اخبار


2 دقیقه پیش

عکس: استهلال ماه مبارک رمضان

همزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ...
2 دقیقه پیش

تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریم

وزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که می‌تواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام می‌شود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ...

در کجای دنیا برف بحران می‌شود؟



اخبار,اخبار اجتماعی,بحران بارش برف در  كشور


اخبار اجتماعی - در کجای دنیا برف بحران می‌شود؟

 تهران امروز در مطلبی به قلم محمد دامادی، نماینده ساری در مجلس، نوشت: مازندران استانی است كه در ناحیه كوهستانی و پربارش كشور واقع شده است و بارش برف، وقوع سیل، زلزله و مسائلی از این دست برای استانی مانند مازندران نه دور از ذهن است و نه بدون سابقه، اما یك برف ساده برای استان بحران ایجاد می‌كند و آه از نهاد همه مردم برمی‌آورد.

در روزهای اخیر كه با ورود توده هوای سرد، بارش‌های سنگینی در اغلب نقاط كشور صورت گرفت بارش سنگین برف در مازندران، مدیران را زمینگیر كرد در حالی‌كه حتی اگر نگاه‌مان این باشد كه این برف خیلی سنگین‌تر از سایر دفعات بوده باز هم ضعف‌های مدیریتی قابل توجیه نیست زیرا این اولین بار نیست كه در مازندران برف می‌بارد و آخرین دفعه هم نخواهد بود.

در كشورهای سردسیر دنیا نه به اندازه مازندران كه چند ده برابر این میزان بارش برف و باران گزارش می‌شود،‌اما نه برقی به این شکل قطع می‌شود، نه فشار گاز افت می‌كند، نه مغازه‌ها گرانفروشی می‌كنند و نه آب شرب دور از دسترس می‌شود كه علت همه این موارد برنامه‌ریزی و مدیریت صحیح است و این همان چیزی است كه نه‌تنها در استان مازندران بلكه در كشور در زمان وقوع بحران نداریم.

در واقع زیبنده نیست كه نام بارش برف را كه جزو طبیعت مازندران است، بحران بگذاریم زیرا این نام مناسب جنگ، زلزله‌های مهیب و حوادث غیرمترقبه‌ای از این دست است،‌اما از بس میزان ناهماهنگی‌ها و ضعف مدیریت‌ها بسیار بوده كه بارش برف نامش بحران می‌شود. البته منكر زحمات مسئولان استان در این مدت و شرایط نمی‌شویم، اما این اقدامات مقطعی است و به صورت پراكنده انجام می‌گیرد و برنامه‌ریزی خاصی برای آن وجود ندارد.

اصولا عادت كرده‌ایم تا قبل از وقوع مسئله‌ای آن را جدی نگیریم و وقتی مسئله روی داد و بحرانی شد با شتاب بسیار به حل آن مشغول شویم كه نتیجه آن همین وضع امروز مازندران بخصوص در غرب آن است.

 

در مدت دو روز بارش برف برق و آب 145 روستا دچار مشكل شده و شهرها فلج شده اند، گاز قطع شده و برای تامین گرمایش منازل صنایع را خوابانده و میلیاردها ریال خسارت به بار آورده‌ایم زیرا از قبل برنامه‌ای وجود ندارد. برای چنین وضعیت‌هایی به معنای واقعی نیازمند یافتن راهكار نیستیم و تنها كافیست در زمان برنامه‌ریزی و اجرای خدمات عمومی و شهری، كارشناسان و مجریان كار خود را به درستی انجام دهند.

در طول سال بارها نسبت به هدر رفتن آب،‌پوسیدگی لوله‌های آب و سیم‌های برق هشدار داده و نامه نگاری كرده‌ایم.

