اخبار
2 دقیقه پیش | عکس: استهلال ماه مبارک رمضانهمزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ... |
2 دقیقه پیش | تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریموزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که میتواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام میشود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ... |
از عشق تا جنایت
«مرگ مغزی شده است.» این را پزشک معالج به پیرمرد گفت و شرایط را توضیح داد. فرشته هم مرده بود البته مرگ مغزی. «دیگر زنده نمیشود. فقط اگر موافقت کنید شاید بشود اعضای بدنش را اهدا کرد.» برای پیرمرد تصمیم سختی بود. یکی از دخترانش را از دست داده بود و حالا از او میخواستند برگههایی را امضا کند که در آن اجازه داده شده بود ششها، کبد و کلیههای دختر دیگرش را نیز ببخشد و دستگاهها را از او جدا کنند. پیرمرد بالاخره این خواسته را پذیرفت و موافقت کرد فرشته را برای انجام جراحی به بیمارستانی در کرمان منتقل کنند. همه این کارها در شرایطی انجام میشد که پلیس در جستوجوی قاتل فراری دوقلوها بود.
یکی از همسایههای خانواده سیفی ساعت ٧وپنجدقیقه صبح ١١بهمن به آنها خبر داد فرزانه و فرشته تصادف کردهاند. مادر دوقلوهای ١٧ساله با شنیدن این خبر از حال رفت. دوبرادر و پدر بلافاصله به محل حادثه رفتند و دوقلوها را به بیمارستان رساندند اما شدت ضربه آنقدر شدید بود که هردو بلافاصله به حالت کما فرورفتند. مامور پلیس که در بیمارستان حاضر شده بود در اولین برگ از این پرونده بهنقل از یکی از اعضای خانواده دوقلوها نوشت آنها تصادف کردهاند اما نحوه تصادف هنوز معلوم نبود تا اینکه بازجویی از همسایهها فاش کرد این دختران دانشآموز قربانیان یک جنایت ازپیش طراحیشده، هستند.
پدر دوقلوها که بهشدت تحتتاثیر مرگ فرزندانش است گفتوگو درباره نحوه وقوع حادثه را به عروسش محول میکند عروس جوان که از همان ابتدای حادثه در محل حضور داشت و همهچیز را دیده است، میگوید: «زنگ در خانه را که زدند ما فکر کردیم فرشته و فرزانه چیزی جا گذاشتهاند و میخواهند بردارند چون چندلحظه بیشتر نبود که از خانه رفته بودند اما یکی از همسایهها را دیدیم که خیلی ملتهب گفت بچهها تصادف کردهاند. ما در روستای «دهپش» جیرفت زندگی میکنیم. روستا کوچک است و همه همدیگر را میشناسیم. بچهها وقتی میخواستند به مدرسه بروند، دوخانه آنطرفتر تصادف کرده بودند؛ اول اصلا به اینکه حادثه چطور اتفاق افتاد، فکر نمیکردیم. بلافاصله بچهها را به بیمارستان رساندیم هیچ حرفی نمیزدند از اول بیهوش بودند آخرین جملهشان همان خداحافظیای بود که جلوی در به مادرشان گفتند.
بعد از اینکه در بیمارستان به ما گفتند بچهها به کما رفتهاند، تحقیقات پلیس شروع شد. همسایهها گفتند یک وانت با بچهها برخورد کرده است، بعد گفتند آنطور که متوجه شدند راننده یک زن بود. این مساله خیلی تعجبآور بود چون در روستای ما هیچ زنی پشت فرمان وانت نمینشیند. وضعیت خیلی بدی بود، خون زیادی از بچهها رفته بود و چون مادرشوهرم خیلی بیتابی میکرد همسایهها بلافاصله خیابان را شستند تا خونها از بین برود و ما دیگر آن صحنه را نبینیم.»
اهالی روستا میگفتند یک زن راننده وانت بود و بعد از تصادف به دلیل ترس فرار کرد، اما نشانههایی وجود داشت که به ماموران یادآوری میکرد شاید جنایتی در کار باشد. همسایه شماره پلاک وانت را برداشته بودند و ماموران با پیگیری این سرنخ متوجه شدند خودرو متعلق به خانواده جوانی به نام اصغر است که خواستگار فرشته بود. آنها سپس فهمیدند شخصی که پشت فرمان وانت بود، نه زن بلکه مردی بود که با بستن شال دور سر، چهرهاش را پوشانده بود تا کسی متوجه او نشود.
