اخبار
2 دقیقه پیش | عکس: استهلال ماه مبارک رمضانهمزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ... |
2 دقیقه پیش | تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریموزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که میتواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام میشود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ... |
«قصه ها» تبدیل به غصه های دلواپسان شد!
اکران ناگهانی فیلم «قصه»های رخشان بنی اعتماد طی این روزها تبدیل به غصه بخشی از جریانهای سیاسی کشور شده است.
شماری از نمایندگان مجلس نیز پیش از این هم به اکران احتمالی این فیلم اعتراض کرده بودند. پژمان فر عضو جبهه پایداری در مجلس در مورد این فیلم گفته بود:«قطعاً مجلس در برابر این گونه مسائل موضعگیری خواهد کرد. ما پیش از اینها در خصوص چنین آثاری هم با وزیر ارشاد صحبتهایی داشتهایم و هم با آقای ایوبی و تذکرات لازم را در خصوص چنین مواردی به آنها دادهایم و بعید میدانیم که ایشان با اکران چنین گزینههایی، برخلاف اظهارات خودشان رفتار کنند.
من مطمئن هستم که چنین فیلمهایی به اکران عمومی در نمیآیند و اگر چنین اتفاقی بیفتد و فیلمهای مسئلهدار اکران شوند، مسلماً مجلس در برابر این اقدام برخورد خواهد کرد و در نهایت اعضای کمیسیون فرهنگی از اختیارات قانونی خود در برابر وزیر استفاده خواهند کرد.»
«جمشید جعفرپور» دیگر عضو کمیسیون فرهنگی مجلس هم در گفت و گو با رسانهها نسبت به اکران این فیلم هشدار داده بود: «هر فعالیتی که در درون خود بحث فتنه را موجه جلوه بدهد، فینفسه محکوم است و هیچ مسئولی هم حق ندارد به فعالیتهای هنری چه در قالب سینما و چه کتاب و چه محصول فرهنگی دیگری، مجوز بدهد و از آنها حمایت کند. اکران فیلمهایی با محوریت فتنه، تخلف محسوب میشود و قطعاً این اتفاق در کمیسیون فرهنگی مجلس بررسی میشود و واکنش مناسبی هم در برابر این اقدام نشان خواهد داد.»
در واقع در حالی انگ سیاسی به یک فیلم می زنند که ماهیتا سیاسی نیست و تازه سیاسی بودن هم مشروط به رعایت هنجارهای قانونی نباید مشکلی داشته باشد.
قصه ها اما سیاسی نیست. بلکه داستان زندگی بخشی از مردم ایران است که با مشکلات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی دست و پنجه نرم می کنند. روایت رخشان بنی اعتماد از داستان زندگی شخصیتهای فیلمهای قبلیاش در یک فیلم تازه است؛ داستان زندگی سخت مردمانی که روزگار را با خون دل سپری میکنند.
درون قصهها هم زنی را می بینیم که فرزندش به خاطر اعتراضات سال 88 زندانی شده و خود او هم چند ماه است حقوق نگرفته است. یا دختری که سالها معتاد بوده و با وجود ابتلا به ایدز تلاش کرده با دخترانی که به درد او مبتلا شدهاند کمک کند.
قصهها همچنین داستان جوانی را روایت می کند که به دلیل ورشکستگی ناگزیر از کار بر روی تاکسی اجارهای شده است. در قصهها مردی را میبینید که به دلیل اعتراض به عدم دریافت حقوق طی چندماه، با برخورد بد برخی ماموران روبرو میشود.
داستان پیرمردی که به دنبال پول عمل جراحی خود از نهادهای مربوط است و با برخورد تحقیر آمیز آقای مسئول روبرو میشود که اعتقاد دارد ارباب رجوع به خاطر همین کلمه باید به خود رجوع کند. ارباب رجوع یعنی: ارباب = رجوع
اگر روایت این زندگیها مصداق تعبیر سیاسی دارد وای به حال ما که به مشکلات مردم این گونه نگاه میکنیم. واقعا اگر کمی در میان مردم زندگی کنی، اگر در مترو با مردم همکلام شوی، اگر در اتوبوس به درد دل آنها گوش بدهی، میفهمی که مردم سیر شدن شکم فرزندانشان مشکل دارند.
