اخبار


2 دقیقه پیش

عکس: استهلال ماه مبارک رمضان

همزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ...
2 دقیقه پیش

تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریم

وزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که می‌تواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام می‌شود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ...

آیا ما ایرانی‌ها خودمان ذغال فروشیم؟



اخبار,اخباراجتماعی,معضل های اجتماعی


 اخبار اجتماعی - گزارشی از تولید و بازتولید رفتارهای متناقض‌نمای ایرانیان؛
آیا ما ایرانی‌ها خودمان ذغال فروشیم؟

گسترش آموزش‌های مدنی در کشور، شفاف‌سازی هر چه بیشتر ساختارهای حاکمیتی، گسترش آزادی‌های مدنی در چارچوب قوانین و... از مهمترین ابزارهایی است که می‌تواند در آینده شیوه‌های زندگی ما را به استانداردهای یک زندگی سالم نزدیک کند.

«عباس آقا» همسایه ما و راننده تاکسی است، وقتی در خیابان‌های دم کرده ظهر تابستان تهران به دنبال مسافر می‌چرخد، کولر سمندش را روشن می‌کند و شیشه‌های پنجره را می‌زند بالا. اما وقتی مسافر سوار سمندش می‌شود، کولر را خاموش می‌کند و شیشه‌ها را می‌زند پایین! یک روز گفتم جریان این کولر چیست؟ گفت: مسافر اگر دربستی سوار شود حقش است که کولر را برایش روشن کنیم اگر نه، نه!

می‌خواستم بگویم: « مسافر را بی خیال! خودتان چی؟ » بعد فکر کردم که عباس آقا نزدیک 60 سالش است، جر و بحث کردن با او آن هم با این همه مشکلی که در زندگی‌اش دارد، بی فایده است. نگفتم!زندگی ما ایرانیان به طور کلی دچار تناقض‌های کمی نیست. ما رفتارهای خاصی داریم، شوخ طبع و خنده رو و عاطفی هستیم و بارها اتفاق می‌افتد که برای این که یک شوخی کرده باشیم و دوستانمان دور همی شاد باشند خلاف چیزی را که به آن اعتقاد داریم، بیان می‌کنیم و...مثلا جوک‌هایی که هر روز در گفت‌وگوهای شفاهی روزمره و رسانه‌های اجتماعی و... تولید و بازتولید می‌شود،

 

مصداق این نکته‌ای است که گفتم! همه ما می‌دانیم که اقوام و اقلیت‌های ایرانی، حقوق زنان و همچنین حقوق پناه‌جویان خارجی و... از اهمیت بالایی برخوردار است و یک موضوع کاملا جدی است، اما در جمع‌های دوستانه ممکن است صرفا برای شوخی کردن، مطالبی را به زبان بیاوریم که ناقض اهمیت و جدی بودن مواردی است که برشمردم. این از یک سو، از سوی دیگر رفتارهای بسیار منحصربفرد و جالبی هم در زندگی ما وجود دارد که مثال زدنی است!

پلان اول
دوستی می‌گفت: عادت کرده‌ام به کرایه‌های اضافی‌ای که به تاکسی‌ها می‌دهم. پیش‌تر تیکه می‌انداختم و هر طور که شده باقی پولم را از راننده پس می‌گرفتم یا اگر موفق به پس گرفتن پولم نمی‌شدم، چیزی می‌گفتم که راننده به خاطر جمله اثرگذار من مدتی به این کارش فکر کند و سرانجام از آن دست بکشد، یک بار درست زمانی که داشتم به 400 تومان کرایه اضافه‌ای که راننده گرفته بود، اعتراض می‌کردم، خانم سن و سال گذشته‌ای که در صندلی پشتی نشسته بود، رو به من کرد و گفت: آقا کرایه‌ش همینه برو!سرد شدم، نیم تنه‌ام را از پنجره جلویی تاکسی کشیدم بیرون و به خودم قول دادم برای همیشه از بحث‌های ژانر خیابانی که جز سر درد در وسط یک روز گرم تابستانی و حس بد تحقیر هیچ نتیجه‌ای ندارند، پرهیز کنم.

