سرگرمی


2 دقیقه پیش

تصاویری که شما را به فکر فرو می‌برد (34)

یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمی‌تواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ...
2 دقیقه پیش

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ...

ضرب المثل از گردنم بیفتی انشاالله



عروس و مادرشوهر, ریشه تاریخی ضرب المثل

این جمله، هم مثل است هم نفرین و قصه ای دارد
میگویند: پیرزنی بود سه پسر داشت و دو تا عروس، اما پسر كوچكش هنوز زن نگرفته بود. این دو تا عروس هر روز به نوبت مادر شوهرشان را كول میگرفتند و كارهای خانه را به این شكل انجام میدادند چون كه میترسیدند اگر مادر شوهرشان را زمین بگذارند و مواظب حال او نباشند پیرزن نفرین میكند و شوهرهاشان عاق والدین میشوند.


برادرها هرچه به برادر كوچكشان میگفتند تو هم زن بگیر اقلاً كمی به زنهای ما كمك كند و كار آنها سبكتر شود قبول نمیكرد و زیر بار نمیرفت برای اینكه میدید انصاف نیست كه زن او هم مثل زنهای دو برادرش به زحمت بیفتد یا نافرمانی بكند و باعث بشود كه او عاق والدین بشود.
از قضا یك روز از كوچهای میگذشت دید دختر كثیفی با حال پریشان و موهای ژولیده در خرابه نشسته، پیش خودش فكر كرد، خوب است من این دختر را به زنی بگیرم از چند جهت ثواب است یكی اینكه این دختر را از پریشانی نجات میدهم چون كه هرچه باشد به پشت گرفتن مادرم از این پریشانی براش سختتر نیست.


دیگر اینكه دو تا زن برادرهام راحت میشوند و كارشان سبكتر میشود و نوبت كول كردن مادرم یك روز عقب میافتد و هر سه روز یك روز نوبتشان میشود. خلاصه سراغ دختر را گرفت و آمد خانه، گفت: «بروید و فلان دختر را برای من عقد كنید». برادرهاش شاد و خوشحال رفتند و دختر را عقد كردند و آوردند خانه. زن برادرها هم از شوهرشان خوشحالتر كه كمكی رسیده.
با آمدن نوعروس نوبت كول كردن مادر شوهر سه روز یك روز شد. این نوعروس دید كار مشكلی است كه هم یك پیرزن را به دوش بگیرد و هم كارهای خانه را انجام دهد.


به فكر چاره افتاد. یك روز كه پسرها برای كار به صحرا رفته بودند و پیرزن هم از خواب بیدار نشده بود جاریهاش را صدا زد و گفت: «اگر چیزی به من بدهید این پیرزن را از سر خودمان وا میكنم»
جاریها با التماس گفتند: «خواهر هرچی بخواهی به تو میدهیم، اگر كاری میتوانی بكنی معطل نشو» نوعروس گفت: «من از شما چیزی نمیخواهم فقط گردنبند و دستبند و گوشواره و انگشتر مادر شوهرمان را میخواهم» گفتند: «ما حاضریم آنها مال تو باشد».


گفت: «خیلی خب امروز نوبت من است كه مادر شوهرمان را كول بگیرم. نان هم باید بپزم وقتی كه پیرزن را كول گرفتم و مشغول نان پختن شدم یكی از شما بروید بیرون و برگردید و به من بگویید كه نعش پدرت را پشت الاغ انداختهاند و دارند از صحرا میآورند، دیگر كارتان نباشد من ترتیب بقیه كار را میدهم»

 

عروسها وقتی قول و قرارشان را گذاشتند، پیرزن از خواب بیدار شد بعد از اینكه ناشتاییش را خورد گفت: «امروز نوبت هر كه هست بیاید و كولم بگیرد». نوعروس فوری آمد و پیرزن را به كول گرفت و تنور را هم آتش كرده بود و داغ و آماده نان پختن بود. نوعروس همانطور كه پیرزن به پشتش بود آمد نشست و مشغول نان پختن شد. طبق قراری كه گذاشته بودند یكی از عروسها بیرون رفت و برگشت و با گریه و زاری گفت: «خواهر! لال بشم انشاءالله، نعش پدرت را روی الاغ انداختهاند و دارند از صحرا میآورند».


