اخبار
2 دقیقه پیش | عکس: استهلال ماه مبارک رمضانهمزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ... |
2 دقیقه پیش | تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریموزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که میتواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام میشود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ... |
مار سمی، میزبان گروگانهای ۵ میلیون دلاری
اخباراجتماعی - مار سمی، میزبان گروگانهای ۵ میلیون دلاری
آنها كه برای تفریح به جنوب كشور سفر كرده بودند هرگز فكر نمیكردند سفرشان 108روز به طول بینجامد. مهدی حسینی در گفتوگوی اختصاصی با همشهری ناگفتههایی از این سفر پر ماجرا را بازگو كرد. او میگوید اشرار همه اخبار را دنبال میكردند. حتی اخبار جنگ غزه و سقوط هواپیمای ایران 140.
از شب حادثه بگو، شبی كه گروگان گرفته شدید؟
ما 3 دوست بودیم كه برای تفریح به سیستان و بلوچستان رفتیم. آن شب میخواستیم از جاده خاش برویم به سمت زاهدان. جاده خلوتی بود. بعد از یك ساعت در مسیرمان یك پژو405سفیدرنگ دیدم كه چراغ گردان داشت. 4نفر بودند كه 2نفری كه سمت راست ماشین بودند 2كلاشینكف داشتند و به ما گفتند بگیر بغل. محمد علی فكر كرد خودروی كنترل نامحسوس است. خواستیم برای اطمینان زنگ بزنیم به110 اما آنتن نداشتیم. بچهها گفتند برو. من هم گاز دادم كه فرار كنیم اما ما را به رگبار بستند.
به قصدكشتن من هم میزدند. یگ گلوله هم به شیشه عقب زدند كه خورد به محمدعلی كه صندلی عقب نشسته بود. صدای ناله محمد علی بلند شد. میخواستیم دوربزنیم اما چون 200كیلومتر راه آمده بودیم و من فكر میكردم نزدیك خاش هستیم شروع به حركت كردم تا به نزدیكترین شهر برسیم و محمد علی را به بیمارستان برسانیم. اما باز تیراندازی شروع شد. تیرهایشان رسام بود. به بچهها گفتم شما بخوابید كف ماشین. من تا تیر نخورم گاز میدهم. چند دقیقه طول كشید تا اینكه تیرشان به لاستیك خورد و دیگر ماشین راه نمیرفت. آنها ما را پیاده كردند. هنوز صدای ناله محمدعلی را میشنیدم. بعدها به ما گفتند كه او را به بیمارستان بردهاند اما وقتی آزاد شدیم فهمیدیم كه دوستمان را همانجا به قتل رساندهاند.
چطور شما را از آنجا بردند ؟
من و حامد را سوار ماشینشان كردند و محمد علی همانجا ماند. من ماشین دیگری همراه اینها ندیدم. یك پارچه روی سرمان كشیدند. یكی از آنها گفت آمدید اینجا دنبال مرفین ؟ تعجب كردم. گفت: فردا مشخص میشود. وانمود میكردند مأمور هستند. گفتم خداوكیلی شما مأمور هستید؟ گفت فردا معلوم میشود. حدود 2كیلومتر به سمت خاش رفتیم. بعد دوباره دور زد و 500متر برگشت و وارد جاده خاكی شد. بعد به یك وانت رسیدیم كه منتظرشان بود. ما 2نفر را سوار وانت كردند و دستانمان را محكمتر بستند. آنجا یك نفر آمد نزدیك مان و آرام گفت اینها كارتان ندارند. پول میگیرند و آزادتان میكنند. پچ پچ كرد و رفت. ما را بردند پای یك كوه.
آنجا مقداری وسایلشان را دادند دست ما و گفتند به اندازهای كه جلوی پایتان را ببینید میتوانید چشم بند را كنار بزنید. چند دقیقه بعد رسیدیم بالای كوه. یك دفعه گفتند تبریك. شما الان از مرز ایران رد و وارد پاكستان شدید كه ما خنده مان گرفت. چون چنین چیزی ممكن نبود.
شما را به كجا بردند؟
وقتی رسیدیم یك غار كوچكی بود. ما را بردند داخل آنجا. به ما گفتند اول باید قیمت هایتان معلوم شود بعد پول میگیریم آزادتان میكنیم. بعد یكیشان دست زد به مهره پشت گردنم گفت از گردنت پیداست كه تو قیمتت بالاست. بعد یك زنجیر دور پایم بستند و قفل زدند و آن سر زنجیر را به پای حامد بستند.
