اخبار
2 دقیقه پیش | عکس: استهلال ماه مبارک رمضانهمزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ... |
2 دقیقه پیش | تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریموزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که میتواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام میشود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ... |
شباهت موش و موتورسوار!
پدیده موش و موتورسوارهای تهران، با تفاوتهای بسیاری که میشود برایشان برشمرد، به هم شباهتهای زیادی دارند. دردی کهنه و تلنگری ساده، حین قدم زدن در تهران بهانه این یادداشت شد.
هفته گذشته، از خط عابر پیاده تقاطع میدان هفت تیر و خیابان بهار شیراز تهران كه رد شدم، نگاهم به دو مرد مسن افتاد كه خسته و گرمازده روی چمنهای حاشیه شمالی این میدان خستگی در میكردند. شاید برای سفری اداری به تهران آمده بودند و شاید مقصد و مقصودی دیگر داشتند. موشی را دیدم كه همان زمان از گوشه جوی بالا آمد و از روی چمنها رد شد و تا این بندگان خدا به خودشان برسند، از كنارشان رفت به دور پایه نمایشگر بزرگ شمال میدان و ناپدید شد.
من، عابری بودم در حال گذر. مشابه این صحنه را هم در گذرهای مختلف شهر تهران شاهد بودهام. مانند شما. به راهم ادامه دادم. اما نشد. ناچار شدم بایستم و بترسم. در ادامه موتورسواری از مسیر مخالف، و از سوی بزرگراه و شمال وارد میدان شد و خلاف جهت حركت خودروها، چرخان و گردان از همه میانبرها خودش را به خیابان بهارشیراز رساند و رفت. موتورسوار دیگری چند قدم پایینتر، مسیر مخالف خودروها را همانطور آكروباتیك به طرف مقصدش دنبال كرد. موتوری دیگری، عرض بزرگراه را عمود بر حركت خودروهای شمالی و جنوبی، شرقی غربی طی كرد.
این روزها، پشت فرمان نشسته باشید یا كنار دست راننده، پیاده راه بروید یا در اتوبان برانید، مسیرتان خیابان یكطرفه باشد یا بزرگراه، فرقی نمیكند؛ موتورسوارها از همه طرف و بیرعایت همه قانونهایی كه رانندگان به خاطرش جریمه محسوس و نامحسوس میشوند، جلوی چشم همه ماموران راهنمایی و رانندگی، پیاده و سواره، سرباز و سروان و سرهنگ، میآیند و میروند.
انگار مثل موشهای این شهر، حكمرانی مستقل خود را دارند و قانونشان فقط یكی است: برو! مسیر هر چه كوتاهتر و رسیدن هر چه زودتر.
متاسفانه شباهتهای زیادی بین این دو پدیده شهری یافت میشود:
ـ هر دو فقط مسیر دلخواه خود را دنبال میكنند.
ـ هر نوع مانع و طعمهای، روی آنها بیاثر است.
ـ از همه طرف و در همه جا و همه شرایطی، هستند. میآیند و میروند.
ـ هیچگونه اعتراض و گلایهای نمیشود به ایشان كرد. انگار اصلا زبان ما را نمیفهمند.
ـ فقط خودشان و خواستهشان برایشان مهم است.
ـ رفتارشان را بیپروا با همراهی خانوادهشان هم تكرار میكنند.
ـ از دست ایشان به هیچ مرجع و قانونی نمیشود پناه برد.
ـ از هر دو خیلی میترسیم و با دیدنشان فاصلهمان را حفظ میكنیم.
ـ هر دو میتوانند جان و مال ما را ببرند.
ـ هر دو در پی نانی هستند كه زودتر بدست آرند و زودتر به مقصد رسانند.
ـ هر دو فهمیدهاند كه چقدر قانون نسبت به ایشان بیتفاوت است.
ـ هر دو هستند اما انگار دیده نمیشوند.
ـ اگر تصادفا گیر بیفتند، به قاعده «موشمردگی» پناه میبرند.
ـ از دست هر دو خستهایم و خیلی دوست داریم این پدیده ریشهكن شود.
ـ امیدواریم اتحاد شهرداری و پلیس راهور جان و روانمان را از این پدیده محسوس، نجات دهد.
امید داریم فرهنگسازی پلیس راهور و عزم جدیشان در «اعمال قانون» برای همه شهروندان و متخلفان، این پدیده زشت كه توریستهای خارجی را متحیر میكند و شهروندان را متعجب، به عنوان یك مساله جدی روی میز قانونگذار و مجری قانون بیاید.
ویدیو مرتبط :
فقط شباهت رو داشته باشید!شباهت در عکس های جک و الساوانا
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
قصه دو موش بد ویژه کوچولوها
روزی و روزگاری يك خانه عروسكي بسيار زيبایي در کنار شومینه اتاق قرار داشت .ديوارهاي آن قرمز و پنجره هايش سفيد بود . آن خانه پرده هاي توري واقعي داشت. همچنين يك درب در جلوی خانه و يك دودكش هم روی سقفش دیده می شد.
اين خانه متعلق به دو عروسك بود. یک عروسک بلوند که لوسيندا نام داشت و صاحبخانه بود ولي هيچوقت غذا سفارش نمي داد. دیگری هم جين نام داشت و آشپز بود اما هيچوقت آشپزي نمي كرد چون غذاهاي آماده از قبل خريداري شده بودند و در يك جعبه قرار داشتند. توي جعبه دو عدد ميگوي درشت قرمز ، يك ماهي ، يك تكه ران ، يك ظرف پودينگ و مقداري گلابي و پرتقال بود.
