اخبار


2 دقیقه پیش

عکس: استهلال ماه مبارک رمضان

همزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ...
2 دقیقه پیش

تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریم

وزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که می‌تواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام می‌شود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ...

قالیباف: آمده ام عهد ببندم روزهای بی کینه و دروغ و پر از صفا را به کشور، شهر و آسمانمان بازگردانم



چند کلمه کلیدی
انتخابات - قالیباف گفت: من به عنوان یک باقیمانده از کاروان شهدا در بین شما حضور دارم و از این بابت خوشحالم.

شهردار تهران در همایشی که 18 اردیبهشت ماه با عنوان «تجلیل از خادمان هیات‌الرضا» در سالن ورزشی شهرداری کرج برگزار شد، با بیان این مطلب ادامه داد: من معتقدم اگر امروز عزت اسلام، عزت مسلمین، عزت دنیوی و اخروی را می‌خواهیم، این مسائل جز در فرهنگ قرآن و عترت نباید در جای دیگری دنبال شود.
وی افزود: امروز فرهنگ ایثار، محبت، گذشت و خدمت در حوزه‌های مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی تنها راه نجات ماست. در بخشی از سالیانی که پشت سر گذاشتیم، اگر عقب‌ماندگی در بخش‌های فرهنگی و اقتصادی می‌بینیم و اگر به جای سیاست دینی، سیاست‌زدگی می‌بینیم به این علت است که از فرهنگ شهادت و از فرهنگ اهل بیت فاصله گرفتیم.
قالیباف ادامه داد: وضعیت موجود در شان مردم و نظام نیست. کشور ما قابلیت‌هایی بیش از اینها دارد. تنها راه نجات ما ادامه راه جهاد در دفاع مقدس است. با فرهنگ سرمایه داری و دوری از اهل بیت به جایی نمی‌رسیم؟ باید راه امام (ره) و شهدا را تحت رهبری مقام معظم رهبری ادامه دهیم.
وی همچنین گفت: تنها کار ما این نیست که حوزه‌های خدماتی و عمرانی را درست کنیم بلکه باید جامعه را به سمت هدایت قدسی ببریم تا مردم عبادت خدا کنند و شهدا نیز از ما همین را می‌خواهند. خدمت در راه بهبود بخشیدن به وضعیت اقتصادی، باید این خروجی را داشته باشد که فرصت رشد و تعالی به جوانان جامعه بدهد. هدف از همه اینها باید گسترش جوهره دینی و عبادت و بندگی خدا باشد. ما باید در سایه مدیریت جهادی و در سایه عقلانیت کار را پیش ببریم.
وی اظهار کرد: من آمده‌ام دوباره با برادران شهیدم که گویی در چشمان شما نشسته‌اند، عهد ببندم و بگویم که تمام سال‌های انقلاب رنج کشیدم اما آه نکشیدم. آمده ام  که دوباره با امامم و با چشمان نگران مردمم و با خاک میهنم، عهد دوباره‌ی عشق ببندم. عهد ببندم روزهای بی کینه و دروغ و پر از صفا را به کشور، شهر و آسمانمان بازگردانم.
قالیباف در پایان اظهار کرد: تنها راه اداره کشور را ادامه جهاد و تلاش توام با اخلاص در سایه نظام ولایی و در مسیر مکتب اهل بیت می‌دانم.
در این مراسم حاضران پلاکاردهایی به دست گرفته بودند که روی آنها شعارهایی از جمله «من فقط به خاطر رهبرم به تو رای می‌دهم»، «نسل علی‌اکبریم فداییان رهبریم»، «مالک اشتر علی، فدایی سیدعلی» روی آنها نوشته بود و همچنین روبان‌های زردرنگی به مچ دستان خود بسته بودند که البته دست‌اندرکاران این برنامه روبان‌های زردرنگ را به عنوان نمادهای هیات حزب‌الله معرفی کردند و گفتند: این روبان‌های زرد رنگ به این معنا نیست که رنگ انتخاباتی آقای قالیباف زردرنگ است.
در پایان این مراسم، از تعدادی از خانواده‌های شهدا نیز تجلیل است..... /   khabaronline.ir


ویدیو مرتبط :
34 سال پایبندی قالیباف به عهد...