پلان دوم
دوست دیگری می‌گفت: یکی از دوستانم گفته بود که می‌خواهد در ماه رمضان کمی بیشتر مولانا بخواند! دوستم بود و برایم احترام زیادی داشت. رفتم کتابفروشی سر خیابان و نام همه کتاب‌هایی را که یک جوری به مولانا ارتباط داشت، نگاه کردم! کتاب‌ها، کتاب‌های خوبی بود، اما قیمت‌ها حیا نداشتند! از میان انبوه کتاب‌هایی که تنگاتنگ کنار هم چیده شده بودند، «فیه ما فیه» را دیدم که پشت جلدش نوشته بود 6000 تومان! سریع کتاب را باز کردم تا تاریخ انتشارش را چک کنم.

 

در بخش مشخصات کتاب یک برچسب بزرگ، جای همه چیزهای دیگر نشسته بود و رویش زده بودند: 8500 تومان.باز هم می‌ارزید! کتاب را برداشتم و رفتم پیش صندوق‌دار! «فیه مافیه» را به این امید که فروشنده تنها قیمت پشت جلد را ببیند روی میز گذاشتم. نگاهی به پشت جلد انداخت و گفت: اینجا زده 6000 تومان، اما کاغذ خیلی گران شده و قیمت‌ کتاب هم خیلی خیلی بالا رفته و حتی چهار برابر شده است. با این وجود من این را برای شما ارزان‌تر حساب می‌کنم که به کتاب خواندن تشویق شوید! قابلی ندارد؛ 12 هزار و 500.سریع ماجرای برچسب داخل کتاب را با کلی امید و آرزو افشا کردم. اما فروشنده با بیان این که برچسب‌ها هم قدیمی هستند، از موضوع طفره رفت ونهایتا با کلی توضیح و بحث، لطف کرد و آن 500 تومان را هم از دنباله قیمت قیچی کرد.روزگاری می‌خواستند ارز را تک نرخی کنند، طوری زده‌اند که کتاب هم سه نرخی شده است.

پلان سوم
این ماجرا را هم که متناسب با فرارسیدن ماه رمضان است یکی از دوستان دیگرمان از رمضان سال گذشته نقل می‌کرد:
هنوز اذان مغرب را نگفته‌ بودند، ترافیک آن قدر شدید بود که اگر پیاده به سمت خانه می‌رفتم، یک ساعت زودتر می‌رسیدم، از فرط تشنگی داشتم هلاک می‌شدم. همینکه به میدان ونک رسیدم، صدای الله اکبر در غوغای سرخ و سورمه‌ای آسمان می‌پیچد. چه شانس خوبی! یک آبمیوه فروشی درست در کنار دستم است.

- آقا بی زحمت یه آب طالبی بده، روزه مون رو باز کنیم!
- ای به چشم، قبول باشه برادر!
- قبول حق باشه انشاءلله!
- اینم یه آب طالبی تگری برای برادر روزه‌دار!
- آقا این که قدیما توش قهوه می‌خوردن، نه آب طالبی! گفتم یه لیوان نگفتم یه فنجون که!
- می‌خوای تو لیوان بزرگ برات بریزم؟ قیمتش بیشتر میشه اما!
- این چنده؟
- 3000 تومن!
تشنگی از یادم رفت! یک لیوان پلاستیکی کوچک آب طالبی، 3000 تومان!
- آقا توی تابلوتون که زدین آب طالبی کوچک 1500، بزرگ 2500!
- اون قدیمیه!
همین!

علت العلل رفتارها
در تمام این گزارش چیزی که بیش از هر چیز دیگری خودنمایی می‌کند، خود محوری برخی از شهروندان هموطن ماست! آنچه که به قول ناصر؛ ساندویچ فروشی در مرکز شهر تهران، با این جمله بیان می‌شود: «خودتو عشق است! بقیه رو ولش». خودمحوری به این معنی است که نگاه انسان به جهان پیرامونش بر اساس منافع شخصی تبیین شود نه منافع جمعی و گروهی! افزایش افسارگسیخته قیمت‌ها، فردگرایی افراطی، گسترش تنش‌های و دعواهای روزانه و.... تا حد بسیار قابل توجهی ناشی از خودمحوری شهروندان ایرانی به ویژه در شهرهای بزرگ است. یکی از مهمترین مفهوم‌های مرتبط با خودمحوری، اعتماد متقابل است، اعتماد متقابل هم می‌تواند علت خود محوری باشد و هم معلول آن! در ادامه به این نکته مهم بیشتر می‌پردازیم!