عروس خانواده سیفی میگوید: «وقتی همسایهها شماره پلاک وانت را دادند پلیس گفت بهزودی او را پیدا میکند، هنوز چندساعتی نگذشته بود که عموی بچهها گفت برادر اصغر یک وانت با همان مشخصاتی که همسایهها میگویند، دارد و به او مظنون شد. در آن زمان هنوز معلوم نبود قتل اتفاق افتاده و همه فکر میکردیم، تصادف است. عموی بچهها به خانه پدر اصغر رفت و سراغ او را گرفت، برادرش گفت اصغر صبح زود از خانه بیرون رفته است. بعد سراغ ماشین را گرفت و برادر اصغر گفت وانت را به اصغر داده است. با اینکه برای ما روشن شد این قتل کار اصغر است اما پلیس گفت حتما باید خودشان تحقیق کنند. کارآگاهان گفتند شماره ماشین را بررسی کرده و متوجه شدهاند متعلق به برادر اصغر است. برای بازداشت آن مرد رفتند اما او به ماموران گفت ماشین را به برادرش داده و وانت هنوز هم دست برادرش است. ماموران چند ساعت بعد اصغر را پیدا کردند. او خونین و بیحال در ماشین افتاده بود.»
خانواده فرشته و فرزانه لحظات پراضطرابی را میگذارندند آنها به فردی که دخترانشان را به سمت مرگ کشانده بود فکر نمیکردند و فقط منتظر و امیدوار بودند دوقلوها چشمانشان را باز کنند، اما پزشک خبرتلخی به پدر خانواده داد و گفت دیگر نمیتوان کاری برای بچهها انجام داد و آنها از نظر پزشکی دیگر زنده نیستند، هرچند قلبشان همچنان میتپد.
فاطمه -عروس خانواده- میگوید: «وقتی خبر رسید دیگر برای بچهها نمیشود کاری کرد، خانواده تصمیم گرفتند فقط پرونده را پیگیری کنند. واقعیت تلخی بود و ما مجبور به پذیرش این واقعیت بودیم. فرشته و فرزانه دوقلوهای تهتغاری بودند، آنها یک خواهر دارند که بزرگتر از همه است و بعد پسرها هستند و بعد هم این دو دختر بودند.»
او درباره نحوه آشنایی اصغر با فرشته میگوید: «اصغر پسرخاله پدر فرشته است. خانواده او فرشته را پسندیده بودند. ما خیلی با هم رفتوآمد نداشتیم. آنها در روستای دیگری زندگی میکردند، ولی گاهی همدیگر را میدیدیم.
وقتی به خواستگاری آمدند، پدر فرشته گفت چون همدیگر را نمیشناسند، بهتر است مدتی با هم ارتباط داشته باشند و بعد ازدواج کنند. آنها گفتند حداقل یک انگشتر دست فرشته بکنیم و بعد هروقت اصغر و فرشته آمادگی داشتند آنها را عقد میکنیم. روز خواستگاری فرشته گفت برای اینکه با اصغر نامزد شود دو شرط دارد: اول اینکه اصغر خدمت سربازیاش را برود و از این بابت مشکلی نداشته باشد، دوم اینکه دیپلمش را بگیرد البته فرشته گفت خودش هم قصد دارد درسش را دنبال کند و نمیشود یکی از آنها بیسواد باشد و یکی تحصیلکرده. اصغر هم این شرطها را قبول کرد. رفتارش نشان میداد خیلی فرشته را دوست دارد.
آنطور که فرشته میگفت نسبت به او خیلی ابراز علاقه میکرد. اما در این سهماه که نامزد بودند کارهایی کرده بود که یکروز فرشته گفت دیگر نمیخواهد به این رابطه ادامه دهد و متوجه شده است اصغر شوهر مناسبی نیست. پدرشوهرم به فرشته گفت باید دلیل درستی بیاوری اینطوری نمیشود؛ وقتی حرفهای فرشته را شنیدیم همه قانع شدند که این دختر حق دارد.»
