اخبار


2 دقیقه پیش

عکس: استهلال ماه مبارک رمضان

همزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ...
2 دقیقه پیش

تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریم

وزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که می‌تواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام می‌شود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ...

ابد و یک عشق احسان و سولماز



احسان و سولماز ماه عسل همچنان زندگی عاشقانه ای دارند و از بودن در کنار هم لذت می برند.

در سال‌های گذشته یكی از برنامه‌های پرمخاطب تلویزیون در ماه رمضان ماه عسل بود كه  مردم با داستان‌های مطرح‌شده در این برنامه ارتباط خوبی برقرار می‌كردند. یكی از این ‌مهمانان كه  سال گذشته توجه بسیاری از مخاطبان را جلب كرد، زوج جوانی به نام سولماز و احسان بودند كه به احتمال زیاد داستان‌شان را شنیده‌اید.

این زوج با وجود مشكلات زیاد، همچنان به عهد عاشقانه خود متعهدند. احسان و سولماز در سال 88 با هم آشنا شدند و تنها دو ماه پس از این آشنایی به عقد یكدیگر درآمدند. مدتی بعد و در اسفند همان سال، سولماز در یك سانحه رانندگی، پدر و مادر خود را از دست داد و دچار ضایعه نخاعی از ناحیه گردن شد؛ آن هم تنها چند روز پیش از جشن ازدواجش.

با وجود مشكل جسمی سولماز و محدودیت‌های ایجاد شده ناشی از این سانحه رانندگی، احسان به تعهد عاشقانه خود برای تشكیل و ادامه یك زندگی خوب پایبند ماند و امروز شش سال است كه در كنار سولماز زندگی مشتركی سراسر شادی و تفاهم را بنا كرده است. مهمان خانه این زوج دوست‌داشتنی شدیم تا از راز سبزینگی زندگی‌شان بیشتر بدانیم.

 

اخباراجتماعی,خبرهای اجتماعی, احسان و سولماز

 

فصل اول، همراهی
احسان و سولماز سال 88 با هم آشنا شدند و بلافاصله خانواده‌های‌شان را در جریان این آشنایی قرار داده و تنها بعد از دو ماه در تاریخ 8/8/88 مصادف با میلاد هشتمین آفتاب ولایت، ضامن مهربانی‌ها به عقد هم درآمدند. مدتی از این اتفاق مبارك نگذشته بود كه سولماز تنها چند روز پیش از برگزاری مراسم ازدواج، در جریان یك حادثه رانندگی پدر و مادر خود را از دست داد و خود نیز دچار ضایعه نخاعی از ناحیه گردن شد.

احسان روزها و هفته‌ها را بر بالین همسرش انتظار كشید و برای به هوش آمدن او با پروردگار خود به راز و نیاز نشست تا اینكه خداوند دعای او را اجابت كرد و سولماز چشم گشود اما او تا دو سال حتی قدرت تكلم هم نداشت. در تمام این ایام احسان به صورت تمام‌وقت در كنار همسرش بود و از او پرستاری می‌كرد و بعد از دو سال اولین كلامی كه بر زبان سولماز جاری شد، نام همسرش بود.

آغاز یك زندگی مشترك
بعد از مدتی سولماز از اقوام خود كه همه فكر می‌كردند دیر یا زود احسان، همسرش را به خاطر شرایط به وجود آمده، ترك خواهد كرد، خواست تا به خانه پدری احسان بروند و از او بخواهند كه به دنبال زندگی خود برود؛ اتفاقی كه احسان را دل شكسته كرد. او جمع را ترك كرد و شب بارانی تهران را قدم زد و با خود و امام هشتم پیمان بست كه تا ابد در كنار همسری كه از عمق جان دوستش دارد، بماند.

احسان در این باره می‌گوید: «آن شب زیر باران راه می‌رفتم و پیش خود فكر می‌كردم كه دعا زیر باران رحمت الهی مستجاب خواهد شد. با ضامن مهربانی‌ها به نجوا نشستم و گفتم اگر می‌توانم این زندگی را اداره كنم و ادامه دهم، كمكم كند و همان شب یك درخواست رویایی از امام رضا(ع) داشتم و از او خواستم به پاس استجابت دعایم برای شروع این همراهی مرا به عنوان خادم بارگاهش بپذیرد.» سپس او نزد سولماز رفت و گفت تصمیم دارد زندگی مشترك‌شان را با وجود تمام مشكلات به‌زودی آغاز كند؛ شاید این اتفاق پایانی بر تمام تردیدها باشد. سولماز در این باره می‌گوید: «ثانیه ثانیه آن شب برای من پر از التهاب بود.

