اخبار


2 دقیقه پیش

عکس: استهلال ماه مبارک رمضان

همزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ...
2 دقیقه پیش

تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریم

وزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که می‌تواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام می‌شود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ...

وقتی ریالی پول به خانه پا نمی‌گذارد



اخبار,اخباراجتماعی , فقر  اقتصادی

 

 اخباراجتماعی  - وقتی ریالی پول به خانه پا نمی‌گذارد


خودم، خودم را دعوت می‌کنم؛ به اطراف آن شهر. چند خانواده؟ سی؟ سی و پنج؟ چهل؟ هم کمتر، هم بیشتر. برای من که خبرنگارم، به دست آوردن اطلاعات دقیق از نان شب واجب‌تر است. حالا مگر می‌شود بشمری؟

رئیس‌اش سپرده: «حتماً یک خانم همراه‌تان باشد؛ همسر، خواهر یا دخترتان وگرنه محل تان نمی‌گذارند، یعنی اعتماد نمی‌کنند. کارتان را از دور انجام دهید، نزدیک شان نشوید. آنها عزت نفس بالایی دارند. از ما هم که می‌پذیرند به خاطر این است که می‌شناسندمان و نیت مان را می‌دانند و از قبل با هم ارتباط داریم و به ما اعتماد دارند. بهشان گفته‌ایم که شما از طرف ما می‌روید و امین ما هستید با این حال احتیاط کنید که باعث خجالت شان نشوید. مشخصات شما و ماشین‌تان را داده‌ایم و مشکلی نیست اما اگر کاغذ و قلم و دوربین دستتان ببینند برای همیشه به ما بی‌اعتماد می‌شوند.»

 دیالوگ خبری اولیه این بود:
- تعدادی از اهل محله گوسفند قربانی کرده و می‌خواهند گوشت‌اش را به خانواده‌های محروم بدهند اما نمی‌دانند چه کسی و کجا.


- چه کسانی هستند؟


- تعدادی از جوانان محله که دست به خیرند. آنها اوقات فراغت شان را به شناسایی خانواده‌های واقعاً فقیر می‌گذرانند، می‌شود از آنها کمک گرفت.

همین، با آن جوانان ارتباط گرفته می‌شود. خانواده‌هایی را در یکی از شهرهای نزدیک شناسایی کرده‌اند و دفاتری پر از اطلاعات از اوضاع شان دارند، خودجوش و بی‌تشکیلات و بی‌میز و صندلی و بی‌دفتر و دستک ایستاده‌اند به خیر. سه تا رئیس دارند، اسم شان را گذاشته‌ام رئیس. خودشان می‌گویند کارمند. یکی برای جمع‌آوری اطلاعات، یکی برای حساب و کتاب و تدارکات، یکی هم برای هماهنگی و ارتباط‌گیری و جلب اعتماد. دو خانم و یک آقا؛ معمولاً برای رساندن کمک‌ها مشکل وسیله نقلیه دارند؛ بدون هزینه.

 

مجانی هم که نمی‌شود، درآمد و تزریق مالی (به قول خودشان) ندارند. صبر می‌کنند تا سر ماه که حقوق گرفتند، مقداری برای ببر و بیار کمک‌ها هزینه کنند. کارشان سخت و قطره‌ای است اما کمک است و برای خانواده‌های دریافت کننده، نقطه امیدی، که ما تنها نیستیم، که هستند هنوز افرادی که به ما محرومان اهمیت می‌دهند. می‌گویند خیلی برای مان مهم نیست که کار بزرگی انجام می‌دهیم یا کوچک. بیشتر از دامنه و اسم و رسم کارمان، به اهمیت آن اعتقاد داریم حتی اگر خانواده‌ای را بتوانیم یک وعده غذا در ماه جلو بیندازیم، باز به هدف خود رسیده‌ایم.

