مذهبی


2 دقیقه پیش

دعای مشلول همراه ترجمه

دعای مشلول همراه ترجمه   موسوم به دعاى «الشاب المأخوذ بذنبه» [یعنى: جوانى كه به سبب گناهش گرفتار عذاب حق شده] این دعا از كتابهاى كفعمى و«مهج الدعوات» نقل شده، و دعایى ...
2 دقیقه پیش

رمزی برای استجابت دعا

یکی از این دعاهای ارزشمند، مناجات شریف شعبانیه است   بر اساس منابع روایی برترین و محبوب ترین کارها نزد خداوند متعال در بین بندگان خویش، دعا کردن معرفی شده است، از طرفی ...

زندگینامه حضرت ابراهیم (ع)



زندگینامه حضرت ابراهیم (ع),زندگی نامه حضرت ابراهیم (

ع)

زندگینامه حضرت ابراهیم (ع)
وى ابراهیم‌ فرزند تارخ‌ فرزند ناحور فرزند ساروغ‌ است‌: چنانچه‌ در تورات‌ آمده‌ است‌ نسب‌ وى به‌سام‌ فرزند نوح‌ نبى مى‌رسد .قرآن‌ كریم‌ نام‌ پدر ایشان‌ را «آزر» ذكر مى‌كند . این‌ موضوع‌ بحث‌ وجدل‌ هایى را میان‌ مفسرین‌ برانگیخته‌ است‌.

از زجاج‌ در كتاب‌ مجمع‌ البیان‌ چنین‌ آمده‌ است‌ :«میان‌ علماى انساب‌ اختلافى نیست‌ بر آن‌ كه‌ نام‌ پدر ابراهیم‌ «تارخ‌» بوده‌ است‌ . آن‌ چه‌ در قرآن‌ آمده‌‌ دلالت‌ بر این‌ دارد كه‌ نام‌ وى «آزر» است‌ . گفته‌ شده‌ كه‌ لفظ‌ «آزر» در اصطلاح‌ (آن‌ دوره و ‌در نزد قوم‌ ابراهیم‌) بر بدگویى دلالت‌ دارد ؛ انگار ابراهیم‌ به‌ پدرش‌ چنین‌ گفته‌ باشد : «اى خطاكار !» در این‌ صورت‌ حكم‌ اعرابى آن‌ رفع‌ است‌؛ و جایز است‌ كه‌ وصفى نیز باشد براى پدر ؛ انگار كه‌ به‌پدر خطا كارش‌ این‌ وصف‌ را گفته‌ باشد» . سعید بن‌ مسیّب‌ و مجاهد بر این‌ باورند كه‌ «آزر» نام‌ بتى ‌بوده‌ است‌.

این‌ انصراف‌ به‌ معناى آن‌ است‌ كه‌ آزر را هم‌ تراز بت‌ ها قرار داده‌ است‌ تا آن‌ را خداى دیگرى بشمارد . (طبرسى‌) در كتاب‌ مجمع‌ البیان‌ در مورد این‌ مسأله‌ چنین‌ اظهار نظر مى‌كند :«آنچه‌ را كه‌ زجاج‌ گفته‌ است‌ نظریّه‌ آن‌ عده‌ را كه‌ مى‌گویند آزر پدر بزرگ‌ مادرى ابراهیم‌ و یاعموى او بوده‌ است‌ قوّت‌ مى‌بخشد . زیرا دلیل‌ وى بر این‌ مسأله‌ كه‌ مى‌گوید نیاكان‌ پیامبر (ص‌)  تا آدم‌(ع‌) همه‌ یكتا پرست‌ بوده‌اند صحه‌ مى‌گذارد.»
نتیجه‌ این‌ باور كافر بودن‌ آزر پدربزرگ‌ مادرى ابراهیم‌ (ع‌) است‌.

از آن‌ جا كه‌ نسب‌ ابراهیم‌ به‌ اومتصل‌ است‌ ، در این‌ جا این‌ سؤالى مطرح‌ مى‌شود كه‌ اگر كفر نسبى از جانب‌ پدر براى مقام‌ نبوّت‌قبیح‌ و مذموم‌ است‌ چرا قباحت‌ از جانب‌ نسب‌ مادرى وارد نباشد ؛ زیرا ملاك‌ قبح‌ یكى است‌ كه‌ همانا رسیدن‌ نسب‌ پیامبر به‌ كفّار است‌ كما این‌ كه‌ اطلاق‌ لقب‌ پدر بر عمو در آیه‌ زیر بر اساس‌تغلیب‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ : «... ، گفتند : خداى تو و خداى پدرانت‌ ابراهیم‌ و اسماعیل‌ و اسحاق‌ ،خداوند یكتا را مى‌پرستیم‌ و ما در برابر او تسلیم‌ هستیم»[1] و امّا اطلاق‌ لقب‌ پدر بر غیر پدر وپدر بزرگ‌ ، جز در حال‌ هاى مجازى در قرآن‌ استعمال‌ نشده‌ است‌ . از این‌ رو شاهدى بر برداشت‌ مذكور در سیاق‌ قرآنى وجود ندارد .
 ولادت‌ و رشد و پرورش‌ ابراهیم‌ (ع‌) :
منابع‌ تاریخى در مورد محل‌ّ تولد حضرت‌ ابراهیم‌ اختلاف‌ نظر دارند ، بعضى از مورّخین‌ بر این‌باورند كه‌ ایشان‌ در دمشق‌ و در روستایى به‌ نام‌ «برزه‌» كه‌ در كوه‌ قاسیون‌ واقع‌ است‌ متولد گشت‌ . درمقابل‌ گروهى دیگر بر این‌ عقیده‌اند كه‌ ایشان‌ در منطقه‌ بابل‌ كه سرزمین‌ كلدانى‌ها در عراق‌ است به‌ دنیا آمده‌است‌ . نظریه‌ پذیرفتنى تر این‌ است‌ كه‌ ایشان‌ در بابل‌ متولد شده‌ است‌ .
این‌ كه‌ بعضى گفته‌اند كه‌ ایشان‌ در توابع‌ دمشق‌ متولد شده‌ از آن‌ جا سرچشمه‌ مى‌گیرد كه‌ ایشان‌ براى مساعدت‌ و یارى رساندن‌ به‌ فرزند برادرش‌ لوط‌ رهسپار این‌ منطقه‌ گردید و در آن‌ جا نمازخواند ، كه‌ همین‌ امر عده‌اى را به‌ این‌ اعتقاد واداشت‌ كه‌ تصور كنند ایشان‌ در این‌ منطقه‌ متولد شده‌است‌ .
ابراهیم‌ پس‌ از آن‌ كه‌ پدرش‌ به‌ هفتاد و پنج‌ سالگى رسید به‌ دنیا آمد . وى فرزند ارشد خانواده‌ آزربود . هنگامى كه‌ به‌ سن‌ّ جوانى رسید با «سارا» ازدواج‌ كرد . سارا زن‌ نازایى بود كه‌ فرزندى از اومتولد نمى‌شد . ابراهیم‌ (ع‌) به‌ همراه‌ پدر و همسر خود از سرزمین‌ تحت‌ نفوذ كلدانى‌ها به‌ منطقه‌تحت‌ سیطره‌ كنعانى‌ها كه‌ سرزمین‌ مقدس‌ است‌ هجرت‌ نمود . او و همراهان‌ خود در منطقه‌ «حرّان‌»كه‌ در نزدیكى‌هاى شام‌ واقع‌ است‌ و ساكنان‌ آن‌ به‌ پرستش‌ ستارگان‌ و بت‌ ها مى‌پرداختند سكنى‌'گزیدند .
 وضعیّت‌ و موقعیتى كه‌ ابراهیم‌ (ع‌) در آن‌ مى‌زیست‌:
الف‌ ـ پرستش‌ بتها :
محیطى كه‌ حضرت‌ ابراهیم‌ (ع‌) در آن‌ زندگى مى‌كرد اختلافى با محیطى كه‌ حضرت‌ نوح‌ در آن‌ مى‌زیست‌ نداشت‌ . پرستش‌ بت‌ ها در سرزمین‌ بابل‌ آن‌ روزگار نیز رواج‌ داشت‌ و ساكنان‌ آن‌ دیار بت‌ها را خدایان‌ خود قرار داده‌ بودند . هر شهر و منطقه‌اى خداى خاص‌ خود را داشت‌ ؛ آن‌ خدایان‌ زیر سایه‌ یك‌ خدایى بزرگ‌تر قرار داشتند .
در چنین‌ محیطى بود كه‌ خداوند متعال‌ با مبعوث‌ ساختن‌ ابراهیم‌ (ع‌) بر بندگان‌ خود منّت‌ نهاد كه به‌ وى اندیشه‌ و درایت‌ عطا فرمود ، و او را به‌ مسیر ایمان‌ و اعتقاد به‌ پروردگار یكتاى ایمن ‌بخش‌ رهنمون‌ ساخت‌: «ما وسیله‌ى رشد ابراهیم‌ را از قبل‌ به‌ او داده‌ ، و از شایستگى او آگاه‌بودیم‌.»[2]
حضرت‌ ابراهیم‌ (ع‌) عزم‌ كرد تا قوم‌ خود را از یاوه‌ها و خرافاتى كه‌ بدان‌ اعتقاد داشتند رهاى‌بخشد . او قوم‌ خود را پند داد ، و از آنچه‌ كه‌ به‌ آن‌ مبتلا بودند نهى نمود . ولى آنان‌ دعوت‌ او را اجابت‌ نكردند و با این‌ روش‌ پى و شالوده‌ اعتقاد خود را به‌ پیروى كوركورانه‌ و بدون‌ تعقّل‌ و اندیشه ‌مستحكم‌تر ساختند : «آن‌ هنگام‌ به‌ پدرش‌ آزر و قومش‌ گفت‌ : این‌ مجسمه‌ هاى بى روح‌ چیست‌ كه‌شما همواره‌ آن‌ ها را پرستش‌ مى‌كنید ؟ ! گفتند : ما پدران‌ خود را دیدیم‌ كه‌ آن‌ ها را عبادت‌ مى‌كنند. گفت‌ : مسلماً هم‌ شما و هم‌ پدرانتان‌ ، در گمراهى آشكارى بوده‌اند.»[3]
ابراهیم‌ در این‌ اندیشه‌ بود كه‌ قوم‌ خود را از پرستش‌ بت‌ ها آزاد كند . از این‌ رو راه‌ تعقّل‌ و هدایت‌ را براى آنان‌ بازگو نمود ، و به‌ آن‌ ها یادآور شد كه‌ آن‌ چه‌ انجام‌ مى‌دهند از گمراهى و جهل‌ نشأت‌گرفته‌ و با فطرت‌ انسانى در تضاد است‌ . فطرتى كه‌ بر پایه‌ى توحید و ایمان‌ به‌ این‌ كه‌ خداوند خود آفریننده‌ مخلوقات‌ است‌ ، و اوست‌ كه‌ اطمینان‌ و سعادت‌ مى‌بخشد ، پى‌ریزى شده‌ است‌ .