ما خودمان ذغال فروشیم
اکثر قریب به اتفاق ایرانیان در زرنگی خود این جمله را استفاده کرده و یا شنیده‌اند که: «ما خودمان ذغال فروشیم»! این جمله در واقع مبین نوعی بی اعتمادی به دیگری است با این توضیح که این جمله واکنشی از بالا به کسی است که موضوعی را گفته و شنونده آن به علت بی اعتمادی و بدبینی نسبت به آن، سعی دارد تا تظاهر کند که از تار و پود ماجرا آگاه است و به اصطلاح دست وی را خوانده است.سرمایه اجتماعی به طور کلی مبتنی بر اصل «اعتماد متقابل» است و این حکایت‌هایی که تاکنون در این گزارش خواندید همگی بیانگر عدم وجود اعتماد متقابل میان شهروندان است؛ چیزی که بنای زندگی مسالمت آمیز اجتماعی را تحت تاثیرات منفی خود قرار داده و می‌دهد.

 

ذغال فروش شدن اکثر ما ایرانیان، یک واکنش دسته جمعی به عدم حضور اعتماد در جامعه است، و این عدم اعتماد یکی از مهمترین عواملی است که موجب بروز چندگانگی یا تناقض در رفتارهای ما ایرانیان شده است. درو اقع ما ایرانیان معتقدیم که باید اعتماد متقابل داشته باشیم و براساس اصل اعتماد برانگیزی در جامعه زندگی کنیم اما می‌گوییم چون جامعه ما این زمینه را فراهم نکرده است و در این جامعه اعتماد داشتن مساوی با آسیب دیدن و ضرر کردن است، پس باید بیشتر بدبین باشیم تا اعتماد برانگیز!

علت بی اعتمادی چیست؟
طبیعی است که هر مسئله اجتماعی می‌تواند علت‌ها و عامل‌های متعددی داشته باشد.امان الله قرایی مقدم در این باره با اشاره به نظریات جامعه‌شناسی در این زمینه می‌گوید: از دیدگاه جامعه‌شناسانی مثل هنی فن، جاکوب، کلمن، فوکویاما و دیگران، «اعتماد» مهمترین عامل اجتماعی و به اصطلاح ما سرمایه اجتماعی پیونددهنده است؛ و باعث می‌شود که سرمایه‌گذاری طبیعی‌مان، سرمایه‌گذاری تکنولوژیک‌مان و سرمایه‌گذاری انسانی‌مان به نتیجه برسد. اگر این اعتماد نباشد این سه سرمایه عمده به هدر می‌رود؛ چنانکه تاکنون نیز در جوامع جهان سوم به هدر رفته است.

 

این آسیب شناس اجتماعی، خلف وعده مسئولان پیشین را عامل این کاهش اعتماد دانست و ادامه داد: مسئولان به آنچه که گفتند و قول دادند عمل نکردند؛ گفتند با کسانی که به بیت‌المال دست‌درازی کنند برخورد می‌کنیم، اما این کار را کردند. یکی از نمودهای این بی‌اعتمادی که در سال‌های اخیر به اوج رسیده ثبت نام هفتاد و سه میلیون نفر برای دریافت یارانه بود.وی افزود: آیا واقعا ما در مملکت تنها سه میلیون نفر ثروتمند داریم که از دریافت یارانه انصراف دادند؟ بنده کسانی را می‌شناسم که پنج یا شش خانه دارند و باز هم برای دریافت یارانه ثبت نام کرده‌اند. این نتیجه بی‌اعتمادی جامعه است و تا این بی‌اعتمادی برطرف نشود، نه رشد اقتصادی، نه توسعه اجتماعی و نه توسعه سیاسی صورت نخواهد گرفت.