توهین به بزرگترهای فامیل و مشروبخوری در یکی از روزهای مذهبی دو کاری بود که باعث شد فرشته نسبت به تصمیم خود اطمینان حاصل کند و خانوادهاش نیز قانع شوند چنین وصلتی نباید انجام شود. فاطمه در اینباره میگوید: «یکروز اصغر به خانه ما آمده بود خیلی از دست خانوادهاش ناراحت بود. همینطور که داشت با فرشته صحبت میکرد به پدر و مادرش فحاشی کرد، فرشته خیلی ناراحت شد. به من گفت وقتی حالا مقابل من و خانوادهام به پدر و مادرش فحش میدهد، بعد از ازدواج حتما به من هم فحش خواهد داد. یک شب وقتی برای دیدن فرشته آمد مست بود؛ به حدی که فرشته کاملا از رفتارش متوجه شد چه اتفاقی افتاده است.
روزی که فرشته گفت این نامزدی را به هم میزند، پدرشوهرم با اصغر و خانوادهاش صحبت کرد و گفت دخترش دلایل قابلقبولی دارد. فرشته خودش هم به اصغر گفت تو به قولهایت عمل نکردی، نه به سربازی رفتی و نه درست را ادامه دادی. گفت تو به خانوادهات توهین کردی. وقتی با من ازدواج کنی باز هم همین کار را میکنی، مشروب میخوری و کارهایی انجام میدهی که من بدم میآید. بهتر است به این رابطه پایان دهیم.»
اصغر بعد از شنیدن این حرفها بهشدت تحتتاثیر قرار گرفت و تلاش کرد فرشته را قانع کند دوباره به این رابطه بازگردد، اما دختر جوان این خواسته را نپذیرفت. عروس خانواده درباره آنروزهای پرالتهاب میگوید: «اصغر مدام مقابل خانه میآمد یا جلوی مدرسه بچهها میرفت و مزاحمت ایجاد میکرد.
چندبار مقابل خانه آمد و خودزنی کرد. خیلی اذیت میکرد. استرس ایجاد میکرد. کلافهمان کرده بود. چند بار شوهر من، برادرش و پدرش مقابل خانه آنها رفتند و از خانواده اصغر خواستند او را کنترل کنند. حتی موضوع را به دهیار روستای آنها هم گفتیم. یکبار خانواده اصغر با دهیارشان به خانه ما آمدند. پدرشوهرم گفت این ازدواج شدنی نیست و همهچیز باید تمام شود. اصغر عصبانی شد و دوباره گریه کرد و خودش را زد. گفت اگر فرشته نباشد او میمیرد. هرچه بیشتر این کارها را میکرد فرشته بیشتر میترسید و به این نتیجه میرسید که کار درستی کرده است.
اصغر چندبار دیگر خودزنی کرد و میگفت خودش را میکشد تا فرشته بداند چقدر او را دوست دارد؛ وقتی دید فرشته قانع نمیشود با عصبانیت گفت هرچه برای فرشته خریده باید پس بدهیم. او یک دستهگل آورده بود تا با فرشته آشتی کند، وقتی دید به خواستهاش نمیرسد دستهگل را همانجا خراب کرد و به زمین کوبید. حلقهای را که قبلا موقع خواستگاری برای فرشته آورده بود، پس دادیم و آنها رفتند. چندروزی از اصغر خبر نداشتیم و فکر کردیم به قولی که مقابل خانوادهاش و دهیار داده و گفته دیگر مزاحم ما نمیشود، پایبند است؛ در همین خیالها بودیم که این حادثه اتفاق افتاد.»
آن چندروز سکوت، برای خانواده سیفی درواقع آرامش قبل از توفان بود. فرشته نمیدانست اختلافاتش با اصغر خواهرش فرزانه را هم قربانی خواهد کرد اما در سوی دیگر ماجرا مرد شکستخورده هر آنچه اتفاق افتاده بود را از چشم فرزانه میدید. او در بازجوییهایی که در اداره آگاهی انجام شد به این نکته اشاره کرد. اصغر در این اعترافات گفته است: «وقتی دیدم فرشته قانع نمیشود و حتی وقتی خونهایی را که از بدنم میریزد تماشا میکند و بیاهمیت از کنارش میگذرد تصمیم گرفتم پیش یک دعا نویس بروم تا بفهمم چه شده است.