او به‌ آنان‌ یاد آور شد،‌ شخصى كه‌ بت‌ ها را خداى خود قرار دهد و به‌ آن‌ ها امید ببندد راه‌ درستى را برنگزیده‌ است‌ و بر حق‌ نیست‌ ؛ زیرا خداوند به‌ تنهایى شفا بخش‌ است‌ و اوست‌ كه‌ زنده‌ مى‌كند ومى‌میراند و روزى مى‌بخشد و از گناهان‌ در مى‌گذرد : «... او همان‌ كسى است‌ كه‌ مرا آفریده‌ است‌ وپیوسته‌ راهنماییم‌ مى‌كند . و او همان‌ است‌ كه‌ مرا غذا مى‌دهد و سیراب‌ مى‌نماید . و هنگامى كه‌بیمار شوم‌ مرا شفا مى‌دهد . و او كسى است‌ كه‌ مرا مى‌میراند و سپس‌ زنده‌ مى‌كند و او كه‌ امیدوارم ‌گناهم‌ را در روز جزا ببخشد .»[4]
ب‌ ـ ابراهیم‌ (ع‌) پدر خود را به‌ دین‌ فرا مى‌خواند :
ابراهیم‌ دعوت‌ به‌ دین‌ دارى را از نزدیكان‌ خود آغاز نمود . بنابر این‌ ابتدا اقدام‌ به‌ دعوت‌ از پدر خودكه‌ از سردمداران‌ پرستش‌ بت‌ ها بود پرداخت‌ .
براى ابراهیم‌ ناگوار بود پدر خود را كه‌ نزدیك‌ ترین‌ شخص‌ به‌ اوست‌ در حال‌ پرستش‌ بت‌ هامشاهده‌ نماید . لذا بر آن‌ شد تا او را به‌ ترك‌ پرستش‌ بت‌ ها ترغیب‌ نماید ، و او را از عاقبت‌ كفر به‌خداوند برحذر دارد .
ابراهیم‌ (ع‌) سعى نمود تا بدون‌ ایجاد حسّاسیت‌ و تحریك‌ عقده‌ها و كینه‌ها با او سخن‌ بگوید . وى‌با لحنى آكنده‌ از ادب‌ و نزاكت‌ و با روشى استنكار گونه‌ از او پرسید : «اى پدر ! چرا چیزى رامى‌پرستى كه‌ نه‌ مى‌شنود و نه‌ مى‌بیند و نه‌ هیچ‌ مشكلى را از تو حل‌ مى‌كند ؟!.»[5]
ابراهیم‌ (ع‌) این‌ سخنان‌ را این‌ گونه‌ بیان‌ كرد تا پدر احساس‌ نكند كه‌ عبادت‌ حقیقى را نمى‌شناسد ؛زیرا بیم‌ آن‌ داشت‌ كه‌ پدر احساس‌ كند كه‌ نظریة‌ او حقیر شمرده‌ شده‌ است‌ و از ابراهیم‌ (ع‌) روى گردان‌ شود . ابراهیم‌ در این گفتگو، خود را عالمى چیره‌ دست‌ نمى‌شمارد بلكه‌ اذعان‌ مى‌دارد هر آن‌چه‌ كه‌ در چنته‌ دارد گزیده‌اى از علم‌ بیش‌ نیست‌ ، كه‌ از جانب‌ خداوند به‌ او رسیده‌ و به‌ پدر وى واصل‌ نشده‌ است‌ . بنابر این‌ ابراهیم‌ (ع‌) از پدر مى‌خواهد كه‌ از او پیروى كند تا او را به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌ نماید ، و از شیطان‌ پیروى نكند كه‌ پیروى از شیطان‌ وى را در گناه‌ خواهد انداخت‌ ، و او رادر گمراهى غوطه‌ور خواهد ساخت‌ ، و این‌ گمراهى در نهایت‌ انسان‌ را بدترین‌ كیفرها خواهدرساند .
«اى پدر دانشى بر من‌ آمده‌ كه‌ بر تو نیامده‌ است‌ بنابر این‌ از من‌ پى‌روى كن‌ تا تو را به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌كنم‌ .»[6]
«پدر از پذیرش‌ پندهاى فرزند خود سرباز زد و به‌ او چنین‌ گفت‌ : «آیا تو از معبودهاى من‌ روى گردانى ؟»[7] و او را تهدید نمود كه‌ اگر از آن‌ چه‌ كه‌ انجام‌ مى‌داد دست‌ نكشد . سنگسار خواهد شد و از ابراهیم‌ خواست‌ تا مدتى از او دورى بجوید : «اگر از این‌ كار دست‌ برندارى تو را سنگسار مى‌كنم‌ . و براى‌مدّت‌ طولانى از من‌ دور شو .»[8]
ولى ابراهیم‌ على رغم‌ رفتار خشن‌ و ناملایمى كه‌ پدر نسبت‌ به‌ او انجام‌ مى‌داد ، با دلى گشاده‌ وپذیرشى مسالمت‌ آمیز به‌ او چنین‌ پاسخ‌ داد : «سلام‌ بر تو باد» و به‌ پدر وعده‌ داد تا براى او نزدخداوند استغفار نماید تا خداوند او را ببخشد و فرجام‌ ندهد وى گفت : «از پروردگارم‌ برایت‌ تقاضاى عفومى‌كنم‌ ، چرا كه‌ او همواره‌ نسبت‌ به‌ من‌ مهربان‌ بوده‌ است‌ .»[9]
با آن‌ كه‌ دعوت‌ به‌ خداپرستى ابراهیم‌ (ع‌) را به‌ سختى انداخته‌ بود ، ولى او به‌ منظور عملى ساختن‌ آن‌ چه‌ بدان‌ مكلّف‌ گشته‌ بود حاضر بود تا خواسته‌ بى‌پدر را  لبیك‌ گوید و از او و قوم‌ خود وخدایان‌ آنان‌ و نیز از عناد و اصرار آنان‌ در پرستش‌ بت‌ ها كناره‌ گیرد : «ابراهیم‌ به‌ یقین‌ مهربان‌ وبردبار بود .»[10]
ج‌ ـ ابراهیم‌ بت‌ ها را نابود مى‌كند :
ابراهیم‌ پس‌ از این‌ كه‌ اعراض‌ و روى‌گردانى پدر را مشاهده‌ نمود و یقین‌ پیدا كرد كه‌ او دشمن‌خداوند است‌ از او تبرى جست‌ ایشان‌ عزم‌ خود را جزم‌ كرد تا دعوت‌ را ادامه‌ دهد . بنابر این‌ به‌ این‌مسأله‌ همت‌ گمارد تا بت‌ ها را كه‌ نزد قوم‌ وى مقدس‌ بوده‌اند نابود سازد ؛ تا حجّت‌ را بر قومش‌جارى سازد و به‌ آن‌ ها بفهماند كه‌ این‌ بت‌ ها زیان‌ یا سودى به‌ كسى نمى‌رسانند ، و این‌ قدرت‌ راندارند كه‌ به‌ شخصى كه‌ به‌ آن‌ ها تعرض‌ كرده‌ است‌ آزارى برسانند .
ابراهیم‌ (ع‌) در انتظار فرصتى مناسب‌ بود تا نیّت‌ خود را عملى سازد . تا این‌ كه‌ روز جشن‌ و سرورآن‌ ها فرا رسید . پدرش‌ سعى نمود او را به‌ همراه‌ خود خارج‌ سازد تا در جشن‌ شركت‌ نماید ، شایدبا این‌ تدبیر قلب‌ او را شادمان‌ سازد . ابراهیم‌ دعوت‌ او را پذیرفت‌ ولى هنوز از شهر بیرون‌ نرفته‌ بودكه‌ بهانه‌اى براى عدم‌ مشاركت‌ به‌ ذهنش‌ خطور كرد .