تیتراژ پایانی...
ریشه‌های بسیاری از رفتارهای ما ایرانیان به تاریخ دور و درازمان برمی‌گردد، به ریشه‌های استبداد زده پادشاهی‌های هزار ساله و جنگ‌های متعددی که از ابتدای شکل‌گیری حکومت در ایران در این سرزمین به وقوع پیوسته و در شخصیت‌ و ذهنیت ما اثر گذاشته است.با این وجود در کنار عوامل تاریخی، عوامل بسیاری هم وجود دارند که تغییر آنها به آسانی نیست. گسترش آموزش‌های مدنی در کشور، شفاف‌سازی هر چه بیشتر ساختارهای حاکمیتی، گسترش آزادی‌های مدنی در چارچوب قوانین و... از مهمترین ابزارهایی است که می‌تواند در آینده شیوه‌های زندگی ما را به استانداردهای یک زندگی سالم نزدیک کند.
  اخباراجتماعی - ابتکار


ویدیو مرتبط :
ایرانی ها قدر خودمان را بدانیم-علی اکبر رائفی پور

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

کوهنوردان ایرانی را خودمان در هیمالیا دفن کردیم؟!




نامه تکان‌دهنده یکی از سه کوهنورد گم شده
کوهنوردان ایرانی را خودمان در هیمالیا دفن کردیم؟!

می گویند نمی توانید، می گویند کشته می شوید، می گویند شما را چه به این کارها! نخبگان ما نتوانستند، شما که اصلا نخواهید توانست. می گویند راهتان را می بندیم، پایتان را می گیریم. می گویند هیمالیا مال ماست، صعودش هم مال ماست، افتخارش هم فقط مال ماست، کیف و کوکش هم مال ماست، عشق و حالش هم مال ماست...

سه کوهنورد ایرانی در خوشبینانه ترین برآوردها در حالی شرایط بسیار سختی را در نزدیکی قله 8047 متری برودپیک یا همان K3 سپری می‌کنند و جامعه ورزش برای بازگشت ایشان در کمال سلامت دعا می‌کند که ظاهراً تنها فشار هوا، سرمای استخوان‌سوز و شرایط جوی در وقوع چنین شرایطی نقش نداشته و آن گونه که شواهد نشان می‌دهد کوهنوردان ایرانی را خودمان دفن کرده‌ایم.

فتح چهارده قله بالای هشت هزار متر روی کره زمین برای هر کوهنوردی، بزرگ‌ترین افتخار ممکن می‌تواند باشد و بی‌شک اگر قرار باشد در میان هفت مهم از این چهارده قله، ترتیبی لحاظ کرد، برودپیک یا K۳ دوازدهمین قله بلند در دنیا با ارتفاع 8047 متر واقع در سلسله جبال هیمالیا و در شمال شرقی پاکستان، به واسطه دشواری مسیرهای صعود، در لیست مذکور قرار خواهد گرفت. از سال 1975 تا 2003, 255 بار به برودپیک ۲۵۵ بار صعود شده که 17 نفر در این جان باخته‌اند و حجم بالایی از این کشته‌ها به ریزش بهمن بازمی‌گردد.

کوهنوردان ایران در جدی‌ترین تلاش در سال 2009 تلاش کردند از مسیر جدیدی –از جنوب غربی- به قله صعود کنند. این مسیر شامل دو بخش می شد: 1. از دیواره جنوب غربی به کمپ C3 2. از C3 به سمت راست و بعد، مستقیم به قله. تلاش گروه پرتعداد ایرانی در سال 2009 به خاطر مشکلاتی که برای سلامتی کوهنوردها پیش آمد، در C3 در ارتفاع 6 هزار و 800 متری متوقف شد و تلاش‌های بعدی نیز چندان موفق نبود و همین اتفاق، رقابت را برای صعود به این قله دوچندان نموده بود.

کوهنوردان گم شده درهیمالیا,نامه کوهنورد,
تیم اعزامی گروه آرش به پاکستان

 


 یکی از تلاش های کوهنوردان ایرانی برای صعود به قله در گذشته
تیم 5 نفره ایران از گروه کوهنوردی آرش این بار از این مسیر تا کمپ C3 پیش رفت و سپس، شنبه این هفته آیدین بزرگی، پویا کیوان و مجتبی جراحی صعود به سمت قله را شروع کردند و شب نخست را در 7350 متری گذراندند. روز بعد، از صخره بالای سرشان صعود کردند اما دشواری مسیر، سرعت صعود را کاهش داد و تنها 100 متر پیشروی داشتند و در پایان روز سوم، در 8 هزار متری بودند.

