اخبار


2 دقیقه پیش

عکس: استهلال ماه مبارک رمضان

همزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ...
2 دقیقه پیش

تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریم

وزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که می‌تواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام می‌شود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ...

افشای راز گم‌شدن پدر با گریه کودک




افشای راز گم‌شدن پدر با گریه کودک

کشف دسیسه زن جوان برای قتل همسرش،یکی از مهم‌ترین خاطره‌های دوران کاری من در پلیس است. در این مدت پرونده‌های بسیاری را رسیدگی و کشف کردم، اما کشف این ماجرا برایم شبیه معجزه بود. حادثه مربوط می‌شود به تابستان چهار سال قبل که من به عنوان افسر جنایی در شهرستان شبستر مشغول به کار بودم.

یک روز برای سرکشی به بازداشتگاه رفتم که در آنجا با مرد جوانی به نام احمد روبه رو شدم. احمد از اهالی سرشناس شهر بود و وضع مالی خوبی داشت. دیدن او در بازداشتگاه برایم تعجب آور بود، به همین دلیل، علتش را سوال کردم. احمد سکوت کرد و فقط مدعی بود او را اشتباهی دستگیر کرده اند.

پرونده اش را از مامور کلانتری گرفتم تا علت بازداشتش را متوجه شوم. ماموران او را همراه زن جوانی به نام سیما در یکی از باغ هایش دستگیر کرده بودند. این در حالی بود که سیما دو روز قبل ناپدید شدن همسرش را به ماموران اطلاع داده بود. به موضوع مشکوک شده و از مسئول بازداشتگاه زنان خواستم سیما را برای بازجویی به اتاق من بیاورد.

سیما در حالی که دختر بچه چهار ساله ای را در آغوش داشت وارد اتاق شد. نگاهش را به زمین دوخته بود، پرسیدم اینجا چه می کنی؟ که جواب داد؛ شب گذشته در باغ دوست شوهرش بوده و به این دلیل بازداشت شده است.

ماجرا برایم جالب بود و از زن جوان خواستم تا دخترش را روی صندلی بخواباند که در ادامه بازجویی ها گفت: همسرش از دو روز پیش که از خانه خارج شده، دیگر به خانه بازنگشته و او نیز از ترس به باغ دوست شوهرش رفته است. احساسم می گفت این زن دروغ می گوید، به همین علت سراغ احمد رفتم. او به این راحتی ها حرف نمی زد و با اظهارات ضد و نقیض سعی داشت تا مرا از مسیر تحقیقات گمراه کند، انگار از قبل با زن جوان حرف هایشان را یکی کرده بودند.

بازجویی از آنها ادامه داشت تا این که صدای گریه دخترک را شنیدم و خودم را به او رساندم، دختر کوچولو سراغ مادرش را می گرفت و گریه می کرد و پس از دقایقی با خوراکی هایی که برایش خریدم آرامش کردم.

نیم ساعت بعد که دخترک آرام شد و موفق شدم اعتمادش را جلب کنم درباره پدرش پرسیدم که او با شیرین زبانی جواب داد؛ پدرم همراه با دایی احمد با موتور از خانه خارج شد و چند ساعت بعد دایی برگشت ولی پدرم را دیگر ندیدم!

همین سرنخ برایم کافی بود تا دوباره زن جوان را تحت بازجویی قرار دهم. زن دروغگو زیربار نمی رفت و ادعا می کرد دخترش دروغ می گوید.

سعی کردم تا حقیقت را در کمترین زمان روشن کنم، بنابراین از احمد بازجویی کردم و به او گفتم که زن جوان به همه چیز اعتراف کرده و از سویی دخترک نیز دیده که او با پدرش از خانه بیرون رفته است.

احمد هاج و واج مانده بود و به لکنت افتاد و ادعا کرد که می خواهد حقیقت را بگوید. او گفت «من با نوروزعلی دوست و با هم صمیمی بودیم. چند باری به خانه اش رفتم تا این که ناخواسته با همسرش رابطه دوستی برقرار کردم به طوری که هر روز چند ساعت با هم تلفنی صحبت می کردیم، پس از مدتی سیما از من خواست تا با یکدیگر ازدواج کنیم، قبول نکردم و گفتم که شوهر دارد و این کار نشدنی است و قرار شد تا از شوهرش طلاق بگیرد ولی نوروزعلی حاضر به این کار نشد.

 

سیما که همچنان بر خواسته اش اصرار داشت از من خواست تا شوهرش را به قتل برسانم، ترسیده بودم و سعی کردم رابطه ام را با او قطع کنم. سه شب پیش با من تماس گرفت و خواست سریع به خانه اش بروم. من هم بی اطلاع از نقشه ای که در سر دارد خود را به آنجا رساندم. نوروزعلی بیهوش روی زمین بود. سیما گفت؛ به شوهرش قرص خواب آور خورانده و امشب زمان خوبی برای عملی کردن نقشه قتل است. خواستم از خانه بیرون بزنم که سیما تهدید کرد که اگر به حرفش گوش نکنم خود و دخترش را می کشد و نامه ای می نویسد که چه ماجراهایی در کار بوده و دلیل اصلی این خودکشی من بوده ام.