او به‌ ستارگان‌ نگاهى افكند و به‌ پدرش‌ خبرداد كه‌ در آستانه‌ مبتلا شدن‌ به‌ بیمارى طاعون‌ است‌ . این‌ بهانه‌ قوم‌ را ترسناك‌ ساخت‌ ، از این‌ رو او راترك‌ كردند . ابراهیم‌ به‌ جایگاه‌ بت‌ ها كه‌ در مقابل‌ آن‌ ها غذا و نوشیدنى قرار داشت‌ بازگشت‌ . قوم‌ اواعتقاد داشتند كه‌ بت‌ ها مى‌خورند و مى‌آشمند.
ابراهیم‌ (ع‌) هنگامى كه‌ به‌ معبد رسید ، با بت‌ ها از روى تمسخر چنین‌ گفت‌ : «چرا از این‌ غذاهانمى‌خورید . اصلاً چرا سخن‌ نمى‌گویید ؟»[11] ، بت‌ها كه‌ نمى‌توانستند چیزى را بر زبان‌ جارى كنند خاموش‌ ماندند . در آن‌ هنگام‌ ابراهیم‌ با تبر به‌ آن‌ها یورش‌ برد : «با دست‌ راست‌ بر پیكر آن‌ ها ضربه‌اى محكم‌ فرود آورد .»[12]. و آن‌ ها را به‌ صورت‌ قطعه‌ هاى ریز در آورد ، و تنها بت‌ بزرگ‌ را باقى گذاشت‌ .و تبر رابر دست‌ بت‌ بزرگ‌ آویزان‌ نمود . و از معبد خارج‌ شد او بدین‌ وسیله‌ برهان‌ حسى براى قوم‌ خود باقى گذاشت‌ ، تا دریابند كه‌ این‌ بت‌ ها اگر خدایانى واقعى بودند لا اقل‌ مى‌توانستند از خود دفاع‌نمایند ؛ اگر نگوییم‌ كه‌ به‌ دیگرانى كه‌ به‌ آن‌ ها تعرّض‌ نمودند آزارى برسانند .
 موضع‌ گیرى در مقابل‌ نابودى بت‌ ها:
قوم‌ ابراهیم‌ پس‌ از پایان‌ جشن‌ خود به‌ شهر بازگشتند و آن‌ چه‌ را كه‌ بر سر بت‌ ها آمده‌ بود به‌ عیان ‌دیدند . آنان‌ هولناك‌ شدند و از هم‌ دیگر پرس‌ و جو نمودند و گفتند : «این‌ كدام‌ ظالم‌ است‌ كه‌ به‌مقدّسات‌ ما اهانت‌ كرده‌ ؟» بعضى از آن‌ ها یاد آور شدند كه‌ جوانى به‌ نام‌ ابراهیم‌ وجود دارد كه‌ ازاین‌ بت‌ ها به‌ نا شایست‌ مى‌گوید و ایراد مى‌آورد و آن‌ ها را به‌ باد استهزا مى‌گیرد و به‌ عیب‌ جوئى آن‌ها مى‌پردازد . و ما گمان‌ نمى‌كنیم‌ شخصى جز او این‌ كار را انجام‌ داده‌ باشد.

