند یا در مجلس ششم هم عده‌ای گمنام با مُهر اصلاح‌طلبی وارد بهارستان شدند. اگر در این دوره هم اصلاحات برنده شده است، مردم به فهرست رأی داده‌اند و اگر چهره‌های شاخص‌شان هم بود، اتفاق دیگری رخ نمی‌داد. حالا شاید این سؤال برای شما مطرح شود که چرا اصلاح‌طبان برنده شدند و اصول‌گرایان باختند؟ جواب این سؤال، این است، دولتی که بنا را برای رابطه و همکاری گذاشته است و به نوعی تلاش شد مجلسی هم‌نظر با دولت تشکیل شود تا بتواند برنامه‌هایش را با دغدغه کمتری پیگیری کند و به‌همین‌دلیل مطالبه‌ای که دولت از مردم برای تشکیل مجلس، همراه داشت، موجب شد تهرانی‌ها در تهران به فهرستی رأی بدهند که وابسته به جریان اصلاح‌طلبی بود.


در انتخابات مجالس هشتم و نهم به لیست رأی داده شد اما آمار، اختلاف فاحشی داشت!
اشتباه نکنید! اصول‌گرایان در انتخابات مجلس نهم با چند لیست به انتخابات ورود کردند. یک لیست با نام جبهه متحد اصول‌گرایان، لیست جبهه پایداری و صدای ملت که توسط آقای علی مطهری اداره می‌شد و چون هر سه لیست متشکل از اصول‌گرایان بود، دلیلی نداشت به «لیست» رأی داده شود. حتی در مجلس هشتم فضا، فضایی رقابتی نبود و جناح اصلاح‌طلب با پتانسیل حداقلی در انتخابات شرکت کرده بود اما در این دوره تصمیم‌گیران اصلاحات، شرایط را به‌گونه‌ای رقم زدند که هم، همه مهره‌های موجود در جریان خودشان را وارد بازی کرده و هم اینکه سه نفر از جبهه اصول‌گرایی را به لیست خود اضافه کردند. درحال‌حاضر حتی آنها به علی لاریجانی هم نزدیک شده‌اند و برهمین‌اساس، چهره‌هایی همچون کاظم جلالی و بهروز نعمتی وارد لیست شدند و اتفاقا با رأی بالایی هم در مجلس ماندگار شدند.


«جذب اصول‌گرایان» برای اصلاح‌طلبان که تا حدودی در حال دورشدن از عرصه قدرت بودند، نکته‌ای مثبت است یا منفی ؟
مهم این است که نیروهای اصلاح‌طلب از این فرصت چطور استفاده کنند! به‌هرحال مردم تهران نشان دادند نه به چهره‌های اصلاح‌طلبی، بلکه به «جریان» اصلاحات رأی دادند؛ بنابراین باید دست‌اندرکاران این گروه، تمام هم و غم خود را به‌کار بگیرند و توان خود را برای برآورده‌شدن انتظارات عمومی برآورده کنند تا از این طریق بتوانند در انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم و مجلس یازدهم، توفیق قابل توجه خود را تمدید کنند اما اگر این‌طور نباشد، سرمایه اجتماعی‌شان را ازدست‌رفته خواهند دید؛ همان‌طور که بعد از دوران اوج آقای خاتمی و همچنین مجلس ششم، هم مجلس و هم دولت را از دست دادند و این‌طور شد که پدیده‌ای به نام احمدی‌نژاد ظهور کرد و قدرت را در دست گرفت.


نظرتان درباره رد صلاحیت‌ها چیست؟
من یک ماه پیش هم که در میزگردی با شما درباره نظارت استصوابی هم‌کلام شده بودیم، گفتم هیچ‌کس و هیچ نهادی نمی‌تواند یک جناح فعال سیاسی را حذف و حاشیه‌نشین کند، چون یک گروه، وابسته به ۱۰ یا ۲۰ نفر نیست، بلکه یک طرز تفکر است که به بخش‌هایی از جامعه تزریق شده است و حالا اگر تعدادی چهره هم از این گروه کنار گذاشته شوند، فکر باقی می‌ماند و این مهم است؛ بنابراین تا مردم هستند، تفکر هم وجود خواهد داشت و دقیقا به‌همین‌دلیل تأکید می‌کنم اصلاح‌طلبی همیشه ماندگار خواهد بود و فقط دچار افت‌و‌خیزهایی مقطعی می‌شود، حتی اگر چهره‌های بسیار شاخص هم هر کدام به دلیلی کنار بروند.