برخوردشان با شما چطور بود؟
صبح كه بیدار شدیم گفتند شمار ا جابه جا میكنیم و غذای خوب میدهیم. بعد 7نفر كه نقاب داشتند دوره مان كردند. هر یك چیزی از ما میپرسید. مثلا میگفتند پدرت چقدر پول دارد. شغلت چیست؟ میخواستند به قول خودشان قیمت ما را در بیاورند. بعد ما را بردند 5متر بالاتر در یك غار دیگر. حدود یك و نیم متر فضا داشت. در حد پهن كردن یك نصف پتو. ما را داخل جرز تخته سنگها كه مثل غار بود گذاشتند.
به شما چه غذاهایی میدادند؟
غذا هر چیزی كه دستشان میآمد به ما میدادند. مثلا خودشان لوبیا میخوردند و باقیمانده را میدادند به ما. مثلا یك مرتبه حامد شمرد دید در كاسه 7تا لوبیاست. گفتیم حداقل آب لوبیا را هم بدهید كه نان را خیس كنیم از گلوی مان پایین برود. صبح یك نفر صبحانه میداد و میرفت. ظهر و شب هم همینطور. اصلا با ما حرف نمیزدند. برای دستشویی صدایشان میكردیم. زنجیر را از پایمان باز میكردند و میبردند بیرون. صدای گلنگدن را میشنیدیم و چند متر آن طرفتر باید دستشویی میكردیم. آب هم نبود. این شرایط طوری بود كه من یك مرتبه تا 14روز دستشویی نرفتم. چون چیزی نمیخوردم.
از زندگی 108روزه داخل غار بگو؟
داخل غار خیلی تنگ بود و اگر تكان میخوردیم خاك روی سرمان میریخت. حتی چند مرتبه باران آمد زندگی مان خیس شد.
آیا در آنجا حیوانات وحشی هم دیدید؟
گوشه غار شكافی بود كه لانه یك مار بود. وقتی باران میآمد مار خیس میشد و میآمد داخل غار. آنجا پر از حشره بود. مثلا زنبور، رتیل، مورچه و مار. وقتی هوا گرم میشد مار میرفت بیرون. یكبار از سقف میرفت بیرون. گاهی از دیوار. یك مرتبه هم از روی پای حامد رد شد. میگفتیم یك كاری كنید این مار ما را نیش نزند. شب پایمان به هم زنجیر است. میگفتند مار كاری به شما ندارد.
برای فرار نقشهای داشتید؟
نه. نقشه فرار اطلاعات میخواهد. باید بدانیم كجا هستیم و چند تا نگهبان داریم. اصلا اگر هم فرار میكردیم در كوهها گم میشدیم. بدون آب. در آنجا گروههای اشرار وجود دارد. خودشان میگفتند اگر فرار كنید ما میزنیمتان. یا اینكه یك گروه ما را میزند. فرار در آنجا معنیاش خودكشی بود و ما هم نقشهای برای خودكشی نداشتیم.
در این مدت وقتتان را چطور میگذراندید؟
حامد دراز میكشید. من مینشستم. فكر میكردیم تا وقت ناهار بشود. بعد بو میكشیدیم و گوش میكردیم. سرگرمی ما این بود كه ببینیم چه میگویند. غذا هم به ما سیب زمینی میدادندكه اسمش را گذاشته بودیم سیب زمینی پتو. سیب زمینی را میپختند و له میكردند. رب و ادویه هم میزدند. لوبیا میدادند. پیازداغ میدادند. گاهی هم مرغ میدادند. البته مرغ را میخوردند و گردن و استخوانش را به ما میدادند.
با این حال ما همان را میخوردیم تا نیاز بدنمان تأمین شود. به ما به اندازهای غذا میدادند كه زنده بمانیم و مریض هم نشویم. بعضی وقتها هم مثلا درباره غذا خوردن حرف میزدیم. حامد ماكارونی دوست داشت و شروع میكرد به تعریف كردن كه باید چطور ماكارونی درست كرد و اینطوری وقتمان را میگذراندیم.