 شیرجه با سر وسط سوژه جدیدم
سروکله من چطور پیدا می‌شود؟ وسوسه باز کردن گره‌ای از کار این جوانان، زیرپایم را خالی می‌کند و می‌کشاندم وسط داستان جدیدم. سوژه تخته پاره نیست که وقتی از آسمان روی سرت می‌افتد جاخالی بدهی. سوژه باید درست روی سرت هوار شود و با آسفالت خیابان یکیت کند. به آورنده خبر می‌گویم که می‌توانم با اتومبیل خودم گوشت‌ها را ببرم و به دست خانواده‌های محروم برسانم. پیغام به جوانان می‌رسد.

 

می‌گویند دور است، می‌گویم اتومبیل هست؛ بگذارید زودتر به روزی شان برسند. در ذهن، تصمیم دارم هم کمک‌ها را برسانم هم گزارشی تهیه کنم. با یکی از سه رئیس گروه کمک‌کنندگان آشنا می‌شوم. پرسش‌های زیادم درباره خانواده‌های محروم، رئیس هماهنگی و ارتباط‌گیری را به شک می‌اندازد. از معرفی‌کننده آمار مرا می‌گیرد: «خبرنگار است» لعنتی، حالا مانع می‌شوند. رئیس هماهنگی با لبخندی نیم‌بند از پای تلفن برمی‌گردد. سر به زیر دارد. می‌گوید:

-‌ شغل شما مشکل ساز می‌شود. اگر هوس کنید ناگهان خبری، گزارشی چیزی تهیه کنید تمام زحمات ما هدر می‌رود.

-‌ اگر برای کار شما بروم، کارمند شما خواهم بود و دیگر روزنامه نگار نیستم که گزارش تهیه کنم. چند دقیقه‌ای فکر می‌کند و عاقبت سر بالا می‌گیرد:

-‌ باشد، جز اعتماد به شما راه دیگری نداریم چون به ماشین شما نیاز داریم. حدود 40 تا آدرس است، پول یک گوسفند را باید تهیه کنیم فقط برای کرایه.

-‌ من اصلاً قصد ندارم با ماشینم از نیاز شما سوءاستفاده کنم. اگر بنای‌مان را براین بگذاریم که به هیچ عنوان گزارشی تهیه نکنم یا با آنها حرف نزنم، قطعاً به قراری که باهم می‌گذاریم عمل خواهم کرد. اگر هم بعداً تصمیم گرفتم چیزی درباره این موضوع بنویسم، قطعاً بدون رضایت شما یک کلمه هم نخواهم نوشت.

-گزارش خوب است اما آنها خانواده‌هایی هستند که حتی همسایه هایشان از نیاز و فقر آنها خبر ندارند، یعنی در گزارش تان اسم، آدرس و غیره کاملاً حذف می‌شود. گزارش شما می‌تواند بدون این اطلاعات باشد؟

-‌ اگر قرار شد بنویسم مشکلاتش را بگذارید به عهده من. باید بتوانم از پس نوشتنش بربیایم وگرنه این من و این لای جرز.

بنابراین، سروکله من به این شکل پیدا و پایم به این ماجرا باز می‌شود. پنجشنبه، گوشت‌ها را بار می‌زنم. کارتم بیشتر از هفده لیتر بنزین ندارد. بقیه باک را با بنزین آزاد پر می‌کنم و... کلاچ، دنده، گاز.

 پیش به سوی... به سوی چی؟ نمی‌دانم

تنها هستم، از خانم‌های آشنا هیچ‌کس نمی‌تواند همراهم بیاید. روحیه ایرانی به کمکم می‌آید و مثل همه کارهای دیگری که خراب می‌کنیم، در گوشم هی می‌خواند: «یک کاریش می‌کنم». یک کاریش می‌کنم، یک کاریش می‌کنم نتیجه‌اش شده است همین اوضاعی که می‌بینیم و منتقد آنیم. به آخرهای اتوبان که می‌رسم، قطار مترو از عرض اتوبان به سمت تهران سر می‌خورد. پیامک رئیس هم می‌رسد: «دیگر سفارش نکنم، بدون همراه خانم به هیچ عنوان سراغ خانواده‌ها نروید». می‌خواهم بنویسم: «همراه خانم از کجا بیاورم؟» اما نمی‌نویسم و به نوشتن یک کلمه «چشم» بسنده می‌کنم. پشت فرمان اتومبیل در اتوبان بیشتر از این هم نمی‌شود نوشت.