می‌دانستم همسرم مرا دوست دارد اما با این وجود، ترس عمیقی مرا آزار می‌داد. چشم به راه آمدن احسان بودم تا اینكه از راه رسید و درکنارم ساعت‌ها اشك ریخت. گفت هنوز هم مرا دوست دارد و كنار من می‌ماند. آن زمان، شرایط من بسیار سخت‌‌تر از امروز بود اما احسان مصمم بود كه زندگی را در كنار هم آغاز كنیم. جشنی با حضور اقوام برایم برگزار كرد و سال 90 ما به خانه خودمان آمدیم و زندگی دونفره‌مان را با توکل به خدای خودمان آغاز كردیم.»

پازلی كه گاهی تلخ بود
البته زندگی این زوج بدون مشكل نبود و احسان بعد از ازدواج با مشكلاتی روبه‌رو شد. او در این باره می‌گوید: «آن سال‌ها من به خاطر اینكه بیشتر ساعات روز را مشغول پرستاری از سولماز بودم و كمتر در محل كارم حاضر می‌شدم، دچار ورشكستگی شدم و همین اتفاق شرایط را برای من مشكل كرد. از طرفی وضعیت همسرم نگران‌كننده بود. با این وجود ما زندگی‌مان را آغاز كردیم و خدا به ما كمك كرد.

به سرعت وضعیت كاری و مالی من بهتر شد، حال جسمانی سولماز رو به بهبود رفت و بالاخره حضور در برنامه ماه عسل شرایط زندگی ما را به طور كلی تغییر داد. امروز كه به گذشته فكر می‌كنم می‌بینم آشنایی كوتاه ما، ازدواج‌مان، شرایط زندگی و تمام اتفاقات پس از آن پازلی بود كه شاید گاه تلخ می‌نمود اما در كنار هم تصویری زیبا خلق كرد و همه اینها برنامه‌ریزی خداوند بود. مدتی بعد از برنامه ماه عسل، دعای رویایی من در آن شب بارانی اجابت شد و توانستم ماهی یك‌بار به عنوان خادم زائران امام رضا(ع) در مشهد و در بارگاه ملكوتی ایشان حاضر شوم.

هر ماه نزدیك رفتنم به مشهد كه می‌شود حالم دگرگون می‌شود و قرار ندارم. در حرم امام هشتم (ع) هم لحظات رویایی را می‌گذرانم و مدام با مردی حرف می‌زنم كه می‌دانم هست، صدایم را می‌شنود و پاسخم را خواهد داد. حس و حالی دوست‌داشتنی دارم. همیشه وقتی می‌خواهم درباره امام رضا(ع) حرف بزنم، خیلی حرف برای گفتن دارم اما همین كه كلام آغاز می‌شود، نمی‌توانم چیزی بگویم... .» احسان در ادامه می‌گوید: «امروز كه با خودم فكر می‌كنم، می‌بینم كه خداوند طراح زندگی ماست و اگر این اتفاقات نیفتاده بود امروز نه من اینقدر خوشبخت بودم و نه سولماز.»

راز یك رابطه عاشقانه
اما فكر می‌كنید راز عشق این زوج جوان چیست؟ سولماز می‌گوید: «گاهی به من می‌گویند خوش به حالت! چطور این عشق را به دست آوردی؟! البته كه احسان مرد بی‌نظیری است اما فكر می‌كنم می‌شود زندگی‌ها را قشنگ كرد. این‌طور نیست كه ما تمام مدت را به گفتن حرف‌های عاشقانه بگذرانیم و مدام بخندیم. ما هم گاهی مشاجره داریم و از هم دلخور می‌شویم اما همیشه به هم زمان می‌دهیم.

اگر در زمان مكالمه تلفنی، بحثی پیش بیاید، بعد از اینكه تلفن را قطع كردیم، مدتی صبر می‌كنیم. اگر من مقصر بوده باشم، حتما بعد از نیم‌ساعت با همسرم تماس می‌گیرم و عذرخواهی می‌كنم و متقابلا هم این اتفاق می‌افتد و به همین دلیل اختلافات ما عمیق نمی‌شود. ما از عذرخواهی نمی‌ترسیم. طبیعی است دو انسان از دو فرهنگ و اقلیم متفاوت با هم اختلاف سلیقه زیادی دارند اما امروز بعد از شش سال سلایق ما به هم نزدیك شده و به شكلی ناخودآگاه شبیه هم فكر می‌كنیم.»