نمیدانم چرا برخی از مسئولین ما از روایت مشکلات کشور ترس دارند و نمیخواهند کسی این مشکلات را ببینند. مگر اعتیاد بین جوانان ما بیداد نمیکند؟ مگر فقر بخشی از جامعه را با خود نبرده است؟ مگر فساد اخلاقی قسمتی از جامعه را با خود همراه نکرده است؟ تا کی باید بنشینیم و بگویم که به به، چقدر ما مشکل نداریم!
آرزو می کنیم نمایندگان معترض این فیلم را دیده باشند اما با توجه به پیشینه آنها به نظر میرسد انتقادات مطرح شده توسط این دلواپسان بر اساس شنیدههای آنها بوده است. قطعا دیدن مشکلات مردم باید نمایندگان را به فکر بیندازد و تبدیل به دغدغه آنها شود نه اینکه بعد از اکران یک فیلم با برچسب های سیاسی، وزیر ارشاد را تهدید به استیضاح کنند.
به نظر میرسد برخی در جامعه ایران سعی میکنند مسیر دغدغههای مردم را عوض کنند. آنها با اصرار بر ادامه تقسیم بندی ها بر اساس وقایع سال 88، مسئله حجاب، مسائل فرهنگی، میخواهند مشکلات اقتصادی و معیشتی مردم را به حاشیه ببرند و نگذارند این مشکلات به گوش مسئولین و تمام جامعه ایران برسد.
باید باور کنیم بیان مشکلات کشور، مخالفت با نظام نیست و هنگامی که از سر علاقه باشد عین خدمت و آسیب شناسی است. طی این سالها اما برخی به گونهای رفتار کردهاند که تا کسی از مشکلات کشور حرف بزند،انگار ضد نظام جمهوری اسلامی است یا میخواهد به کشور خیانت کند. حال آن که اتفاقا باید استقبال شود چرا که دغدغه دارند و ابراز تعهد اجتماعی در یک فیلم را باید ستود ولو با پاره ای مضامین آن موافق باشی یا نباشی.
نکته دیگری که در رفتار این دلواپسان قابل مشاهده است این است که احساس می شود این جریان در حالی فیلمی را با تلقی سیاسی برنمی تابد که اتفاقا با این شیوه برخورد دنبال سیاسی کردن ساحت زندگی مردم ایران اند. امروز مسائل فرهنگی، ورزشی و اجتماعی توسط این جریان تبدیل به یک موضوع سیاسی میشود. سیاسی شدن باعث میشود نظرات کارشناسی به حاشیه رود و جنجال جای آن را بگیرد. امروز کشور به معنای واقعی کلمه سیاست زده شده است. حال آن که در هیچ دورانی ما شاهد چنین رفتاری نبودیم.
در پایان باید گفت «قصهها» روایت صادقانهای از مشکلات مردم است و بهتر است دلواپسان سعی نکنند با فضاسازی راه را برای فیلم سازان دغدغه مندی مانند رخشان بنی اعتماد ببندند.
ویدیو مرتبط :
قصه غصه
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
قصه پر غصه فقر و نداری زیر آسمان آبی شهر؛ با رزمنده دیروز چه کردیم؟
قصه پر غصه فقر و نداری عده ای از مردم که در همین شهر و زیر آسمان آبی آن زندگی می کنند، می تواند دلایل بسیاری داشته باشد، برخی از آن دلایل به خود افراد برمی گردد، برخی از آنها به ناسازگاری روزگار با آدمی و برخی به کم کاری و بی توجهی من و شما و مسؤولانی که در این زمینه مسؤولیتی را برعهده دارند.
