سرگرمی


2 دقیقه پیش

تصاویری که شما را به فکر فرو می‌برد (34)

یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمی‌تواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ...
2 دقیقه پیش

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ...

نازم این سر را كه تا به حال نشكسته(ضرب المثل)



 

ضرب المثل, داستان ضرب المثل

نازم این سر را كه تا به حال نشكسته(ضرب المثل)

وقتی می خواهند از خوش اخلاقی و بخشندگی و شكیبایی كسی تعریف كنند، این مثل را می آورند. و قصه ای دارد كه از این قرار است:
در سالهای خیلی پیش چند نفر دور هم جمع شده بودند و از هر دری صحبت می كردند. بین آنها آدم خوب و خوش اخلاقی بود كه هیچ وقت با كسی مرافعه نداشت. یكی از آنها اشاره به سر همان آدم خوش اخلاق می كند و به رفیقش می گوید: « بنازم این سر را كه تا حالا نشكسته.» رفیقش می گوید:« چطور تا حالا سر او نشكسته؟» می گوید برای اینكه هیچ وقت با كسی دعوا و نزاع نداشته.»

رفیقش می گوید: « من امروز سر او را می شكنم.»
بعد از اینكه مجلس تمام می شود متفرق می شوند و هر كسی به دنبال كار خودش می رود. مرد خوش رفتار هم بیلی بر می دارد و می رود در مزرعه اش آب را از سیل ۱ باز می كند و بنا می كند زمین هایش را كه حاصل بوده آب دادن. مردی هم كه گفته بود سر او را می شكند، می رود جلوی آب او را می بندد و بنا می كند بیابان را آب دادن. مرد خوش اخلاق كه می بیند آبش بسته اند از راه دور صدا می زند:« آهای! خدا پدرت را رحمت كند، هركس هستی هر موقع آبیاریت تمام شد، آب را ببند كه بیاید.» آن مرد وقتی این حرف را می شنود خجالت می كشد و جلو آب را باز می كند و می گوید:« بنازم این سر را كه تا حالا نشكسته.»
منبع:iribnews.ir


ویدیو مرتبط :
دستگیری بهروز عشقی و ضرب المثل با حال

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

داستان ضرب المثل"از این نبود سر علم"



 

ضرب المثل, خیاط

وقتی كسی كار ناصواب خود را توجیه كند ، این مثل آورده می شود .
آورده اند كه ...
حكایت كنند شبی خیاطی در خواب دید كه صحرای محشر بر پاست و علمی از آتش سوزان بر بالای سرش نگه داشته اند كه شدت حرارتش تا اعماق استخوانهای بدنش اثر می كند . همین كه سر بلند كرد ، دید پارچه آن علم ، مركب از هزاران قطعه پارچه هایی است كه در موقع بریدن لباسهای مردم زیاد آورده است و همگی را برای خود برداشته است .
از مشاهدهٔ این منظره هولناك بر خود لرزید و بیدار شد و همان موقع توبه كرد و تصمیم گرفت كه از آن پس دست تصرف در پارچه های ارباب رجوع دراز نكند .
وقتی سرد وارد دكان شد ، بدون اینكه به داستان خواب خویش ، اشاره ای بكند به شاگردان خود دستور داد كه هر وقت پارچه ای را برش می دهد آنها بگویند ، علم ! ( مقصود اینكه استاد ، علم را فراموش مكن یا علم را بخاطر داشته باش .
شاگردانش انگشت اطاعت بر دیدهٔ قبول نهاده ، هر موقع استاد ، سرگرم برش لباس میشد بنابر دستور او رفتار می كردند و خیاط هم از تصرف در قطعات پارچه و یا كم و كسر بریدن آن خودداری می كرد . تا اینكه روزی شخصی طاقهٔ شال بسیار اعلایی را نزد استاد آورد تا لباس مناسبی برای او تربیت دهد . چون طاقهٔ شال خیلی قیمتی بود ، اوستا نتوانست از كیش رفتن آن دریغ كند و به همین خیال تا پاگردانش بر حسب معمول گفتند : استاد علم ! علم !
خیاط سخت خشمگین شد و در جواب آنان فریاد زد : درد و ورم ، از این كه نبود سر علم
منبع:shamimm.ir