سرگرمی


2 دقیقه پیش

تصاویری که شما را به فکر فرو می‌برد (34)

یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمی‌تواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ...
2 دقیقه پیش

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ...

ضرب المثل نه آجیل می دهم، نه آجیل می گیرم



ناصرالدین شاه قاجار, ریشه تاریخی ضرب المثل

از ممیزات پاكمردان عالم این است كه انعطاف نمی پذیرند و انحراف نمی جویند. هنگام قدرت و توانایی تحت تأثیر و تطمیع واقع نمی شوند. هنگام تنگدستی با نان جوین خو می كنند تا خوان گسترده صاحبان مكنت و ثروت ذائقه آنان را تحریك نكند.

 

ارباب توقعات نامشروع به این زمره از مردم روزگار هرگز مراجعه نمی كنند و در مورد آنها به حربه تهدید و تطمیع متوسل نمی شوند زیرا خود بهتر می دانند كه آزادمردان وارسته نه آجیل می دهند و نه آجیل می گیرند، معتكف می شوند ولی منحرف نمی شوند. از قدرت و مقام ظاهری چشم می پوشند ولی به خواهشهای نابجا ترتیب اثر نمی دهند.

 

باری، بحث بر سر آجیل بود. اكنون باید دید كه این آجیل چیست و چگونه در صف مشكل گشایان جای گرفت كه از آن به صورت ضرب المثل استفاده می كنند.

 

از جمله مشاغلی كه تا پایان سلسله قاجاریه نوعی درجه به شمار می آمد استیفا بود كه شاغل آن را مستوفی می گفتند. مستوفیان هر كدام در قسمتی از مملكت به كار اشتغال داشته اند. و دخل و خرج و وصول و ایصال عواید كشور را نظارت می كرده اند. امور استیفا به تعبیر امروزی همان وزارت دارایی است و وزیر دارایی در آن عصر و زمان لقب مستوفی الممالك داشت.

 

اجداد مرحوم حسن مستوفی الممالك از اوایل سلطنت قاجاریه سمت مستوفی گری داشته اند تا آنكه در زمان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار این لقب به میرزا یوسف و فرزندش میرزا حسن رسید.

 

میرزا یوسف مستوفی الممالك صدراعظم ناصرالدین شاه بود كه منطقه یوسف آباد واقع در شمال غربی تهران به نام او نامگذاری شده است زیرا منطقه مزبور قبلاً به صورت قلعه و مزرعه از طرف مرحوم میرزا یوسف مستوفی الممالك آباد شده بود. میرزا یوسف از رجال و درباریانی بود كه ناصرالدین شاه او را جناب آقا خطاب می كرد.

 

می گویند روزی یكی از وزرای آن دوره حاضر شد مبلغ كلانی به شاه پیشكش بدهد و به جای میرزا یوسف مستوفی مشغول كار شود. ناصرالدین شاه در جواب نوشت:

ما یوسف خود نمی فروشیم
تو سیم سپید خود نگهدار

 

اگرچه ناصرالدین شاه ذوق شعری داشت و گاهگاهی طبع آزمایی می كرد ولی باید دانست كه شعر بالا از او نیست بلكه از بایسنقر شاهزاده تیموری است كه در وصف خواننده محبوبش خواجه یوسف اندكانی و در پاسخ برادرش ابراهیم میرزا تیموری كه خواجه یوسف را از او مطالبه كرده بود سروده است.

 

یك بار هم حاجی میرزا حسن خان سپسالار به ناصرالدین شاه نوشت كه میرزا یوسف و دوستعلی خان معیرالممالك مبالغی به خزانه دولت بدهكارند و چون با مسالمت و مدارا حاضر به تصفیه دیون خود نیستند صلاح در این است كه برای وصول منال دیوان شدت عمل به خرج داده شود.

 

ناصرالدین شاه در جواب او به این شعر از سعدی شیرازی اكتفا كرد:

دوست به دنیا و آخرت نتوان داد
صحبت یوسف به از دراهم معدود

 

حسن مستوفی الممالك كه چهارراه حسن آباد در تهران به نام او نامگذاری شده از رجال نامدار و شریف ایران است كه به علت كمال امانت و صداقت و وطنخواهی به نام آقا معروف بوده و حتی سر سلسله دودمان پهلوی نیز هنگام سلطنت و زمامداری او را آقا خطاب می كرده است.

