اخبار
2 دقیقه پیش | عکس: استهلال ماه مبارک رمضانهمزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ... |
2 دقیقه پیش | تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریموزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که میتواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام میشود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ... |
انتشار کتاب جدید شهیار قنبری در ایران
دومین کتاب شهیار قنبری ترانه سرای نامدار موسیقی پاپ، در ایران منتشر شد؛ اتین کتاب با نام «بنویس؛ ساعت پاکنویس» را نشر ایماژ در تهران منتشر کرده است. شهیار قنبری در این کتاب از تجربیات ویژه خود در عرصه ترانه سرایی گفته است.
هفته نامه تماشاگران امروز: دومین کتاب شهیار قنبری ترانه سرای نامدار موسیقی پاپ، در ایران منتشر شد؛ اتین کتاب با نام «بنویس؛ ساعت پاکنویس» را نشر ایماژ در تهران منتشر کرده است. شهیار قنبری در این کتاب از تجربیات ویژه خود در عرصه ترانه سرایی گفته است.
او در این کتاب ترانه هایی از خود را آورده و تحلیل کرده است و درباره واژه سازی در ترانه هم که خود تبحر خاصی در آن دارد، به تفصیل سخن گفته است. شهیار قنبری درباره این کتاب می نویسد: «در این کتاب با هم به تماشای قامت بلند این زیبایی آفرینان بزرگ می رویم: فدریکو گارسیا لورکا، ساموئل بکت، پل والری، آرتور رمبو، پابلو نرودا، ژاک برل، آندره تارکوفسکی، جرج مارتین، جان لنون، پل مک کارتنی، باب دیلن، فرانسیس کبرل و مارگریت دوراس. چه ضیافتی باشد!»
او که علاوه بر ترانه سرایی و اجرا، فیلم هم ساخته و برنامه تلویزیونی هم داشته، برها از علاقه اش به این چهره های مطرح سینما و ادبیات و شعر گفته و نوشته است.
او دلیل نوشتن این کتاب را بر هم زدن یک رسم قدیمی یعنی به اشتراک گذاشتن توانمندی ها و تجربیات در عرصه های مختلف می داند. او در این باره می گوید: «در شرق رسم نیست که آدم ها، میوه تجربه های خود را با دیگران قسمت کنند. هر کس هر چه می داند، به ته صندوقچه می چسباند. چرا که آدم، صاحب فکر و کشف و اختراع خود نیست.»
کتاب «بنویس، ساعت پاکنویس» در 168 صفحه، درس های قنبری برای ترانه سرایان جوانی است که منبعی تکنیکی و علمی برای ترانه سرایی ندارند و علاقمندند آن را اصولی بیاموزند.
به گفته شهیار قنبری، او 13 کتاب آماده چاپ دارد و کتاب «بنویس، ساعت پاکنویس» 5 سال است که منتظر انتشار است. پیش از این، در اواخر دهه 70 کتاب «دریا در من» که حاوی گزیده های ترانه های شهریار قنبری بود، در ایران منتشر شد که فروش خوبی هم داشت.
ویدیو مرتبط :
بی بی آبی - شهیار قنبری
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
انتشار جدیدترین کتاب فرگوسن در ایران
ترجمعه جدیدترین کتاب الکس فرگوسن در کمتر از 40 روز در ایران منتشر شد.
خبرگزاری میزان: ترجمعه جدیدترین کتاب الکس فرگوسن در کمتر از 40 روز در ایران منتشر شد. این کتاب، ماجرای زندگی مردی است که توانسته از دل سختیها، افتخار بیرون بکشد. مردی که زندگی برایش بهمفهوم کار است و کار نیز بهمعنای خلاقیت و این هر دو را چنان بههم پیوند زده که تبدیل به یکی از خلاقترین و ماندگارترین مردان روزگار خود شده است. این کتاب فقط دربارهی فوتبال نیست؛ دربارهی مدیریت زندگی و کار است. مدیریت آرزوها و برنامهریزی برای آنها تا قلهی دستیابی. حکایت سرسختی مردی است که نظم بریتانیاییاش را با خلاقیت جوانگرایی درهم آمیخته تا به ما نشان دهد که هیچ کدام از این دو عنصر بهتنهایی برای موفقیت کافی نیست و فقط با ترکیب دو عنصرِ نظم و خلاقیت میتوان به راهی گام گذاشت تا همیشه در اوج باشی. این کتاب نه تنها کتاب راهنمایی برای اهالی فوتبال است بلکه برای هر خوانندهای که به خود و آرزوهایش ایمان دارد، خواندنی است؛ زندگینامهای که مدیریت را به ما میآموزد.