در ساعات نخست سه شنبه 25 تیرماه، هر 3 تن با حمله قله، موفق به صعود به  K3 شدند اما در حالی که انتظار می‌رفت تا بعدازظهر به کمپ C3 بازگردند و به رامین شجاعی و افشین سعدی، 2 عضو دیگر گروه بپیوندند، هیچ‌گاه این اتفاق رخ نداد و آنها در مسیر بازگشت زمین گیر شدند و تصور می‌شد چهارشنبه بتوانند با بازگشت به مسیر اصلی، به کمپ بازگردند و در همین راستا، "عزیز" (یک باربر ارتفاع پاکستانی) هماهنگ شده تا صبح پنجشنبه مقداری آب و مواد غذایی و یک بیسیم شارژ شده، به کمپ سوم برودپیک حمل نماید و کوهنوردان پس از بازگشت به مرتفع ترین کمپ (C3) کمبود امکانات نداشته باشند.

اما این اتفاق رخ نداد و گروه حمله به قله، آیدین بزرگی ساعت 6 صبح روز پنج شنبه 27 تیرماه در تماسی با BC (کمپ اصلی) از وضعیت نامناسب‌شان خبر داد و خواستار آب، غذا و کمک‌های فوری شد و در ادامه در دو تماس دیگر در ساعت 7 و 10 صبح از بحرانی شدن وضعیت‌شان خبر دادند.

رامین شجاعی بعدازظهر همان روز پایین آمد و به کمپ C2 رفت و در عوض، تیم امداد از کمپ اصلی به سمت C3 راه افتاد و دیر وقت به آنجا رسید. پیش از رسیدن گروه امداد، آیدین بزرگی یک بار دیگر در ساعت 20:25 به وقت محلی با کمپ اصلی تماس گرفته و عنوان کرده بود که در نزدیکی گذرگاه  در ارتفاع 7800 متری است و با اشاره به پاره شدن چادرشان، از وخامت اوضاع پویا کیوان و مجتبی جراحی خبر داد.

چنین بود که پس از روشن شدن هوا در روز جمعه 28 تیرماه، تیم امداد برای یافتن این کوهنورد راهی شد و با توجه به همراهی جی پی اس با ایشان، امید به یافتن‌شان فراوان بود. یک کوهنورد آلمانی همراه با یک راهنمای محلی توسط هلی کوپتر به نزدیکی منطقه کوهنوردان ایرانی مفقود شده در قله برودپیک در پاکستان رفت اما موفق به یافتن آنها نشدند. در آخرین تماس آیدین بزرگی یکی از کوهنوردان مفقودشده که در ساعت ۱۹:۳۰ روزشنبه صورت پذیرفت، از سختی شرایطشان خبر داد و پس از آن ظاهراً دیگر تماسی برقرار نشده است.

کوهنوردان گم شده درهیمالیا,نامه کوهنورد,
تیم اعزامی گروه آرش به پاکستان

 


مسیر ایرانی ها برای صعود، از کمپ اصلی (BC) به کمپ C3
علاوه بر کوهنورد آلمانی، دو تیم شامل کوهنوردان پاکستانی و سوییسی نیز برای نجات سه کوهنورد گم شده ایرانی در منطقه حضور یافتند و کوهنوردان پاکستانی نیز روز جمعه برای نجات این کوهنوردان اقدام کردند که به دلیل بد بودن شرایط جوی و مناسب نبودن مسیر به کمپ اصلی بازگشتند.

با این حال، خبرها از شناسایی موقعیت یک کوهنورد از سه کوهنورد صعود کرده به قله حکایت دارد و از نقطه‌ای که پالس جی پی اس و تلفن ماهواره‌ای این کوهنوردان ارسال می‌شده، تصاویر هوایی گرفته شده است. در صورت تایید این اطلاعات، تیم سه نفره گردنه بین قله اصلی و فرعی را با گردنه اصلی بین کمپ سوم و قله فرعی اشتباه گرفته و با اشتباه گرفتن مسیر بازگشت، در موقعیت خطرناکی قرار دارد.

در حالی پس از بررسی این تصاویر توسط کوهنوردان آلمانی، قرار بوده گروه امداد متشکل از سه کوهنورد آلمانی، پاكستانی و ایرانی به نقطه مذکور اعزام شود، منظور حسین، رئیس باشگاه کوهنوردی آلپن پاکستان به آسوشتیدپرس گفته که عملیات جستجو و نجات سه کوهنورد ایرانی، متوقف شده اما در عین حال سخنگوی گروه نجات با رد توقف عملیات نجات، از پیگیری تیم نجات خبر داده است.