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

قصه پر غصه فقر و نداری زیر آسمان آبی شهر؛ با رزمنده دیروز چه کردیم؟



 

 

 

قصه پر غصه فقر و نداری زیر آسمان آبی شهر؛ با رزمنده دیروز چه کردیم؟

 

قصه پر غصه فقر و نداری عده ای از مردم که در همین شهر و زیر آسمان آبی آن زندگی می کنند، می تواند دلایل بسیاری داشته باشد، برخی از آن دلایل به خود افراد برمی گردد، برخی از آنها به ناسازگاری روزگار با آدمی و برخی به کم کاری و بی توجهی من و شما و مسؤولانی که در این زمینه مسؤولیتی را برعهده دارند.

این قصه پر غصه، داستانی کوتاه در یک صفحه نیست. کتابی است قطور که اگر برای کوتاه شدن آن کاری نکنیم، هم همه ما مسؤولیم و هم عواقب آن گریبان جامعه را خواهد گرفت. مهمتر از همه، چگونه می توان در این روزها دم از علی(ع) زد و به راه علی(ع) نرفت؟ چگونه می توان بی خبر از حال و احوال آن مستأجری بود که صاحبخانه اش می گفت: «این خانواده بعضی از شبها حتی نان خالی هم ندارند بخورند و...»

فراموش نکنیم که امام علی(ع) به فرزندش محمد بن حنفیه فرمود: «پسرم، از فقر و تنگدستی درباره تو نگرانم. بنابراین، از فقر و تنگدستی به خدا پناه ببر، زیرا فقر باعث نقص دین و سرگردانی عقل و ایجاد دشمنی می شود.»

حالا با همدیگر در محله ای دیگر از شهرمان، سراغ خانواده هایی می رویم که به توجه ما و نهادهایی که باید کارشان پرداختن به امور این گونه خانواده ها باشد، نیازمندند.

ما شرمنده آنها می شویم

اولین خانه ای که محمدزاده(راهنما) ما را به آن جا می برد، خانه ای است که مرد خانه دچار بیماری سرطان است و توان کار کردن ندارد. پسر کوچکی به نام اویس دارد که 5 ساله است و همسر مرد نیز باردار است.

زن خانواده در حال پوست کندن پسته است. درآمد خانواده اگر باشد، از این راه است. به جای زن، زن صاحبخانه برایمان از وضعیت بد خانواده می گوید. او اظهار می دارد: «پول پیش خانواده را عموی آنها به ما داد، اما اینها پولی ندارند که برای اجاره 0 6هزار تومانی به ما بدهند.» او در ادامه از وضعیت بد خانواده می گوید: «خدا شاهد است این خانواده بعضی وقتها هیچ چیز برای خوردن ندارند.»

زن صاحبخانه بعد از گفتن از وضع بد این خانواده، اضافه می کند: «به خدا بعضی وقتها از بس وضع این خانواده بد است، ما شرمنده آنها می شویم.»

حکایت غریبی است. زن با شرمندگی صحبتهای صاحبخانه اش را می شنود و هیچ نمی گوید. با دیدن اتاقی که این خانواده در آن زندگی می کنند و با دیدن وضع بد این خانواده، متأثر می شوم، اما خوشحالم که صاحبخانه ای دارند که انسانیت آنها باعث می شود وضع بد آنها را درک کنند. اما به راستی، این خانواده تا به کی می توانند با خانواده ذبیح کنار بیایند؟

4 اتاق 4 خانواده

خانه بعدی دارای حیاط کوچکی است با 4 اتاق که در هر اتاق آن یک خانواده زندگی می کند.

وقتی وارد حیاط می شویم، پیرزنی که مشغول شستن لباس است، با دیدن ما و راهنمایمان، می گوید: «شما که برای ما هیچ کاری نکردید.» راهنمایمان توضیح می دهد و پیرزن را امیدوار می کند، شاید این بار بتوانیم برای آنها کاری انجام دهیم. وقتی از او می خواهم تا درباره زندگی اش برایمان بگوید، اظهار می دارد: «کار من گدایی است.» قبل از اینکه سؤال دیگری بکنم، اضافه می کند: «خدا که می داند مادر جان، چرا شما ندانید؟ کار دیگری نمی توانم بکنم. مجبورم.»