بخشهایی از کتاب:
«میدانم که نیروهای بسیاری ورای مشاهده، گوشدادن و خواندن در ساختن ما نقش دارند. همهی ما قربانیهای تصادفی دیانای والدینمان هستیم: قرعهی شانس، شرایطی که در آن بزرگ میشویم و آموزشی که دریافت میکنیم، شخصیت ما را میسازند. اما همهی ما دو مجموعه ابزار بسیار قدرتمند دراختیار داریم که کاملاً در کنترل ماست و عبارتاند از چشم و گوشمان. نگریستن به دیگران و گوشسپردن به نصیحتهایشان و نیز مطالعه دربارهی افراد، سهتا از بهترین کارهایی هستند که در تمام زندگیام انجام دادهام.»
«وقتی به فرد موفقی نگاه میکنید، برایتان قابل تصور نیست که این فرد شکست را هم تجربه کرده باشد. بهعنوان نمونه برخی از قهرمانان ورزشی مثل راجر فدرر، سرنا ویلیامز یا محمدعلی کلی و استرلینگ ماس را میبینید و محال است که آنها را بازنده تجسم کنید. همین مسئله در سایر بخشهای زندگی نیز که فرد میتواند در آنها به موفقیت دست یابد، صادق است. مثلاً هنگام تماشای تابلوهای نقاشی ال. اس. لوری (که به نمایش تصاویر سیاه شهری و زندگی صنعتی مشهور است)، برایام سخت است که باور کنم او نقاشی بد هم کشیده است. یا اگر یکی از کتابهای رابرت کارو در مورد پرزیدنت لیندون بی. جانسون را بخوانید، قابلتصور نیست که نوشتن یک پاراگراف بدون عبارات دقیق و حسابشده برایاش سخت بوده باشد. ولی همهی ما شکست را تجربه میکنیم. شکست بعضیها را فلج کرده و به بعضی دیگر انگیزه میدهد. این ارادهی من برای پرهیز از شکست بود که انگیزهی بیشتری برای موفقیت را ایجاد میکرد.»
وقتی کارلوس کیروش مربی تمرین تیم بود، چند بازیکن، در جلسات تمرین بیعلاقه بودند زیرا بهنظرشان کاری تکراری بود. بههمین علت، یکی از جلسات تمرین را متوقف کردم و به آنها گوشزد کردم: «وقتی بازیکن بودم آرزو داشتم کارلوس مربیام باشد. تمام این تمرینهایی که بهنظرتان تکراری است در هنگام بازی که وقت برای فکرکردن ندارید، ملکهی ذهنتان شده.»
بهترین مصاحبهای که داشتم، با کارلوس کیروش بود. دنبال یک مربی خارجی میگشتم که بتواند به چند زبان صحبت کند و رابط ما با بازیکنان خارجی باشد. اندی راکسبورگ، مربی سابق اسکاتلند، کارلوس را که آنزمان تیم آفریقای جنوبی را هدایت میکرد به من معرفی کرد. کوئنتین فورچون، بازیکن منچستر، هم که خود اهل آفریقای جنوبی است نیز معرف مثبت دیگری برای کارلوس شد. وقتی کارلوس به مصاحبه آمد، همهکار را درست انجام داد. قبلاً او را ندیده بودم. طوری لباس پوشیده بود انگار قرار است بعد از مصاحبه به مراسم ازدواجش برسد و از شیوهی نشستناش بهروشنی دریافتم که بهشدت خواستار این شغل است. با دقت به من نگاه میکرد. همیشه حواسم هست تا ببینم مصاحبهشونده، با مصاحبهکننده ارتباط چشمی برقرار میکند یا نه، چون این نکته اعتمادبهنفس آنها را نشان میدهد. کارلوس طرحهای خوبی در سر داشت و سؤالات خوبی هم میپرسید. بسیار باتجربه و مشتاق بود و من هم در استخدام او تردیدی نکردم.