این قصه پر غصه، داستانی کوتاه در یک صفحه نیست. کتابی است قطور که اگر برای کوتاه شدن آن کاری نکنیم، هم همه ما مسؤولیم و هم عواقب آن گریبان جامعه را خواهد گرفت. مهمتر از همه، چگونه می توان در این روزها دم از علی(ع) زد و به راه علی(ع) نرفت؟ چگونه می توان بی خبر از حال و احوال آن مستأجری بود که صاحبخانه اش می گفت: «این خانواده بعضی از شبها حتی نان خالی هم ندارند بخورند و...»
فراموش نکنیم که امام علی(ع) به فرزندش محمد بن حنفیه فرمود: «پسرم، از فقر و تنگدستی درباره تو نگرانم. بنابراین، از فقر و تنگدستی به خدا پناه ببر، زیرا فقر باعث نقص دین و سرگردانی عقل و ایجاد دشمنی می شود.»
حالا با همدیگر در محله ای دیگر از شهرمان، سراغ خانواده هایی می رویم که به توجه ما و نهادهایی که باید کارشان پرداختن به امور این گونه خانواده ها باشد، نیازمندند.
ما شرمنده آنها می شویم
اولین خانه ای که محمدزاده(راهنما) ما را به آن جا می برد، خانه ای است که مرد خانه دچار بیماری سرطان است و توان کار کردن ندارد. پسر کوچکی به نام اویس دارد که 5 ساله است و همسر مرد نیز باردار است.
زن خانواده در حال پوست کندن پسته است. درآمد خانواده اگر باشد، از این راه است. به جای زن، زن صاحبخانه برایمان از وضعیت بد خانواده می گوید. او اظهار می دارد: «پول پیش خانواده را عموی آنها به ما داد، اما اینها پولی ندارند که برای اجاره 0 6هزار تومانی به ما بدهند.» او در ادامه از وضعیت بد خانواده می گوید: «خدا شاهد است این خانواده بعضی وقتها هیچ چیز برای خوردن ندارند.»
زن صاحبخانه بعد از گفتن از وضع بد این خانواده، اضافه می کند: «به خدا بعضی وقتها از بس وضع این خانواده بد است، ما شرمنده آنها می شویم.»
حکایت غریبی است. زن با شرمندگی صحبتهای صاحبخانه اش را می شنود و هیچ نمی گوید. با دیدن اتاقی که این خانواده در آن زندگی می کنند و با دیدن وضع بد این خانواده، متأثر می شوم، اما خوشحالم که صاحبخانه ای دارند که انسانیت آنها باعث می شود وضع بد آنها را درک کنند. اما به راستی، این خانواده تا به کی می توانند با خانواده ذبیح کنار بیایند؟
4 اتاق 4 خانواده
خانه بعدی دارای حیاط کوچکی است با 4 اتاق که در هر اتاق آن یک خانواده زندگی می کند.
وقتی وارد حیاط می شویم، پیرزنی که مشغول شستن لباس است، با دیدن ما و راهنمایمان، می گوید: «شما که برای ما هیچ کاری نکردید.» راهنمایمان توضیح می دهد و پیرزن را امیدوار می کند، شاید این بار بتوانیم برای آنها کاری انجام دهیم. وقتی از او می خواهم تا درباره زندگی اش برایمان بگوید، اظهار می دارد: «کار من گدایی است.» قبل از اینکه سؤال دیگری بکنم، اضافه می کند: «خدا که می داند مادر جان، چرا شما ندانید؟ کار دیگری نمی توانم بکنم. مجبورم.»
در یکی دیگر از اتاقها، زنی با فرزند کوچکش زندگی می کند. زن می گوید: «شوهرم حبس ابد است و حالا من مجبورم هزینه زندگی خودم و دخترم را تأمین کنم. او اضافه می کند: دخترم امسال به مدرسه می رود. من از کجا چیزهایی را که می خواهد برایش بگیرم؟»
او می گوید: برای این اتاق ماهی 04هزار تومان اجاره می دهم که چند ماه عقب افتاده است. پول آب و برق و گاز هم که هست. وقتی از زن می پرسم به کمیته امداد مراجعه نکردید، می گوید: «6ماه قبل اقدام کرده ام اما هنوز تحت پوشش نیستم.»