همین‌طور که چشمم به جاده است و آدرس نخستین محله‌ای را که باید بروم تو ذهن مرور می‌کنم، مشغول کمک گرفتن از فکرم برای حل مشکل همراه خانم هستم، بالاخره فکری به سرم می‌زند؛ همیشه گفته‌اند اختراع زاییده احتیاج است به جای اینکه اتوبان را ادامه دهم، زیر پل سیمانی می‌پیچم به راست، به سوی میدان مرکزی شهر. خانمی که بتواند همراهم شود، در میدان مرکزی که نه، در یکی از خیابان‌های پهن معروفش پشت چراغ قرمز لابه‌لای اتومبیل‌ها در رفت و آمد است.

 

گفتند همراه خانم. شرط دیگری که نگذاشتند، اتومبیل را کناری می‌زنم. خانم گل فروش را صدا می‌زنم. به دو می‌آید. به چهره و سر و تیپش دقیق می‌شوم. معترض می‌شود: «آهاااای آقا! گل می‌خواهی یا مزاحمی؟». دو دسته نرگس از دسته‌های گلی که در دست دارد نشان می‌دهم: «این دو تا را می‌خواهم. چند؟ قیمت را پرت می‌کند: «هشت تومن». اسکناس 10 هزاری را می‌گیرم سمتش. نمایشی می‌دهد که یعنی دنبال بقیه پول است. دستش تو جیب‌های مانتو هی می‌چرخد و نمی‌یابد. صبر می‌کنم. نیم دقیقه‌ای معطلم می‌کند. نجاتش می‌دهم: «ببینم بقیه نداری بدی؟ باشد برای خودت اما نرو کارت دارم».

-‌ چه‌کار؟ صندلی عقب را نشانش می‌دهم:
-این تشت‌ها را می‌بینی؟ اینها بسته‌های گوشت است. می‌برم برای یک عده خانواده مستحق برای کمک، همه گلهایت را می‌خرم. مزدی هم بهت می‌دهم با من بیا کمکم کن، کارمان که تمام شد برمی‌گردانمت همین جا.

سخت نیست صداقتت را بخواهی به این جماعت اثبات کنی. خود، درد محرومیت کشیده و در رفتارشان صاف و ساده‌اند. چهره شان زیر آفتاب چهارراه و کنار دود اتومبیل‌ها تیره و دود گرفته است، آدم بد زیاد به پستشان خورده و لحن کلامشان خشن و بی‌ملاحظه است اما وقتی تو چشمهایت درستی را بخوانند، باورت می‌کنند. چشم به هم زدنی چهارراه و مشتریان و گلها را به فرزندش می‌سپرد و سوار می‌شود. دل تو دلم نیست که قسمتی از گوشت‌های نذری را بخواهد و من ناچار به گفتن «نه» باشم. نذری‌ها جملگی صاحب مشخص دارد و باید به دست او برسد. برای اطمینان خاطر رئیس، پیامکی می‌فرستم: «با همراه خانم دارم می‌روم. نگران نباشید».


چهار محله معروف اقماری شهر را باید برویم و گوشت‌ها را به آدرس‌های تعیین شده برسانیم.

 گل فروشی که گزارشگر می‌شود
در مسیر، کارت شناسایی‌ام را نشان‌اش می‌دهم تا اگر شکی دارد برطرف شود. خانم گل فروش را توجیه می‌کنم که از خانواده‌ها سؤال نپرسد؛ جز سلام و حال و احوال چیزی نگوید، کنجکاوی نکند، نگوید منی که تو اتومبیل نشسته‌ام روزنامه نگارم، گوشت‌ها را بدهد به دست صاحبش و سلام و علیک و خداحافظ. من هم راننده، با علاقه گوش می‌کند حتی نیم نگاهی هم به گوشت‌های توی تشت نمی‌اندازد. بقیه راه را در سکوت می‌رویم تا نخستین آدرس. خانم گل فروش در می‌زند، پیرزنی باز می‌کند. گوشت را می‌دهد، می‌خواهد خداحافظی کند که پیرزن دستش را می‌گیرد و به داخل خانه می‌کشد، نگران می‌شوم.