کارلوس کیروش که اصالتاً اهل موزامبیک (این کشور قبلاً مستعمرهی پرتغال بوده) است، درمجموع پنج سال دستیار من بود. او تشویقام کرد تا با اسپورتینگلیسبون رابطه برقرار کنم، چون این تیم بازیکنهای جوان و بااستعداد زیادی را پرورش میدهد. ما همه به کارلوس علاقه داشتیم و حرف او هم منطقی بهنظر میرسید، بنابراین تصمیم به تبادل مربی گرفتیم تا شرایط متفاوتی را تجربه کنیم. سال 2001، جیم رایان را که بیستویک سال سابقهی مربیگری در منچستریونایتد داشت، به لیسبون فرستادم و او متوجه مهاجم جوان و شانزده سالهی تیم نوجوانان لیسبون شد که کریستیانو رونالدو نام داشت.
وقتی کارلوس کیروش در سال 2008 برای دومین بار از منچستریونایتد جدا شد تا تیم ملی پرتغال را مربیگری کند، به او گفتم اشتباه بدی کرده است. گفتم: «تنها بر اساس دو چیز در مورد تو قضاوت خواهند کرد؛ اینکه جامجهانی یا قهرمانی اروپا را برنده خواهی شد یا نه. پس خودت بگو: تابهحال شده پرتغال بتواند قهرمان جهان شود؟» ولی کارلوس تصمیم گرفته بود تیم کشورش را هدایت کند و همین کار را هم کرد. همانطورکه حدس زده بودم، این تصمیم اشتباه بود و نتیجهی فاجعهباری برای او داشت. اگر این تصمیم را نمیگرفت، حتا میتوانست جانشین من در منچستریونایتد شود.
ما در یونایتد جانشین داخلی مشخصی نداشتیم، هرچند در تلاش داشتنش هم نبودیم. حتا قبل از آمدن خانواده گلیزر به یونایتد، تنها کاندیدای داخلی واقعی برای نقش مربیگری کارلوس کیروش بود. متأسفانه او با دو بار ترک یونایتد ـ اول برای رئال مادرید و بعد با انتخاب مربیگری تیم پرتغال ـ شانس خود را از دست داد.
بخشهایی از کتاب:
«میدانم که نیروهای بسیاری ورای مشاهده، گوشدادن و خواندن در ساختن ما نقش دارند. همهی ما قربانیهای تصادفی دیانای والدینمان هستیم: قرعهی شانس، شرایطی که در آن بزرگ میشویم و آموزشی که دریافت میکنیم، شخصیت ما را میسازند. اما همهی ما دو مجموعه ابزار بسیار قدرتمند دراختیار داریم که کاملاً در کنترل ماست و عبارتاند از چشم و گوشمان. نگریستن به دیگران و گوشسپردن به نصیحتهایشان و نیز مطالعه دربارهی افراد، سهتا از بهترین کارهایی هستند که در تمام زندگیام انجام دادهام.»
«وقتی به فرد موفقی نگاه میکنید، برایتان قابل تصور نیست که این فرد شکست را هم تجربه کرده باشد. بهعنوان نمونه برخی از قهرمانان ورزشی مثل راجر فدرر، سرنا ویلیامز یا محمدعلی کلی و استرلینگ ماس را میبینید و محال است که آنها را بازنده تجسم کنید. همین مسئله در سایر بخشهای زندگی نیز که فرد میتواند در آنها به موفقیت دست یابد، صادق است. مثلاً هنگام تماشای تابلوهای نقاشی ال. اس. لوری (که به نمایش تصاویر سیاه شهری و زندگی صنعتی مشهور است)، برایام سخت است که باور کنم او نقاشی بد هم کشیده است. یا اگر یکی از کتابهای رابرت کارو در مورد پرزیدنت لیندون بی. جانسون را بخوانید، قابلتصور نیست که نوشتن یک پاراگراف بدون عبارات دقیق و حسابشده برایاش سخت بوده باشد. ولی همهی ما شکست را تجربه میکنیم. شکست بعضیها را فلج کرده و به بعضی دیگر انگیزه میدهد. این ارادهی من برای پرهیز از شکست بود که انگیزهی بیشتری برای موفقیت را ایجاد میکرد.»