 

مرحوم حسن مستوفی الممالك اهل آشتیان بود و در زمینه نوعدوستی و توجه به ارقاب و بستگان از خود می گذشت ولی بستگان و نیازمندان را از نظر دور نمی داشت.
دوست دانشمندم آقای علی اكبر كوثری كه خود اهل آشتیان است برای نگارنده حكایت كرد كه چون مرحوم آقا در اواخر عمر و هنگام گوشه نشینی در مضیقه مالی قرار گرفت چند نفر از خاصان و نزدیكان خود را كه از آن جمله مرحوم علی اكبر داور بود مأمور كرد بودجه معتدلی منطبق با درآمد حاصله برای زندگی داخلی او تنظیم نمایند.

 

افراد مزبور پس از مدتی مطالعه و مداقه مبلغ معتنابهی از مقرری و نان خانه را كه مرحوم مستوفی الممالك همه ساله به خویشان و نیازمندان می داد از ستون خرج حذف كردند و بودجه تعدیلی را به نظر آقا رسانیدند. مرحوم مستوفی الممالك پس از مطالعه بودجه تعدیلی لبخندی زد و گفت:«این كار را خودم هم می توانستم بكنم، مقصود من این بود كه كاری بكنید حتی الامكان مقرری و نان خانه خویشان و بستگانم قطع نشود.»

 

مرحوم مستوفی الممالك از اردیبهشت 1286 تا اردیبهشت 1288 هجری شمسی در شش كابینه سمت وزارت جنگ و مالیه را داشت و از سال 1289 تا خرداد 1306 هجری شمسی ده بار نخست وزیر شد كه سه كابینه اخیر را در زمان سلطنت رضاشاه پهلوی تشكیل داده بود.

 

باری، پس از آنكه كابینه قوام السلطنه در پنجم خرداد سال 1301 هجری شمسی استعفا كرد مستوفی الممالك با رأی اكثریت مجلس چهارم و جلب نظر احمدشاه قاجار و رضا خان سردار سپه دولت خود را به شرح زیر به مجلس معرفی كرد:


مستوفی الممالك رئیس الوزرا و وزیر داخله، سردار سپه وزیر جنگ، حاج محتشم السلطنه وزیر معارف، ممتازالممالك وزیر عدلیه، ذكاء الملك فروغی وزیر خارجه، نصرالملك وزیر مالیه، حاج مخبرالسلطنه وزیر فواید عامه.

 

در اواخر مجلس بر اثر اختلافات شدیدی كه بین نمایندگان مجلس و اعضای دولت پیش آمد- كه البته بر محور انتخابات دوره پنجم مجلس دور می زد- نامه ای مبنی بر عدم اعتماد نسبت به دولت به امضای چهل و پنج نفر از نمایندگان مجلس رسید تا دولت مجبور به استعفا شود ولی مرحوم مستوفی الممالك كه به ریشل اختلاف و بازیهای پشت پرده كاملاً واقف بود مطلقاً زیربار استعفا نرفت و حرفش این بود كه:«باید استیضاح كنند و من جواب بگویم. اگر رأی اعتماد به حد كافی نداشتم كنار بروم زیرا من میل ندارم مثل قوام السلطنه به صرف رؤیت ورقه امضا شده استعفا بدهم.»

 

كار این محاوره و مشاجره به درازا كشید و بالاخره مرحوم مدرس و عده ای از رفقایش كه در صف مخالفان بودند اجباراً ورقه استیضاح را كه مربوط به رویه دولت نسبت به سیاست خارجی بود توسط رییس مجلس به دولت ابلاغ كردند و قرار بر این شد كه روز شنبه بیست و یكم خرداد سال 1302 شمسی استیضاح به عمل آید.
روز مزبور از طرف ناطقین دو طرف كه مهمترین آنها مدرس و فروغی وزیر خارجه بودند بیانات شدیداللحنی در لفافه تعریض و كنایه ولی با كمال احتیاط رد و بدل شد.