شما می‌گویید رد صلاحیت، مزاحمت چندانی برای گروه‌ها به‌وجود نمی‌آورد اما با تمام این تفاسیر، جریان‌های سیاسی به چهره‌های شاخص احتیاج دارند و در همین انتخابات هم نمی‌توان از تأثیرگذاری عارف و حتی مطهری در لیست به سادگی گذشت!
مردم مشکل اصلی‌شان معیشت است و هر‌گاه احساس کنند، گروهی برای رفع این مشکل برنامه دارد، اعتماد می‌کنند.


به بحث اصول‌گرایان بپردازیم؛ آنها در مجالس هفتم تا نهم و دولت‌های نهم و دهم را با قاطعیت از آنِ خود کردند اما چطور می‌شود که دولت یازدهم و مجلس دهم را به راحتی هرچه تمام‌تر در اختیار رقیب گذاشتند، به‌طوری‌که سرلیستشان با چهار دوره سابقه مجلس‌نشینی و یک دوره ریاست بر قوه مقننه سی‌و‌یکم می‌شود!
به‌هرحال حتما مشکلات و عیب‌هایی داشتند که به چنین سرنوشتی دچار شدند.


گروهی اصرار می‌کنند همه مشکلات جناح راست را به محمود احمدی‌نژاد و کارهای او ربط بدهند؛ این کار به نوعی پنهان‌کردن مشکل بزرگ‌تری که جریان اصول‌گرایی به آن گرفتار شده، نیست؟
احمدی‌نژاد بار‌ها گفته است خودش را اصول‌گرا نمی‌داند، همچنین او نقدهایی جدی به رفتار اصول‌گرایان داشت. او واقعا هم اصول‌گرا نبود و اصل جناح‌بندی‌های سیاسی را قبول ندارد و هیچ‌گاه هم اصول‌گرایان را به بازی نگرفت، بلکه این چهره‌های اصول‌گرایی بودند که اصرار می‌کردند او را جزئی از خودشان بدانند که بعدا به این نتیجه رسیدند نمی‌توانند او را خودی بدانند!


 پس کجای کارشان ایراد داشت که بعد از توفیق در چند انتخابات، ناگهان قافیه را باختند؟
شما نباید برنده‌شدن در انتخابات ریاست جمهوری نهم و دهم را به حساب اصول‌گرایان بگذارید. البته آنها اصرار می‌کردند خودشان را برنده معرفی کنند اما برای جواب‌دادن به سؤال شما باید بگویم شدت‌گرفتن اختلاف سلیقه و افراطی‌گری از دلیل‌های اصلی شکست اصول‌گرایان به شمار می‌رود. البته طبیعی هم است که یک جناح برای همیشه نتواند قدرت را در دست داشته باشد و به ناچار باید قدرت را به گروه دیگر بسپارد.


 ترکیب مجلس دهم را چطور تحلیل می‌کنید؟
امیدوارم مجلس دهمی‌ها تصمیم بگیرند تا در ‌‌‌نهایت، خروجی خوبی از خود برجای بگذارند و این را هم باید در نظر داشت که توافق هسته‌ای بعد از سال‌ها، حاصل شد و مردم انتظار دارند موقعیت جدید ایران در نظام بین‌الملل، به کاهش مشکلاتشان بینجامد و به‌همین‌دلیل آقای روحانی به‌صراحت اعلام کردند «می‌خواهند مجلس متعادل باشد» که مردم هم افراد فعلی را انتخاب کردند؛ بنابراین مجلس دهمی‌ها وظیفه و رسالتی مهم را روی دوش خود دارند و باید مراقب باشند.


 اخبار  سیاسی  -  وقایع  اتفاقیه