اخبار


2 دقیقه پیش

عکس: استهلال ماه مبارک رمضان

همزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ...
2 دقیقه پیش

تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریم

وزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که می‌تواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام می‌شود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ...

زندگی تلخ زنی که24 سال قبل،هوویش با اسیدپاشی، زیبایی و بینایی اش را گرفت



پرونده نیمه‌تمام قربانی اسیدپاشی هووی کینه‌توز پس از یک دهه همچنان در ابتدای راه مانده است.

سپیده تنها 20 سال داشت که در انتقام کور هوویش با صورتی سوخته و چشمانی که رو به دنیای وهم‌انگیزش تاریک شده بود به کنج تنهایی پناه برد و تنها مونس‌اش عصای سپید و عینک دودی و نقابی شد که برای فرار از نگاه هراسان مردم بر صورت داشت.

24 سال از آن روز کابوس‌وار می‌گذرد و سپیده در حالی همچنان در رؤیای دیدن آسمان آبی صبح از خواب بیدار می‌شود که «زلیخا»ی کینه‌توز از زندان آزاد شده و در کنار تنها فرزندش به روزهای شادی و خوشی می‌اندیشد.پرونده این زن ساروی که یک دهه قبل با حکم مستقیم رئیس وقت قوه قضائیه به جریان افتاده بود، مدت‌هاست در بایگانی اجرای احکام ساری خاک می‌خورد و حتی یک برگ نیز به آن اضافه نشده است؛ پرونده‌ای که تنها روزنه امید را در دل این زن دردمند زنده نگه‌داشته تا شاید با احقاق حق از دست‌رفته‌اش علاجی برای جراحات جبران‌ناپذیر جسم و روحش بیابد و فرود آینده مجهولش را در مسیر فراز بیندازد.

سپیده اسدی در روستای خارکش ساری فریب چرب‌زبانی‌های راننده سرویس مدرسه را خورد و روزی که تن به ازدواج با این مرد داد، چاره دیگری نداشت! وقتی این دختر جوان پا به خانه بخت گذاشت تازه فهمید شوهرش پیش از او ازدواج کرده و یک فرزند دارد. هووی سپیده که زلیخا نام دارد هر از گاهی به خانه زن دوم همسرش سر می‌زد و همیشه بین آن دو دلخوری به وجود می‌آمد،

 

هنوز پنج ماه نگذشته بود که ناگهان ورق برگشت و هووی بداخلاق با سپیده مهربان شد و 17 روزی میهمان خانه تازه‌عروس شد. سوم دی ماه سال 70 دو هوو با هم سر یک سفره صبحانه خوردند و سپیده برای کاری از خانه خارج شد و در مسیر از سوی هوویش هدف اسیدپاشی قرار گرفت. در این حادثه شوم، سپیده از ناحیه هر دو چشم، بینی، گوش و دست‌ها آسیب جدی دید و با صورتی سوخته به زندگی در تنهایی‌اش خو گرفت و مدت‌ها خود را در کمد چوبی پنهان کرد.


کمک‌های مردمی
سپیده که زندگی‌اش را تباه شده می‌دید 8 سال برای فرار از مردم در خانه تنهایی‌اش مانده بود تا اینکه با انعکاس گزارش زندگی این زن دردمند در بخش جویندگان عاطفه روزنامه ایران و انعکاس این انتقامجویی هولناک در رسانه‌های داخلی و خارجی، او با حمایت مالی اقشار مختلف مردم و پزشکان درمانش را شروع کرد. سپیده با کینه هوویش همه زندگی‌اش را از دست داده بود و تنها امید داشت که چشمانش رو به زندگی باز شود.


با این امید و اعلام آمادگی دکتر خدادوست جراح و متخصص چشم، چشم چپ سپیده چند بار تحت عمل جراحی قرار گرفت و برای دیدن سایه‌ها بازماند اما چشم راست به علت از بین رفتن لایه شفاف روی قرنیه، بسته و دوخته شد. سپیده از آن زمان تاکنون 21 بار نیز پوست صورت و دستانش را تحت عمل جراحی قرار داده و به گفته خودش با تلاش پزشکان و کمک‌های مردمی اندکی از جراحات جبران ناپذیرش را پوشانده است.


