سلامت


2 دقیقه پیش

نشانه ها و عوارض کمبود ویتامین‌ها در بدن

ویتامین‌ها نقش مهمی‌ را در بدن انسان ایفا می‌کنند. به‌نحوی‌که کمبود ویتامین‌ (حتی یکی از آن‌ها) می‌تواند برای هر فردی مشکلات اساسی را به وجود آورد. گجت نیوز - معین ...
2 دقیقه پیش

چرا پشه ها بعضی ها را بیشتر نیش می‌زنند؟

فصل گرما و گزیده شدن توسط پشه ها فرا رسیده، دوست دارید بدانید پشه ها بیشتر چه کسانی را دوست دارند؟ بیشتر کجاها می پلکند؟ و از چه مواد دفع کننده ای نفرت دارند؟ وب سایت ...

از تنفر تا عشق تنها 3 قدم راه است


«من خیلی چاقم»! این جمله را حتما خیلی شنیده‌اید و احتمالا بارها هم فكر كرده‌اید كه چرا این فرد كه اصلا چاق نیست این جمله را به زبان می‌آورد.





زنانی كه از خودشان بیزار‌هستند

صبح بخیر:  وای، چرا لاغر نمی‌شوم، چرا همیشه اضافه‌وزن دارم؟ این جمله‌ای است كه هر روز از دوست و آشنا می‌شنوید و هرازگاهی هم خودتان جلوی آینه به‌خودتان می‌گویید اما نتایج تحقیقی كه در فصلنامه روانشناسی زنان به چاپ رسیده نشان می‌دهد حدود 93درصد از زنان در معرض «فت‌تاك» (حرف‌های منفی زدن در مورد چاقی) قرار دارند و یك‌سوم آنها هم این كار را به‌طور روزانه انجام می‌دهند. می‌دانید این مسئله ناشی از چیست؟ ناشی از حس بد شما نسبت به بدنتان است.



دیوار محافظی به نام انتقاد از خود

اما چرا ما از بدنمان بیزاریم؟ دكتر مارگو ماین، متخصص روانشناسی و محقق زبان و شكل بدن عقیده دارد زنان معمولا دوست دارند از بدنشان بد بگویند تا یك حفاظ عاطفی برای خودشان ایجاد كنند. به عبارتی با حرف زدن در مورد بدشكلی بدنشان دست پیش می‌گیرند تا دیگران آنها را مسخره نكنند یا مورد انتقاد قرار ندهند. از طرفی توجه نشان دادن به شكل بدن حواس ما را پرت می‌كند تا كمتر به مشكلات بزرگ‌تر زندگی مثل مشكلات اقتصادی، مسائل زندگی مشترك، تعادل برقرار كردن بین كار و خانواده یا جا افتادن در شغل جدید فكر كنیم. متاسفانه بیشتر انسان‌ها حداقل یك یا چند بدشكلی در بدنشان یا ضایعاتی در صورتشان دارند و آنقدر خودشان را درگیر این قضایا می‌كنند كه فراموش می‌كنند چیزهای زیادی جزو ظاهر هستند كه اهمیت دارند.



به جای اینكه به این فكر كنید كه در لباس مهمانی چطور خواهید بود و كجای بدنتان را باید لاغر كنید یا چه موادی به‌صورت‌تان بزنید، این كارهای كوچك را انجام دهید تا با این حس بدتان نسبت به‌خودتان مقابله كنید.

شما زیبایید

رژیم غذایی بگیرید: دكتر رزی مالیناری، استاد دانشگاه كارولینای شمالی پیشنهاد می‌كند كه 3روز، روزه بگیرید و در این 3 روز از تلویزیون، اینترنت و مجله خواندن پرهیز كنید. بعد هم تصمیم بگیرید از این به بعد تا جایی كه می‌توانید از اطلاعاتی كه شما را ناراحت و نگران می‌كند دوری كنید و به جای آن اطلاعات خوب، مفید و خوشحال‌كننده به خورد مغزتان بدهید. اصلا به حجم بالای تبلیغات لاغری و رژیم‌های ورزشی و كرم‌های پوستی فكر نكنید و مطمئن باشید شما زیبایی‌های خودتان را دارید.

