سرگرمی
2 دقیقه پیش | تصاویری که شما را به فکر فرو میبرد (34)یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمیتواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ... |
2 دقیقه پیش | دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماهدیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ... |
داستان عشق مادر
در یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد. مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید وا زروی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت ،" این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند."
ویدیو مرتبط :
اهنگ مادر پوریا پوتک - عشق مادر گوش بدن
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
داستان عشق یک مادر +عکس
جایزه پولیتزر به مادری داده شد که در تمام روزها و شبهای بیماری فرزند خود چشم برهم نگذاشت و لحظه لحظه آب شدن و رفتن پسر خود را مشاهده کرد.
در یادداشت سردبیر بنیاد پولیتزر آمده است: این داستان چند سال پیش اتفاق افتاده است که یکی از خوانندگان، آن را به ما معرفی کرد؛ این تصاویر نشان دهنده یک زندگی تلخ و عشق یک مادر نسبت به فرزند خود است.
یک روزنامه نگار آمریکایی، از یک پسر 10 ساله به نام «درک» که از سرطان شدیدی رنج میبرد به همراه مادرش «سیندی» تصاویری گرفته و در وبلاگ خود گذاشته بود.
در 25 ژوئن «سیندی» از وجود تومور سرطانی در شکم «درک» با خبر شد.
تصویر بالا در 21 ژوئیه سال 2005 گرفته شده است؛ وقتی که سیندی صندلی چرخدار فرزند خود را در سالنهای مرکز پزشکی دیویس برای عمل استخراج مغز استخوان میبرد؛ پزشکان در نظر داشتند در صورت واجد شرایط بودن توسط پیوند سلولهای بنیادی خون، بیماری «نوروبلاستوم» را درمان کنند.
سیندی گفت: به پسرم گفتم سرطان به بیشتر اندام وی حمله کرده است و من هر چه در توان دارم انجام میدهم تا او را خوشحال کنم و لبخند را بر لبانش بیاورم.
در 30 نوامبر 2005 «درک» توسط برادرش میکا و مادرش برای پرتو درمانی به مرکز پزشکی رفت؛ میکا اغلب داروهایی را که «درک» باید مصرف میکرد را به او میداد و در کار مدرسه و تکالیف وی در حالی که به شدت درد داشت به او کمک میکرد.
یکی از انکولوژیستهای «درک» توصیه کرده بود، او را تسکین دهند زیرا «درک» مدام در گوشهای و دور از چشم دیگران گریه میکند؛ سیندی تصمیم میگیرد «درک» را از غصه خوردن دور کند.
9 فوریه 2006 سیندی به علت اینکه میدانست «درک» به سنی نمیرسد که گواهینامه بگیرد وی را روی پای خود مینشاند تا در خیابانهای ساکرامنتو رانندگی کند.
تصاویر بالا پس از درمان با اشعه در مرکز دیویس است که مادر و پسر جشن گرفتند.
26 آوریل سال 2006، «سیندی» متوجه شده بود یک تومور هم در مغز «درک» است که به بینایی وی آسیب وارد کرده بود.
آخرین روزی که «درک» به مدرسه رفت، دوستان وی تمام کارتها و کارهای او را به دیوارها زده بودند.
او نیاز به بیرون رفتن داشت و این آخرین بار بود که به بیرون از خانه میرفت.
در 10 می سال 2006 به «درک» آرام بخش تزریق شد تا بخوابد و کمتر درد بکشد و در آرامش بمیرد.
روز آخر زندگی «درک»، مادر در حالی که پسر خود را در آغوش گرفته بود و اشک میریخت، گفت: من تو را خیلی دوست دارم، تو مرد شجاعی هستی و درک چند دقیقه بعد در آغوش مادر درگذشت.
19 می 2006 سیندی با سه پسر خود «آنتونی»، «میکا» و «وینسنت» تابوت پسر کوچک خود را برای دفن کردن حمل کرد و «درک» در مونت ورنون در کالیفرنیا به خاک سپرده شد.
این داستان قدرت عشق و زندگی و قدرت فوقالعاده یک مادر را نشان میدهد.