قدر با هم بودن را می‌دانیم
احسان هم درباره زندگی مشترك و اسرار این زندگی عاشقانه‌شان حرف‌هایی دارد. او می‌گوید: «ما شرایط همدیگر را پذیرفتیم و بیشتر از توان‌مان از یكدیگر توقع نداریم. هیچ‌كدام سخت نمی‌گیریم. من هم می‌دانم شرایط همسرم یك مشكل است نه یك محدودیت و اجازه نمی‌دهم این مشكل، سد راه تفریحات مان شود. ما سینما می‌رویم. تئاتر می‌بینیم. گردش و مسافرت می‌رویم. سال گذشته به دوبی رفتیم و به‌تازگی از سفر مشهد بازگشتیم.

در تمام ‌مهمانی‌ها شركت می‌كنیم. خرید می‌رویم. گاهی یك وعده غذایی را در رستوران می‌خوریم و از رفتن به محل‌هایی كه پله دارد، اجتناب نمی‌كنیم. همیشه شام را با هم می‌خوریم و گاهی شب‌ها با هم فیلم می‌بینیم و درباره آن صحبت می‌كنیم و در كل تفاهم داریم و قدر هم را می‌دانیم. این یك رابطه دوطرفه است و ما هر دو سعی می‌كنیم رفتار خوبی داشته باشیم که در غیر این صورت این تعامل پایدار نبود.»

برنامه زندگی
شاید این سوال برای‌تان پیش بیاد كه سولماز روزها را چطور می‌گذراند. او درباره برنامه روزانه زندگی‌اش می‌گوید: «من تمام روز را به بهتر شدن زندگی‌ام فكر می‌كنم و در تلاش هستم زندگی‌ام را در همین مسیر هدایت كنم. روزها پرستار دارم و سعی می‌كنم با كمك پرستارم کارهایم را مدیریت كنم. حتما با احسان تماس می‌گیرم و از او می‌پرسم كه دوست دارد برای شام چه غذایی داشته باشیم.

به چیدمان خانه‌مان فكر می‌كنم و اینكه چطور دكوراسیون خانه را تغییر دهم كه همسرم بیشتر فضای خانه را بپسندد. به نظافت خانه و ظاهر خودم خیلی اهمیت می‌دهم و تمام توانم را برای بهبود شرایط زندگی‌ام به كار می‌گیرم. مدتی است داستان زندگی‌ام را می‌نویسم. برای گفتن حرف دلم به احسان فكر می‌كنم و شعر و نوشته مناسبی پیدا می‌كنم و آن را با كمك پرستارم یا همسایه‌مان روی آینه می‌نویسم تا اولین چیزی كه بعد از ورود به خانه می‌بیند، این دل نوشته باشد. برای مثال الان روی آینه این شعر را نوشته‌ام:

 تو رو دیدم و دید من به این زندگی تغییر كرد/  همین لبخند شیرینت منو با عشق درگیر كرد

تو شروع تازه‌ای واسه من از نفس افتاده / خدا تو رو جای همه نداشته‌هام بهم داده

چه آرامش دل چسبی تماشای تو بهم داده/ تو ایده‌آل‌ترین خوابی كه بیداری من دیده»

 

اخباراجتماعی,خبرهای اجتماعی, احسان و سولماز

 

حضور در دنیای مجازی را محدود كردیم
از این زوج صمیمی درباره فضای مجازی كه دغدغه این روزهای زندگی مشترك همه است، می‌پرسیم و احسان در این‌باره می‌گوید: «تنها حضور ما در فضای مجازی یك صفحه در اینستاگرام است كه تمام مطالب آن را با همفكری و مشورت هم تنظیم می‌كنیم و فكر می‌كنیم این راه ارتباطی بین ما و مردمی است كه دوست دارند مطمئن شوند ما هنوز هم، چون گذشته یكدیگر را دوست داریم.

به جز این ما سعی می‌كنیم تمام اوقاتی را كه در كنار هم هستیم از موبایل و به‌خصوص فضاهای مجازی استفاده نكنیم. در منزل ما با هم شام می‌خوریم و بعد با هم حرف می‌زنیم. در تمام این سال‌ها به جز روزهایی كه من برای خدمت به زائران امام هشتم(ع) در مشهد هستم، سولماز برای خوردن شام منتظر من می‌ماند و درواقع تنها جایی كه من بدون سولماز می‌روم مشهد است.»