 

عاقبت مرحوم مستوفی الممالك كه دامن خویش را از هر گونه آلودگی منزه می دانست با كمال ناراحتی پشت تریبون رفت و ضمن نطق تاریخی خویش چنین گفت:«از چندی به این طرف مشتری زیاد برای صحت عمل و اجرای قانون و پاكدامنی نمی بینم. هیچ وقت برای رسیدن به مقام تلاش نكرده ام. خوشوقتم كه در این موقع آقای مدرس بیش از قصور نسبتی به كابینه نداد و با اطمینان می گویم كه كابینه اندك قصوری هم در وظیفه نكرده است.

مطالب روشن شد وضعیات امروز طوری است كه مداخله امثال من پیشرفت ندارد. اشخاصی می خواهند كه آجیلها بخورند و آجیلها بدهند. ایام غیبت مجلس هم ایام بره كشی است. معده من ضعیف است. برای حفظ احترام اكثریت می روم و استعفای خودم را خدمت اعلیحضرت می دهم.» و از مجلس خارج شدند و مشیرالدوله مأمور تشكیل كابینه شد.

 

باری، عبارت نه آجیل می دهم و نه آجیل می گیرم از آن تاریخ ضرب المثل گردیده است.
منبع:iketab.com


ویدیو مرتبط :
فلسفه آجیل مشکل گشا چیست؟

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

ضرب المثل خواندنی خودم جا ,خرم جا



 

 

افراد خونسرد و بی اعتنا خاصه آنهایی که همه چیز را از دریچۀ مصالح و منافع شخصی ببینند در جهان زیاد هستند.این گونه آحاد و افراد بشری به زیان و ضرر دیگران کاری ندارند. همان قدر که بارشان به منزل برسد و مقصودشان حاصل آید اگر دنیا را آب ببرد آنها را خواب می برد. به این دسته از مردم چنانچه در زمینۀ عدم توجه به مصالح اجتماعی ایراد و اعتراض شود شانه بالا انداخته در نهایت خونسردی و بی اعتنایی به این عبارت مثلی تمثل می جویند و می گویند:"خودم جا، خرم جا. زن صاحبخانه خواه بزا خواه نزا!"

 

یا به طور خلاصه می گویند: "خودم جا، خرم جا" مجازاً یعنی سود و زیان دیگران به من چه ارتباطی دارد؟ باید در فکر تأمین و تدارک منافع و مصالح خویش بود لاغیر.( دیگی که برای من نجوشه ، توش سر سگ بجوشه !)

 

عبارت بالا که سالهای متمادی در منطقۀ غرب ایران هنگام وضع حمل زنان باردار مورد استفاده و اصطلاح قرار می گرفت از واقعۀ تاریخی جالبی ریشه گرفته که نقل آن خالی از لطف و فایده نیست.

 

خواجه نصیرالدین طوسی قبل از آنکه مورد توجه ناصرالدین شاه محتشم واقع شود و به دربار اسماعیلیله راه یابد یک بار به بغداد رفت تا یکی از تألیفاتش را که در مدح اهل بیت پیغمبر اکرم (ص) بود به مستعصم خلیفۀ عباسی تقدیم نماید. در این مورد میرزا محمد تنکابنی چنین می نویسد:

 

"... آنچه مشهور است اینکه محقق طوسی در مدت بیست سال کتابی تصنیف کرد که در مدح اهل بیت پیغمبر (ص) بود. پس از آن کتاب را به بغداد برد که به نظر خلیفۀ عباسی برساند. پس زمانی رسید که خلیفه با ابن حاجب در میان شط بغداد به تفرج و تماشا اشتغال داشتند. پس محقق طوسی کتاب را در نزد خلیفه گذاشت، خلیفه آن را به ابن حاجب داد. چون نظر ابن حاجب ناصب به مدایح آل اطهار پیغمبر علیهم صلوات افتاد آن کتاب را به آب انداخت و گفت:"اعجنبی تلمه" یعنی خوش آمد مرا از بالا آمدن آب در وقتی که این کتاب را به آب انداختم و قطراتی از آب بالا آمدند! پس بعد از اینکه از آب بیرون آمدند محقق طوسی را طلبیدند.