در کنار وضعیت مبهم این کوهنوردان انتشار متن یک نامه بسیار تکان دهنده بود؛ متنی که شاید نشان دهد کوهنوردان ایرانی را با تنگ نظری‌هایمان مبنی بر اینکه این صعود به نام این جوانان ثبت نشود و عدم همراهی کافی در ارائه اطلاعات و تجربیات صعودهای پیشین و حتی شاید سنگ اندازی‌هایی، خودمان در هیمالیا دفن کرده‌ایم. پرستو ابریشمی کوهنورد زن کشورمان در وبلاگ خاک خوب با بیان اینکه، «آیدین بزرگی» یکی از سه کوهنورد صعودکننده به قله از او خواسته تا پس از صعود آنها، نامه اش را منتشر کند، متن این نامه را که نوزدهم خردادماه (روز سفر تیم از ایران به پاکستان) منتشر نموده که «تابناک» برای نخستین بار، رسانه‌ای‌اش می‌کند. آیدین بزرگی در متن این نامه، چنین آورده است:

«به نام برودپیک، به امید تغییر
من وتو یكی دهانیم
كه با همه آوازش، به زیباتر سرودی خواناست.

من و تو یكی دیدگانیم
كه دنیا را هر دم، در منظر خویش تازه‌تر می‌سازد.

نفرتی
از هر آنچه بازمان دارد، از هر آنچه محصورمان كند، از هر آنچه واداردمان، كه به دنبال بنگریم.

دستی
که خطی گستاخ به باطل می‌کشد.

من و تو یكی شوریم
از هر شعله‌ ای برتر، كه هیچ گاه شكست را بر ما چیرگی نیست
چرا كه از عشق رویینه تنیم.

و پرستوئی كه در سرپناه ما آشیان كرده است
با آمد شدنی شتابناك
خانه را از خدائی گمشده لبریز می‌كند.

شاملو

 

اخبار,اخبارجدید,اخبار جالب


آیدین بزرگی در یکی از صعودهایش به کلکچال
این ماییم، دوباره اینجاییم. با هم هستیم ولی تنهاییم. اینجاییم نه از برای خودخواهی، نه از برای خودنمایی، اینجاییم از سر عشق، اینجاییم از سر شور، از سر غرور. اینجاییم از برای رشد، از برای اوج، از سر جنون، اینجاییم برای پایان، پایان یک آغاز، پایانی که آغازی بلند پروازانه تر را نوید دهد.

پایانی که پایان نیست، که شالوده ی آغاز است، که پشتوانه ی آغاز است، که تیر خلاصی است بر نتوانستن ها، بر خود کم بینی ها، بر در حصار ماندن ها، بر گرفتار تکرار شدن ها. آری تیر خلاصی است بر ماندن ها، نرفتن ها، نرسیدن ها، غروبی است برای این فرسایش ها و طلوعی است برای ریشه زدن ها، برای شکوفه دادن ها. بوی خوش تغییر است و مهر ابطال است بر راکد بودن ها.

می خواهیم مال خودمان باشد، راه خودمان باشد، مسیر خودمان باشد، طناب خودمان باشد، از نفس و عرق خودمان باشد. می خواهیم توانستن را معنی کنیم، می خواهیم تغییر را زندگی کنیم، می خواهیم خواستن را بفهمیم، خواستن را بخواهیم. می خواهیم روی آن بزرگ مردی را سفید کنیم که مویش در این راه سفید شد، که قلبش در این راه شکست، که روحش در این راه درد کشید.

می خواهیم پیرمردی را شاد کنیم که بغض به گلو نشسته اش فریاد شد، و فریادش به دادگاه برده شد. می خواهیم راهی را برویم که درست است، که رو به اعتلاست. می خواهیم طعنه بشنویم، مسخره شویم، مضحکه شویم، پول هایمان را هدر بدهیم، بدویم، گریه کنیم، خطر کنیم. می خواهیم کوهنورد باشیم، می خواهیم میراث بران شایسته ای باشیم، نمی خواهیم زیر چتر زور باشیم، نمی خواهیم کور باشیم.