 

امروز نیز این سخنان گفته و شنیده می‌شود و رسانه‌های زحمتكش نیز قلمفرسایی می‌كنند اما هیچ تضمینی وجود ندارد كه فردا دوباره این بحران‌ها ایجاد نشوند زیرا در سایه مدیریت بی‌برنامه نمی‌توان اقدامی در خور توجه كرد و برنامه‌ریزی‌های اصولی و بلند مدت داشت. جا دارد اكنون كه در فصل بررسی بودجه هستیم، مشكلات مازندران را جدی‌تر ببینیم تا ضمن كاهش مشكلات استان در شرایط فعلی و در همه حال باعث نشویم سفره‌های مردم روز به روز كوچك‌تر شود.
 اخبار اجتماعی - تهران امروز


ویدیو مرتبط :
بحران برف گیلان 1392

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

راستی من کجای دنیا بودم؟



وصیت نامه ادوارد ادیش, سخنان بزرگان

قسمتی از وصیت نامه ادوارد ادیش، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی در سن 76 سالگی ...
من ادوارد ادیش هستم که برای شما می نویسم ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی با سرمایه ای هنگفت و حساب بانکی که گاهی خودم هم در شمردن صفرهای مقابل ارقامش گیج می شوم ! دارای شم اقتصادی بسیار بالا که گویا همواره به وجودم وحی می شود چه چیز را معامله کنم تا بیشترین سود از آن من شود ، البته تنها شانس و هوش نبود من تحصیلات دانشگاهی بالایی هم داشتم که شک ندارم سهم موثری در موفقیتهای من داشت .

 

یادم هست وقتی بیست ساله بودم خیال می کردم اگر روزی به یک چهلم سرمایه فعلیم برسم خوشبخترین و موفقترین مرد دنیا خواهم بود و عجیب است که حالا با داشتن سرمایه ای چهل برابر بیشتر از آنچه فکر می کردم باز از این حس زندگی بخش در وجودم خبری نیست . من در سن 22 سالگی برای اولین بار عاشق شدم .

 

راستش آنوقتها من تنها یک دانشجوی ساده بودم که شغلی و در نتیجه حقوقی هم نداشتم . بعضی وقتها با تمام وجود هوس می کردم برای دختر موردعلاقه ام هدیه ای ارزشمند بگیرم تا عشقم را باور کند و کاش آن روزها کسی بود به من می گفت که راه ابراز عشق خرید کردن نیست که اگر بود محل ابراز عشق دلباخته ترین عاشق ها ، فروشگاهها می شد!!

 

کسی چیزی نگفت و من چون هرگز نتوانستم هدیه ای ارزشمند بگیرم هرگز هم نتوانستم علاقه ام را به آن دختر ابراز کنم و او هم برای همیشه ترکم کرد . روز رفتنش قسم خوردم دیگر تا روزی که ثروتی به دست نیاوردم هرگز به دنبال عشقی هم نباشم و بلند هم بر سر قلبم فریاد کشیدم : هیس ، از امروز دگر ساکت باش و عجیب که قلبم تا همین امروز هم ساکت مانده است ...


و زندگی جدید من آغاز شد …
من با تمام جدیت شروع به اندوختن سرمایه کردم ، باید به خودم و تمام آدمها ثابت می کردم کسی هستم . شاید برای اثبات کسی بودن راههای دیگری هم بود که نمی دانم چرا آنوقتها به ذهن من نرسید ... دیگر حساب روزها و شبها از دستم رفته بود .

 

روزها می گذشت ، جوانیم دور میشد و به جایش ثروت قدم به قدم به من نزدیکتر می شد ، راستش من تنها در پی ثروت نبودم ، دلم می خواست از ورای ثروت به آغوش شهرت هم دست یابم و اینگونه شد ، آنچنان اسم و رسمی پیدا کرده بودم که تمام آدمهای دوروبرم را وادار به احترام می کرد و من چه خوش خیال بودم ، خیال می کردم آنها دارند به من احترام می گذارند اما دریغ که احترام آنها به چیز دیگری بود .

 

آن روزها آنقدر سرم شلوغ بود که اصلا وقت نمی کردم در گوشه ای از زنده ماندنم کمی زندگی هم بکنم ! به هر جا می رسیدم باز راضی نمی شدم بیشتر می خواستم ، به هر پله که می رسیدم پله بالاتری هم بود و من بالاترش را میخواستم و اصلا فراموش کرده بودم اینجا که ایستادم همان بهشت آرزوهای دیروزم بود کمی در این بهشت بمانم ، لذتش را ببرم و بعد پله بعدی ، من فقظ شتاب رفتن داشتم حالا قرار بود کی و کجا به چه چیز برسم این را خودم هم نمی دانستم !