وقتی کارلوس کیروش مربی تمرین تیم بود، چند بازیکن، در جلسات تمرین بیعلاقه بودند زیرا بهنظرشان کاری تکراری بود. بههمین علت، یکی از جلسات تمرین را متوقف کردم و به آنها گوشزد کردم: «وقتی بازیکن بودم آرزو داشتم کارلوس مربیام باشد. تمام این تمرینهایی که بهنظرتان تکراری است در هنگام بازی که وقت برای فکرکردن ندارید، ملکهی ذهنتان شده.»
بهترین مصاحبهای که داشتم، با کارلوس کیروش بود. دنبال یک مربی خارجی میگشتم که بتواند به چند زبان صحبت کند و رابط ما با بازیکنان خارجی باشد. اندی راکسبورگ، مربی سابق اسکاتلند، کارلوس را که آنزمان تیم آفریقای جنوبی را هدایت میکرد به من معرفی کرد. کوئنتین فورچون، بازیکن منچستر، هم که خود اهل آفریقای جنوبی است نیز معرف مثبت دیگری برای کارلوس شد. وقتی کارلوس به مصاحبه آمد، همهکار را درست انجام داد. قبلاً او را ندیده بودم. طوری لباس پوشیده بود انگار قرار است بعد از مصاحبه به مراسم ازدواجش برسد و از شیوهی نشستناش بهروشنی دریافتم که بهشدت خواستار این شغل است. با دقت به من نگاه میکرد. همیشه حواسم هست تا ببینم مصاحبهشونده، با مصاحبهکننده ارتباط چشمی برقرار میکند یا نه، چون این نکته اعتمادبهنفس آنها را نشان میدهد. کارلوس طرحهای خوبی در سر داشت و سؤالات خوبی هم میپرسید. بسیار باتجربه و مشتاق بود و من هم در استخدام او تردیدی نکردم.
کارلوس کیروش که اصالتاً اهل موزامبیک (این کشور قبلاً مستعمرهی پرتغال بوده) است، درمجموع پنج سال دستیار من بود. او تشویقام کرد تا با اسپورتینگلیسبون رابطه برقرار کنم، چون این تیم بازیکنهای جوان و بااستعداد زیادی را پرورش میدهد. ما همه به کارلوس علاقه داشتیم و حرف او هم منطقی بهنظر میرسید، بنابراین تصمیم به تبادل مربی گرفتیم تا شرایط متفاوتی را تجربه کنیم. سال 2001، جیم رایان را که بیستویک سال سابقهی مربیگری در منچستریونایتد داشت، به لیسبون فرستادم و او متوجه مهاجم جوان و شانزده سالهی تیم نوجوانان لیسبون شد که کریستیانو رونالدو نام داشت.
وقتی کارلوس کیروش در سال 2008 برای دومین بار از منچستریونایتد جدا شد تا تیم ملی پرتغال را مربیگری کند، به او گفتم اشتباه بدی کرده است. گفتم: «تنها بر اساس دو چیز در مورد تو قضاوت خواهند کرد؛ اینکه جامجهانی یا قهرمانی اروپا را برنده خواهی شد یا نه. پس خودت بگو: تابهحال شده پرتغال بتواند قهرمان جهان شود؟» ولی کارلوس تصمیم گرفته بود تیم کشورش را هدایت کند و همین کار را هم کرد. همانطورکه حدس زده بودم، این تصمیم اشتباه بود و نتیجهی فاجعهباری برای او داشت. اگر این تصمیم را نمیگرفت، حتا میتوانست جانشین من در منچستریونایتد شود.
ما در یونایتد جانشین داخلی مشخصی نداشتیم، هرچند در تلاش داشتنش هم نبودیم. حتا قبل از آمدن خانواده گلیزر به یونایتد، تنها کاندیدای داخلی واقعی برای نقش مربیگری کارلوس کیروش بود. متأسفانه او با دو بار ترک یونایتد ـ اول برای رئال مادرید و بعد با انتخاب مربیگری تیم پرتغال ـ شانس خود را از دست داد.