اخبار
2 دقیقه پیش | عکس: استهلال ماه مبارک رمضانهمزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ... |
2 دقیقه پیش | تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریموزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که میتواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام میشود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ... |
منم دارم خوش میگذرونم
میدونم که دوران این حرفها دیگه گذشته که بگم، من در برابر مردمم احساس وظیفه میکنم، مسئولم، و باید به اونها خدمت کنم و از این قبیل شعارها و حرفها، چرا که نه در اون حد و حسابم و نه در جایگاهی که بخوام چنین عرض اندامی کنم. اما واقعیت اینه که از همون دوران کودکی و نوجوانی که پدرم مثل همه پدرهای آن دوران که به بچهها مدام گوشزد میکردند درس بخونید، برای خودتون کسی بشید و به مردم و کشورتون خدمت کنید، منم طبق سفارش پدرم که همیشه ورد زبونش این بود که به جای هر کاری بهتره درس بخونی و در آینده یه دکتر و متخصص خوب بشی آن وقت هفتهای یکبار برو به روستاهای محروم کشور و مجانی مردم فقیر را درمان کن، در فکر این بودم که اگه روزی به قول معروف دستم به دهانم رسید، به دیگران هم کمکی بکنم.
درسته که نه تنها دکتر متخصص خوب نشدم بلکه در وادی خدمت به دیگران هم هیچی نشدم اما شوق خدمت و همدلی با مردم فقیر همواره در وجودم موج میزد. با این نگرش که فقر را تنها در نداشتن امکانات مالی نمیدیدم بلکه بیشتر به حفظ آبروی مردم محروم در مردم نیازمند میدیدم.
مثلا اینکه یک کارگر ساده ساختمانی که با داشتن زن و فرزند باید هر صبح زود از خانه خارج شود و در کنار میدانی بنشیند به امید آنکه آیا امروز کسی میآید که او را از میان فوج کارگران بیکار به سرکار ببرد، تا غروب که خسته از کار روزانه به منزل بازمیگردد پولی سر تاقچه اتاق بگذارد و به زن خانه بگوید یک استکان چای برایش بیاورد، یا اینکه تا ظهر در همان گوشه میدان منتظر میماند و کسی نمیآید او را سر کار ببرد و مرد کارگر مجبور میشود که خجالتزده به خانه بازگردد و شرمنده همسرش شود.
این دغدغه همیشگی من بوده و هست، شاید باور نکنید که سالها قبل که بیشتر نماز مغرب و عشاء را در مسجد محل میخواندم در فاصله بین دو نماز، نمازی میخواندم و از خداوند میخواستم که هیچ کارگری خصوصا کارگران ساختمانی بیکار نمانند که شرمنده زن و بچهشان بشوند و با خدای خودم صحبت میکردم که خدایا هیچوقت برای هیچ کارگر ساختمانی پیش نیار که فرزندش از او چیزی بخواهد و او نتواند آن را تهیه کند.
سالها بعد که در حین فیلمبرداری یکی از فیلمهایم با تعدادی از همین کارگران آشنا شدم و بیشتر به زندگی آنها ورود کردم، تصمیم گرفتم که هرازچند گاهی با آنها به صورت صوری سرکار روم البته بهعنوان بنا که این شغل را نسبتا خوب بلدم. همین نورزوی که گذشت با دو نفر از دوستان کارگرم مشغول ساختن یک اتاق انباری بودم در کناری از زمین یکی از دوستانم در یک شهر صنعتی.طرفهای عصر بود که یک اتومبیل سواری شیک نزدیک ما توقف کرد و آقای نسبتا جاافتادهای پیاده شد جلو آمد، طبق عادت قبل از اینکه او سلام کند، دوستان کارگر همکار من سلام دادند و خلاصه دیدارمان این شد که از ما خواست برویم به کارخانه آن آقا و برایش یک حوض آبنما بسازیم.
از سر کنجکاوی قبول کردم و رفتیم و محل را دیدیم و بحث بر سر این شد که حوض را کنترات کنیم یا روزمزد؟
از نظر من ساخت حوض سه تا چهار روز کاری وقت میبرد، پیش خودم فکر کردم کنترات بهتره چون ممکنه توی کار کردن روزمزد، یه وقت کمکاری کنیم و مدیونش بشیم گذشته از اون چون من وقتی با کارگر کار میکنم هر وقت که خودم خسته بشم به کارگر استراحت میدم، به همین دلیل قرار شد ساخت حوض را کنترات کنیم و از فردای آن روز رفتیم و مشغول کار شدیم.
