سرگرمی


2 دقیقه پیش

تصاویری که شما را به فکر فرو می‌برد (34)

یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمی‌تواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ...
2 دقیقه پیش

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ...

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (21)


با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صمیمانه سوتی ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصمیم گرفتیم گزیده ای از مطالب ارسالی شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در این مطلب درج کنیم.

 
 
 
 
 صبح بخیر: با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صمیمانه سوتی ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصمیم گرفتیم گزیده ای از مطالب ارسالی شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در این مطلب درج کنیم.

پرستو: اعتراف می کنم یه بار شدیدا روم به دیوار.. دستشویی داشتم و بیرون بودم دیدم در مسجد محلمون بازه منم با خوشحالی رفتم تو همین که وارد شدم دیدم مراسم ختم اون جلو هم صاحب عزا ایستاده بوئ وتسه خوشامد گویی آشنا در اومدیم اونم کلی تشکر که ما از شما توقع نداشتیم چرا اینهمه زحمت کشیدین

هیچی دیگه مجبور شدم 20 دقیقه ای تو مسجد بشینم بعد برم دستشویی

********

امیر: اعتراف می كنم یك بار داداشم بهم گفت یه آهو تو همت داغون شده بود . من هر وقت از اتوبان همت رد میشدم دنبال گله آهو بودم .
بعدا تازه فهمدیم آهو یك نوع ماشینه!!!

********

لیلی: همبن چند وفت پیش همین که وارد آسانسور شدم یه آقایی گفت سلام منم گفتم سلام حال شما؟ درحالی که داشت با موبایل حرف می زد

********

آرمان: چند وقت پیش زنگ زدم خونه دوستم بعد مامانش برداشت منم خیلی خیلی باهاش رو دروایسی داشتم تو حال و هوای تعارف بودیم که یه دفعه ایی به مامانش گفتم شما هم مزاحم ما بشید!!

********

کاپیتان: اون اول اولا که موبایل تازه اومده بود من نداشتم.یه سری با دوتا از دوستام بودم تلفن لازم شدم یکیشون داد زنگ بزنم.منم قبل از اینکه شماره بگیرم گذاشتم دم گوشم وبعد گفتم اینکه قطه بابا با این گوشیت. هیچی دیگه اینو ما گفتیمو تا یه هفته پایه خندشون بودیم.

********

بهار86: اعتــراف میکنم بچه که بودم فکرمیکردم آدمای توی تـلویزیون همین اندازه ایندکه نشون میدن همش دوســت داشتــم پشت تلـویزیــون بازکنم درشون بیارم باهاشــون خاله بازی کنم.چه نابــــغه ای بودم من

********

زهرا: اعتراف می کنم سه چهار ساله که بودم درست نمی تونستم حرف"ر" رو تلفظ کنم بعد داداشم هی می گفت صدای موتور دربیـار!
منم می گفتم لللن لللن لن للننن!!!بعد می نشست کلی بهم می خندید:ا

ولـی با همه ی اینا خیلی دوسش دارم!!

********

شهروند: اعتراف میکنم بچه ک بودم میترسیدم رو توالت فرنگی بشینم... فکر میکردم هر لحظه ممکنه 2تا دست منو بکشن اون تو :|

********

AMIR: اعتراف میکنم چن سال پیش ازصبح مدرسه بودم وبعدشم تا شب کلاس فوق برنامه. شب دیگه له بودم وسر کلبه وایسادم وبا اعتماد به نفس به تاکسی گفتم کلبه! یارو پیاده شد میخواست بکشتم منم 2تاپا داشتم 2تا دیگه قرض کردم وتا نزدیکای خونمون دویدم

********

نازنین: اعتراف میکنم بچه که بودم یه توپ داشتم از اینا که عین بادکنک بادشون میکردیم یه روز سوراخ شده بود منم برای اینکه بادش خال نشه رفتم منگنش کردم

********

شیطون: بچه که بودم،دو تا رفیق داشتم که با هم برادر بودند.اسم یکیشون صادق و اون یکی ، باقر بود

یه بار زنگ زدم خونه شون، و نفهمیدم کدومشون گوشی رو برداشته ! منم هول شدم و گفتم :

"باقری آقا صادق ؟!؟ "

هیچی دیگه،خونه مون منفجر شد و منم تلفنو قطع کردم!

********

کریم کورانی: اعتراف میکنم تو مصاحبه ی دانشگاه یکی از استادا یه سوال با لهجه ی غلیظ انگلیسی پرسید. منم که انگلیسیم خوب نیست جوابشو به فارسی ولی با لهجه ی انگلیسی دادم. هیچی دیگه قبول نشدم.

********

خردادی: منم اعتراف میكنم بچه كه بودم تا مامانم میرفت بیرون نوار روشن میكردم علاوه بر اینكه حسابی میرقصیدم تازه با خواننده لب خونی هم میكردم :)

********

خودم: اعتراف میکنم بچه که بودم وقتی یکی از فامیلمون میمرد میرفتم تلوزیون رو روشن میکردم و منتظر بودم اخبار موضوع مرگ اون بنده خدا رو اعلام کنه.

********

Tina: منم بچه که بودم هر آهنگی گوش میکردم،فکر میکردم یا بابام برا مامانم خونده،یا مامانم برا بافتن.وقتی هم نوار کاست میپیچید،خراب میخوند،فکر میکردم موشها دارند میخونند.

********

نرگس: اعتراف میکنم یه بار تو دانشگاه سر کلاس یکی از استادا که خیلی همیشه رو من حساب میکرد به خاطر درسخون بودنم عطسم گرفت منم عادت داشتم جلوی عطسمو بگیرم همیشه هم ردیف اول میشستم اومدم جلوی عطسمو بگیرم سرمو بردم پایین عطسه که کردم سرم محکم خورد به دسته ی صندلی حالا من و دوستم نمیتونستیم خودمون رو کنترل کنیم از خنده استادم قاطی کرده بود چی داشت میگفت

********
شما عزیزان و همراهان همیشگی مجله اینترنتی صبح بخیر نیز می توانید اعترافات صمیمانه خود را در بخش نظرات وارد کنید تا در مطالب بعدی از آنها استفاده شود.


ویدیو مرتبط :
اعتراف به سوتی دادن..

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

اعتراف صمیمانه سوتی ها!!!


اعتراف می کنم که... همه ما سوتی می دهیم. ردخور ندارد سوتی های بدی هم می دهیم اما صدایش را درنمی آوریم. با اینحال بعضی وقت ها توی جمع های خودمانی تعدادی از همین سوتی ها را تعریف می کنیم.

اعتراف می کنم که... همه ما سوتی می دهیم. ردخور ندارد سوتی های بدی هم می دهیم اما صدایش را درنمی آوریم. با اینحال بعضی وقت ها توی جمع های خودمانی تعدادی از همین سوتی ها را تعریف می کنیم. پس چرا وقتی کسی اسم ما را نمی داند، سوتی مان را تعریف نکنیم تا بقیه هم لبخندی بزنند؟! اینجا دقیقا برای همین کار است. البته منظور از سوتی می توانند گاف، یا هر کار، باور و فکر خنده داری باشدکه وقتی یادش می افتیم خنده مان می گیرد شما هم اعتراف های خودتان را بفرستید. ما هم  البته اعتراف می کنیم که بیشتر مطالب این بخش را از شبکه های اجتماعی و وبلاگی با همین موضوع کپی زده ایم، البته آنها اسمش را گذاشته اند؛ «اعتراف های احمقانه شما» ولی به نظر ما این اعتراف ها بیشتر صمیمانه هستند تا احمقانه!