 

خبرنگار جنایی نیستم اما خواندنی زیاد خوانده‌ام. ترس برم می‌دارد. نکند بلایی سر زن مردم بیاورند؟ که بود این پیرزن؟ داخل خانه چه کسانی هستند؟ کاش شماره موبایلی از گل فروش می‌گرفتم. دقایقی می‌گذرد و گل‌فروش از خانه بیرون نمی‌آید. سرتا پا نگرانی و اضطراب می‌شوم. اینجا دیگر کجاست؟ کیلومترها از شهر دور است. حتی لاشخورها هم آدم را بخورند کسی خبردار نمی‌شود. اصلاً اینها برای چه اینجا زندگی می‌کنند؟ ماشین را قفل می‌کنم و پشت در آهنی بدون رنگ و زنگ زده خانه می‌ایستم. دودل که در بزنم یا نه. یک لنگه در از لولا و ستون جدا شده و چهار انگشت دست در آن فرو می‌رود.

 

به نظر می‌رسد در، با هر باز شدن باید روی بازکننده‌اش سقوط کند. چشمم را به شکاف بین لولای شکسته و در می‌گذارم. صدای چند زن می‌آید. فوری پشیمان می‌شوم. گوشم را می‌گذارم. خنده و تعارف. نفسم راحت می‌شود، در می‌زنم. گل فروش در را باز می‌کند و بیرون می‌آید. پشت سرش پیرزن. دعا می‌کند و خداحافظی. گل‌فروش در مسیر آدرس بعدی توضیح می‌دهد: «با دخترش زندگی می‌کند، معلول است. کودک بوده که با آمپول اشتباهی فلج می‌شود. سی ساله است و حتی نان نداشتند بخورند. پیرزن می‌گفت با ماهی 40هزار تومانش زندگی می‌کند و مقداری کمک از افراد، بیشتر اوقات اگر وعده غذایی داشته باشند، چیزی جز یک قرص نان با لیوانی شیر نیست.»

چهل آدرس را سر می‌زنیم، بینوایانی که گوشت‌ها را می‌گیرند، راحت به زن گل فروش اعتماد می‌کنند و دقایقی با او حرف می‌زنند. تک و توک او را به خانه می‌برند و با چای جوشیده از شب مانده یا چای کمرنگ بی‌جانی از او پذیرایی می‌کنند. گل فروش تکبر نمی‌کند و دست شان را پس نمی‌زند. در یکی از خانه‌ها، زنی بیوه با دو فرزندش زندگی می‌کند. در زیر زمین بشدت نمناک خانه‌ای. دست‌ها و گردن زن و بچه هایش پوست پوست یا زخم است.

 

گل فروش می‌ترسد پا به داخل خانه بگذارد، یکی از فرزندان خانه خوابیده است. روی تشکی کثیف. گل فروش ابتدا آنچه را می‌بیند باور نمی‌کند. کنار دخترک خوابیده روی تشک، دو مارمولک جولان می‌دهند. کناره‌ها و لای دیوار زیرزمین که گچ و سیمانش طبله کرده، مارمولک‌ها رفت و آمد می‌کنند یا در کمین پشه‌ها نشسته‌اند. مادر بچه‌ها خودش توضیح می‌دهد: اینجا بشدت نمناک است و زیر این زیلو که می‌بینید خراب و سوراخ سوراخ است. حریف مارمولک‌ها نمی‌شویم. با ما زندگی می‌کنند. تمام تن‌مان زخم و پوسته پوسته است. نه پول داریم خانه‌ای دیگر بگیریم نه می‌توانیم دکتر برویم. غذای درست و حسابی هم نمی‌خوریم، اگر کمک‌های دیگران نرسد همین‌جا سنگ قبرمان می‌شود...