10 سال زندان برای هووی کینه‌جو
زلیخا، هووی سپیده پس از دستگیری با پذیرفتن جرمش پای میز محاکمه نشست و قاضی با توجه به اعتراف صریح متهم به این انتقامجویی کور، او را به اتهام اسیدپاشی به پرداخت 2/2 دیه یک فرد مسلمان به خاطر آسیب‌های وارده به هر دو چشم، گوش راست و بینی همچنین پرداخت 15 میلیون ریال سال 75 بابت از بین رفتن صددرصد زیبایی دست و صورت و 10 سال حبس تعزیری محکوم کرد. پرونده در سال 77 به بخش اجرای احکام دادگستری ساری فرستاده شد و زلیخا برای گذراندن محکومیتش به زندان زنان انتقال یافت. این زن که مدعی بود توانایی پرداخت دیه را ندارد پس از پایان دوران 10 ساله حبس در سال 88 از زندان آزاد شد و در آپارتمانی در نکا به زندگی عادی خود بازگشت.


امید آخر
 این زن پس از 24 سال زندگی سخت با چهره اسیدسوخته همچنان در انتظار دیه چند صد میلیونی است تا بار دیگر آخرین شانس‌اش را برای گرفتن جوانی تباه‌شده‌اش امتحان کند. گرچه سپیده با یک چشم پشت شیشه سیاه عینک دودی حتی سایه‌ها را هم به سختی می‌بیند اما از اینکه با شکل دلخراش چشمانش کسی را در کوچه و خیابان آزار دهد این سختی را به جان خریده و همچنان با دستانی به سوی آسمان برای به جریان افتادن پرونده‌اش دعا می‌کند.


زلیخا توان پرداخت دیه را ندارد
میکاییل بادله وکیل سپیده درباره این پرونده می‌گوید: «سپیده اسدی پس از این اسیدپاشی دچار نقصان کامل شنوایی گوش راست، بینایی هر دو چشم و آسیب‌های بسیار شدید بویایی و تنفسی است و صددرصد زیبایی‌اش را از دست داده است. این زن به علت نابینایی برای امرار معاش و تأمین مخارج حداقلی زندگی خود با مشکلات عدیده‌ای روبه‌رو است و وظیفه دولت است که او را به عنوان یک فرد بزه دیده مورد مساعدت و حمایت قرار دهند و هزینه‌های امرار معاش و درمان او را تأمین و پرداخت کنند.»

وی ادامه داد: «زلیخا از پرداخت دیه مورد حکم و ارش عاجز است. او زنی خانه دار است و تمکن مالی ندارد. شوهرش - همسر سابق سپیده - نیز در تأمین نیازهای اولیه زندگی با مشکل روبه‌رو است. پس از آزادی زلیخا از زندان، دادگاه اعسار (تنگدستی) او را پذیرفت و حکم به تقسیط دیه مورد حکم از قرار ماهی صد هزار تومان صادر کرد اما زلیخا این مبلغ را هم نداد. از طرفی با توجه به افزایش سالانه مبلغ دیه چیزی حدود 60 سال طول می‌کشد تا این اقساط به پایان برسد که منطقی و معقول هم نیست.»سپیده برای گرفتن این قسط با وجود نابینایی اقدام به جلب زلیخا کرد اما چون متهم پولی نداشت رضایت داد و او آزاد شد.


وکیل سپیده با اشاره به وضعیت مالی زلیخا می‌گوید: «گرچه زلیخا در طول این سال‌ها از پرداخت مبلغ تعیین شده اظهار عجز می‌کند، اما به نظر می‌رسد دادگاه از سر ترحم و دلسوزی نسبت به سپیده - که شاید همین قسط ماهانه در صورت وصول به دردش بخورد - از دادن حکم اعسار کامل متهم اجتناب می‌کند اما با توجه به شرایط طرفین این پرونده - وضعیت اقتصادی زلیخا و نیاز شدید مالی سپیده - به نظر می‌رسد این پرونده از مواردی است که پرداخت دیه از بیت المال را اقتضا و ایجاب می‌کند و در این راه یاری دست اندرکاران و مسئولان قوه قضائیه را می‌طلبد.»

 

 اخبار  حوادث  -  ایران 


ویدیو مرتبط :
علت ضعف بینایی | راههای تقویت بینایی و ماهیچه های چشم

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

ناگفته های زندگی تلخ زنی که شوهر خود را به خاطر اجبارش به تن فروشی کشته است



مینا، زنی که در نوجوانی از خانه فرار کرد و در جوانی مرتکب قتل شد، وقتی در جلسه محاکمه پشت تریبون قرار گرفت تا درباره نحوه قتل شوهرش توضیح دهد، چنان دادگاه را تحت‌تأثیر قرار داد که قضات در پایان جلسه سعی کردند اولیای‌دم را راضی به گذشت کنند.

مأمور بدرقه‌ای که مینا را همراهی می‌کرد، در پایان جلسه خطاب به قضات گفت او از بهترین زندانیان زندان زنان تهران است و کاملا بی‌حاشیه در بند زندگی می‌کند و تا به حال حتی یک مورد درگیری لفظی هم نداشته. او که تمام مدت در کنار مینا حضور داشت، چند بار با صحبت‌هایش سعی کرد متهم را آرام کند و منتظر نتیجه دادگاه بماند.

 

این از معدود دفعاتی بود که یک مأمور بدرقه چنین دلسوزانه سعی در کمک به یک مجرم داشت. شاید درک گفته‌های مینا توسط این مأمور باعث شد او با قضات صحبت و مانند یک وکیل مدافع از مینا دفاع کند و بگوید حتی اگر بپذیریم مینا دروغ می‌گوید، چطور می‌توانیم گفته‌های همسر قبلی مقتول را که حالا او هم در زندان است نادیده ‌بگیریم؟ هرچند جلسه رسیدگی به پرونده مینا به قصاص ختم نشد و او با رأی دادگاه به پرداخت دیه محکوم شد، اما زخم‌های برجای مانده بر روح این زن حتی با حمایت قانون هم درمان نمی‌شود. چروک‌های عمیق بر گونه‌های مینای ٢٥ساله عمق دردهای او را نشان می‌دهد. بعد از پایان جلسه رسیدگی به پرونده‌ مینا در شعبه ٧١، خبرنگار ما با او گفت‌وگویی انجام داده ‌است که می‌خوانید.

چند وقت است در زندان هستی؟
از سال ٨٨ زندانی شدم، حالا می‌شود شش سال تمام.


همان اوایل به اینکه قاتل هستی اعتراف کردی، چرا رسیدگی به پرونده طولانی شد؟
برای اینکه حرفم را باور نمی‌کردند. البته اول خودم دروغ گفتم، اما بعد از نزدیک به ٢٠ روز تصمیم گرفتم واقعیت را بگویم. وقتی اعتراف کردم قاتل هستم، باز افسران باور نمی‌کردند، بعد هم پرونده با اقرار من به دادگاه آمد و قضات هم اعترافات را باور نکردند. آنها هم می‌گفتند تو قاتل نیستی.


مگر چه اعترافاتی داشتی که قضات و افسران پرونده که به صدها پرونده قتل رسیدگی کرده‌اند و تجربه زیادی در این زمینه دارند، حرف تو را باور نمی‌کردند؟
آنها می‌گفتند تو به تنهایی نمی‌توانستی شوهرت را بکشی. می‌گفتند کسی همدستت بوده و می‌خواهی نام او را پنهان کنی، این تصور آنها به‌خاطر گفته‌های همسایه‌ها و حرف‌های اولیه خودم بود. وقتی شوهرم را کشتم همسایه‌ها را صدا زدم و گفتم شوهرم را کشتند و فرار کردند. بعد با ماشین به خانه مادرشوهرم ‌رفتم. در راه با راننده صحبت کردم و همین موضوع را گفتم؛ چون من زن ریزنقشی هستم؛ کسی حرفم را باور نمی‌کرد. شوهرم مرد تنومندی بود و همه می‌گفتند تو به تنهایی نمی‌توانستی این کار را بکنی. یکی دیگر از دلایلش هم این بود که من شوهرم را در خواب با چاقو زدم، اما خون در راهرو هم پاشیده ‌شده ‌بود به همین خاطر می‌گفتند اعترافاتت درست نیست و با صحنه قتل هم‌خوانی ندارد.


 چرا این اعترافات با یافته‌های پلیس هم‌خوانی ندارد؟
شاید به دلیل این است که همسایه‌ها بعد از اطلاع از قتل به خانه ما هجوم آوردند. شاید کسی شوهرم را تکان داده و این رفت‌وآمدها باعث شده که خون به جاهای مختلف پاشیده ‌شود.


در ابتدای صحبت‌هایت گفتی قبلا اعتراف کردی شوهرت را افرادی دیگر به قتل رساندند. چرا چنین اعترافی کردی و چرا آن را پس گرفتی؟
هربار اسم کسی را می‌آوردم، بعد دچار عذاب‌وجدان می‌شدم، من قتل را مرتکب شده ‌بودم و این انصاف نبود کسی دیگر به جای من بازجویی شود. چند روز بعد از اعترافی که می‌کردم، می‌گفتم دروغ گفتم، دلم می‌سوخت. نباید بقیه در آتشی که من روشن کرده‌ بودم می‌سوختند. در آخر تصمیم گرفتم همه‌چیز را خودم بگویم.


شوهرت چه کرد که او را مستحق چنین مرگی دانستی؟
من را وادار به تن‌فروشی می‌کرد و با پولی که به دست می‌آورد مواد می‌خرید و خرجی خانه را تأمین و به نزدیکانش رسیدگی می‌کرد. دیگر حالم از او به‌هم می‌خورد و نمی‌توانستم تحملش کنم.


چرا از او جدا نشدی؟
یک‌بار خانه را ترک کردم و به شهرمان برگشتم. مادرم من را از خانه بیرون کرد. هیچ‌وقت برایم مادری نکرد. بلایی که در بچگی سرم آمد، تقصیر مادرم بود. از من حمایت نکرد و باعث شد به این بدبختی بیفتم.


یعنی تو را از خانه بیرون کردند و مجبور شدی دوباره نزد شوهرت برگردی؟
خانه خاله‌ام هم رفتم. او هم گفت برو نمی‌توانم تو را نگهداری کنم. آن زمان برادر کوچکم که حالا حامی من است و دنبال کارهایم افتاده، اهواز بود و از زندگی من زیاد خبر نداشت چون سال‌ها بود که فرار کرده ‌بودم و از اعضای خانواده‌ام کسی از من خبر نداشت. مجبور شدم دوباره پیش شوهرم برگردم. جایی نداشتم.


 اتفاقی که در بچگی برایت افتاده چیست؟
دو برادر بزرگم من را آزار دادند. وقتی به مادرم گفتم کتکم زد و گفت ساکت‌ شو و این حرف را جایی نگو. حتی کلانتری هم رفتم. مأمور گفت این حرف‌ها را می‌زنی خودت را می‌کُشند. پس برو خانه و سکوت کن.


همین برادری که حالا کمکت می‌کند چرا سکوت کرد؟
او بچه بود یک سال از من بزرگ‌تر است. آن زمان ١١سالم بود و این برادرم ١٢سالش بود. من مدتی بعد از خانه فرار کردم و به تهران آمدم. بعد هم با شوهرم آشنا شدم و ازدواج کردم. شش ماه اول خوب بود، اما بعد از آن من را وادار به تن‌فروشی می‌کرد. دیگر تحملش را نداشتم.


در دادگاه از زنی صحبت کردی که او هم در زندان است و همسر سابق شوهرت بود.
بله، من بعد از اینکه به زندان رفتم با او آشنا شدم. به خاطر حمل مواد و اعتیاد او را به زندان آوردند. گفت صیغه شوهرم بوده و شوهرم با او هم همین کارها را می‌کرده ‌است، گفتم بیا اینها را در دادگاه بگو، گفت دنبال دردسر نمی‌گردم، برو خودت از خودت دفاع کن. البته این‌طور که متوجه شدم او خودش هم راضی بوده، اما قسم می‌خورم من راضی نبودم.


در جلسه محاکمه از هیأت قضات تا مأمور بدرقه زندان سعی داشتند به تو کمک کنند و از مادرشوهرت رضایت بگیرند، اما تو حاضر نشدی جلوی او زانو بزنی و التماس کنی.
از ١١ سالگی در بدبختی زندگی کردم. ازدواج کردم، شوهرم از من سوء استفاده کرد و از آن پول‌ها به مادرش هم می‌داد و به او رسیدگی می‌کرد. برای چه باید جلوی این زن زانو بزنم؟ طناب ‌دار بدتر از وضعیتی که با شوهرم داشتم نیست. من به زنی که می‌دانست فرزندش چطور با من رفتار می‌کند و پول او را قبول می‌کرد. التماس نمی‌کنم.


اگر به هر نحوی رضایت گرفته شود یا اینکه دادگاه به آزادی تو رأی بدهد، چطور می‌خواهی زندگی کنی؟
برادر کوچکم از من حمایت می‌کند. قبلا همسرش اجازه نمی‌داد، چون فکر می‌کرد من زن فاسدی هستم، اما حالا که دیده واقعا از سر بدبختی به این روز افتادم من را قبول کرده‌ است. حالا هم کسی از اعضای خانواده به سراغم نمی‌آید. فقط برادرم ماهی یک‌بار به دیدنم می‌آید. کمی پول به حسابم در زندان واریز می‌کند تا لباس و چیزهای ضروری بخرم و کمکم می‌کند. در دادگاه هم قول داد و قبول کرد تعهد بدهد از من نگهداری کند.


تکلیف دو برادری که تو را شکنجه کرده‌اند چه می‌شود؟
از آنها شکایت کرده‌ام و حالا پرونده داریم. هرچند می‌گویند ثابت کردنش آن هم بعد از این همه سال خیلی سخت است. اما پرونده در جریان است و شاید راهی پیدا شود که من از سختی بیرون بیایم.

 اخبار حوادث - شرق