آن رمال به من گفت خواهر دوقلوی فرشته علت اصلی این جدایی است. من قبلا از فرزانه چیزهایی دیده بودم که مرتب از خواهرش حمایت میکرد اما فکر نمیکردم همه اینها زیر سر فرزانه باشد؛ به همین خاطر هم تصمیم به قتل آنها گرفتم. به این نتیجه رسیدم حالا که قرار است فرشته زن زندگی من نباشد پس باید با هم بمیریم حتی فرزانه هم باید میمرد؛ او عامل این جدایی بود. تصمیم گرفتم کار را تمام کنم. صبح زود ماشین وانت برادرم را گرفتم و به سمت خانه فرشته حرکت کردم. میدانستم او هفت صبح برای رفتن به مدرسه همراه خواهر دوقلویش خانه را ترک میکند.
این بهترین فرصت بود منتظر ماندم، صورتم هم پوشانده شده بود چون اگر فرشته مرا میشناخت عقب میکشید یا واکنشی نشان میداد. وقتی دوخواهر را دیدم با ماشین جلو رفتم و با سرعت زیاد از پشت به هردو نفر آنها کوبیدم و بهسرعت فرار کردم.»آیا فرزانه واقعا در جدایی خواهرش از اصغر نقش داشت و آیا او بود که فرشته را مصمم به چنین کاری کرد؟ عروس خانواده سیفی میگوید: فرزانه نقشی در جدایی فرشته از اصغر نداشت. این تصمیم خود فرشته بود چون اصغر ایرادهایی داشت که قابل اغماض نبود و نمیشد این ایرادها را برطرف کرد اما اصغر با رفتن سراغ رمال و جادوگر راه انتقام را پیش گرفت.»
عروس خانواده تایید میکند اصغر بعد ازقتل خودزنی کرد: «ماموران ماشین را خونآلود پیدا کردند. اصغر در کابین وانت خودزنی کرده بود و قصد داشت جان خودش را هم بگیرد اما ضرباتی که به خودش زده خیلی کاری نبود. چندباری هم مقابل خانه خودزنی کرده بود. او ضربات کاری به خودش وارد نمیکرد. اصغر اشتباه کرد. اگر سر قول و قرارش با فرشته میماند، اگر رفتار درستی پیش میگرفت و بهجای خودزنی و پرخاشکردن به قولهایش عمل میکرد فرشته کنارش میماند. چون فرشته، او را انتخاب کرده بود. اما اصغر هرروز خودش را بیشتر از چشم فرشته میانداخت، بعد هم گفت حالا که سعید بهخاطر عشقش پای چوبهدار میرود من هم فرشته را میکشم و خودزنی میکنم.» سعید، متهم یک پرونده جنایی دیگر است که چندروز قبل از مرگ فرشته و فرزانه در جیرفت تشکیل شد.
سعید که از سوی نامزدش طرد شده بود با تصور اینکه دختر جوان پسری دیگر را دوست دارد و میخواهد به او خیانت کند، دختر ١٧ساله را به قتل رساند. فاطمه این قتل را در تصمیم اصغر بسیار موثر میداند و میگوید: «اصغر در بازجوییها گفته بعد از اینکه شنید فردی نامزدش را بهخاطر جدایی به قتل رسانده، تصمیم گرفت او هم این کار را بکند تا در ذهن مردم بماند اما کدام قاتل است که بهخاطر کشتن یاد خوبی از خودش بهجا بگذارد؟ فرشته و فرزانه، دختران عاقلی بودند. آنها دخترانی بودند که اهل زندگی سالم بودند. این اصغر بود که باعث بهوجودآمدن همه سختیها شده بود. او ایرادهایش را برطرف نمیکرد، حتی آنها را قبول نمیکرد. بعد هم تصمیم گرفت کاری را بکند که سعید کرد. اگر آن قاتل زود مجازات میشد و اصغر میدید که چه سرنوشتی در انتظارش است حالا این اتفاق نمیافتاد.»
یکروز بعد از اینکه فرشته و فرزانه به بیمارستان منتقل شدند و خبر مرگ مغزی آنها به خانوادهشان اعلام شد پزشکان بیمارستان امامخمینی(ره) جیرفت پدر دوقلوها را صدا زد و پیشنهاد داد حالا که امیدی به بهبود بچهها نیست و آنها بهلحاظ پزشکی مردهاند پس برای آرامش روحشان و کمک به افراد دیگر برای زندگی، اعضای بدن دخترانش را هدیه کند. پدر داغدار کمی تامل کرد، او فقط یک خواسته داشت؛ اینکه یکبار دیگر بچهها معاینه شوند.
