اخبار


2 دقیقه پیش

عکس: استهلال ماه مبارک رمضان

همزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ...
2 دقیقه پیش

تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریم

وزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که می‌تواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام می‌شود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ...

قصه جابه‌جایی 2 نوزاد



شاید تنها در قصه‌ها شنیده باشیم، جایی مانند فیلم و سریال‌های هندی و ترکی، اینکه دو کودک جایشان عوض شده باشد، به شوخی یا جدی، به واسطه یک اشتباه یا اقدامی از سر تعمد! اما گاه این حادثه به‌ظاهر ساده، ماجراهای تلخ و سختی را به‌دنبال خواهد داشت.

 بعداز ظهر یک روز سرد پائیزی( 25 آذر 93)، 2 نوزاد پسر در یک بیمارستان شهر شیراز متولد شده‌اند، نوزدانی که فاصله چشم گشودنشان به دنیا، 20 دقیقه بیشتر نیست. اما سرنوشت آنان را به اندازه دو برادر به هم نزدیک کرده است.

اخبار,اخبار  اجتماعی , قصه جابه‌جایی 2 نوزاد


روزی‌که مهیار و امیرمحمد چشم به این دنیا گشودند، هیچ کس گمان نمی‌کرد که چه سرنوشتی برایشان رقم خورده است، سرنوشتی که از یک مچ‌بند و جابه‌جایی آن آغاز شد و دو زندگی را به هم ریخت! والدین دو نوزاد، بی‌اطلاع از جابه‌جایی مچ‌بندهایی که هویت پسرهایشان بود، آغوش گرمشان را ماوای فرزندانی کردند که قرار بود روزگارشان را پر از شادی و نشاط کند اما دست روزگار، سرنوشت دیگری برای آنان رقم زده بود.

امیدوار، پدر مهیار در گفت‌وگو با خبرنگار ایسنا اظهار کرد: مهیار 9 ماهه بود که برای انجام آزمایش خون به یکی از درمانگاه‌ها مراجعه کردیم و مشخص شد گروه خونی مهیار با گروه خونی من و مادرش متفاوت است! او A مثبت بود اما من O و مادرش B مثبت، و این آغاز تلخ قصه ما بود. ابتدا به ما گفتند این موضوع، غیرممکن نیست، اما راضی نشدیم و به پزشک متخصص مراجعه کردیم و او آب پاکی را روی دستمان ریخت و گفت مهیار فرزند ما نیست!

کاش برای لحظه‌ای خودمان را به‌جای پدر و مادر مهیار می‌گذاشتیم، اینکه یک روز بگویند این بچه‌ای که در آغوش گرفته‌اید، به او مهر ورزیده‌اید، تمام عشق و محبت خود را نثارش کرده‌اید، اصلا فرزند شما نیست!

امیدوار ادامه داد: آزمایش‌های پرهزینه دی‌.ان‌.ای را قبول کردیم و انجام دادیم و بعد از 2 ماه جواب حرف پزشک متخصص خون را تایید کرد، اینکه مهیار فرزند ما نبود! با راهنمایی پزشکان، در دستگاه قضایی و پزشکی قانونی طرح دعوی کردیم و بنا به تاکید قاضی، به دانشگاه علوم پزشکی مراجعه کردیم.

او گفت: بعد از 2 هفته از طریق معاونت درمان دانشگاه علوم پزشکی شیراز اطلاع دادند که همزمان با تولد فرزند ما در بیمارستان مورد نظر، پسر دیگری چشم به‌دنیا گشوده که اکنون با پدر و مادرش در خرامه سکونت دارند.

امیدوار با ابراز ناراحتی و گلایه از دانشگاه علوم پزشکی و دستگاه قضایی، گفت: امروز به ما می‌گویند خب اشتباه شده است، بروید و فرزندانتان را عوض کنید! مگر می‌شود! حتی تصورش هم مشکل است، کودک یک‌ساله‌ای که یک‌سال در آغوش مادر و پدری زندگی کرده، مگر می‌توان به‌راحتی او را از خانواده جدا کرد؟

پدر مهیار گفت: زمانی که امیرمحمد را برای اولین‌بار دیدم، متوجه شباهت‌های او با خودمان شدم و دیدن او مرا بسیار خوشحال کرد، اما مگر می‌توانم مهرم نسبت به مهیار را به‌راحتی فراموش کنم، مگر فرزندان ما کالا هستند که اشتباه جابه‌جایی آنها به‌راحتی و با تعویض جایشان، قابل رفع باشد.

امیدوار به شدت از آنچه همکاری نکردن با آنان عنوان می‌کرد گلایه داشت و خواستار رسیدگی دقیق به این اتفاق و علت آن بود.