 

نه راه پس داشتم و نه راه پیش. توان فکرکردن نداشتم و مجبور بودم به دستورات زن فتنه گر گوش کنم. نوروزعلی را که نمی توانست روی پاهایش بایستد، ترک موتورم سوار کردم و به سوی جنوب شهر رفتم و پس از خروج از شبستر به جاده خاکی حرکت کردم که در مسیر با چاهی روبه رو شده و دوست خود را به داخل آن انداختم. سیما بعد از این که فهمید شوهرش را به قتل رساندم، فقدان شوهرش را اعلام کرد و قرار بود پس از چند ماه طلاق غیابی بگیرد و با من ازدواج کند که این رویا به 48 ساعت نکشید.سه روز از این ماجرا می گذشت و باید جسد را پیدا می کردیم. همراه با رئیس اداره و چند نفر از همکاران و با راهنمایی عامل اصلی جنایت به خارج از شهر رفتیم و بعد از جستجوی بسیار چاه را پیدا کردیم. چاه عمیقی بود و نمی توانستیم به داخل آن برویم.

 

از آتش نشانی کمک خواستیم و تا آمدن آنها بالای دهانه چاه مشغول صحبت بودیم. لحظه ای نا خواسته همگی آرام شدیم که صدای ضعیف کمک شنیدیم، صدای کمک دوباره تکرار شد، نوروزعلی زنده بود. امدادگران آتش نشانی هم در محل حاضر شده و پیکر نیمه جان مرد جوان را از چاه بیرون آوردند. نوروزعلی به بیمارستان منتقل شد و از مرگ نجات پیدا کرد.بارها از خودم پرسیدم که اگر آن دختر از خواب بیدار نمی شد و با ما حرف نمی زد آیا می توانستیم پرونده به این مهمی را کشف کنیم؟ براستی خداوند آگاه به امور است.


 اخبار حوادث  - جام جم


ویدیو مرتبط :
گریه کردن کودک هنگام آواز خواندن پدر

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

افشای راز قتل پدر به دست دخترش بعد از 15 سال



جام جم:‌ نگاهی به پرونده زنی كه بعد از 15 سال به قتل پدرش اعتراف كرد.عذاب وجدان باعث شد اعتراف‌كنم.15 سال پیش ماموران آگاهی، گزارش قتل پیرمردی را دریافت كردند كه در خانه خود به قتل رسیده بود. در همان روزها یكی از دختران مقتول به نام شهلا، برادرش شهاب را به عنوان قاتل احتمالی پدر معرفی كرد.شهاب بازداشت، اما بیگناه تشخیص داده شد و راز این قتل همچنان سر به مهر ماند.

 

تا این‌كه چندی پیش یكی از دختران مقتول به نام شیرین به كلانتری مراجعه كرد و گفت 15 سال پیش پدرش را به قتل رسانده و اكنون می‌خواهد به قتل اعتراف كند.

مقتول 2 دختر و 3 پسر داشته كه برای مدت زیادی با خانواده خود زندگی نكرده‌اند. او سال 1351 همراه اعضای خانواده‌اش به بیروت و از آنجا به پاریس مهاجرت كرده اما به خاطر اختلافات شدید با همسرش، از یكدیگر جدا شده و از آن زمان به بعد نیز هركدام از اعضای خانواده زندگی جداگانه‌ای برای خود انتخاب كرده‌ بودند.

متهم در اعترافات خود به كارآگاهان می‌گوید: در 6 سالگی همراه خانواده‌ام به بیروت و از آنجا به پاریس رفتیم. پدر و مادرم به خاطر اختلافات شدیدشان بدون این‌كه طلاق بگیرند از هم جدا زندگی می‌كردند و من هم همراه شهاب و شهلا برای دورماندن از مزاحمت‌های پدر به لبنان رفتیم. اما پدرمان به دنبال ما به بیروت آمد و با توسل به زور من و خواهرم را پیش بستگانش در كشور بحرین برد.

پس از گذشت مدتی همراه برادرم به تهران آمدیم و پس از 2 سال زندگی با مادر و برادر دیگرم به نام شهرام به محل سكونت جدید رفتم و اطلاعی از پدرم نداشتم. پدرم همیشه افرادی را سراغم می‌فرستاد تا برایم ایجاد مزاحمت كنند و با توجه به این‌كه مصائب و مشكلات، پایانی نداشت تصمیم به كشتن پدرم گرفتم و نهایتا 15 سال پیش با قرار دادن پارچه روی دهانش او را به قتل رساندم.../جام جم