اگر باز هم به این نتیجه رسیدند که راهی نیست و باید دوقلوها را به خاک بسپارد با این پیشنهاد موافقت میکند. تیم پزشکی یکبار دیگر تشکیل جلسه داد و متخصصان پزشکیقانونی دختران را معاینه کردند. وضعیت فرزانه بسیار وخیمتر بود و پزشکان به پدر خانواده گفتند وضعیت فرزانه آنقدر وخیم است که حتی به کرمان هم نمیرسد و قلبش از تپش خواهد ایستاد، ضمن اینکه اعضای اصلی بدنش بهشدت آسیب دیده و قابل اهدا نیست، اما امکان اهدای اعضای بدن فرشته که به تایید پزشکی قانونی مرگ مغزی شده بود، وجود داشت. بالاخره دوقلوها از هم جدا شدند. فرزانه در جیرفت ماند و فرشته به کرمان منتقل شد. هنوز فرشته به کرمان نرسیده بود که بوق ممتد دستگاههای متصل به فرزانه، مرگ او را اعلام کرد. چندساعت بعد نیز این دستگاهها از فرشته جدا شد، بعد از اینکه دو شش، کلیهها و کبدش به بیماران نیازمند اهدا شد.
سرانجام اجساد دوخواهر به خانوادهشان تحویل داده شد. عروس خانواده میگوید: «آنها در یکساعت و کنار هم به خاک سپرده شدند. آنها هیچوقت از هم جدا نمیشدند، حتی شبها در یک اتاق میخوابیدند، سر یک کلاس درس میخواندند، لباسهای همدیگر را میپوشیدند. مرگ هم آنها را از هم جدا نکرد، با هم و کنار هم به خاک سپرده شدند.»
در سوی دیگر ماجرا، اصغر بعد از بازداشت خیلی زود محاکمه و از سوی دادگاه کیفری استان کرمان به دوبار قصاص در ملاءعام محکوم شد. رای صادره در حال حاضر در دیوانعالی کشور است و رییس دادگستری کرمان اعلام کرده بهصورت ویژه به این پرونده رسیدگی شده است؛ چون بهشدت روی مردم جیرفت تاثیر گذاشته بود. خانواده دوقلوها تصمیم دارند حکم را اجرا کنند. عروس خانواده میگوید: اگر این اتفاق به صورت گسترده مردم را تحتتاثیر قرار نداده بود و حال همه را بد نمیکرد، شاید گذشت میکردند اما حالا وضعیت فرق میکند. اگر اصغر و پسر دیگری که نامزدش را کشته است، مجازات نشوند هر پسری فکر میکند وقتی جواب منفی شنید حق دارد دست به قتل بزند. این اعدام برای امنیت شهر مهم است.»
اصغر و سعید حالا در یک زندان محبوس هستند، هردو حکمی مشابه گرفتهاند و تا لحظه نهایی اجرای حکم، معلوم نیست آیا سرنوشت یکسانی خواهند داشت و هر دو بالایدار خواهند رفت یا اولیایدم یکی از پروندهها گذشت خواهد کرد.
اخبار حوادث - شرق
ویدیو مرتبط :
تماشای ویدئو جنایت اسپایکر به همراه جلاد حاضر در جنایت
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
عشق شوم، انگیزه جنایت هولناک
عشق شوم، انگیزه جنایت هولناک
زن جوان در حالی که نگرانی در چهرهاش موج میزد، مقابل افسر تحقیق نشست، برگه شکایت را روی میز گذاشت و به افسر پرونده گفت: همسرم میثم روز گذشته خانه را برای رفتن به محل کار ترک کرد و این آخرین باری بود که او را دیدم. بعد از آن هرچه با تلفن همراهش تماس گرفتم، پاسخ نداد.
با خودم گفتم کار دارد و سرش شلوغ است، اما بعد از مدتی تلفن همراهش خاموش شد. تا شب منتطر ماندم اما خبری از او نشد. چون همسرم گاهی اوقات شب ها به خانه نمی آمد، با خودم گفتم طبیعی است و فردا می آید. اما امروز که متوجه شدم تلفن همراهش همچنان خاموش است و روز گذشته به محل کارش هم نرفته، تصمیم گرفتم موضوع را با پلیس در میان بگذارم.