 

"ابن حاجب گفت:"که ای آخوند، تو از اهل کجایی؟" گفت:"از اهل طوسم."

"ابن حاجب گفت:"از گاوان طوسی یا از خران طوس!؟" خواجه فرمود که: "گاوان طوسم."

"ابن حاجب گفت:"شاخ تو کجاست؟"

"خواجه گفت:"شاخ من در طوس است، می روم و آن را می آورم!" پس خواجه با نهایت ملال خاطر روی به دیار خویش نهاد و از ترس عمال ابن حاجب بدون آنکه توشه و زاد راحله ای بردارد با مرکوبش که دراز گوش نحیف وامانده ای بود از بیراهه به ایران مراجعت کرد."

 

پس از چندی شبانه روز به قریه ای از قرای کردستان رسید و به دنبال پناهگاهی می گشت تا شبی را به روز آورده خود و چهار پایش رنج خستگی را از تن بزدایند. در این موقع عده ای زن و مرد را به حال اضطراب و نگرانی دید. از جریان قضیه جویا گردید معلوم شد زن روستایی چند روز است برای وضع حمل دچار سختی شده اکنون میان مرگ و زندگی دست و پا می زند.

 

خواجه فرصت را مغتنم شمرده مدعی شد که بیمار باردار را بدون هیچ خطری بزایاند. وابستگان زن دهاتی مقدم خواجه را گرامی شمرده در مقام پذیرایی و بزرگداشت وی برآمدند. خواجه دستور داد قبلاً مرکوب خسته و فرسوده اش را تیمار کرده در طویلۀ گرم جای دادند و آب و علوفه اش را تدارک دیدند. سپس فرمان داد اطاق گرم و تمیزی برای آسایش و استراحت خودش آماده کردند. پس از آنکه از این دو رهگذر خیالش راحت شد و غذای گرم و مطبوعی به اشتهای کامل صرف کرد با اطلاعاتی که در علم پزشکی داشت برای رفع درد و زایمان بیمار تعلیمات لازم داده ضمناً دعایی نوشت و به دست صاحبخانه داد و گفت:"این دعا را با مقداری گشنیز بر ران چپ زائو ببندید و مطمئن باشید که به راحتی فارغ خواهد شد ولی متوجه باشید که پس از وضع حمل دعا را از ران چپش فوراً باز کنید و گرنه روده هایش را بیرون خواهد آورد."

 

اتفاقاً زکریای قزوینی راجع به خاصیت گشنیز که در حکایت بالا ذکر شده چنین می نویسد:

"کزبره: او را به پارسی گشنیز خوانند و شیخ الرییس گوید که اگر کزبره را به آهستگی از بیخ برکنند و بر ران زنی ببندند که زادن او دشخوار بود در حال خلاص یابد."

 

باری، هنوز دیر زمانی از تجویز خواجه و بستن دعا بر ران چپ بیمار حامله نگذشته بود که به راحتی وضع حمل کرد و از خطر مرگ نجات یافت.

 

بامدادان خواجه نصیرالدین طوسی بر درازگوش سوار شده با زاد و توشۀ کافی به جانب طوس روان گردید. پس از چندی چون دعا کردند دیدند که خواجۀ طوسی چنین نوشته بود:"خودم جا، خرم جا. زن صاحبخانه خواه بزا، خواه نزا!"

شنیده شد که این دعا دیر زمانی در بعضی از قراء و قصبات مناطق غرب ایران برای زایمانهای سخت و دشوار چون حرز جواد به کار می رفت و رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمد.

 

 

 

 

ضرب المثل فارسی, ضرب المثل های فارسی, ضرب المثل ها, ضرب المثل های ایرانی, مثل آباد ضرب المثل فارسی, ضرب المثل های فارسی, ضرب المثل ها, ضرب المثل های ایرانی, مثل آباد