تشكر كنید

همیشه از بدنتان تشكر كنید: بدنتان برای شما كلی كار می‌كند. قلبتان بدون ثانیه‌ای توقف مرتب می‌زند، نفس می‌كشید، مزه غذا را با زبانتان می‌چشید و لذت می‌برید و با پاهایتان از جایی به جای دیگر می‌روید. قبل از اینكه بخوابید به این فكر كنید كه چه بدن فوق‌العاده‌ای دارید نه اینكه فكر كنید واقعا چقدر بد به‌نظر می‌رسید.

پیروزی‌هایتان را فهرست كنید

فهرست موقعیت درست كنید: روی یك كاغذ هدف‌هایی را كه تا‌كنون در زندگی‌تان توانسته‌اید به آنها برسید را فهرست كنید. مثلا رفتن به دانشگاه و فارغ‌التحصیل شدن یا پیدا كردن كار. بعد ببینید برای رسیدن به كدام یك از این هدف‌ها به‌خودتان افتخار می‌كنید؟ حقیقت این است كه ارزش ما در برخورد با دیگران ممكن است بیشتر با ظاهر ما سنجیده شود تا با هدف‌هایمان اما حقیقت این است كه ارزش واقعی ما به هدف‌هایی است كه با سرسختی و صبر به آنها رسیده‌ و درس‌هایی است كه از آنها گرفته‌ایم.


ویدیو مرتبط :
‫دکتر هلاکویی - عشق و تنفر با هم در رابطه‬‎

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

داستان عشق و ديوانگي



 

 

داستان جالب

 

در زمانهاي بسيار قديم وقتي هنوز پاي بشر به زمين نرسيده بود، فضيلت ها و تباهي ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بي كاري خسته و كسل شده بودند.

ناگهان ذكاوت ايستاد و گفت بياييد يك بازي بكنيم مثل قايم باشك.

همگي از اين پيشنهاد شاد شدند و ديوانگي فورا فرياد زد، من چشم مي گذارم و از آنجايي كه کسي نمي خواست دنبال ديوانگي برود همه قبول كردند او چشم بگذارد.

ديوانگي جلوي درختي رفت و چشم هايش را بست و شروع كرد به شمردن .. يك .. دو .. سه .. همه رفتند تا جايي پنهان شوند.

لطافت خود را به شاخ ماه آويزان كرد، خيانت داخل انبوهي از زباله پنهان شد، اصالت در ميان ابرها مخفي شد، هوس به مركز زمين رفت، دروغ گفت زير سنگ پنهان مي شوم اما به ته دريا رفت، طمع داخل كيسه اي كه خودش دوخته بود مخفي شد و ديوانگي مشغول شمردن بود هفتاد و نه ... هشتاد ... و همه پنهان شدند به جز عشق كه همواره مردد بود نمي توانست تصميم بگيريد و جاي تعجب نيست چون همه مي دانيم پنهان كردن عشق مشكل است، در همين حال ديوانگي به پايان شمارش مي رسيد نود و پنج ... نود و شش. هنگامي كه ديوانگي به صد رسيد عشق پريد و بين يك بوته گل رز پنهان شد.

 

داستان عاشقانه

 

ديوانگي فرياد زد دارم ميام. و اولين كسي را كه پيدا كرد تنبلي بود زيرا تنبلي، تنبلي اش آمده بود جايي پنهان شود و بعد لطافت را يافت كه به شاخ ماه آويزان بود، دروغ ته درياچه، هوس در مركز زمين، يكي يكي همه را پيدا كرد به جز عشق و از يافتن عشق نا اميد شده بود. حسادت در گوش هايش زمزمه كرد تو فقط بايد عشق را پيدا كني و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است.

ديوانگي شاخه چنگك مانندي از درخت چيد و با شدت و هيجان زياد آن را در بوته گل رز فرو كرد و دوباره و دوباره تا با صداي ناله اي دست كشيد عشق از پشت بوته بيرون آمد درحالي که با دستهايش صورتش را پوشانده بود و از ميان انگشتانش قطرات خون بيرون مي زد شاخه به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمي توانست جايي را ببيند او كور شده بود! ديوانگي گفت من چه كردم؟ من چه كردم؟ چگونه مي توانم تو را درمان كنم؟ عشق پاسخ داد تو نمي تواني مرا درمان كني اما اگر مي خواهي كمكم كني مي تواني راهنماي من شوي.

و اينگونه است كه از آنروز به بعد عشق كور است و ديوانگي همواره همراه اوست! و از همانروز تا هميشه عشق و ديوانگي به همراه يکديگر به احساس تمام آدم هاي عاشق سرک مي کشند ...