همراهی در خرید
سولماز و احسان هنگام خرید هم یكدیگر را همراهی می‌كنند. سولماز درباره خرید می‌گوید:«همیشه با هم به خرید می‌رویم؛ حتی برای خریدهای خانه هم با هم به فروشگاه‌های بزرگ می‌رویم و خرید می‌كنیم. برای خرید لباس و كفش هم معمولا با هم همراه هستیم و هر دو در انتخاب پوشاك نظر می‌دهیم و نهایتا خریدی كه می‌كنیم مطابق با سلیقه هر دو نفر ماست.

 

اخبار اجتماعی - مجله زندگی ایده آل،برترین ها


ویدیو مرتبط :
عشق جاودانه احسان و سولماز(عکس قبل از حادثه)

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

در خانه پر عشق احسان و سولماز


سولماز و احسان دو اسطوره‌ای که عشق‌شان در قاب برنامه ماه عسل جاویدان شد. عشقی که در گذر سال‌های سخت آزموده شده وبه اثبات رسیده. مهمان این زوج دوست‌داشتنی شدیم. ما به منزلشان رفتیم و گفتگویی متفاوت اتفاق افتاد.

مجله خانواده سبز: سولماز و احسان دو اسطوره‌ای که عشق‌شان در قاب برنامه ماه عسل جاویدان شد. عشقی که در گذر سال‌های سخت آزموده شده وبه اثبات رسیده. مهمان این زوج دوست‌داشتنی شدیم. ما به منزلشان رفتیم و گفتگویی متفاوت اتفاق افتاد.

 -آشنایی با کفش‌فروشی

 سولماز از سرآغاز این عاشقانه می‌گوید: «نوزده ساله بودم و در رشته معماری در دانشگاه آزاد مشغول به تحصیل و البته چون دیگر دختران جوان، عاشق خرید لباس. روزی متوجه شدم که چند نفر از هم کلاسی‌هایم کفش‌های کتانی زیبایی را به پا کردند. نشانی محلی را که از آن خرید کرده بودند جویا شدم و به آن مغازه در پاساژ سپید واقع در تهرانپارس رفتم تا کفش بخرم. از قضا فروشنده مغازه احسان بود.

 پسری که می‌شد از نگاهش نجابت را خواند. تنها یک ماه پس از این دیدار، احسان با حضور مادرش به من پیشنهاد ازدواج داد و تنها دور روز بعد هم، او و خانواده‌اش برای خواستگاری به خانه ما آمدند. البته این ازدواج از طرف دو خانواده که سنتی و مذهبی بودند به راحتی پذیرفته نشد به خصوص برادر من خیلی در این زمینه سخت‌گیر بود و به شدت با این ازدواج مخالفت می‌کرد. حدود یک ماه تحقیقات دقیق و مفصلی در رابطه با احسان انجام داد و بعد از یک ماه گفت این پسر کوچک‌ترین مشکلی ندارد. به این ترتیب خانواده من با تردید به این ازدواج رضایت دادند.

 تردیدی که در حدود سه ماه نامزدی ما باعث شد که رفت و آمد‌های ما به شدت محدود شود. پدرم که من آخرین فرزند او بودم و من را خیلی دوست داشت، یک روز با احسان به کارگاهش رفت تا بیشتر با او آشنا شود و در این دیدار من را به احسان سپرد و از او قول گرفت که از این امانت به خوبی مراقبت کند تا پس از این خیالش آسوده باشد. پیمانی که همسرم تا امروز به آن پایبند است.»

سرانجام احسان که عاشقانه امام رضا(ع) را دوست دارد و برای به دست آوردن دختر مورد علاقه‌اش به او توسل جسته، با موافقت خانواده همسرش، تاریخ هشت هشت سال هشتاد و هشت (که مصادف با میلاد امام هشتم است) را برای جاری شدن خطبه عقد مشخص می‌‌کند و در این روز با سولماز پیمان می‌بندد که تا پایان عمر در کنار او باشد. و باز هم این جمله معروف سولماز که مدام تکرار می‌کند «دوسم داره.»