مأموریت سنگین است، باید سنگ باشی که چشمانت خیس نشود آن‌هم در حضور زنی کارگر که از صبح تا شب وسط چهار راه لقمه نانی برای خانواده‌اش در‌می‌آورد و خود یکی از بیچارگانی است که اکنون برای کمک به دیگرانی مانند خود قدم برمی‌دارد. گل‌فروش، هنگام بازگو کردن دیده‌ها و شنیده هایش در خانه این بیچارگان اشک می‌ریزد و صدایش می‌لرزد. نمی‌تواند سؤالش را پنهان کند: «شما همیشه از این جور آدم‌ها گزارش می‌نویسید؟»

- بله، تقریباً زیاد.
پوزخند می‌زند: «پس باید خیلی سنگدل و بی‌عاطفه باشید، این چیزها را برای هرکه تعریف می‌کردم دلش می‌ترکید.»

-‌ اشک‌های مرا باید روی کاغذ ببینید. هر یک از ما به سبک خودمان گریه می‌کنیم. شما با مدل خودتان و من با مدل خودم. گریه من نباید تنهایی باشد. من و کاغذم و خوانندگان روزنامه‌ام باهم گریه می‌کنیم.

گل فروش را هرچه اصرار می‌کنم دستمزدی که صبح وعده‌اش را داده‌ام قبول نمی‌کند. می‌گوید مزدم را تو نخستین آدرس گرفتم چون پیرزن چنان از دیدن گوشت ذوق کرده بود و می‌خندید و دست دعا برداشته بود که فهمیدم ارزش این کار چقدر است. در بقیه خانه‌ها هم معلوم بود گوشت برایشان یک گوهر نایاب است و خیلی خوشحال شدند. گل فروش، ناگهان پشت دست می‌زند و آه کشداری در فضای اتومبیل رها می‌کند: «ما اصلاً به عقلمان نرسید که این بیچاره‌ها گوشت را باید با چه چیزی بخورند. برنج و روغن و نان و پیازشان را از کجا بیاورند؟»

مأموریت حوالی عصر به پایان می‌رسد. خانم همراه را همان چهارراهی که سوار کرده‌ام، پیاده می‌کنم؛ چه‌ها که نمی‌بینیم و چه‌ها که نمی‌شنویم؛ خانواده‌های زندانیان، بیکاران، فقیران و درماندگان وقتی ماه تا ماه می‌گذرد و ریالی پول به خانه‌شان نمی‌آید نمی‌دانم نامش چیست، زندگی است؟


 اخباراجتماعی  - پرهام پرستار , ایران


ویدیو مرتبط :
پپه پا روی دست مسی می گذارد

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

در خانه شما هم بر سر پول دعواست؟



 

 

در خانه شما هم بر سر پول دعواست؟

 

وقتی بحث پول می شود، هرکس موضع خاصی دارد که ظاهرا جنسیت افراد هم در این موضع گیری  موثر است. ممکن است شما به عنوان یک زن یا شوهر بر این باور باشید که اشکالی ندارد گاهی اوقات با آزادی کامل و با اغماض از مسائل جدی پول خرج کنید.

 

هر کس در مورد آقای محترم «اسکناس» داستانی دارد که ویژه شخص اوست و البته داستان آدم ها در این مورد خاص یک تفاوت کلی دارد و آن این که قصه بعضی ها شادتر از دیگران است. ماجراها و اتفاقات مربوط به امور مالی و پول بسیار وسیع، جدی و البته در اولویت است چون به مسائل مهم و نگران کننده ای از قبیل امنیت، موفقیت و ترس از بی پولی و نداری می پردازد که تماما جنبه های احساسی و عاطفی را در بر می گیرد. بعضی از مردم طوری بزرگ شده و پرورش پیدا کرده اند که اصلا به مسائل مالی خانواده فکر نمی کنند درحالی که بعضی دیگر در این زمینه چنان وارد هستند که در سنین کم به اندازه یک بزرگسال می توان در مورد مسائل مالی به آن ها تکیه کرد. آگاهی در مورد مسئله پول باید از کودکی و حین فرآیند رشد و تکامل به وجود بیاید و ذهنیت آدم ها در این مورد به هر صورتی که شکل بگیرد روی نحوه پاسخ آن ها به مسائل مالی در بزرگسالی تاثیر می گذارد. قرار نیست همیشه بین زن و شوهرها جنگ پول مطرح باشد اما به هر حال نقطه نظر و دیدگاه زن و مرد در مورد مسائل مالی برخوردهایی ایجاد می کند چون در هر حال مشابهت کاملی با هم ندارند.