هنگامى كه‌ خبر تجاوز علیه‌ بت‌ ها به‌ زمامداران‌ بابل‌ رسید فرمان‌ دادند تا ابراهیم‌ را نزد آنان‌ ببرند . هنگامى كه‌ ابراهیم‌ را حاضر كردند از او پرسیدند: «آیا تو این‌ كار را با خدایان‌ ما كرده‌اى اى ابراهیم‌ ؟»[13] ، ابراهیم‌ با كیاست‌ و زیركى واقع‌ شدن‌ این‌ مسأله‌ را به‌ وسیله ‌خود انكار نمود ، و این‌ كار را به‌ بت‌ بزرگ‌ نسبت‌ داد : «ابراهیم‌ گفت‌ این‌ كار را بزرگ‌ آن‌ ها انجام‌ داده‌است‌ .»[14]
شاهد این‌ مسأله‌ نیز بقیه‌ بت‌ ها هستند پس‌ : «از آن‌ ها بپرسید اگر‌ سخن‌ مى‌گویند.»[15]
قوم‌ ابراهیم‌ (ع‌) به‌ سادگى در شگرد كلامى او لغزیدند و سخنان‌ او را تصدیق‌ نمودند . هر یك ‌شروع‌ به‌ نكوهش‌ دیگرى كرد كه‌ چرا به‌ ابراهیم‌ تهمت‌ زده‌اند ؛ و هر كس‌ را كه‌ به‌ او تهمت‌ زده‌ بودستمگر نامیدند : «آن‌ ها به‌ وجدان‌ خود بازگشتند ؛ و به‌ خود گفتند : حقّا كه‌ شما ستمگرید .»[16]
 زیرا بت‌ ها معبودهایى بودند كه‌ قدرت‌ سخن‌ گفتن‌ را نداشتند . مدتى نگذشت‌ كه‌ قوم‌ ابراهیم‌ (ع‌) . متوجه‌ اشتباه‌ خود شدند و در مقابل‌ حقیقت‌ قرار گرفتند . آنان‌ سرهاى خود را از شرمسارى به‌ زیر افكندند ؛ زیرا چه‌ گونه‌ مى‌توانستند از بت‌ هایى سؤال‌ نمایند كه‌ قدرت‌ سخن‌ گفتن‌ نداشتند . بنابراین‌ رو به‌ ابراهیم‌ نمودند و گفتند : اى ابراهیم‌ ! تو خود نیك‌ مى‌دانى كه‌ اینان‌ نمى‌توانند سخنى بگویند پس‌ چگونه‌ از ما درخواست‌ مى‌كنى كه‌ از آن‌ ها سؤال‌ كنیم‌ ؟ «سپس‌ سرهایشان‌ را تكان‌ دادند و گفتند تو مى‌دانى كه‌ این‌ ها سخن‌ نمى‌گویند .»[17]
قوم‌ ابراهیم‌ در تنگنایى گرفتار شدند كه‌ احتمال‌ آن‌ را نمى‌دادند . از این‌ رو تلاش‌ كردند تا آن‌ راپشت‌ سرگذاشته‌ ، كارایى آن‌ را باطل‌ نمایند آنان هراس‌ داشتند كه‌ نیرنگ‌ آنان‌ رسوا شود . و هنگامى‌كه‌ همه‌ استدلال‌ ها و برهان‌ هاى خود را پایان‌ یافته‌ دیدند از مناظره‌ و گفت‌ و گو روى گردانیدند و از اهرم‌ قدرت‌ و سركوب‌ استفاده‌ كردند . آنان‌ حكم‌ به‌ قتل‌ ابراهیم‌ به‌ وسیله‌ آتش‌ دادند : «گفتند اورا بسوزانید و خدایان‌ را یارى كنید اگر كارى از شما ساخته‌ است‌ .»[18]
ولى خواست‌ خداوند از نیرنگ‌ آنان‌ نیرومند‌تر بود و با اراده‌ او آتشى كه‌ براى سوزاندن‌ ابراهیم ‌گداخته‌ بودند «براى ابراهیم‌ به‌ سردى و سلامت‌ تبدیل‌ شد.»[19]
 ادامه‌ دعوت‌ (اثبات‌ وحدانیت‌):
برغم‌ استفاده‌ قوم‌ ابراهیم‌ از نیروى قهریّه‌ در مقابله‌ با او ، وى هیچ‌ فرصتى را براى گفت‌ و گو و مناظره‌ با قوم‌ خود در باره‌ى خدایان‌ از دست‌ نمى‌داد و با استفاده‌ از همه‌ اهرم‌ ها در پى ابطال‌ پرستش‌ ستارگان‌ و خورشید و ماه‌ و روى آوردن‌ قوم‌ او به‌ عبادت‌ خداوند یگانه‌اى كه‌ معبودى جزاو وجود ندارد بود .

از جمله‌ اقدامات‌ او استفاده‌ از روشى بسیار دقیق‌ و عاقلانه‌ و عینى بود كه‌ طى آن‌ بدون‌ آن‌ كه‌ خدایان‌ قوم‌ را تحقیر كند و یا آن‌ ها را مورد استهزا قرار دهد ، با قوم‌ خود مجارى و مدارا كرد . به‌ این‌ علّت‌ كه‌ سبب‌ روگردانى آنها نشود و اعتماد آنان‌ را به‌ دست‌ آورد . و نیز بدین‌ منظور كه‌ سخنانش‌ از قدرتى بالا و رسوخى نافذ در دل‌ هاى آنان‌ برخوردار باشد .

ابراهیم‌(ع‌) اشتباهات‌ اعتقادى آنان‌ را گوشزد نمود : «و این‌ چنین‌ ملكوت‌ آسمان‌ ها و زمین‌ و حكومت‌مطلق‌ خداوند بر آن‌ ها را به‌ ابراهیم‌ نشان‌ دادیم‌ ، تا به‌ آن‌ استدلال‌ كند و اهل‌ یقین‌ گردد . هنگامى كه‌ تاریكى شب‌ او را پوشانید ستاره‌اى مشاهده‌ كرد و گفت‌ این‌ خداى من‌ است‌ . امّا هنگامى كه‌ غروب‌كرد گفت‌ : غروب‌ كنندگان‌ را دوست‌ ندارم‌ ، و هنگامى كه‌ ماه‌ را دید كه‌ سینه‌ افق‌ را مى‌شكافد گفت ‌این‌ خداى من‌ است‌ امّا هنگامى كه‌ ماه‌ نیز غروب‌ كرد گفت‌ اگر پروردگارم‌ مرا راه‌نمایى نكند مسلماً از گم‌ راهان‌ خواهم‌ بود .

و هنگامى كه‌ خورشید را دید كه‌ سینه‌ افق‌ را مى‌شكافد ، گفت‌ : این‌ خداى‌من‌ است‌ این‌ كه‌ از همه‌ بزرگتر است‌ ! امّا هنگامى كه‌ غروب‌ كرد گفت‌ : اى قوم‌ ! من‌ از شریك‌ هایى‌كه‌ شما براى خدا مى‌سازید بیزارم‌ . من‌ روى به‌ سوى كسى آورده‌ام‌ كه‌ آسمان‌ ها و زمین‌ را  آفریده‌است‌ ؛ من‌ در ایمان‌ خود خالصم‌ و از مشركان‌ نیستم‌.»‌‌‌‌[20]
ابراهیم‌ با قوم‌ خود مدارا نمود و با آنان‌ بر اساس‌ مقدار علم‌ و دانش‌ شان‌ سخن‌ گفت‌ تا عقایدى را كه ‌به‌ آن‌ ها دل‌ بسته‌ بودند ابطال‌ نماید . پس‌ از آن‌ به‌ تشریح‌ ربوبیت‌ خداوند یگانه‌اى كه‌ معبودى جزاو وجود ندارد همّت‌ گماشت‌ . این‌ مسأله‌ باعث‌ شد كه‌ نمرود از ابراهیم‌ (ع‌) درخواست‌ نماید تا با او به‌ گفت‌ و گو بپردازد . مناظره‌ این‌ دو استدلال‌ هاى شگرفى را كه‌ نشانه‌ افق‌ گسترده‌ فكرى ابراهیم‌ در گفت‌ و گوى متقاعد كننده‌ بهنگام‌ پرسش‌ پادشاه‌ از او درباره‌ خداوند آشكار نمود : «ابراهیم‌گفت‌ : خداى من‌ آن‌ كسى است‌ كه‌ زنده‌ مى‌كند و مى‌میراند .»[21]
پادشاه‌ خود را در تنگنا دید لذا : «گفت‌ : من‌ نیز زنده‌ مى‌كنم‌ ومى‌میرانم‌.»[22]  من‌ دو مردى راكه‌ حكم‌ قتل‌ آنان‌ صادر شده‌ است‌ نزد خود فرا مى‌خوانم‌ ، یكى را به‌ قتل‌ مى‌رسانم‌ پس‌ من‌ نیزمى‌میرانم‌ ، و دیگرى را مورد عفو قرار مى‌دهم‌ ، كه‌ در این‌ جا او را زنده‌ كرده‌ام‌.