 از او می‌پرسیم که آیا تو هم احسان را دوست داشتی؟ با صداقت همیشگی‌اش می‌گوید: «راستش رو بگم، اوایل دوستش نداشتم، فقط او و رفتارش را می‌پسندیدم. چون از همه جهت ایده‌آل بود؛ پسر دست و دل باز و با معرفتی بود که به من اعتماد داشت. از نگاهش می‌فهمیدم مرا دوست دارد. بنابراین او را انتخاب کردم. بعد از عقد هم دوستش نداشتم، چون دیگر عاشقش شده بودم.»

در خانه پر عشق احسان و سولماز +عکس

 از احسان می‌پرسم: «چه چیزی باعث شد که این اندازه سولماز را دوست داشته باشی؟» او با قاطعیت می‌گوید: «به نظرم دوست داشتن دلیل نمی‌خواهد. تنها باید دل‌ها به هم گره بخورد که در مورد من و سولماز این اتفاق افتاده و واقعا او را دوست داشتم. خیلی تلاش کردم تا خانواده‌اش را راضی کنم، به خصوص که اوایل خود سولماز هم مردد بود و بالاخره با او صحبت کردم و به او تعهد دادم که عشق من پایدار است و من تصمیمی نمی‌گیرم، مگر اینکه درباره آن فکر کرده باشم و پس از آن، به تصمیم خود پایبند خواهم ماند. پس از این گفت‌وگو سولماز به من اعتماد کرد.

 پدر او هم بعد از اینکه از من قول گرفت تا از امانتی که به من سپرده به خوبی مواظبت کنم، دیگر کمتر نگران بود و برای انجام مراسم به ما سخت نگرفتند. امروز که به گذشته نگاه می‌‌کنم، می‌بینم خداوند زندگی ما را مثل یک بازی شطرنج، مرحله به مرحله کنار هم چید و پیش برد.»

در خانه پر عشق احسان و سولماز پر طرفدار ماه عسل که می گویند سر یک موضوع به اختلاف خورده اند + تصاویر

 -یک ماه قبل از تصادف اتمام حجت کرده بودم

سولماز برای‌مان تعریف می‌‌کند که «حدود یک ماه پیش از تصادف، شبی برای احسان پیام فرستادم و از او پرسیدم چقدر مرا دوست داری و اگر اتفاقی برای من بیفتد باز هم حاضری کنار من باشی؟» احسان از من درباره منظور حرف‌هایم پرسید. من به او گفتم اگر مشکل بزرگی برای من پیش بیاید، مثلا چهره من بهم بریزد یا زمین‌گیر شوم، آیا باز هم حاضری مراقب من باشی و کنارم بمانی؟

 احسان که نگران شده بود، در پاسخ به من گفت: «به همان امام رضایی که تو را از او خواستم، تا ابد در کنارت خواهم ماند.» من آن روز حتی به ذهنم نمی‌رسید که چنین اتفاقی برایم بیفتد و فقط می‌خواستم از عشق همسرم نسبت به خودم مطمئن شوم، اما امروز می‌بینم که او واقعا وفادار است.» زندگی برای این دو دلداده به شیرینی سپری می‌شود.

 احسان درکسب و کار خود موفق است و سولماز که در رشته معماری تحصیل می‌کند، در عرصه ورزشی و در رشته شنا، موفقیت‌هایی به دست می‌آورد و از همه مهم‌تر در زندگی خانوادگی هم عاشقانه‌ای را تجربه می‌کند که همه اطرافیان اگر چه آن را می‌ستایند، اما در دوام آن تردید می‌کنند! جهیزیه خود را با ذوق و شوق تهیه می‌کند و برای برگزاری مراسم عروسی آماده می‌شود.

 اما تقدیر، قصه دیگری را برای او و همسر مهربانش رقم زده. سولماز که برای برگزاری چهلمین روز درگذشت مادربزرگش راهی تبریز است، در مسیر دچار سانحه می‌شود. در این حادثه او پدر، مادر و دخترعمویش را از دست می‌‌دهد و خودش هم راهی بیمارستان می‌شود. آن هم با هوشیاری سه درصد. شرایط سولماز آنقدر حاد است که پزشکان امید زیادی به بهبود او ندارند.

 اما احسان، همسرش را از خدا می‌خواهد. از آنجا که شرایط جسمی سولماز مناسب نیست و بیمارستان اجازه انتقال او به تهران را نمی‌‌دهد. پدر و مادر احسان منزلی را در قزوین اجاره می‌کنند تا در این شرایط سخت، در کنار تنها پسرشان و همسرش باشند. احسان تمام مدت در بیمارستان است.