 

● همسرتان پس انداز می کند؟

 

ممکن است شما به عنوان یک زن یا شوهر بر این باور باشید که اشکالی ندارد گاهی اوقات با آزادی کامل و با اغماض از مسائل جدی پول خرج کنید. حالا اگر همسر شما با این کار کاملا مخالف باشد، شما از این موضوع ناراحت شده و حس می کنید همسرتان می خواهد شادی شما را خراب کند یا برعکس شما از آن دست افرادی باشید که یک پس انداز کننده تمام عیار است و می خواهید از هر فرصتی استفاده کنید تا حساب بانکی تان پر تر باشد و تمرکزتان فقط روی امنیت مالی است و مهم ترین دغدغه شما همین است. اگر همسرتان مثل شما نباشد حس می کنید همسرتان بی فکر است و اصلا به آینده خانواده اهمیت نمی دهد.

 

در این ماجرا مهم ترین نکته این است که دلیل مخالفت همسرتان با شما در مسائل مالی این نیست که می خواهد شما را ناراحت کند یا مشکلاتی برای تان به وجود آورد. همسرتان فقط و فقط روی باورهای خود در مسائل مالی تاکید دارد، همان طور که شما بر باورهای تان پافشاری می کنید. درست مثل تفاوت ها در سایر مسائل، با این اختلاف مهم که مسائل مالی جدی تر است و اصلا شوخی بردار نیست و تفاوت ها در مورد آن به دلیل چند جانبه بودن شان نمود و اهمیت ویژه ای پیدا می کنند.

 

● چگونه سازش کنید؟

 

برای آن که در مورد مسائل مالی ارتباطی موفق داشته باشید شما و همسرتان باید یاد بگیرید چگونه حین خرج کردن دیدگاه دیگری را هم درنظر داشته باشید. مصالحه و سازش تقریبا همیشه ضروری است و برای موفق شدن مصالحه باید تفاوت های اساسی برقراری ارتباط بین زن و مرد را بدانید. در اکثر موارد آنچه می گویید مشکل ساز نیست بلکه نحوه گفتن نظرات تان است که مشکل ساز است. نکته جالب و عجیب این است که شاید بد نباشد یک فرد ولخرج با فردی اهل پس انداز با هم ازدواج کنند چون هر کدام می توانند به دیگری کمک کنند تا در مورد نحوه خرج کردن، تعدیلاتی اتفاق بیفتد که برایند آن به نفع خانواده باشد.

 

● پشت پرده چیست؟

 

چه پولدار باشید چه بی پول و چه در حد وسط قرار داشته باشید شما و همسرتان بر سر ماجرای پول اختلاف نظر و جر و بحث پیدا می کنید حالا این اختلاف نظر می تواند در مورد نحوه پول درآوردن، پس انداز کردن یا خرج کردن آن باشد. اما چگونه می توان از این مانع عبور کرد؟ کلید حل این معما این است که فقط به جیب تان نگاه نکرده و دیدگاهی عمیق تر داشته باشید. همیشه این پول نیست که ریشه اختلاف نظرهاست. ممکن است مرکز اصلی اختلاف ها موارد دیگری بوده اما به صورت مسائل مالی تظاهر کرده باشد. اگر همین حالا در جریان اختلاف نظرمالی با همسرتان قرار دارید در مورد موضوعی که جروبحث دارید و دلیل آن خوب فکر کنید. آیا موضوعی دیگر هم وجود دارد که از آن اجتناب می کنید؟ آیا با این کار مشکلی را که از قبل وجود داشته دوباره به یاد می آورید؟ یا این که واقعا مشکل شما اختلاف نظر اساسی در مورد نحوه خرج کردن پول است؟