من تحت عنوان بنا و شیخی و علیرضا هم تحت عنوان دو کارگر ساده سه روز تموم با اضافهکاری یعنی تا ساعت ٧ بعدازظهر کار کردیم و یک روزش آقای رئیس کارخانه که برای بازدید آمده بود از من پرسید شما با این کارگرها فامیل هستی؟
گفتم نه، چطور مگه قیافههامون به هم میخوره؟
گفت نه، دیدم خیلی باهاشون خودمونی هستی، مونده بودم تو بنایی یا اونها چون بعضی وقتها در ساخت سیمان اونها مشغول خوردن چایی هستند و تو سیمان و ماسه را هم میزنی!
گفتم چون کار ساخت سیمان اونم با بیل و الک خیلی سخته، گاهی جهت ورزش کمکشون میکنم. و حالا روز چهارم، کار داده تموم میشه ما داریم ظریفکاری حوض رو انجام میدیم که «مجتبی پارسا» خبرنگار «شهروند» به من زنگ میزنه،
وقتی کار میکنیم به دلیل اینکه دستهامون به گل و سیمان آغشته است معمولا جواب موبایل رو نمیدیم، اما نمیدونم چی شد که آقای رئیس کارخانه موبایل من رو برداشت آورد کنار صورتم و گفت تلفنت داره زنگ میخوره و همینطور کنار صورت من تلفن رو نگه داشت و من شروع کردم به صحبت.
«مجتبی پارسا» گفت: آقای جلیلی چی شد؟ قرار بود برای روزنامه «شهروند» یک خاطره از عید بنویسی، ما دیروز منتظر بودیم؟
شروع کردم با پارسا صحبت کردن و اینکه چند روزه که مشغول سیمانکاری و ساخت یک حوض هستیم و نتونستم اما قول میدم که تا فردا ساعت ١٠ صبح بنویسم و خداحافظی کردیم، غافل از اینکه آقای رئیس کارخانه صدای هر دوی ما رو شنیده.
تلفن که قطع شد رئیس کارخانه گفت: اوستا شما چهکارهای؟!
گفتم همهکاره، چطور مگه؟
گفت میشه اون شال رو از صورتت باز کنی «چونکه من همیشه موقع کار حتی وقتی فیلم میسازم یک شال بلوچی میبندم دور سر و گردنم، عادت دارم».
گفتم، چطور مگه؟
آقای رئیس کارخانه گفت: برای اینکه من شک دارم شما بنا باشید.
و در نهایت منو شناخت. در حالی که سخت جا خورده بود، پرسید: شما برای چی به من معرفی نکردی خودتو.
و پاسخ دادم که لزومی ندیدم و در جواب سوالش که گفت من همیشه فکر میکردم کارگردانها مدام در حال خوشگذرانیاند. شما، پس چطور اینجوری؟! جواب دادم منم دارم خوش میگذرونم، چون اینم بخشی از زندگی خصوصی منه.
غروب هنگام تسویهحساب مقدار نسبتا زیادی پول اضافه داد که قبول نکردم. گفت: خواهش میکنم قبول کن چون امروز برای من خیلی چیزها عوض شد، من هیچوقت به کارگرانم نزدیک نشده بودم اما امروز دیدم که زندگی با کارگران گاهی لازمه و این پول اضافی بابت این چیزیه که از شما گرفتم.
اضافه پول آقای .......... را برگرداندم اما شام مهمونش شدیم، من و دو کارگر همکارم آقای شیخی و علیرضا و تا دیر وقت گفتیم و شنیدیم و خوش گذشت.
پارسای عزیز اگه امروز بدقولی کردم مقصرش آقای ........ رئیس کارخانه و بهعبارتی صاحبکارمان بود اما امیدوارم به آخرین ساعات ارائه روزنامه به چاپخانه برسد.
اخبار اجتماعی - شهروند
ویدیو مرتبط :
آموزش آهنگ آره منم دوست دارم
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
مهدوی کیا: باور دارم که بازوبند برایم خوش یمن نیست
هافبک باتجربه تیم پرسپولیس گفت: «من در عمل انجام شده قرار گرفتم. آمدم بیایم توی زمین، وحید دوید و بازوبند را آورد. تیم عقب بود و نمی توانستم تعارف کنم و وقت از دست بدهیم. بازوبند را گرفتم که وقت کشته نشود.»