آری، ما اینجاییم، تا یادی از کوهنوردی اینک مرده ی کشورمان کنیم، تا کوهنوردی مان را دوباره ورق بزنیم، تا یادگاری از خودمان به جا بگذاریم، توشه ای  برای کوهنوردان آینده ی کشورمان. اینجاییم تا بر تن یک کوه هشت هزار متری یادگاری خودمان را بنویسیم، نام  ایران مان را حک کنیم، اینجاییم تا دوباره زنده شدن را زمزمه کنیم.

چه کسی است که بتواند جلوی عزم ما بایستد؟ عزم ما از ذره ذره ی وجود کوهنوردان ایران است. عزم ما بی پولی را نمی شناسد، عزم ما خطر را می هراساند، عزم ما نیازی به اجازه ی پشت میز نشینانی ندارد که خود را رئیس و سرپرست می دانند، که خود را تافته ی جدا بافته می دانند، که خود را نخبه می پندارند، که خود را کوهنورد می دانند، که آنان اند که محتاج عزم مایند، که آنان اند که زیر چتر مایند. عزم ما نامه و گواهی و مجوز شورا نمی خواهد.

عزم ما ریشه در ذات ما دارد، ریشه در پیشکسوتان ما دارد، ریشه در عمق وجود آنانی دارد که زندگی شان را وقف کوهنوردی این کشور کرده اند. عزم ما عزم جوانی است، عزم پرواز است. عزم ما عاشق است، شکست را نمی شناسد، کارشکنی را نمی فهمد، استهزا را عار نمی داند، طعنه را ننگ نمی شمارد، عزم ما فقط آنجا را می بیند، راس آن ستیغ بلند را.     

گفتم ما تنهاییم. ولی نه، ما تنها نیستیم. هزاران چشم به راه ماست، هزاران دست دعاگوی ماست. چشمان مادرم، دستان پدرم، نگاه دوستانم، همه پشتوانه ی ماست. ما تنها نیستیم، چند دهه کوهنوردی پر افتخار پشت ماست، این همه کوهنورد نو جو و نو طلب پشت ماست. پشتوانه ی ما ارز دولتی نیست، حکم قهرمانی نیست، مقام نخبگی نیست. پشتوانه ی ما های و هوی نیست، جنجال نیست، مصاحبه نیست، تلویزیون نیست. پشتوانه ی ما باربر بیچاره نیست، کپسول اکسیژن نیست، طناب ثابت نیست.

پشتوانه ی ما عرق جبین ماست، صدای نفس نفس زدن های ماست، بغض در گلوی ماست، اشک حلقه شده در چشم ماست. پشتوانه ی ما سکوت ماست، صبر ماست. پشتوانه ی ما تویی، تو که چند سال تلاش ما را شکست ندانستی. پشتوانه ی ما تویی، نه آن حسودی که از ضعف خودش ما مسخره می کرد، نه آن ضعیفی که خودش جسارت پیمایش صد متر را در طناب خودش ندارد، نه آن کسی که هیمالیانوردی اش در یومارش خلاصه است، نه آن کسی که قهرمان دروغین است.

پشتوانه ی ما تویی، تو که با نگاهت، تو که با صدایت، تو که با امیدت، با امیدت به آینده ای روشن برای کوهنوردی این مملکت، ما را راهی می کنی. پشتوانه ی ما تویی که صد متر راه از مسیر اعتلا را بر هزاران متر راه از مسیر تکرار ترجیح می دهی.

می گویند نمی توانید، می گویند کشته می شوید، می گویند شما را چه به این کارها! نخبگان ما نتوانستند، شما که اصلا نخواهید توانست. می گویند راهتان را می بندیم، پایتان را می گیریم. می گویند هیمالیا مال ماست، صعودش هم مال ماست، افتخارش هم فقط مال ماست، کیف و کوکش هم مال ماست، عشق و حالش هم مال ماست. می گویند بروید چند ماه دیگر جواب نامه تان را می دهیم، می گویند مگر بچه بازیست، مگر به این آسانی است! می گویند آنجا هییییییییییمااااااااااالیییییییییاسسسسسسسسست، توچال نیست!