پدر مهدیار بیان کرد: با یک روانشناس کودک صحبت کردیم و نظرش این است که دو ماهی را خانواده‌ها در کنار هم زندگی کنند اما هزینه استفاده از مشاور زیاد است و حداقل درخواست ما این است که در این قسمت بخشی از هزینه را تقبل کنند.

وی گفت: حالا بیش از زمانی که فهمیدیم مهدیار فرزند ما نیست، می‌ترسیم. نگران آینده بچه ها هستیم که در جایی که ادعا داریم قطب پزشکی کشور است چنین اتفاقی بیفتد و معلوم نیست که با جابه‌جایی بچه‌ها در آینده ما را مواخذه نکنند.

امیدوار تصریح کرد: 20 دقیقه فاصله تولد بچه‌ها بوده و این تخلف رخ داد اما هیچ یک از مسئولان حتی یک عذرخواهی ساده هم نکرده‌اند، حال آنکه من به‌عنوان یک پدر زمانی که موضوع را از زبان پزشک شنیدم، تا مرز سکته پیش رفتم، چه فکرها که نکردم و چه مشکلاتی که از سر نگذراندیم.

اما کشاورز، پدر امیرمحمد در گفت‌وگو با خبرنگار ایسنا اظهار کرد: من هم مثل آقای امیدوار، نمی‌دانم چطور می‌توان این احساس تلخ را بیان کرد، اینکه بگویند این کودک، که دلبند تو هست، فرزندت نیست! حالا برو و با فرزند خودت او را عوض کن!!

او با تصریح اینکه حاضر نیست از مهیار و امیرمحمد دل بکند، گفت: شاید بهترین نقطه این اتفاق، آشنایی دو خانواده با هم باشد، اشتباه یک سیستم ما را به مشکلی دچار کرده است که حل آن بسیار دشوار خواهد بود. من از رسانه‌ها درخواست دارم که آنان موضوع را پیگیری کنند شاید یک مسئول شجاع پیدا شود و مسئولیت این اتفاق را بپذیرد.

پدر امیرمحمد گفت: برای آنکه بتوانیم این دو کودک را از خانواده فعلی جدا کنیم و به خانواده واقعی خود برگردانیم، نیازمند زمان هستیم، باید مدتی را هر دو خانواده با یکدیگر زندگی کنند تا بچه‌ها انس بگیرند، اگر نه ضربه روحی شدیدی به آنان وارد خواهد شد. شخصا به هیچ عنوان از حق قانونی خود و فرزندم نخواهم گذشت، قطعا قانون برای یک شهروند ایرانی حقوقی قائل است که باید مسئولانی که عامل تضییع آن هستند، پاسخگو باشند.

به گزارش ایسنا، اکنون مدتی است که این دو خانواده ساعت‌های زیادی را با هم می‌گذرانند، حال آنکه یکی از آن دو در شیراز و دیگری در خرامه ساکن هستند و این کنار هم بودن هزینه‌های سرسام‌آوری برای آنان ایجاد کرده است.

بی‌تردید، آنان فرزندان خود را با یکدیگر عوض نکرده‌اند، هیچ دخالتی در جابه‌جایی این دو کودک نداشته‌اند و تنها به یک همراهی، همدلی و تحمل بخشی از زیان‌های مادی و معنوی مشکل قانع هستند، اما تاکنون و به گفته آنان، هیچ یک از این خواسته‌ها محقق نشده است.


  اخباراجتماعی  -  ایسنا 


ویدیو مرتبط :
آموزش خیاطی نوزاد - سیسمونی نوزاد دختر - دوخت تشک و بالش نوزاد

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

ماجرای عجیب جابه‌جایی ۲ نوزاد در بیمارستان



خانواده «باور» بیشتر از یک سال تلاش کردند تا ثابت کنند دختربچه سیاهپوستی که نزد آنها زندگی می‌کند در واقع دختر یک خانواده آفریقایی است که هنگام تولد در داخل بیمارستان با نوزاد آنها عوض شده است.

ماجرا از حدود 2 سال پیش و زمانی شروع شد كه نیاز باور، یكی از ساكنان شهرستان سرباز در استان سیستان و بلوچستان همسرش را به بیمارستانی در چابهار برد تا وضع حمل كند. آن روز وقتی دختر نیاز به دنیا آمد، او خوشحال از تولد فرزندش، نوزاد را در آغوش كشید اما با دیدن او شوكه شد. چرا كه نوزاد آنها سیاهپوست بود و این در حالی بود كه نیاز و همسرش و حتی پسر دیگرشان كاملا سفیدپوست بودند. مرد 50ساله با این احتمال كه نوزاد را اشتباهی به او تحویل داده‌اند نزد مسئولان بیمارستان رفت اما آنها تأكید كردند كه هیچ اشتباهی صورت نگرفته و دختربچه متعلق به آنهاست.