ابراهیم‌ (ع‌) قاطعانه ‌به‌ او پاسخى مى‌دهد كه‌ او را درمانده‌ و بى‌جواب‌ مى‌‌سازد ایشان مى‌فرماید : «خداوند خورشید را از افق‌ مشرق‌ مى‌آورد ؛ (اگر راست‌ مى‌گویى كه‌ حاكم‌ بر جهان‌ هستى‌) خورشید را از مغرب‌ بیاور !(در این‌ جا) آن‌ مرد كافر مبهوت‌ و وامانده‌ شد . و خداوند قوم‌ ستمگر را هدایت‌ نمى‌كند .»[23]
پس‌ از این‌ كه‌ گفت‌ و گوى حضرت‌ ابراهیم‌ (ع‌) با نمرود كه‌ در آن‌ ابراهیم‌ (ع‌) ثابت‌ نمود كه‌ قدرت‌ خداوند متعال‌ نامتناهى است‌ پایان‌ یافت‌ وى از خداوند متعال‌ درخواست‌ نمود تا چگونگى زنده‌نمودن‌ مردگان‌ را به‌ وى نشان‌ دهد . این‌ مسأله‌ از ایمان‌ ابراهیم‌ (ع‌) نكاست‌ ، بلكه‌ وسیله‌اى بود براى رسیدن‌ به‌ اطمینان‌ قلبى بود : «هنگامى كه‌ ابراهیم‌ گفت‌ : خدایا به‌ من‌ نشان‌ بده‌ چگونه‌ مردگان‌را زنده‌ مى‌كنى ! خداوند فرمود : مگر ایمان‌ نیاوردى ! عرض‌ كرد : چرا ، ولى مى‌خواهم‌ قلبم‌ آرامش‌ یابد . خداوند فرمود : در این‌ صورت‌ چهار نوع‌ از مرغان‌ را انتخاب‌ كن‌ ؛ و آن‌ ها را (پس‌ ازذبح‌ كردن‌ ،) قطعه‌ قطعه‌ كن‌ و در هم‌ بیامیز ؛ سپس‌ بر كوهى ، قسمتى از آن‌ را قرار بده‌ ؛ بعد آن‌ ها رابخوان‌ ، به‌ سرعت‌ به‌ سوى تو مى‌آیند . و بدان‌ خداوند قادر و حكیم‌ است‌ .»[24]
 ازدواج‌ حضرت‌ ابراهیم‌ (ع‌) با سارا و مهاجرت‌ به‌ مصر:
ابراهیم‌ (ع‌) مدتى را در منطقه‌ «حرّان‌» گذراند در این‌ مدت‌ دختر عموى خویش‌ را كه‌ نامش‌ «سارا»بود به‌ همسرى برگزید . روى گردانى قوم‌ ابراهیم‌ و اعراض‌ آن‌ ها از خداپرستى (جز لوط‌ وعده‌اندكى از قوم‌ وى‌) شكاف‌ میان‌ او و قومش‌ را افزون‌ تر كرد . از این‌ رو تصمیم‌ گرفت‌ تا از این‌ منطقه ‌مهاجرت‌ نماید .

سخن او را چنین قرآن مى‌آورد : «من‌ به‌ سوى پروردگارم‌ مهاجرت‌ مى‌كنم‌ ، كه‌ او صاحب‌ قدرت‌ و حكیم‌ است‌.»[25]
ابراهیم‌ (ع‌) و همراهان‌ خود به‌ سوى سرزمین‌ شام‌ كه‌ در آن‌ روزگار به‌ سرزمین‌ كنعان‌ معروف‌ بود رهسپار گشت‌ . وى مدت‌ اندكى را در آن‌ جا گذراند ، سپس‌ به‌ ناچار آن‌ جا را به‌ همراه‌ جمعى ازمردم‌ آن‌ دیار كه‌ بر اثر تنگناى شدید به‌ وقوع‌ پیوسته‌ بیم‌ آن‌ داشتند كه‌ حالت‌ قحط‌ و گرسنگى‌حاصل‌ شود ترك‌ نمود و به‌ مصر رهسپار شد . ولى باز آن‌ جا را به‌ همراه‌ همسرش‌ سارا و كنیز او كه‌نامش‌ هاجر بود ترك‌ كرد و به‌ فلسطین‌ مهاجرت‌ نمود .
  ازدواج‌ حضرت‌ ابراهیم‌ (ع‌) با هاجر در پى درخواست‌ سارا:
سارا زنى نازا بود ، و به‌ سن‌ پیرى و كهولت‌ رسیده‌ بود و امكان‌ بچه‌ دار شدن‌ او نمى‌رفت‌ . در مقابل ‌ابراهیم‌ (ع‌) در دل‌ آرزوى داشتن‌ فرزند را داشت‌ . ایشان‌ از خداوند درخواست‌ نمود تا فرزندى درست‌ كار به‌ وى عطا كند . سارا از آن‌ چه‌ كه‌ در دل‌ ابراهیم‌ مى‌گذشت‌ آگاه‌ بود ؛ لذا از او درخواست‌ كرد تا هاجر را كه كنیز او بود به همسرى برگزیند،‌ بدان امید كه خداوند به او فرزندى ببخشد. ابراهیم (ع) با هاجر ازدواج كرد و فرزندى از هاجر متولد شد كه نام او را اسماعیل نهادند .
پس از این كه خداوند اسماعیل را از هاجر به ابراهیم عطا نمود، خوى خود بزرگ بینى و عُجب در هاجر نمود پیدا كرد و به داشتن او در مقابل سارا فخر مى‌فروخت . این مسأله حسّ حسادت و غیرت را در دل سارا ـ كه دیگر طاقت تحمًل رفتارهاى هاجر را نداشت ـ‌ برانگیخت . لذا از ابراهیم (ع) درخواست كرد تا هاجر را به جایى دیگر منتقل كند؛‌ چون نمى‌توانست وضعیت را به این شكل تحمًل نماید .
ابراهیم (ع) درخواست سارا را مجاب ساخت و اراده خداوندى نیز این مسأله را تایید نمود . به ابراهیم وحى شد كه هاجر و اسماعیل را با خود به مكه ببرد.

وى آن‌ها را به همراه خود برد؛ تا این كه در میان راه فرمان الهى به او امر كرد تا در سرزمین خالى از سكنه و به دور از آبادانى توقف نماید. آن‌جا جائى بود كه قرار است خانه خداوند ساخته شود. وى پس از آن منطقه را ترك نمود وبه دیار خود بازگشت در حالى كه نه آبى نزد آنا ن بود و نه غذا.