 

اوایل خیلی هم تنها نبودم ، آدمهای زیادی بودند که دلشان می خواست به من نزدیکتر باشند ، خیلی هاشان برای آنچه که داشتم و یکی دو تا هم تنها برای خودم و افسوس و هزاران افسوس که من آن روزها آنقدر وقت نداشتم که این یکی دو نفر را از انبوه آدمهایی که احاطه ام کرده بودند پیدایشان کنم ، من هرگز پیدایشان نکردم و آنها هم برای همیشه گم شدند و درست ازروز گم شدن آنها تنهایی با تمام تلخیش بر سویم هجوم آورد .

 

من روز به روز میان انبوه آدمها تنها و تنها تر میشدم و خنده دار و شاید گریه دارش اینجاست هیچ کس از تنهایی من خبر نداشت و شاید خیلیها هم زیر لب زمزمه می کردند : خدای من ، این دگر چه مرد خوشبختیست ! و کاش اینطور بود ...

 

و باز روزها گذشت ، آسایش دوش به دوش زندگیم راه می رفت و هرگز نفهمیدم آرامش این وسط کجا مانده بود ؟ ایام جوانی خیال می کردم ثروت غول چراغ جادوست که اگر بیاید تمام آرزوها را براورده می کند و من با هزاران جان کردن آوردمش اما نمی دانم چرا آرزوها ی مرا براورده نکرد ...


کاش در تمام این سالها تنها چند روز، تنها چند صبح بهاری پابرهنه روی شنهای ساحل راه می رفتم تا غلفلک نرم آن شنهای خیس روحم را دعوت به آرامش می کرد .
کاش وقتهایی که برف می آمد من هم گوله ای از برف می ساختم و یواشکی کسی را نشانه می گرفتم و بعد از ترس پیدا کردنم تمام راه را بر روی برفها می دویدم .


کاش بعضی وقتها بی چتر زیر باران راه می رفتم ، سوت می زدم ، شعر می خواندم ، کاش با احساساتم راحتر از اینها بودم ، وقتهایی که بغضم می گرفت یک دل سیر گریه می کردم و وقت شادیم قهقهه خنده هایم دنیا را می گرفت ...


کاش من هم می توانستم عشقم را در نگاهم بگنجانم و به زبان چشمهایم عشق را می گفتم ...
کاش چند روزی از عمرم را هم برای دل آدمها زندگی می کردم ، بیشتر گوش می کردم ، بهتر نگاهشان می کردم ...


شاید باورتان نشود ، من هنوز هم نمی دانم چگونه می شود ابراز عشق کرد ، حتی نمی دانم عشق چیست ، چه حسی است تنها می دانم عشق نعمت باشکوهی بود که اگر درون قلبم بود من بهتر از اینها زندگی می کردم ، بهتر از اینها می مردم . من تنها می دانم عشق حس عجیبی*ست که آدمها را بزرگتر می کند .

 

درست است که می گویند با عشق قلب سریعتر می زند ، رنگ آدم بی هوا می پرد ، حس از دست و پای آدم می رود اما همانها می گویند عشق اعجاز زندگیست ، کاش من هم از این معجزه چیزی می فهمیدم ...

 

کاش همین حالا یکی بیاید تمام ثروت مرا بردارد و به جایش آرام حتی شده به دروغ ! درون گوشم زمزمه کند دوستم دارد ، کاش یکی بیاید و در این تنهایی پر از مرگ مرا از تنهایی و تنهایی را از من نجات دهد ، بیاید و به من بگوید که روزی مرا دوست داشته است ، بگوید بعد از مرگ همواره به خاطرش خواهم ماند ، بگوید وقتی تو نباشی چیزی از این زندگی ، چیزی از این دنیا ، از این روزها کم می شود .


راستی من کجای دنیا بودم ؟
آهای آدمها ، کسی مرا یادش هست ؟
اگر هست تو را به خدا یکی بیاید و در این دقایق پر از تنهایی به من بگوید که مرا دوست داشته است!
منبع:kocholo.org