به گزارش جام نیوز به نقل از خبرآنلاین، همان طور که گفته بود بازوبند برایش خوش یمن نبود. البته خودش یک خاطره تلخ دیگر هم دارد. خاطره تلخ از دی ماه؛ «بازی اولم با استیل آذین را هم یادت هست؟ همان بازی اول، الکی از زمین اخراج شدم. شوکه شده بودم، بدون اینکه کاری کنم، کارت قرمز گرفتم. این بار هم در اولین بازی ام برای پرسپولیس این اتفاق افتاد. نمی دانم واقعا چرا این طوری شد.» مهدی از بدشانسی می گوید و البته از اینکه نیاز به زمان دارد تا جبران کند.
* شدی سوژه بازی تیمت با ملوان. مسابقه ای که باز هم پرسپولیس بازنده اش شد.
- متاسفانه باختیم. خیلی هم خوب نبودیم. ملوانی ها خیلی انگیزه داشتند. آنها هم بهتر بازی کردند و هم قدر موقعیت های شان را دانستند تا برنده بازی شوند.
* حتما زمین بد بود!
- زمین که لغزنده بود اما آنها هم همین مشکل را داشتند. اگر زمین بد باشد برای دو تیم بد می شود نه فقط برای ما. مشکل از زمین نبود.
* برگشت مهدی، رویایی نشد، راستش کمی هم تلخ بود!
- من زمان می خواهم. تازه 2 جلسه با تیم تمرین کرده بودم. اگر پنالتی را خراب نمی کردم، ما حتی می توانستیم بازی را ببریم. دیدید که در 20 دقیقه پایانی ما سوار بازی بودیم. اگر آن توپ گل می شد، اصلا بازی را عوض می کردیم.
* قرار نبود بازوبند ببندی، می گفتی برایت خوش یمن نیست.
- دیدید گفتم بازوبند برایم خوش یمن نیست؟ واقعا به این مسئله باور دارم. ولی من در عمل انجام شده قرار گرفتم. آمدم بیایم توی زمین، وحید دوید و بازوبند را آورد. تیم عقب بود و نمی توانستم تعارف کنم و وقت از دست بدهیم. بازوبند را گرفتم که وقت کشته نشود. هرچند ربطی به هم ندارد.اما بازی اولم تو استیل آنطوری شد. اینجا هم با پنالتی بدم، همه چیز به هم ریخت. واقعا نمی دانم این اواخر چرا بدشانسی می آورم. من تازه آمدم و زمان می خواهم. پستی هم که بازی می کردم، جدید بود. خیلی وقت بود که وسط زمین بازی نمی کردم. امیدوارم در بازی های بعدی جبران کنم.
* پنالتی را چرا از دست دادی؟
- کمتر از دو دقیقه بود که آمده بودم تو زمین. یک دفعه توپ به من رسید و من هم ضربه را خیلی بد زدم. مازیار می خواست پنالتی بزند اما یک دفعه پشیمان شد. شاید فکر می کرد اگر این بار هم در انزلی توپ را گل نکند برایش حرف و حدیث می سازند. از من خواست بزنم. او تقصیری نداشت. محمد نوری هم چون در داربی پنالتی خراب کرده بود، از من خواست تا پنالتی را بزنم. من هم که اصلا نفهمیدم چطور این ضربه را این قدر بد زدم!
* کلا این سال ها پنالتی خوب از دست می دهی؟
- بیش از 90 درصد پنالتی هایی که خراب کردم در همین چند سال بوده. اولی اش باعث حذف تیم ملی از جام ملت ها شد، دو تا هم پارسال در استیل آذین از دست دادم و این هم که در انزلی بود.
* بازی بعدی تان با شاهین است. فکر می کنی چه اتفاقی می افتد؟
- امیدوارم هواداران حمایت کنند در تهران بتوانیم شاهین را ببریم. تیم ها همه نزدیک به هم شدند، اگر شاهین را نبریم، شرایط مان خیلی سخت می شود.
* تاریخ دربی هم که مشخص شده؟
- الان بهتر است به بازی با شاهین فکر کنیم.