آنها را نمي شد از بشقابها جدا كرد ولي بي نهايت زيبا بودند. يك روز صبح لوسيندا و جين براي گردش با كالسكه عروسكيشان بيرون رفتند. هيچكس در اتاق كودك نبود و همه جا سكوت بود . يكدفعه صداي حركت آرام چيزي به گوش رسيد . صداي خراشيدگي از گوشه اي نزديك شومينه مي امد جائيكه سوراخي در زير قرنيز وجود داشت .
تام شستي سرش را براي لحظه اي بيرون آورد و دوباره صداها شروع شد. لحظه اي بعد خانم موشه هم سرش را بيرون آورد .او وقتي ديد كسي در اتاق نيست با جرات و بدون ترس بيرون آمد. خانه ي عروسكي در سمت ديگر شومينه قرار داشت آنها با دقت از روي قاليچه ي مقابل شومينه گذشتند و به خانه عروسكي رسيدند و درب را باز كردند.
دو موش از پله ها بالا رفتند و چشمشان به اتاق غذاخوري افتاد . غذاهاي مورد علاقه موشها روي ميز چيده شده بود . قاشق ، چاقو و چنگال هم روي ميز بود و دو صندلي عروسكي هم كنار ميز قرار داشت . همه چيز فراهم بود. آقا موشه خواست تكه ای از ران خوش آب و رنگ را با چاقو ببرد. اما نتوانست چاقو را كنترل كند و دستش را زخمي كرد. خانم موشه گفت:
فكر كنم به اندازه كافي پخته نشده و سفت است بايد بيشتر تلاش كني. خانم موشه روي صندلي اش ايستاد و سعي كرد با چاقوي ديگري آنرا خرد كند اما تنوانست و گفت : اين خيلي سفت است تكه ران با يك فشار از بشقاب جدا شد و قل خورد و زير ميز افتاد. آقا موشه گفت : آن را ول كن و يك تكه ماهي به من بده .
خانم موشه سعي كرد تا با آن قاشق حلبي تكه اي از ماهي را جدا كند ولي ماهي به ظرفش چسبيده بود. همانطور كه ماهي به بشقاب چسبيده بود آنرا در آشپزخانه روي آتش قرار دادند ولي آن نپخت . آقا موشه خيلي عصباني شد. تكه ران را وسط اتاق گذاشت و با خاك انداز به آن كوبيد. بنگ، بنگ، و آنرا را تكه تكه كرد. تكه هاي ران به اطراف پرت شدند ولي هيچ چيزي داخل آن نبود. موشها خيلي خشمگين و نااميد شدند. آنها پودينگ، ميگوها، گلابي ها و پرتقال ها را هم شكستند
خانم موشه جعبه هاي كوچكي را توي قفسه پيدا كرد كه رويشان نوشته بود برنج ، شكر ، چاي ، اما وقتي كه آنها را برگرداند بجز دانه هاي قرمز و آبي چيزي داخلش نبود. آنها از ناراحتي تا آنجا كه مي توانستند رفتار زشت از خودشان نشان دادند. آقا موشه لباسهاي جين را از كشو در آورد و آنها را از پنجره به بيرون پرتاپ كرد.
خانم موشه كه داشت پرهاي داخل بالشت لوسيندا را بيرون مي ريخت بياد آورد كه خيلي دلش يك تشك پر مي خواست. او با همكاري اقا موشه بالشت را به طبقه پايين برد و از روي قاليچه جلوي شومينه عبور كردند. رد كردن بالشت از آن سوراخ خيلي مشكل بود اما به هر سختي كه بود اين كار را انجام دادند. خانم موشه برگشت و يك صندلي و قفسه كتاب و قفس پرنده و چند تا خرت و پرت ديگر را برداشت و با خودش آورد.
قفسه كتابها و قفس پرنده از سوراخ رد نشدند بنابراین خانم موشه آنها را پشت ذغالها رها كرد. او برگشت و يك كالسكه با خودش آورد خانم موشه دوباره برگشت و يك صندلي ديگر با خودش آورد كه يكدفعه صدايي را در پاگرد شنيد . او بسرعت به سواخش برگشت و عروسكها وارد اتاق كودك شدند . اما چشمهای لوسیندا و جین چه دید! لوسیندا روی اجاق وا ژگون شده نشست و به اطراف خیره شد. جین هم به کشوهای آشپرخانه تکیه داد و نگاه کرد .
اما هیچکدام حرفی نزدند. قفسه کتابها و قفس پرنده در کنار جعبه ذغالها رها شده بود ولی گهواره و تعدادی از لباسهای لوسیندا را خانم موشه برده بود. البته خانم موشه چند تابه و قابلمه بدرد بخور و مقداری چیزهای دیگر را برداشته بود. دختر کوچولویی که خانه عروسکی متعلق به او بود گفت : من می روم و یک عروسک پلیس می آورم. اما پرستارش گفت: من یک تله موش خواهم گذاشت . این آخر داستان دو موش بد بود اما آنها خیلی بدجنس نبودند . آقا موشه خسارت آنچه که شکسته بودند پرداخت کرد . چون عید کرسیمس بود موش و همسرش یک اسکناس داخل جورابهای لوسیندا و جین انداختند. و خانم موشه هم صبح خیلی خیلی زود با خاک انداز و جاروش به خانه عروسکی آمد تا آن را تمیز کند