افسر پرونده بعد از شنیدن این حرف ها، درباره علت این که همسر این زن گاهی شب ها به خانه نمی رفت، سوال کرد. نیلوفر ـ شاکی ـ خودش را روی صندلی جابه جا کرد و گفت: میثم مدتی بود با زنی ارتباط داشت. شب هایی که به خانه نمی آمد، به خانه آن زن می رفت. یک بار هم گفت قصد دارد همراه آن زن از ایران خارج شود.
چندی قبل همسرم مغازه اش را به یک خیاط اجاره داد و من نیز در همان خیاطی کار می کردم. امروز وقتی به محل کارم رفتم، متوجه شدم همسرم مغازه را به مبلغ 80 میلیون تومان به مرد خیاط فروخته است. حالا هم تقریبا مطمئن هستم همسرم همراه آن زن از کشور خارج شده است.
اظهارات ضد و نقیض
کارآگاهان پلیس آگاهی استان لرستان پس از ثبت اظهارات نیلوفر، تحقیقات خود را در این زمینه آغاز کردند. بررسی ها نشان می داد مرد مفقود شده از کشور خارج نشده است. در عین حال نیلوفر ادعا می کرد هیچ اطلاعی از هویت زنی که با شوهرش در ارتباط بود، ندارد. به این ترتیب این احتمال مطرح شد که سناریوی فرار به خارج از کشور، دروغ باشد اما انگیزه و علت دروغگویی و همچنین سرنوشت مرد جوان، برای پلیس نامعلوم بود.
کارآگاهان در ادامه تجسس های خود به همسر مقتول و اظهارات متناقض او مشکوک شدند و به همین دلیل تحقیقات نامحسوس خود را روی این زن متمرکز کردند. نحوه رفتار و برخورد نیلوفر با مرد خیاط باعث شد شک پلیس به این زن بیشتر شود. بررسی های نامحسوس مشخص کرد نیلوفر هر روز صبح همراه مرد خیاط به مغازه می رود و شب ها همراه او به خانه بازمی گردد.
از سوی دیگر، تحقیقات محلی نشان داد مرد خیاط که سعید نام دارد، یک بار نیمه های شب حوالی خانه نیلوفر و میثم دیده شده است. سعید برای تحقیق درباره خرید مغازه به اداره آگاهی احضار شد.او با ابراز بی اطلاعی از سرنوشت میثم، گفت: حدود هشت ماه قبل مغازه را از میثم اجاره کردم. او شرط کرده بود فقط در صورتی مغازه را به من اجازه می دهد که همسرش هم در مغازه کار کند.
من هم قبول کردم. هر روز نیلوفر به مغازه می آمد و عصر به خانه باز می گشت. چند روز قبل میثم سراسیمه پیش من آمد و گفت نیاز فوری به پول دارد و حاضر است مغازه را 80 میلیون تومان بفروشد. من که این پول را داشتم، مغازه را خریدم، اما قبل از این که به محضر برویم، او ناپدید شد.
دستور بازداشت
کارآگاهان در ادامه دریافتند نیلوفر و سعید ارتباط زیادی باهم دارند و چند روز بعد از ناپدید شدن مرد جوان، سعید با نیلوفر ارتباط برقرار کرده است. اظهارات نیلوفر و سعید و روابط آنها با هم هیچ شکی باقی نگذاشت که آنها از سرنوشت میثم اطلاع دارند و می خواهند اصل موضوع راپنهان کنند.
بازپرس پرونده بعد از این که در جریان این جزییات قرار گرفت، دستور بازداشت نیلوفر را صادر کرد. زن جوان در اداره آگاهی نیز حرف های قبلی خود را تکرار کرد. او وقتی دید افسر پلیس به او مشکوک شده است، با طرح موضوعات جدید سعی کرد مسیر تحقیقات را تغییر دهد. نیلوفر این بار احتمال به قتل رسیدن همسرش را توسط زن ناشناس مطرح کرد اما سرانجام مجبور به اعتراف شد.