هاجر چندین بار به دنبال او رفت تا بلكه دلش را به رحم آورد. امًا وى همچنان براه خود ادامه مى‌داد. تا اینكه هاجر اطمینان نمود كه ابراهیم (ع) به فرمان خداوند این كار را انجام مى‌دهد و چنین مى‌كند ، پس به حكم خداوند تن در داد و تسلیم او شد و به جائى كه ابراهیم او و فرزندش را در آنجا نهاده بود بازگشت.
ابراهیم با دلى دردناك از فراق همسر و فرزندش به دیار خود بازگشت . ولى این اراده خداوند بود كه بر اراده او غلبه كرد. او تسلیم امر خداوند گردید و به درگاه او چنین دعا كرد : «پروردگارا ! من برخى از فرزندانم را در سرزمینى بى آب و علف ، در كنار خانه‌أى كه حرم توست، ساكن ساختم،‌ تا نماز را بر پا دارند ؛‌ تو دلهاى گروهى از مردم را متوجًه آنها ساز؛‌ و از ثمرات به آنها روزى ده؛‌ شاید آنان شكر تو را به جاى آورند. پروردگارا ! تو مى دانى آن چه را ما پنهان و آشكار مى‌كنیم ؛ چیزى در زمین و آسمان بر خدا پنهان نیست.»[26]
هاجر مدتى را با خوردن غذا و نوشیدن آبى كه ابراهیم (ع) باقى كذاشته بود سپرى نمود؛‌ تا این كه آب و غذاى آن‌ها تمام شد . اندك اندك تشنگى بر او و اسماعیل عارض شد . هاجر دور بَرخود را نگاه كرد، و اسماعیل را مشاهده نمود كه از تشنگى به خود مى‌پیچد ،‌ هاجر براى سیراب نمودن اسماعیل جست وجوى خود را آغاز كرد .
او به مكانى مرتفع معروف به «صفا» صعود كرد،‌ ولى در آن جا اثرى از آب ندید. از آن‌جا سرازیر شد و در حالى كه خسته و ناتوان بود به مكان مرتفعى به نام «مروه» رسید، بازهم از آب خبرى نبود،‌ باردیگر به «صفا» برگشت. و سپس به مروه؛‌ این رفت و آمد هفت بار ادامه پیدا كرد،‌وى در حالى كه سعى خود را مى‌كرد و مشرف بر مروه شده بود، پرندگانى را مشاهده كرد كه بر بالاى فرزند خود مى‌چرخیدند هنگامى كه این صحنه شگفت آور را مشاهده نمود به جایگاه فرزندش بازگشت تا از این رخداد مطلّع شود وى چشمه‌ آبى را در حال جوشیدن مشاهد نمود او دست خود را از آب پر ‌كرد و به فرزندش داد و خود نیز  از آن آب نوشید .
در این هنگام جمعى از قبیله (جرهم) ‌از نزدیكیهاى این منطقه مى‌گذاشتند، هنگامى كه پرندگان را در حال بال زدن و چرخیدن بر بالاى این منطقه مشاهده نمودند، از این رخداد شگفت زده شدند و از همدیگر پرسجو نمودند،‌ زیرا دراین منطقه آب وجود ندارد پس چگونه پرندگان در این سو مى‌چرخیدند. جرهمیها قاصدى را به این محل گسیل داشتند وى هنگام بازگشت مژده داد كه درا ین جا آبى هست، آنان به سوى این منطقه رفتند هاجر را یافتند و از او درخواست نمودند تا آنان را در همسایگى خود بپذیرد بدون این كه حقى از آب را بخواهند، هاجر به آنان خوش آمد گفت و‌ جرهمیها در همسایگى او منزل گزیدند، تا اینكه اسماعیل به سن جوانى رسید و همسرى از قبیله جرهم برگزیده و زبان عربى را از او فراگرفت .
اسماعیل (ع) و پذیرش درخواست‌هاى پدر:
‌در این مدًت ابراهیم (ع) فرزند خود را فراموش نكرده بود،‌ و هر چندگاه به دیدار او مى‌شتافت. در یكى از این دیدارها در عالم خواب مشاهده نمود كه خداوند به او فرمان مى‌دهد كه فرزند خود را ذبح نماید. ابراهیم (ع) عزم كرد تا فرمان الهى را به انجام برساند. وى این مسأله را با فرزندش در میان گذاشت تا ایمان او را بیازماید. اسماعیل (ع) ‌به او پاسخ داد : اى پدر فرمان الهى را اجابت نما،‌مرا بردبار خواهى یافت. قرآن این مسأله را چنین بازگو مى‌كند :« هنگامى كه با او به مقام سعى وكوشش رسید،‌گفت : پسرم ! من در خواب دیدم كه تو را ذبح مى‌كنم نظر تو چیست ؟ گفت :‌ پدرم ! هرچه دستوردارى اجرا كن ،‌ به خواست خدا مرا از صابران خواهى یافت.»[27]
هنگامى كه آنان تسلیم قضا و قدر الهى شدند، ابراهیم فرزند خود را به رو انداخت تا از قفا او را ذبح نماید، چاقو را برگردون او گذراند، ولى چاقو برشى ایجاد نكرد. خداى متعال در عوض ذبحى عظیم (یك گوسفند) را به جاى اسماعیل فرستاد. ابراهیم (ع) از این آزمایش برزگى خداوندى سربلند بیرون آمد . در قرآن این مسأله چنین ذكر شده است : «هنگامى كه هر دو تسلیم شدند ابراهیم پیشانى او را برخاك نهاد،‌ او را ندا دادیم كه أى ابراهیم! آن رؤیا را تحقًق بخشیدى (و به ماموریت خود عمل كردى) . ما این گونه، نیكو كاران را جزا مى‌دهیم. این مسلماً همان امتحان آشكار است. ما ذبح عظیمى را فداى او كردیم . و نام او را در امت‌هاى بعد باقى نهایدم.»[28]
 ساخت كعبه:
ابراهیم (ع) مدتى طولانى را به دور از فرزندش سپرى نمود. سپس براى انجام امرى عظیم به مكه بازكشت . خداوند متعال به او فرمان داده بود كه به همراهى اسماعیل (ع) كعبه را بسازد . پس از اینكه خستگى سفر از تن او زد و ده شد، علت آمدن خود را با اسماعیل در میان گذاشت. آنان ساخت كعبه را به كمك هم آغاز نمودند. ابراهیم كار بنایى را انجام مى‌داد و اسماعیل (ع) سنگ‌ها را به وى تحویل مى‌داد. ابراهیم خواست تا سنگى را به عنوان نشانه در زاویه‌ى بنا بگذارد . جبرئیل به او سفارش نمود تا حجر الاسود را در این مكان بگذارد : «.. بیاد آورید هنگامى كه ابراهیم و اسماعیل پایه‌هاى خانه كعبه را بالا مى‌بردند»[29]
آنان در هنگام ساخت كعبه به نیایش خداوند مى‌پرداختند و چنین مى‌گفتند: «پروردگارا از ما بپذیر كه تو شنوا و دانائی» همكارى میان ابراهیم واسماعیل تا پایان ساخت كعبه و ایجاد دیوارهاى كعبه ادامه یافت.
هنكامى كه بناى كعبه به پایان رسید خداوند متعال آن را مورد عنایت خاصً خود قرارداد؛ و به ابراهیم و اسماعیل فرمان داد تا كعبه را براى طواف كنندگان و عاكفان و ركوع وسجده كنندگان پاكیزه نماید . ابراهیم(ع) دعا كرد تا مكه سرزمین امنى باشد، و براى كسانى كه به خداوند متعال و روز قیامت ایمان آورده‌اند خیر و روزى بى كران عطا فرماید، و عذاب خود را بر كسانى كه كفر ورزیدند.‌

پس از این كه مدت كوتاهى آنهارا در آسایش بگذارد نازل نماید : «(به خاطر بیاورید) هنگامى كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براى مردم قرار داریم.

و (براى تجدید خاطره از مقام ابراهیم عبادتگاهى براى خود انتخاب كنید وما به ابراهیم و اسماعیل امر كردیم كه : خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران وركوع و سجده كنندگان ،‌ پاك و پاكیزه كنید : (و بیاد آورید) هنگامى را كه ابراهیم عرض كرد :‌ پروردگارا ! این سرزمین شهر امنى قرارده و اهل آن را ـ آنانى كه به خدا و روز بازپسین ایمان آوردند ـ از ثمرات گوناگون روزى ده . گفت :‌ دعاى تو را اجابت كردم و مؤمنان را از انواع بركات بهره‌مند ساختم؛‌ امًا به انهائى كه كافر شدند بهره كمى خواهم داد سپسى آن‌ها را آتش به عذاب مى‌كنم ؛‌ و چه بد سرانجامى است،‌ و ( نیز به یاد آورید) هنگامى را كه ابراهیم و اسماعیل ، پایه‌هاى خانه كعبه را بالا مى‌بردند و مى‌گفتند پروردگارا از ما بپذیر كه تو شنوا و دانائی»[30].
خداوند متعال به ابراهیم ویژكى‌ها و خصوصیت‌ها متعددى عطا نمود كه در كم ترین پیامبرى موجود است؛‌ او پدر پیامبران است و جد بزرگ پیامبر اكرم محمد (ص) مى‌باشد.

  خداوند قبل از این كه او را پیامبر قرار دهد اورا بنده قرارداد. پیامبرى او را با راستگویى مقرون نمود و او به صدًیق (راستگوى) معروف گشت : «در این كتاب ابراهیم را یادكن،‌كه او بسیار راست‌گو، و پیامبر خدا بود»[31] راستگویى ارزشى است كه از اصول و پایه‌هایى شمرده مى‌شود،‌ كه پیامبرى بر آن استوار است. خداوند سپس او را خلیل (دوست) خود شمرد ، وى به درجه‌أى از محبت خداوند رسید كه او را به این مقام نائل گردانید «و خداوند ابراهیم را به دوستى خود برگزید»[32] سپس او را به عنوان امام معرفى نمود : «(به خاطر بیاورید) هنگامى كه خداوند ابراهیم را به وسایل گوناگون آزمود؛ و او به خوبى از عهده این آزمایش‌ها بر آمد . خداوند به او امر فرمود : من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم .

ابراهیم عرض كرد :‌ از دودمان من (نیز امامانى قرار بده) خداوند فرمود : «پیمان من ، به ستمكاران نمى‌رسد»[33] به این وسیله اراهیم (ع) تمام ویژگى‌ها را به اكمال رساند،‌ تا شخصاً امتى قنوت كننده به درگاه خداوند وحنیف و در برگیرنده تمام ویژگى‌ها ى فضیلت باشد .
 پی نوشت ها
1 ) «قالو نعبد الهك وإله ابائك ابراهیم واسماعیل واسحاق الها واحد» (بقره، 133) .
2 ) «ولقد آیتنا ابراهیم‌ رشده‌ من‌ قبل‌ وكنّا به‌ عالمین» (انبیاء ، 51).
3 ) «اذ قال‌ لابیه‌ و قومه‌ ماهذه‌ التماثیل‌ التى انتم‌ لها عاكفون‌ 0 قالوا وجدنا آبائنا لها عابدین‌ 0 قال‌ لقد كنتم‌ وآبائكم‌ فى ظلال‌ مبین}‌ (انبیاء، 52 ـ 54) .
4 )  «والذى خلقنى فهو یهدین‌ . والذى یطعمنى ویسقین‌ واذا مرضت‌ فهو یشفین‌ والذى یمیتنى ثم‌ یحیین‌ . والذى اطمع‌ ان‌ یغفر لى خطیئتى یوم‌ الدین» (الشعراء ، 78 ـ 82) .
5 ) «یا ابت‌ لم‌تعبد ما لا یسمع‌ ولا یبصر ولا یغنى شیئ» (مریم،‌42).
6 ) «یاابت‌ انى قد جائنى من العلم ‌مالم یأتكفا تبعنى اهد كصراطا سوی » ( مریم ، 43).
7 )  اراغب‌ انت‌ عن‌ آلهتى یا ابراهیم‌ لئن‌ لم‌ تنته‌ لأرجمنك‌ واهجرنى ملیّ» (مریم ، 46).
8 )  «اراغب‌ انت‌ عن‌ الهتى یا ابراهیم‌ لئن‌ لم‌ تنته‌ لارجمنك‌ واهجرنى ملیّ» (مریم ، 46).
9 ) «ساستغفرلك‌ربىإنّهكان‌بىحفیّ»(مریم، 47) .
10 )  إن‌ّ ابراهیم‌ لاواه‌ حلیم‌ (التوبه، 114).
11) الا تاكلون مالكم لاتنطقون ‌(الصافات، 91 ـ 92) .
12 )  فراغ‌ علیهم‌ ضربا ًبالیمین (93)
13 ) أأنت ‌فعلت‌ هذا بألهتنا یا إبراهیم‌ (الانبیاء ، 62) .
14 ) قال‌ بل‌ فعله‌ كبیرهم.
15 ) فاسئلوهم‌ ان‌ كانوا ینطقون‌ (الانبیاء ، 63) .
16 )  «فرجعوا الى انفسهم‌ فقالوا إنكم‌ انتم‌ الظالمون» (الانبیاء، 64) .
17 )  «ثم‌ نكسوا على رؤسهم‌ لقد علمت‌ ما هؤلاء ینطقون» (الانبیاء، 65) .
18 )  قالوا حرّ قوه‌ و انصرواالهتكم‌ اءن‌ كنتم‌ فاعلین‌ (الانبیاء ، 68) .
19 )  «برداً وسلاماً على ابراهیم» ‌(الانبیاء ، 69).
20 ) «وكذلك‌ نُرى ابراهیم‌ ملكوت‌ السماوات‌ والارض‌ ولیكون‌ من‌ الموقنین‌ فلمّا جَنَّ‌ّعلیه‌ اللیل‌ رأى كوكباً قال‌ هذا ربى فلمّا أفل‌ قال‌ لا احب‌ّ الأ فلین‌ فلمّا رأى القمر بازغاً قال‌ هذا ربى فلمّا أفل‌ قال‌ لئن‌ لم‌ یهدنى ربى لأكونن‌ّ من‌ القوم‌ الظالمین‌ فلمّا رأى الشمس‌ بازغة‌ قال‌ هذا ربى هذا اكبر فلمّا أفلت‌ قال‌ یا قوم‌ انى برى‌ءٌ مما تشركون‌ انى وجهت‌ 1 ـ وجهى للذى فطر السماوات‌ والارض‌ حنیفاً وما أنا من‌ المشركین» (انعام،‌ 75 ـ 79) .
21 )  «قال‌ ابراهیم‌ ربى الذى یحیى ویمیت‌ ، قال‌ انا احیى وامیت» (بقره‌ ، 285).
22 )  «قال‌ ابراهیم‌ ربى الذى یحیى و یمیت‌ ، قال‌ انا احیى وامیت‌ (البقره‌ ، 285).
23 )  «فأن‌ّ الله یأتى بالشمس‌ من‌ المشرق‌ فأت‌ بها من‌ المغرب‌ فبهت‌ الذى كفر والله لایهدى القوم‌ الظالمین» (البقرة، ‌258).
24 )  «واذ قال‌ إبراهیم‌ رب‌ّ ارنى كیف‌ تحیى الموتى قال‌ اولم‌ تؤمن‌ قال‌ بلى ولكن‌ لیطمئن‌ قلبى ، قال‌ فخذ اربعة‌ من‌ الطیر فصرهن‌ الیك‌ ثم‌اجعل‌ على كل‌ جبل‌ منهن‌ جزءاً ثم‌ ادعهن‌ یاتینك‌ سعیا. واعلم‌ ان‌ّ الله عزیز حكیم}‌ (بقره، 260).
25 )  «انى مهاجر الى ربى انّه‌ هو العزیز الحكیم» (العنكبوت، 26) .
26 ) «ربنا انى اسكنت من ذریتى بواد غیر ذى زرع عند بیتك المحرًم ربنا لیقیموا الصلاة، فاجعل أفئده من الناس تهوى الیهم وارزقهم من الثمرات لعلهم یشكرون . ربنا انك تعلم ما نخفى وما نعلن وما یخفى على الله من شیء فى الارض ولا فى السماء» (ابراهیم،  37 - 38» .
27 ) «فلمَا بلغ معه السعى قال یا بنى اَنى ارى فى المنام اَنّى اذبحك فانظر ماذا ترى قال یا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاء الله من الصابرین» (صافات . 102) .
8 ) «فلمَا اسلما وتلَه ونادیناه ان یا ابارهیم قد صدًَقت الرؤیا إنًا كذلك نجزى المحسنین إن هذا لهو البلاء‌ المبین. و فدیناه بذبح عظیم . و تركنا علیه فى الآخرین» «الصافات، 103 – 108».
29 ) «واذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت واسماعیل ربنا تقبل منا انك انت السمیع العلیم» (بقره ، 127) .
30 ) «وإذ جعلنا البیت مثابه لناس وامنا واتخذوا من مقام ابراهیم مصلًى وعَهِدنا الى ابراهیم واسماعیل أن طهرا بیتى للطائفین والعاكفین والركع والسجود . وإذ قال ابراهیم ربً اجعل هذا بلداً آمنا وارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله والیوم الآخر قال ومن كفر فأمتًعه قلیلاً ثم اضطره الى عذاب النًار وبئس المصیر . وإذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت واسماعیل ربنا تقبًل منا انك أنت السمیع العلیم» (بقره، 125 ـ 126) .
31 ) «واذكر فى الكتاب ابراهیم انه كان صدًیقاً نبی» (مریم ، 41) .
32 ) «واتخذ الله ابراهیم خلیل» (النساء ، 125) .
33  ) «واذ ابتلى ابراهیم ربًه بكلمات فاتمهنًَ قال انى جاعلك للناس اماما قال ومن ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین» (البقره ، 124) .