زن توضیح می دهد و من فکر می کنم:
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانانکین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان
فکر می کنم آن که شب را در کنار اهل و عیال راحت خوابیده است، چگونه می تواند درک کند سربازی که باید شب را به نگهبانی تا صبح بیدار باشد، چه سختی ها می کشد؟
حکایت این خانه با 4 مستأجرش خود حکایتی است، اما به شنیدن حرفهای همین دو خانواده بسنده می کنم تا به خانه ای دیگر برویم.
با رزمنده دیروز چه کردیم؟
هوا داغ است و سایه ها و آدمهای در حال عبور از کوچه پسکوچه ها، خود را به سایه می کشند. در حال عبور از کوچه ای تنگ، مردی که از ته کوچه می آید و چیزهایی در دست دارد، توجه راهنمایمان را جلب می کند. او را صدا می کند و از او که کارش جمع کردن ضایعات است می خواهد تا از زندگی اش برایمان بگوید. مرد بارش را بر زمین می گذرد، عرق پیشانی اش را جمع می کند و می گوید: «زنم گفت یا ما یا میدان و من هم گفتم میدان.» نمی فهمم مرد چه می گوید.
راهنمایمان می گوید: «از زمان جنگ می گوید.» می پرسم: «رزمنده بوده است؟ مدرکی هم دارد؟» قبل از اینکه سؤالم تمام شود، محمدحسین دست به جیب می برد و کارتی را نشانمان می دهد که گواهی ماه های حضور او در جبهه است. او برایمان از مریضی اش می گوید، از تنهایی اش و از بی مهری هایی که دیده است و این را با نشان دادن مدارک پزشکی که حالا در نایلونی در جیب او تکه تکه شده اند، به ما می فهماند.
می گوید: در جبهه شیمیایی شده ام، اما قبول نکرده اند و آن وقت به سمت حرم اشاره می کند. قسم می خورد و البته اشک می ریزد. دیگر نمی توانم حرفهای محمدحسین را بشنوم. محمدحسینی که روزگاری برای ما و به جای ما جنگیده است و حالا باید برای لقمه ای نان، آواره کوچه و خیابان باشد و بی مهری ها ببیند.
نمی توانم آنچه را می شنوم، باور کنم! مگر می شود به رزمنده سالهای دفاع مقدس که هنوز هم می گوید حاضرم جانم را بدهم، جفا کرد و کاری کرد که گریه اش بگیرد؟ دلم می خواهد هر چه زودتر از محمدحسین دور شوم. می ترسم اشک امانم ندهد. از او جدا می شویم و او بار ضایعاتش را به دوش می کشد تا من و همراهانم بیش از پیش شرمنده او و امثال او شویم و نشان دهیم تا چه اندازه آدمهای ناسپاسی هستیم.
صدای اذان از مسجدی نزدیک به ما به گوش می رسد و ما در ادامه به خانه های دیگری هم سر می زنیم؛ خانه هایی که حکایت آدمهای هر کدام از آنها شنیدنی و تأسف برانگیز است. می شود درباره تک تک آنها صفحات فراوانی نوشت. می توان نوشت زن و مردی که حتی راضی نمی شوند درباره زندگی آنها بنویسیم که فرزند معلولی دارد و دختری که هر ماه باید هزینه فراوانی برای مداوای او بپردازند.
می توان از زنی نوشت که می گفت 3 سال است با فرزندانم تنهایم و با کمکهای مسجد زندگی می کنم و...
می توان از مردانی نوشت که همیشه شرمنده زن و فرزندشان هستند و می توان از آنهایی نوشت که انگار نه انگار در این شهر آدمهایی هستند که برای لقمه ای نان مانده اند و آن وقت سفره های افطاری پهن می شوند و آدمهایی سر این سفره ها می نشینند که به خوردن این غذاها نیازی ندارند و در مقابل به آن خانواده ای فکر می کنم که ماه رمضان فرصتی می شود تا آنها بتوانند لقمه ای غذای گرم بخورند.../تحلیل:انتخاب