او گفت: ماجرا از اجاره مغازه همسرم آغاز شد. میثم مغازه اش را به سعید اجاره داد و به خاطر علاقه من به خیاطی، قرار شد در آن مغازه مشغول به کار شوم. بعد از مدتی رابطه من و سعید صمیمی شد و ما در طول کار از مشکلات زندگی های خود می گفتیم. سعید هم با همسرش اختلاف داشت. کم کم به یکدیگر علاقه مند شدیم تا این که تصمیم گرفتیم از همسران خود طلاق بگیریم و با هم ازدواج کنیم. از آن زمان با میثم بدرفتاری می کردم تا شاید طلاقم بدهد اما او به هیچ عنوان راضی به این کار نمی شد.
نیلوفر در حالی که صدایش می لرزید، ادامه داد: تنها راه رسیدن ما به هم، کشتن میثم بود. او سد راه ما بود. چند بار برای قتل او نقشه کشیدیم اما هر دفعه با مشکل روبه رو شدیم. آخرین بار قرار شد من میثم را با قرص بی هوش کنم و سعید او را با شلیک گلوله به قتل برساند. سعید یک کلت خرید و شب موعد فرا رسید.
شب وقتی میثم به خانه آمد، در چای او قرص خواب آور ریختم و وقتی مطمئن شدم به خواب رفته، با سعید تماس گرفتم و طبق قرار قبلی سعید خودش را به خانه ما رساند. او پس از ورود به خانه، بالای سر شوهرم رفت و گلوله ای به سرش شلیک کرد. بعد هم جنازه را در یک گونی گذاشت و برای این که کسی به ماجرا شک نکند، چند گونی دیگر را پر از نخاله های ساختمانی کرد و جسد را همراه آنها از خانه بیرون برد.
جسدی در بیابان
ماموران بعد از شنیدن این اعترافات، سعید را هم دستگیر کردند. سعید وقتی متوجه اعترافات نیلوفر شد، گفت: من به نیلوفر علاقه داشتم و قصدم ازدواج با او بود. قرار بود بعد از اجرای نقشه قتل، مغازه خیاطی به من برسد. برای اجرای نقشه یک سلاح و تعدادی قرص خواب آور تهیه کردم. شب حادثه وقتی نیلوفر همسرش را بی هوش کرد، با من تماس گرفت و در خانه را بازگذاشت. وقتی وارد خانه شدم، میثم خواب بود. قرص ها کار خودش را کرده بود. من فقط یک گلوله شلیک کردم. بعد از قتل یک وانت اجاره و جسد را همراه نخاله های ساختمانی به خارج از شهر منتقل کردم.
بعد از رفتن راننده وانت، چاله ای کنده و جسد را دفن کردم. هرگز تصور نمی کردم کسی بتواند متوجه جنایت ما شود. به دروغ موضوع ارتباط مقتول با زنی دیگر و سفر او به خارج از کشور را مطرح کردیم تا مسیر تحقیقات را منحرف کنیم. زمانی که فکر می کردیم به هم رسیده ایم، به اتهام قتل دستگیر شدیم. قرار بود من هم همسرم را طلاق بدهم تا با نیلوفر زندگی جدیدی را آغاز کنیم.
پس از اعتراف سعید، او همراه تیم پلیسی به محل دفن جسد منتقل و با راهنمایی وی جنازه کشف و به پزشکی قانونی منتقل شد. سلاحی هم که با آن به مقتول شلیک شده بود، در مغازه کشف و به این ترتیب راز ناپدید شدن مرد جوان با تلاش کارآگاهان جنایی پلیس آگاهی استان لرستان برملا شد.
سرهنگ دالوند، رئیس پلیس آگاهی استان لرستان درباره این پرونده می گوید: زن و مرد جنایتکار پس از اعتراف به قتل و بازسازی صحنه جنایت با قرار بازداشت روانه زندان شدند تا بهزودی در دادگاه کیفری استان پای میز محاکمه قرار بگیرند.
در همین حال سعید منصوری، حقوقدان درباره مجازات های احتمالی این زن و مرد گفت: در صورتی که جرم هر دوی آنها در دادگاه محرز شود، برای سعید به اتهام مباشرت در قتل حکم قصاص در نظر گرفته خواهد شد.
البته این به شرط درخواست اولیای دم مقتول است. باید توجه داشت همسر، ولی دم محسوب نمی شود و در این پرونده چون مقتول فرزندی ندارد، اولیای دم او پدر و مادرش هستند. همچنین نیلوفر نیز در صورت اثبات جرم به دلیل معاونت در قتل به حداکثر 15 سال زندان محکوم خواهد شد.
اخبار حوادث - جام جم