جست‌وجوی چندماهه
نیاز باور كه حالا پس از چند‌ماه تلاش توانسته دختر واقعی‌اش را پیدا كند در گفت‌وگو با همشهری می‌گوید: من 3زن دارم. 2تای آنها در شهر كنارك زندگی می‌كنند و از آنها 3پسر و 7دختر دارم و زن سومم در شهرستان سرباز است. تا پیش از به دنیا آمدن دخترم الناز، از زن سومم یك پسر به نام نواز داشتیم تا اینكه 2سال پیش الناز هم به دنیا آمد.

با اینكه در ابتدا رنگ سیاه دخترم ما را شگفت‌زده كرده بود، اما مسئولان بیمارستان گفتند كه كار خداست و این اتفاق ممكن است بیفتد. ما هم قبول كردیم اما چند‌ماه كه گذشت، وقتی دخترم بزرگ و بزرگ‌تر شد، مطمئن شدم كه او فرزند ما نیست. چون او موهایش فرفری بود و رنگ پوستش كاملا سیاه. این ماجرا حتی مشكلاتی هم برای ما به‌وجود آورد چرا كه باعث به‌وجود آمدن حرف و حدیث شد تا جایی كه حتی می‌رفت اختلافات شدیدتری هم به‌وجود بیاورد.

با این حال من و همسرم در نهایت به این نتیجه رسیدیم كه حتما نوزادمان در بیمارستان عوض شده و از همان زمان تصمیم گرفتیم دنبال فرزند واقعی‌مان بگردیم. مرد میانسال در نخستین اقدام همراه همسرش راهی دادگاه شدند. او می‌گوید: پسرم را هم با خودمان برده بودیم. آنها وقتی ما و پسرمان را دیدند و بعد نگاهی به دخترمان انداختند، گفتند كه حق با شماست.

محال است این بچه برای شما باشد. برای همین نامه زدند كلانتری. به آنجا رفتیم و آنها هم برای بیمارستان نامه زدند و توضیح خواستند اما مسئولان بیمارستان همچنان می‌گفتند كه هیچ اشتباهی در آنجا رخ نداده و 6‌ماه پیگیری ما بین بیمارستان و كلانتری، به نتیجه‌ای نرسید.

یك اتفاق عجیب
خانواده نیاز شك نداشتند دختری كه نزد آنهاست متعلق به یك خانواده آفریقایی است؛ چرا كه هر چه زمان می‌گذشت، موهای الناز بیشتر فرفری و رنگ او سیاه‌تر می‌شد. مرد میانسال می‌گوید: در این مدت همه جا را دنبال دخترم گشتیم. ما در روستاها و شهرهای زیادی فامیل داریم و از آنها خواستیم كه برای پیدا كردن فرزندمان پرس و جو كنند.

خواست‌خدا بود كه چند‌ماه پیش یكی از بستگانمان با من تماس گرفت و گفت كه در یكی از روستاهای كنار دریا یك خانواده آفریقایی زندگی می‌كنند كه دختری سفیدپوست دارند. او می‌گفت كه دختر شباهت عجیبی به خانواده ما دارد و درست شبیه پسرم است. با شنیدن این خبر راهی خانه آن روستایی شدیم. خانواده آفریقایی 4پسر و 3دختر داشتند كه رنگ همه آنها سیاه با موهای فرفری بود.

در این میان فقط دختر كوچك آنها بود كه كاملا سفید بود و شبیه خانواده ما. اسمش را كبری گذاشته بودند. پیگیری كردم و متوجه شدم همان روزی به دنیا آمده كه الناز به دنیا آمده بود. دیگر شك نداشتم كه او دختر من است اما خانواده آفریقایی حاضر نبودند قبول كنند. می‌گفتند كه تا حالا كلی خرج شیرخشك و درمان بیماری‌اش كرده‌اند.

ما هم مجبور شدیم به دادگاه شكایت كنیم و در نهایت دستور آزمایش دی‌ان‌ای دادند. وقتی آزمایش انجام و ثابت شد كه دخترم نزد آنهاست در بیمارستان جابه‌جا شده است، باز هم قبول نمی‌كردند او را پس بدهند. در نهایت با وساطت ریش‌سفیدان و پرداخت مبلغ 2میلیون تومان به‌عنوان هزینه شیرخشك و درمان، دخترم را پس گرفتیم و خوشبختانه او خیلی زود با ما اخت شد. بعد از مدتی هم برایش شناسنامه گرفتم و حالا او الناز واقعی ماست و در شهرستان سرباز در كنار ما زندگی می‌كند.

اخبار حوادث - همشهری