می گوییم بترسید، دیر یا زود سردمداریتان به پایان می رسد، می گوییم این صعود برای شما کابوس است و این کابوس رویای ماست. می گوییم نتوانستن برای ما ننگ نیست، قله برای ما هدف نیست. می گوییم جرات نداشتن ننگ است، هراسیدن ننگ است، درجا زدن ننگ است. می گوییم آری هدف قله نیست، هدف اعتلا است، هدف تجربه کردن است، هدف دیدن است، لمس کردن است، هدف آموختن است، از شکست درس گرفتن است.

اخبار,اخبارجدید,اخبار جالب
تیم اعزامی گروه آرش به پاکستان
می گوییم به شکست های ما بخندید، از ته دل، از سر کیف، نوبت ما نیز می رسد، آن زمانی که شکست های قبلی مان مانند نبردبانی ما را به بالای بالا می رساند. می گوییم اینک بخندید، خنده ی شما هرچه بلند هم باشد در آن پایین ها مانده است.

می گوییم ما از آن بالا به شما می خندیم، از آن بالا همه صدای مارا خواهند شنید، همه پیام ما را خواهند گرفت. می گوییم این پاداش ماست، این نتیجه ی صبر ماست، نتیجه ی پایمردی ماست، نتیجه ی جرات کردن ماست، نتیجه ی اشکهای ماست، نتیجه ی چند دهه کوهنوردی ماست که شما پایتان را بر گلویش گذاشتید، نمی گذارید بلند شود، نمی گذارید نفس بکشد. ولی ما از آن بالا پا بر گلوی شما خواهیم گذاشت، ما از آن بالا شما را پایین خواهیم کشید، ما از آن بالا ترانه ی زندگی را برای کوهنوردی مان خواهیم خواند، دست در دست هم، غرق شادی، غرق غرور، غرق افتخار.

نه ما تنها نیستیم، این کوه با ماست، هنوز هم در عکس هایمان کنارمان ایستاده، هنوز هم نگاهش که می کنیم صدایش را می شنویم. ما را می خواند، به مکتب خانه ی عشقش، به مدرسه ی زندگی اش، مدرسه ی کوهنوردی اش. مشتاق آموختن است، آموختن جسارت، آموختن خود باوری، آموختن پیشرفت. ما را می خواند به بهشت گم شده اش، ما را می خواند با همه ی بادهای سهمگینش، با همه ی بهمن های مهیبش، با صدای خرد شدن یخهایش. با آن که بر همه ی دنیای اطرافش محیط است، با آنکه همه را از بالا می بیند، اما ما را می خواند تا محاط ما شود، ما را می خواند تا خودش را خاک پای ما کند. نه به این خاطر که ما کسی باشیم، نه به این خاطر که ما در مقابلش عددی باشیم، که خود می دانیم در دریایش مثل حبابی هستیم و در آسمانش کمتر از ذره ی کاهی.

ما را می خواند چون می داند در فضای ماتم زده و درمانده ی کوهنوردی کشورمان، فقط اوست که می تواند دست ما را بگیرد. ما را می خواند چون می داند به او پناه آورده ایم، ما را می خواند چون می داند که ما فرعیم و اصل صدها یا شاید هزاران کوهنورد جوانی هستند که باید با مرام و مکتبش تربیت شوند. ما را می خواند چون خودش بزرگ است، رو به بالاست و از سر به زیر بودن ها خسته است، ما را می خواند چون جسارت تعرض به حریمش را داشتیم، چون پیام ما پیام ما نسیت، پیام کوهنوردان ایران زمین است، پیام تغییر است.

نه این ما نیستیم. تنها هم نیستیم. این شمایید. شما که این راه را ادامه خواهید داد، شما که این تفکر را زنده نگه خواهید داشت، شما که فریب تکرار را نخواهید خورد، در باتلاق عاشقان میز و صندلی فرو نخواهید رفت. این شمایید که غرور مایید، که پیشران مایید، که انگیزه ی مایید. این دستان شماست که دعا گوی ماست، که خیرخواه ماست. این شمایید که همیشه زنده خواهید ماند، که آینده  متعلق به شماست، که آینده متکی به شماست. آری این شمایید، فقط کافیست بخواهید، بهترین ها را، رشدکردن ها را، بالاترین ها را، اولین ها را.»/تابناک