 یا در کنار تخت محبوبش و مشغول صحبت کردن با او و یا در نمازخانه و در حال دعا به درگاه معبودش. او از خدا می‌‌خواهد که همسرش را به او برگرداند و بار دیگر به امام هشتم (ع) متوسل می‌شود و نذر می‌کند که اگر سولماز به زندگی برگردد، خادم حرم امام رضا(ع) شود.

 نذری که هنوز شرایط برآورده کردنش مهیا نشده و او از این بابت ناراحت است. احسان هر صبح به دیدار سولماز می‌آید و با وجود اینکه به او گفته‌اند همسرش نمی‌تواند غذا بخورد، هر روز برای او ناهاری را که مادرش پخته و میکس کرده، همراه می‌آورد و ساعت‌ها با سولماز صحبت می‌کند.

 سرانجام عشق معجزه می‌کند و سولماز با وجود ناباوری پزشکان، به هوش می‌آید. او در اولین واکنش درباره احسان می‌پرسد و چون او را بالای تخت خود حاضر می‌بیند، احساس آرامش می‌کند و دوباره به خواب فرو می‌رود.

-2 سال سکوت

 بعد از ترخیص سولماز از بیمارستان، احسان که لحظه‌ای برای همراهی با او مردد نشده، با کمک خانواده خود و سولماز در خانه پدری همسرش از او مراقبت می‌کند. برای امکان تنفس بهتر لوله‌ای به گلوی سولماز متصل می‌شود. لوله‌ای که امکان تکلم را از او گرفته و او به کمک اشاراتی که تنها احسان متوجه آن می‌شود با اطرافیان ارتباط برقرار می‌کند.

 بعد از دو سال، پزشک تصمیم می‌گیرد از این پس سولماز، بدون کمک گرفتن از این لوله تنفس کند. از بیمارش می‌خواهد برای صحبت کردن تلاش کند. اما او که شنیده، برای افرادی در شرایط او دیگر امکان تکلم وجود ندارد، برای این کار کوشش نمی‌کند.

 پزشک بار دیگر از سولماز می‌‌خواهد سعی خود را بکند و به او می‌گوید کلمه‌ای که تمام این دو سال در قلبت بود و با تمام وجود می‌‌خواستی بگویی اما نمی‌توانستی، بگو... سولماز از خدا کمک می‌خواهد و با تمام توان خود «احسان» را صدا می‌کند. احسان که در آشپزخانه است و ابدا انتظار شنیدن صدای سولماز را ندارد، در خانه به دنبال صدا می‌گردد. از طرفی سولماز که دو سال تمام برای صدا کردن همسرش انتظار کشیده، دوباره او را صدا می‌کند.

این بار احسان متوجه او می‌شود و با چهره‌ای که از اشک پوشیده شده، خود را به او می‌‌رساند تا چهار شب سولماز قرص‌های آرام‌ بخشش را نمی‌‌خورد و تا صبح بیدار می‌ماند و به اندازه دو سال سکوت، با تنها عشق زندگیش از درد‌ دل‌هایش می‌گوید.

در خانه پر عشق احسان و سولماز +عکس

 -سولماز را به خانه‌اش می‌برد

 بعد از این اتفاق، سولماز که عاشقانه همسرش را دوست دارد و دلش نمی‌خواهد او حتی ذره‌ای رنج بکشد، از خانواده‌اش می‌خواهد به منزل پدری احسان بروند و از او بخواهند که به دنبال سرنوشتش بدون سولماز برود. درخواستی که احسان را پریشان می‌‌کند. او به خانه همسرش می‌آید و به برادر سولماز می‌گوید که می‌‌خواهد همسرش را به خانه خودش ببرد. با وجود مخالفت سولماز، احسان خانه‌ای را تهیه می‌کند. جهیزیه سولماز را در آن می‌چیند و جشن عروسی را با حضور جمعی از اقوام و دوستان برگزار می‌کند.

 او برای ساعاتی که در منزل حضور ندارد، پرستاری استخدام می‌کند و برای بهبود سولماز و شیرینی روز افزون زندگیش می‌کوشد. سولماز می‌گوید: «من هم با وجود شرایط مشکلم هر روز فکر می‌کنم که چه‌طور زندگی‌ام قشنگ‌تر بشود. من با وجود ‌اینکه شب‌ها قرص آرام‌بخش می‌خورم، هر روز صبح برای راهی کردن همسرم به محل کارش، بیدار می‌شوم و با او صحبت می‌کنم. مطمئن می‌شوم که ناهار خود را همراه می‌برد

. او را به خدا می‌سپارم و بعد از خروج او از خانه می‌خوابم و به نظارت خانه‌ام اهمیت می‌‌دهم. روزانه ساعت‌ها تلفنی با همسرم صحبت می‌کنم و برای شام خوردن با او منتظر می‌مانم و در هر شرایطی پیش از آمدن او به خانه قرص خوابم را نمی‌خورم. بدون اطلاع او هیچ کاری نمی‌‌کنم و بدون او با هیچ‌کس بیرون نمی‌روم.