منبع:bayynat.ir


ویدیو مرتبط :
زندگینامه شهید ابراهیم هادی از زبان مادرش

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

مختصری از زندگینامه حضرت ابراهیم (ع)



 

مختصری از زندگینامه حضرت ابراهیم (ع)

 

حضرت ابراهیم علیه السلام پسر تارخ از نوادگان حضرت نوح علیه السلام و از پیامبران بزرگ الهی است. پیامبران هر سه دین توحیدی جهان، یعنی اسلام، مسیحیت و یهودیت، از فرزندان ابراهیم به شمار می‌آیند.


ابراهیم بر طبق روایات، 3000 سال پس از آفرینش آدم یا 1263 سال پس از نوح، به دنیا آمد. محققان، سرزمین بابل یا شوش یا حران را زادگاه ابراهیم می‌دانند.

نمرود، پادشاه زمان حضرت ابراهیم، بر اساس پیشگویی کاهنان و ستاره شناسان که از به دنیا آمدن کودکی که تاج و تخت او را در هم می‌کوبد خبر داده بودند، دستور داده بود از زنان باردار مراقبت بسیار به عمل آید. از این رو مادر حضرت ابراهیم، امیله، به هنگام درد زایمان رو به صحرا نهاد و فرزند خود، ابراهیم، را در غاری در بالای کوهی به دنیا آورد و تا سال‌ها او را در همان مکان مخفی نگه داشت.

 

ابراهیم خلیل الله سال ها پیش در جنوب بین النهرین حکومتی به نام بابل به دنیا آمد.در آن زمان پادشاهی به نام نمرود در آن سرزمین حکومت می کرد.مردم بابل خدای یکتا و بزرگ را نمی شناختند و مشغول پرستش بت های سنگی بودند.تا این که حضرت ابراهیم (ع) به دنیا آمد پس از مرگ پدر و مادرش،سرپرستی حضرت ابراهیم (ع) را عمویش ، آذر بت تراش بر عهده گرفت.

 

او که خود مردی بت ساز بود از کودکی ساختن و پرستش بت ها را به آن حضرت آموزش می داد و این برای حضرت ابراهیم سوال بزرگی بود که چگونه می توان بتی را پرستش کرد که ساخته ی دست انسان است.حضرت ابراهیم (ع) که به خدای یکتا اعتقاد داشت روزی که مشغول ذکر گفتن در دشتی بود ، حضرت جبرائیل بر او نازل شد و ایشان به پیامبری برگزیده شدند.چندی بعد در شبی که اهالی شهر برای انجام مراسمی به خارج از شهر رفته بودند،حضرت ابراهیم (ع) به بهانه ی بیماری در شهر ماند و به امر خدا وارد بت خانه شد و همه ی بت ها را در هم شکست و تبری را که با خود داشت بر دوش بت بزرگ گذاشت سپس خارج شداز آن جایی که خدمتکار بتکده ایشان را دیده بود،شکستن بت ها را به هارپاگ - وزیر نمرود - گزارش داد و به این ترتیب ابراهیم (ع) را نزد نمرود بردند.علت شکستن بت ها و اهانت به خدایان را سوال کردند.ایشان فرمودند: که کار بت بزرگ است؛نمرود در جواب گفت: بت ها قادر به حرکت نیستند و توانایی انجام کاری را ندارند. در این جا بود که حضرت ابراهیم (ع) گفتند: چگونه خدایانی رامی پرستید که قادر به انجام هیچ کاری نیستند. نمرود که از این پاسخ عصبانی شده بود دستور داد تا آن حضرت را به درون آتشی به بلندی افلاک در میدان شهر بیندازند،تا درسی برای عبرت دیگران باشد.

 

در آن شب در میان انبوه مردم حضرت ابراهیم (ع) را توسط منجنیقی در آتش انداختند ولی به اذن خداوند آتش بر وی سرد شد و هیزم ها به گلستان تبدیل شدند. او بانگ برآورد: خداوند بزرگ و بکتا خالق دنیا و مخلوقات می باشد،نه می زاید و نه زاده ی کسی است او بی نیاز و یکتاست و همتا و مانندی ندارد و اوست که جان می بخشد و جان می ستاند ...

 

به دستور نمرود ابراهیم را به زندان می آورند و در آن جا دو زندانی محکوم به مرگ را نمرود یکی را کشت و دیگری را آزاد کرد و گفت: من هستم که می توانم جان دهم و جان بستانم و فردا هم با خدای تو خواهم جنگید.

 

فردای آن روز نمرود به بالای برج بابل رفت و اظهار قدرتمندی کردو آماده ی جنگ شد، تیری در کمان گذاشت و رها کرد.همه جا در سکوت بود که ناگهان مگسی از سوراخ بینی وی وارد مغز او شد و به دستور خدا زنده ماند و شروع به خوردن مغز نمرود کرد. کمی بعد، نمرود که خود را خدای بزرگ بابل می دانست از شدت درد جان به جان آفریت تسلیم کرد.

 

پس از گذشت سال ها از ازدواج حضرت ابراهیم (ع) با ساره چون بچه دار نشدند حضرت ابراهیم (ع) به اصرار ساره با حاجر که کنیزشان بود ازدواج کرد و از وی صاحب فرزند پسری به نام اسماعیل شد. ساره از حسادت به علاقه ی بیشتر ابراهیم (ع) به حاجر ، حاجر فرزندش را از خانه بیرون کرد.از طرف خداوند وحی بر حضرت ابراهیم (ع) نازل شد که آن ها را به منطقه ی بیابانی ای بین دو کوه صفا و مروه برده و رها سازد و آن حضرت نیز این کار را کرد. پس از تمام شدن ذخیره ی آب حاجر، اسماعیل که از تشنگی بی قراری می کرد؛مادر به دنبال آب بر قله ی دو کوه صفا و مروه سراب آب می دید و برای آوردن آب هفت مرتبه مسافت بین دو کوه را طی کرد. در آن لحظه به اذن خدا توانا و مهربان از ضربه ی پای اسماعیل (ع) بر زمین چشمه ای جوشید و خروشان شد.

 

سال ها گذشت تا این که روزی حضرت ابراهیم (ع) به فرمان خداوند جهت قربانی کردن فرزندش اسماعیل (ع) راهی آن جا شد. با دیدن فرزندش که اینک جوانی زیبا و برومند شده بود، ابتدا او را نشناخت. از این که باید او را قربانی می کرد بسیار غمگین شد ولی چون امر خداوند لازم الاجرا بود و به بزرگی و مهربانی خداوند ایمان داشت لذا این امر را با اسماعیل (ع) در میان گذاشت. اسماعیل (ع) هم که به خداوند یکتا ایمان داشت فرمان خدا را پذیرفت و به همراه پدرش راهی قربانگاه شد. در بین راه شیطان برای منحرف کردن حضرت ابراهیم (ع) بار ها ظاهر شد و هر بار آن حضرت سنگی به طرف شیطان پرتاب می نمود تا این که به محل مورد نظر رسیدند. حضرت ابراهیم (ع) چاقو را بر گردن اسماعیل (ع) نهاد ولی چاقو نبرید. ناگهان حضرت جبرائیل (ع) خوانده شد و فرمود: ابراهیم، تو از امتحان خداوند سربلند بیرون آمدی و اینک این گوسفند را به جای فرزندت، در راه خدا قربانی کن.

 

چند سال بعد حضرت ابراهیم (ع) از جانب خداوند مامور بازسازی کهبه- خانه ی خدا -شد و این کار را به کمک فرزندش اسماعیل (ع) انجام داد.

 

منبع:دین و و زندگی