آیا مریض هم شدید؟
با اینكه بهداشت درستی نبود اما به فضل خدا مریض نشدیم.
گفتید گاهی ساكت میماندید تا حرفهای گروگانگیران را بشنوید. آیا از این كار به نتیجهای رسیدید؟
مثلا یكبار شنیدیم كه امروز قرار است فلانی برود و بیاید. روی آنها اسم گذاشته بودیم. مثلا یكی از آنها قد بلندی داشت به او میگفتیم بابا. یا یكی دیگر صدایش بلند بود میگفتیم صدا. اما چیز زیادی متوجه نمیشدیم.
در ادامه چه اتفاقهایی افتاد؟
روز چهارم، پنجم بود میگفتیم ما قبلا آدمربایی دیدیم. معمولا چند روز نگه میدارند و اگر پول نگیرند میكشند. بالاخره تكلیف ما را روشن كنید كه یك روز آمدند با دوربین محمدعلی از ما فیلمبرداری كردند. یك روفرشی دادند داخل همان غار به دیوار زدیم. بعد گفتند گریه و زاری كنید. در آن فیلم كه برای خانوادههایمان فرستادند من و حامد، 2نفرمان بودیم. بعد آمدند گفتند داریم مذاكره میكنیم. یك روز یكیشان آمد و گفت، اینجا گروگانگیری معمولا تا 6ماه ادامه پیدا میكند. اوایل روی دیوار خط میكشیدیم اما بعد از مدتی خطها زیاد شد و مجبور بودیم روزها را حفظ كنیم. مدتی گذشت و گفتند ماه رمضان آزاد میشوید. من شبماه را دیدم و فهمیدم ماه رمضان شده اما گفتند نه هنوز ماه رمضان نشده و 7روز دیگر میشود.
از مذاكراتی كه بین خانوادهتان و گروگانگیران در جریان بود اطلاعی داشتید؟
آنها 5میلیون دلار خواسته بودند. بعد گفتند خانوادهتان میگویند حاضرند برای آزادیتان نفری 200میلیون تومان بدهند اما خواستهاند نشانهای به آنها بدهیم كه ما زندهایم. آنها گفتند باید دوباره فیلمبرداری كنیم. برای اینكه ثابت كنند فیلم جدید است، یكی میگفت در فیلم بگویید یك هفته بعد از قبول آتشبس در جنگ غزه دارید صحبت میكنید. آن فیلم را گرفتند و رفتند تا اینكه ما آزاد شدیم.
چطور شد كه آزاد شدید؟
چند روز بعد وقتی از خواب بیدار شدیم صداهایی شنیدیم كه گروگانگیران را صدا میكردند. آنها میگفتند گروگانهایتان را رها كنید. بعد از این صداها 4نگهبان فرار كردند و بزرگان ما را از كوه پایین آوردند. هنوز زنجیر به پایمان بود. با سنگ زنجیر را پاره كردند و سوار ماشین شدیم و كمی آن طرفتر با مأموران روبهرو شدیم كه دنبال ما آمده بودند.
اخبار اجتماعی - همشهری
ویدیو مرتبط :
شناخت مار سمی و غیره سمی
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
زندگی مرد نیجریهای با ۳۰ مار سمی
یک مرد نیجریه ای و خانواده اش با ۳۰ مار سمی زندگی می کنند.عماد علی ۴۰ ساله که ۴ همسر و ۱۵ فرزند دارد با بیش از ۳۰ مار سمی در اطراف شهر لاگوس نیجریه زندگی می کند. او استعدد خاصی دارد و با خواندن دعا بر مارها تسلط می یابد.
مرد نیجریه ای در این باره گفت: کنترل مارها در خانواده اش سنت ثابتی بوده که از نسل های گذشته به ارث رسیده است.
برخی از مارها از پدرش به او ارث رسیده که کلیه مسائل درباره نحوه نگهداری، بازی کردن و درامان ماندن از نیش گزنده مارها را به او آموخته است.
مرد نیجریه ای هر روز صبح مارهایش را در آب سرد می اندازد.به گفته او، این کار باعث می شود که مارها تمیز و آرام بمانند.
سپس او گوشت به این حیوانات می خوراند و با آنها در خیابان نمایش اجرا می کند تا درآمدی کسب کند. این مرد از این طریق خانواده اش را تامین معاش می کند.
(www.khabaronline.ir)