 او هم متقابلا با من درباره تمام کارهایش، حتی درباره فعالیت‌های کاری‌اش صحبت می‌کند. با من مهربان است. او حتی در تولیدی‌اش برایم کفش‌های زیبا و مخصوصی تهیه کرده که با وجود شرایط من، برایم قابل استفاده است.»
 
-زندگی‌مان را تحسین می‌کنند

 از سولماز که عاشقانه همسرش را دوست دارد می‌پرسیم: «اگر به پنج سال پیش و قبل از تصادف برگردد، تو بین بهره‌مندی از سلامتی و زندگی عادی با احسان و عشقش کدام را انتخاب می‌کنی؟»

سولماز به احسان نگاه می‌‌کند و می‌گوید: «بارها به او گفته‌ام حاضرم تا پایان عمر این شرایط را تحمل کنم، اما او را از دست ندهم. حاضر نیستم لحظه‌ای روی پاهایم بایستم، اما همسرم از من دور باشد. من بدون او، حتی سلامتی را نمی‌‌خواهم دلم می‌خواهد سلامتی‌ام را به دست آورم تا در کار احسان زندگی بهتر و شیرین‌تری را داشته باشم.»

 او اضافه می‌کند «اوایل که این اتفاق برایم افتاده بود از خدا گله می‌کردم که چرا من؟ مگر من چه گناهی کردم که مستوجب این عقوبت هستم؟ اما بعد دیدم که خدا دری را بسته و هزار در دیگر را به رویم باز کرده است. همه، ما را دوست دارند و تمام آشنایان، زندگی مشترکمان را تحسین می‌کنند و همین برای من کفایت می‌کند. من و همسرم درکار هم آرامشی داریم که خیلی از افراد که از سلامتی کامل هم بهره‌مند هستند آن را تجربه نمی‌کنند. شاید اگر این اتفاق برای من نیفتاده بود، من این همه خوشبختی را احساس نمی‌کردم. الان من یک درصد هم به این مشکلم فکر نمی‌کنم

. تنها به زیباتر شدن زندگی‌ام فکر می‌کنم. اهل شوخی هستم و مدام می‌خندم. بیرون می‌روم و حتی با همسرم به مسافرت‌های کوتاه می‌رویم و هیچ‌چیز در زندگی‌‌ام کم ندارم، حتی احساس می‌کنم زندگی‌مان از گذشته هم زیباتر شده.»

احسان می‌گوید: «من مطمئن هستم که خدا هرگز بد بنده‌اش را نمی‌خواهد و اگر چه شرایط مشکلی داریم اما شاید اگر اینگونه نبود، زندگی ما این اندازه قشنگ نبود. زندگی که اگر چه بعضی بعد از برنامه‌ماه عسل برایش اشک ریختند، اما برای ما سرشار از شادی است.

 من آن را دوست دارم و از آن لذت می‌برم و اصلا برای همین به برنامه ماه عسل رفتیم تا به مردم بگوییم با شرایط مشکل هم می‌توان زندگی کرد و خوشبخت بود. فقط باید کمی دیدمان را تغییر دهیم و مقاوم‌تر باشیم.»

 سولماز می‌گوید: «اگر این اتفاق برای احسان می‌افتاد من نمی‌توانستم چون او رفتار کنم. من نمی‌توانستم عشق زندگی‌ام را این گونه ببینم، نمی‌توانستم ببینم عزیز‌ترین آدم زندگی‌ام که روزی سلامت و سرزنده بوده، امروز نمی‌تواند چون گذشته باشد. همسرم واقعا صبور است و با خدا رفاقت می‌کند. من هر بار احساس خستگی می‌‌کنم به او و آرامشش فکر می‌کنم و دوباره امیدوارم می‌شوم.»

 -گاهی دعوا می‌کنیم

از این زوج صمیمی می‌پرسم که آیا با هم دعوا هم می‌کنید؟ احسان می‌گوید: «حقیقت این است که گاهی هم با هم دعوا می‌کنیم که مقصر تمام این مشاجرات هم من هستم. که گاه گرفتار مشکلات کاری‌ام می‌شوم. اما، دلخوری‌های ما از هم زود گذر است»

. اما سولماز می‌گوید: «نه، من و عشقم به احسان دلیل اصلی تمام مشاجراتمان است. من از صبح که همسرم از خانه بیرون می‌رود به ساعت روبرویم نگاه می‌کنم و برای بازگشت او انتظار می‌کشم و اگر حتی پنج دقیقه تاخیر داشته باشد به شدت عصبی می‌شوم. او تنها کسی است که مرا درک می‌کند و شرایط من را می‌فهمد.

 حتی گاهی وقتی در خانه به خواب می‌رود آنقدر او را صدا می‌کنم تا به من نگاه کند و با من حرف بزند و همین علاقه من به اوست که باعث دلتنگی‌های من و مشاجرات گاه‌گاه‌مان می‌شود.»

 -شایعات بعد از ماه عسل

 از احسان درباره بازار داغ شایعات بعد از برنامه ماه عسل می‌پرسم. او برایم خاطره جالبی تعریف می‌کند و می‌گوید: «بعد از برنامه، آقایی به من گفت که شما چه قدر شبیه احسانی هستید که در برنامه ماه عسل شرکت کرده بود و من هم واکنشی نشان ندادم تا بیشتر درباره نظرات مردم بدانم. این آقا در ادامه به من گفت که این برنامه یک شوی تلویزیونی بود و این مساله ممکن نیست. حتما این آقا، همسر دیگری دارد... به او گفتم که من خود احسان هستم و زندگی مان به همان اندازه که گفتیم شیرین است. او باور نمی‌کرد و نهایتا مجبور شدم تندیس برنامه را که در محل کارم گذاشته‌ام به او نشان دهم تا صداقت مرا بپذیرد.»

در خانه پر عشق احسان و سولماز +عکس

سولماز درباره شایعه‌ای که درباره بهره‌مندی احسان از ارثیه پدری‌اش به وجود آمده می‌گوید: «تمام سهم از ارثیه و دیه والدینم را با موافقت همسرم، برای شادی روح پدرم و مادرم هزینه کردم و به ذره‌ای از آن دست نزدم.» در صورتی که پس از برنامه ماه عسل، شایعه درست کرده بودند که ارث پدری‌ام را احسان برداشته! احسان اضافه می‌کند «بعد از اتفاقی که برای سولماز افتاد من با مشکل مالی در حدود صد میلیون تومان روبرو شدم. خسارتی که با کل دارایی که پدرم در تمام عمر جمع کرده بود، برابری می‌کرد.

 اما به پشتوانه امام هشتم و به دلگرمی سولماز، تلاشم را از سر گرفتم و امروز با لطف خدا و به برکت نفس همسرم و تلاش هر دویمان دوباره روی پای خودم ایستادم.» او تاکید می‌کند «در زند گی‌ام هر چه دارم از دعای سولماز دارم. او امانت خدا پیش من است و خدا هم هرگز امانتش را به دست هر کسی نمی‌سپارد و من مصمم هستم که از عهده شکر این موهبتی که خدا نصیبم کرده برایم و از این امانت به خوبی نگهداری کنم.»

 -احسان دختر دوست دارد و سولماز پسر

 از این زوج دوست‌داشتنی می‌خواهم درباره برنامه‌هایی که برای آینده دارند صحبت کنند. احسان می‌گوید که دوست دارد بتواند نذرش را ادا کند و سولماز می‌گوید قصد دارد تحصیلاتش را ادامه دهد و همسرش به او قول داده که در این مسیر با او همراهی کند. سولماز همچنین می‌گوید: «به تازگی با یک دکتر خوب آشنا شدم که البته این هم از لطف خداست. با کمک او سعی می‌کنم که دوباره بتوانم راه بروم. وقتی خوب شدم با همسرم به زیارت امام‌ رضا(ع) خواهیم رفت و بعد از بازگشتمان دوست داریم که صاحب فرزند شویم. چون هر دوی ما و به خصوص احسان عاشق بچه هستیم و دلم می‌خواهد همسرم به ‌آرزویش برسد.»

 احسان با لبخند می‌گوید: «تنها اختلاف ما در زندگی مشترکمان این است که من می‌خواهم فرزندمان دختر باشد و سولماز پسر دوست دارد.»