در یکی دیگر از اتاقها، زنی با فرزند کوچکش زندگی می کند. زن می گوید: «شوهرم حبس ابد است و حالا من مجبورم هزینه زندگی خودم و دخترم را تأمین کنم. او اضافه می کند: دخترم امسال به مدرسه می رود. من از کجا چیزهایی را که می خواهد برایش بگیرم؟»

او می گوید: برای این اتاق ماهی 04هزار تومان اجاره می دهم که چند ماه عقب افتاده است. پول آب و برق و گاز هم که هست. وقتی از زن می پرسم به کمیته امداد مراجعه نکردید، می گوید: «6ماه قبل اقدام کرده ام اما هنوز تحت پوشش نیستم.»

زن توضیح می دهد و من فکر می کنم:

خفته خبر ندارد سر بر کنار جانانکین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان

فکر می کنم آن که شب را در کنار اهل و عیال راحت خوابیده است، چگونه می تواند درک کند سربازی که باید شب را به نگهبانی تا صبح بیدار باشد، چه سختی ها می کشد؟

حکایت این خانه با 4 مستأجرش خود حکایتی است، اما به شنیدن حرفهای همین دو خانواده بسنده می کنم تا به خانه ای دیگر برویم.

با رزمنده دیروز چه کردیم؟

هوا داغ است و سایه ها و آدمهای در حال عبور از کوچه پسکوچه ها، خود را به سایه می کشند. در حال عبور از کوچه ای تنگ، مردی که از ته کوچه می آید و چیزهایی در دست دارد، توجه راهنمایمان را جلب می کند. او را صدا می کند و از او که کارش جمع کردن ضایعات است می خواهد تا از زندگی اش برایمان بگوید. مرد بارش را بر زمین می گذرد، عرق پیشانی اش را جمع می کند و می گوید: «زنم گفت یا ما یا میدان و من هم گفتم میدان.» نمی فهمم مرد چه می گوید.

راهنمایمان می گوید: «از زمان جنگ می گوید.» می پرسم: «رزمنده بوده است؟ مدرکی هم دارد؟» قبل از اینکه سؤالم تمام شود، محمدحسین دست به جیب می برد و کارتی را نشانمان می دهد که گواهی ماه های حضور او در جبهه است. او برایمان از مریضی اش می گوید، از تنهایی اش و از بی مهری هایی که دیده است و این را با نشان دادن مدارک پزشکی که حالا در نایلونی در جیب او تکه تکه شده اند، به ما می فهماند.

می گوید: در جبهه شیمیایی شده ام، اما قبول نکرده اند و آن وقت به سمت حرم اشاره می کند. قسم می خورد و البته اشک می ریزد. دیگر نمی توانم حرفهای محمدحسین را بشنوم. محمدحسینی که روزگاری برای ما و به جای ما جنگیده است و حالا باید برای لقمه ای نان، آواره کوچه و خیابان باشد و بی مهری ها ببیند.

نمی توانم آنچه را می شنوم، باور کنم! مگر می شود به رزمنده سالهای دفاع مقدس که هنوز هم می گوید حاضرم جانم را بدهم، جفا کرد و کاری کرد که گریه اش بگیرد؟ دلم می خواهد هر چه زودتر از محمدحسین دور شوم. می ترسم اشک امانم ندهد. از او جدا می شویم و او بار ضایعاتش را به دوش می کشد تا من و همراهانم بیش از پیش شرمنده او و امثال او شویم و نشان دهیم تا چه اندازه آدمهای ناسپاسی هستیم.

صدای اذان از مسجدی نزدیک به ما به گوش می رسد و ما در ادامه به خانه های دیگری هم سر می زنیم؛ خانه هایی که حکایت آدمهای هر کدام از آنها شنیدنی و تأسف برانگیز است. می شود درباره تک تک آنها صفحات فراوانی نوشت. می توان نوشت زن و مردی که حتی راضی نمی شوند درباره زندگی آنها بنویسیم که فرزند معلولی دارد و دختری که هر ماه باید هزینه فراوانی برای مداوای او بپردازند.

می توان از زنی نوشت که می گفت 3 سال است با فرزندانم تنهایم و با کمکهای مسجد زندگی می کنم و...

می توان از مردانی نوشت که همیشه شرمنده زن و فرزندشان هستند و می توان از آنهایی نوشت که انگار نه انگار در این شهر آدمهایی هستند که برای لقمه ای نان مانده اند و آن وقت سفره های افطاری پهن می شوند و آدمهایی سر این سفره ها می نشینند که به خوردن این غذاها نیازی ندارند و در مقابل به آن خانواده ای فکر می کنم که ماه رمضان فرصتی می شود تا آنها بتوانند لقمه ای غذای گرم بخورند.../تحلیل:انتخاب