اخبار


2 دقیقه پیش

عکس: استهلال ماه مبارک رمضان

همزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ...
2 دقیقه پیش

تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریم

وزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که می‌تواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام می‌شود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ...

مال و ثروت، عشق آتشین را به فراموشی سپرد



 

مال و ثروت، عشق آتشین را به فراموشی سپرد

 

۸ سال از زمان ازدواجمان می گذرد و متاسفانه من با تحقیقاتی که کرده ام فهمیده ام بسیاری از دیر آمدن و نیامدن های وحید به دلیل ارتباط مخفیانه او با منشی شرکتش است و در همه این مدت او به من دروغ می گفته است.

وقتی که در دانشکده فنی با هم درس می خواندیم ، برای چندمین بار از من خواستگاری کرده بود و دیوانه وار در پی مخالفت های خانواده ام ، بویژه پدرم به دنبالم می آمد و ابراز علاقه می کرد.

در آن زمان دلیل اصلی مخالفت والدین من بی پولی و دانشجو و سرباز بودن وحید بود و از نظر اخلاقی و رفتاری هیچ کسی شناختی نسبت به او نداشت.

با توجه به اینکه برای ازدواج با وحید با مشکلات زیادی از جمله مخالفت پدر و مادر، بی پولی ، ادامه تحصیل ، خدمت سربازی و بیکاری او مواجه بودم من به دور از چشمان پدرم در مقابل مادرم ایستادم و با او از ابراز علاقه شدیدم به وحید به عنوان همسر آینده ام حرف زدم. اما دیری نپایید در پی ابراز علاقه های پی در پی وحید که از عشق ناب و خالصانه و دیوانگی شدیدش نسبت به من حرف می زد و می گفت که بدون من دنیا برایش بی معنا و ادامه زندگی غیر ممکن است، به هر طریقی بود پدر و مادرم را راضی کردم تا با ازدواجمان موافقت کنند.

ابتدا در کمال سادگی و بی پولی با حقوقی بسیار اندک و کمک های پدر خودم و پدر وحید وگرفتن وام ازدواج ، توانستیم در گوشه ای از شهر خانه ای بسیار کوچک در حد ۲ اتاق اجاره کنیم و زندگی مشترکمان را شروع کنیم. اوایل زندگی مثل خیلی از جوان های دیگر با مشکلات و استرس های زیادی دست و پنجه نرم کردیم و خیلی از سختی ها را به جان خریدیم، تا اینکه قرار شد وحید به جای خدمت سربازی در یکی از ادارات دولتی با گرفتن امریه مشغول به کار شود و حقوق اندکی را دریافت کند.

من هم در یکی از شرکت های خصوصی به عنوان کارشناس مهندسی استخدام شدم که این کارم هر چند باعث ناراحتی شدید وحید شد که می گفت دوست ندارد من کار کنم و در زندگی دست به سیاه و سفید بزنم اما کمک مهمی در ابتدای زندگی بود.

در کمال سختی و مشکلات که خدمت سربازی همسرم به پایان رسید و در آن زمان مدت خدمت سربازان با مدرک تحصیلی لیسانس ۲ سال بود و او بعد از پایان این مدت با شراکت یکی از دوستانش و با حمایت های مالی او یک شرکت مهندسی تاسیس و خیلی سریع کار خودش را شروع کرد.

بعد چند سال در حالی که ما صاحب یک پسر شده بودیم، همسرم از راه شرکت مستقلی که باز کرده بود ، سرمایه هنگفتی به دست آورد. آنقدر وضع مالی ما خوب شده بود که وحید شیک ترین ماشین را برایم خرید و چند صد میلیون تومان ملک و سرمایه به نام من زد وحساب بانکی جالبی را برایم باز کرد.

از آن به بعد کمتر وحید را در منزل می دیدیم، او خیلی از شب ها هم به بهانه های کار و ماموریت به خانه نمی آمد و این رفتار همسرم مرا دلواپس ونگران کرده بود. ۸ سال از زمان ازدواجمان می گذرد و متاسفانه من با تحقیقاتی که کرده ام فهمیده ام بسیاری از دیر آمدن و نیامدن های وحید به دلیل ارتباط مخفیانه او با منشی شرکتش است و در همه این مدت او به من دروغ می گفته است.

وحید حتی جز منشی شرکت با یکی ، دو تن از کارمندان خودش نیز رابطه دارد. او در پاسخ به اعتراض من گفت: با آنها ازدواج موقت کرده ام. با این اوصاف از وقتی که فهمیدم مال و سرمایه وحید دردسری برای زندگی مان شده و او در واقع به من و پسر ۶ ساله مان هیچ توجهی نمی کند و همه خوشبختی ما را در پول دادن می بیند، می خواهم از زندگی او خارج و از او جدا شوم.تنها مشکلی که دارم و در واقع به خاطر آن می خواستم وحید دست از خوش گذرانی هایش بردارد، فرزندم است. تصمیم گرفته ام فرزندم را خودم تربیت کنم و در این راه هیچ نیازی به همسر عیاشی مثل وحید ندارم.

با دادخواست طلاقی که وکیلم برای من داد همسرم پیشنهاد داده که یک میلیارد سرمایه به نامم می کند تا به زندگی با او ادامه بدهم اما من هیچ نیازی به پول او ندارم و می خواهم از او جدا شوم..... / گزارش : روزنامه قدس


ویدیو مرتبط :
دشمنی پنج آتشین با شیفو و پو بر اثر فراموشی

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

داستان عشق و ثروت و موفقیت



 

داستان عشق ثروت و موفقیت

 

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»

 

آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»

 

زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»

 

آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»

 

عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.

 

شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»

 

زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»

 

زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»

 

زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»

 

فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»

 

مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»

 

عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»

 

پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »

 

آری... با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید