سلامت


2 دقیقه پیش

نشانه ها و عوارض کمبود ویتامین‌ها در بدن

ویتامین‌ها نقش مهمی‌ را در بدن انسان ایفا می‌کنند. به‌نحوی‌که کمبود ویتامین‌ (حتی یکی از آن‌ها) می‌تواند برای هر فردی مشکلات اساسی را به وجود آورد. گجت نیوز - معین ...
2 دقیقه پیش

چرا پشه ها بعضی ها را بیشتر نیش می‌زنند؟

فصل گرما و گزیده شدن توسط پشه ها فرا رسیده، دوست دارید بدانید پشه ها بیشتر چه کسانی را دوست دارند؟ بیشتر کجاها می پلکند؟ و از چه مواد دفع کننده ای نفرت دارند؟ وب سایت ...

قصه زیبای آپارتمان حیوانات



 

 

آپارتمان حیوانات

 

توی جنگل سبز یه درخت کاج بود که از همه ی درختهای جنگل بلندتر و زیباتر بود .این درخت در جایی قرار داشت که از رویشاخه هاش همه ی جنگل و درختای سر سبزش دیده می شدند.

به خاطر همین مدتها بود که   به خاطر  این درخت بین بعضی از حیوونای جنگل دعوا می شد . سنجاب و جغد و دارکوب و کلاغ و ... همه می خواستن لونشونو روی این درخت بسازن .

 

بلاخره اختلاف و درگیری بین اونها بالا گرفت و کار به کلانتری کشید .پلیس جنگل تصمیم گرفت با بزرگترای جنگل مشورت کنه و راه چاره ای پیدا کنه .جلسه ی شورا برگزار شد و هر کسی نظری داد .اما در بین همه ی نظر ها، حرفی که لک لک  پیر زد از همه  جالبتر بود .

 

لک لک گفت من توی شهر آدمها دیدم که خونه هایی روی هم می سازن و بهش آپارتمان می گن .بهترین کار اینه که  روی  درخت کاج هم یه آپارتمان چند طبقه درست کنیم تا همه ی حیوانات درخت نشین جنگل، بتونن یه خونه روی اون درخت داشته باشن.این نظر با موافقت همه روبرو شد و قرار شد به زودی آپارتمان حیوانات در جنگل سبز ساخته بشه .

 

دارکوب که مهارت زیادی توی  خونه ساختن، روی درختان داشت، نقشه ی آپارتمان رو کشید و به همه نشون دارد نقشش حرف نداشت .اون یه آپارتمان ده طبقه ی خیلی زیبا طراحی کرده بود .طبقه ی اول برای سنجاب ،طبقه ی دوم برای لک لک پیر، طبقه ی سوم برای جغد ،طبقه ی چهارم برای دارکوب ،طبقه ی پنجم برای کلاغ و...

 

قرار شد دو طبقه از آپارتمانشون رو هم برای پذیرایی از مهمونایی که به جنگل اونها مهاجرت می کنن ،خالی نگه دارن.

 

شنبه ،اول هفته کار ساختن آپارتمان شروع شد.دارکوب با فاصله های منظم روی درخت سوراخهای بزرگی ایجاد می کرد.بعد سنجاب وارد این سوراخها می شد و با ابزاری که داشت، اتاق بزرگی توی هر سوراخ درست می کرد.بعد نوبت کلاغ بود که وارد اتاقها بشه و خاک و زباله هارو از اونجا بیرون بریزه و تمیز کنه .وقتی اتاقها تمیز می شدند جغد مبلها و تختخوابهایی اندازه ی اونها می ساخت و لک لک اونارو توی اتاقها نصب می کرد. تا آخر هفته همه ی واحدها ساخته شدند.

 

بعدش همه کمک کردن و با هم در و پنجره های آپارتمانشون رو کار گذاشتند. آخر کار هم همه با هم قلمو دست گرفتند و شروع به رنگ کردن در و پنجره های آپارتمانشون کردن.

 

آپارتمان که تموم شد بقیه ی حیوونای جنگل برای اونها پرده های قشنگی به عنوان هدیه آوردند تا پشت پنجره هاشون نصب کنند.با نصب پرده ها ،آپارتمان درخت کاج زیباتر و زیباتر شد.

 

کار آپارتمان تموم شد و موقع اسباب کشی رسید هر کسی با کمک دوستاش اسباب و اثاثیه ی خودش رو توی آپارتمانش برد .اولین روزی که حیوانات وارد آپارتمانشون شدند توی جنگل یه عالمه شادی و شور برپا شده بود. نزدیک غروب که شد آپارتمان نشینها ،پنجره هاشونو باز کردن و جلوی پنجره نشستن .با این صحنه انقدر درخت کاج قشنگ شده بود که تا چند شب همه ی حیوونا می یومدن زیر درخت کاج و دور هم می نشستن و صفا می کردن. حیوونای توی آپارتمان هم از مهمونایی که اومده بودن پیش اونا شب نشینی، پذیرایی می کردن.حالا جنگل سبز یه آپارتمان قشنگ برای حیوونای کوچیکی که روی درخت زندگی می کنند،داره .اگه به جنگل سبز سر زدید از اون آپارتمان هم دیدن کنید.

منبع:tebyan.net


ویدیو مرتبط :
آپارتمان نشینی حیوانات!

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

قصه زیبای گربه ي تنها



 

 

قصه گربه تنها

 

 

در يك باغ زيبا و بزرگ ، گربه پشمالويي زندگي مي كرد .او تنها بود . هميشه با حسرت به گنجشكها كه روي درخت با هم بازي مي كردند نگاه مي كرد .



يكبار سعي كرد به پرندگان نزديك شود و با آنها بازي كند ولي پرنده ها پرواز كردند و رفتند .



پيش خودش گفت : كاش من هم بال داشتم و مي توانستم پرواز كنم و در آسمان با آنها بازي كنم .


ديگر از آن روز به بعد ، تنها آرزوي گربه پشمالو پرواز كردن بود .



آرزوي گربه پشمالو را فرشته اي كوچك شنيد . شب به كنار گربه آمد و با عصاي جادوئي خود به شانه هاي گربه زد .

 

صبح كه گربه كوچولو از خواب بيدار شد احساس كرد چيزي روي شانه هايش سنگيني مي كند .وقتي دو بال قشنگ در دو طرف بدنش ديد خيلي تعجب كرد ولي خوشحال شد

 

 

 

قصه گربه تنها

 

 

خواست پرواز كند ولي بلد نبود .



از آن روز به بعد گربه پشمالو روزهاي زيادي تمرين كرد تا پرواز كردن را ياد گرفت البته خيلي هم زمين خورد .



روزي كه حسابي پرواز كردن را ياد گرفته بود ،‌در آسمان چرخي زد و روي درختي كنار پرنده ها نشست

 

 

قصه گربه تنها

 

 

 


وقتي پرنده ها متوجه اين تازه وارد شدند ، از وحشت جيغ كشيدند و بر سر گربه ريختند و تا آنجا كه مي توانستند به او نوك زدند . گربه كه جا خورده بود و فكر چنين روزي را نمي كرد از بالاي درخت محكم به زمين خورد .



يكي از بالهايش در اثر اين افتادن شكسته بود و خيلي درد مي كرد

 

شب شده بود ولي گربه پشمالو از درد خوابش نمي برد و مرتب ناله مي كرد .

 

 

 

قصه گربه تنها

 

 

 

فرشته كوچولو ديگر طاقت نياورد ، خودش را به گربه رساند .

 

فرشته به او گفت : آخه عزيز دلم هر كسي بايد همانطور كه خلق شده ، زندگي كند . معلوم است كه اين پرنده ها از ديدن تو وحشت مي كنند و به تو آزار مي رسانند . پرواز كردن كار گربه نيست . تو بايد بگردي و دوستاني روي زمين براي خودت پيدا كني .



بعد با عصاي خود به بال گربه پشمالو زد و رفت

 

 

 

 

 

صبح كه گربه پشمالو از خواب بيدار شد ديگر از بالها خبري نبود . اما ناراحت نشد .



ياد حرف فرشته كوچك افتاد . به راه افتاد تا دوستي مناسب براي خود پيدا كند .



به انتهاي باغ رسيد . خانه قشنگي در آن گوشه باغ قرار داشت . خودش را به خانه رساند و كنار پنجره نشست .

 

 

 

در اتاق دختر كوچكي وقتي صداي ميو ميوي گربه را شنيد ، با خوشحالي كنار پنجره آمد . دختر كوچولو گربه را بغل كرد و گفت : گربه پشمالو دلت مي خواد پيش من بماني . من هم مثل تو تنها هستم و هم بازي ندارم . اگر پيشم بماني هر روز شير خوشمزه بهت مي دم .



گربه پشمالو كه از دوستي با اين دختر مهربان خوشحال بود ميو ميوي كرد و خودش را به دخترك چسباند.