 

● چرا خانم ها خرید می کنند؟

 

عمده خرید خانه به عهده خانم هاست. منظور فقط خرید موادخوراکی نیست. اما چرا خانم ها با وجود این همه گرفتاری در تله خرید می افتند و درگیر آن می شوند؟! دلیل آن بسیار ساده است: خرید کردن به خانم ها احساس خوبی می دهد.

 

خرید کردن برای خانم ها فرصتی است که با اجتماع ارتباط پیدا می کنند، حتی اگر به تنهایی خرید کنند باز هم می توانند با سایرین ارتباط برقرار کرده و صحبت کنند.

 

اما اگر خانمی به طورمنظم و به منظور کسب حس آرامش خرید کند، نشان می دهد که نیازهای او در زندگی مشترک برآورده نمی شود و ناچار است با خرید کردن در بیرون از منزل به نحوی این نیازها را برآورده کند غافل از این که خرید کردن به منظور ارضای نیازهای عاطفی راه حل محسوب نمی شود.

 

● جنگ قدرت را تمام کنید

 

نکته ای که نباید فراموش کنید این است که در زندگی مشترک در پشت مشکلات مالی اغلب جنگ قدرت و به دست آوردن کنترل وجود دارد. مثلا اگر خانم نان آور خانه باشد و حتی در این زمینه توافق هم وجود داشته باشد مرد به تدریج حس می کند نقش او در زندگی مشترک کاهش پیدا کرده است. در این حال اگر خانم حس کند در سایر زمینه های زندگی و به خصوص جنبه های عاطفی مورد حمایت نیست و در ضمن نسبت به آقا پول بیشتری به منزل می آورد به تدریج می رنجد و دلگیر می شود. روابط مشترک بین زن و مرد در دنیای امروزی به تساوی و برابری بستگی دارد.

 

● مشکلات را حل کنید

 

برای آن که انتظارات مالی مناسبی برای خانواده در نظر بگیرید به این نکات کلیدی توجه کنید.

 

توافق کنید تا در مورد مسائل مالی با همسرتان به راحتی صحبت کنید. هرچه در این مورد با هم بیشتر صحبت کرده و برنامه ریزی کنید، ثروت شما بیشتر می شود.

 

هزینه های خانواده را با جزئیات برآورد کنید تا بدانید در کدام مقطع می توانید پول بیشتری حفظ کنید و هزینه ها را کم کنید.

 

فهرستی با تمام جزئیات در موارد زیر تهیه کنید:

 

مواد ضروری: غذا، تسهیلات، وام و مخارج اتومبیل

 

پس انداز: برای تحصیلات، بازنشستگی، موارد اضطراری مخارج سنگین و ناگهانی

 

موارد تجملاتی: صرف غذا بیرون از منزل، تعطیلات، مسافرت

 

با همسرتان توافق کنید که حساب مشترک می خواهید، مجزا می خواهید یا هر دو!

 

برای پرداخت قبوض، وام و مسائلی از این قبیل به نوبت این کار را انجام دهید تا هر دو در جریان مخارج قرار بگیرید.

 

هر سال اندوخته ثابت خود را محاسبه کنید.

 

برای اهداف یک ساله، ۵ ساله و بیشتر در خانواده برنامه ریزی کنید.

 

این ایده ها صلح و ثروت بیشتری برای خانواده به همراه دارد. اگر مسائل عاطفی را از موارد مالی جدا کنید و اهداف مشترک داشته و کنترل و مسئولیت هر ۲ نفرتان روی خانواده یکسان باشد تمرکزی مثبت روی امور مالی پیدا می کنید. به این ترتیب زندگی مشترک شما برای دریافت فرصت های طلایی باز خواهد ماند.

منبع: Bartarinha.ir