نوعروس از جاش بلند شد و همانطور كه پیرزن پشتش بود خودش را از این دیوار به آن دیوار میزد و میگفت: «وای پدرم» هرچه پیرزن فریاد میكشید كه «مرا بگذار زمین» میگفت: «نه! من نمیخواهم شوهرم عاق والدین بشه، هرچه باشه احترام تو واجبه!»
خلاصه پیرزن را آنقدر به این دیوار و آن دیوار زد كه تمام بدنش خرد و خمیر شد و زبانش هم گرفت و از پشت عروس افتاد زمین. عروسها مادر شوهر را بردند و تو رختخواب خواباندند و مشغول كارشان شدند. پسران پیرزن وقت غروب از صحرا برگشتند و دیدند مادرشان پشت هیچكدام از عروسها نیست قضیه را پرسیدند.


عروسها گفتند: «بعدازظهر یك مرتبه زبانش بند آمد و نتوانست حرف بزند ما هم خواباندیمش تو رختخواب». پسرها به بالین مادرشان رفتند و دیدند نخیر دارد نفسهای آخرش را میكشد مثل اینكه منتظر آنها بوده كه بیایند. گفتند: «مادر حرف بزن چطور شده؟» پیرزن كه نمیتوانست حرف بزند سینهاش را نشان داد، یعنی خرد شده و اشاره میكرد به عروس كوچكتر یعنی او اینطورش كرده. عروس تازه گفت: «مادر شوهر مهربانم به من اشاره میكند كه دوستش دارم میگوید: گردنبدنم را به او بدهید» بعد رو كرد به جاریها و گفت: «مگر اینطور نیست؟» گفتند: «چرا همینطور است. وقتی كه زبان داشت به ما گفته بود». خلاصه پیرزن هر عضوش را نشان میداد و به نوعروس اشاره میكرد كه او اینطورش كرده ـ نوعروس زرنگ آن را به نفع خودش تعبیر میكرد كه: «میگوید انگشتر و دستبندها و چیزهای داخل جیبم را بدهید به عروس كوچكم» جاریها هم حرف او را تصدیق میكردند. به این ترتیب همه اشیاء زینتی و جواهرات پیرزن مال عروس كوچكش شد تا اینكه پیرزن جان داد و مرد و پسرها مشغول گریه شدند.


عروسها دیدند كه اگر گریه نكنند ممكن است شوهرهاشان شك كنند. شروع به گریه و زاری كردند. مردم پیرزن را كه بردند خاك كنند آنها اینطور نوحه سرایی میكردند:
عروس اولی ـ درین درین اوی (گورش را عمیق و عمیقتر بكنید ـ ای وای)
عروس دومی ـ اونان درین اوی (از عمیق هم عمیقتر بكنید ـ ای وای)
عروس سومی ـ بواوزی من بونداگورموشم گنه گلوراوی (این رویی كه من از این پیرزن دیده ام بازهم برمیگردد ـ ای وای).
منبع:persiankolbe.ir


ویدیو مرتبط :
ضرب المثل ترکی خراسان

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

ضرب المثل خواندنی خودم جا ,خرم جا



 

 

افراد خونسرد و بی اعتنا خاصه آنهایی که همه چیز را از دریچۀ مصالح و منافع شخصی ببینند در جهان زیاد هستند.این گونه آحاد و افراد بشری به زیان و ضرر دیگران کاری ندارند. همان قدر که بارشان به منزل برسد و مقصودشان حاصل آید اگر دنیا را آب ببرد آنها را خواب می برد. به این دسته از مردم چنانچه در زمینۀ عدم توجه به مصالح اجتماعی ایراد و اعتراض شود شانه بالا انداخته در نهایت خونسردی و بی اعتنایی به این عبارت مثلی تمثل می جویند و می گویند:"خودم جا، خرم جا. زن صاحبخانه خواه بزا خواه نزا!"

 

یا به طور خلاصه می گویند: "خودم جا، خرم جا" مجازاً یعنی سود و زیان دیگران به من چه ارتباطی دارد؟ باید در فکر تأمین و تدارک منافع و مصالح خویش بود لاغیر.( دیگی که برای من نجوشه ، توش سر سگ بجوشه !)

 

عبارت بالا که سالهای متمادی در منطقۀ غرب ایران هنگام وضع حمل زنان باردار مورد استفاده و اصطلاح قرار می گرفت از واقعۀ تاریخی جالبی ریشه گرفته که نقل آن خالی از لطف و فایده نیست.

 

خواجه نصیرالدین طوسی قبل از آنکه مورد توجه ناصرالدین شاه محتشم واقع شود و به دربار اسماعیلیله راه یابد یک بار به بغداد رفت تا یکی از تألیفاتش را که در مدح اهل بیت پیغمبر اکرم (ص) بود به مستعصم خلیفۀ عباسی تقدیم نماید. در این مورد میرزا محمد تنکابنی چنین می نویسد:

 

"... آنچه مشهور است اینکه محقق طوسی در مدت بیست سال کتابی تصنیف کرد که در مدح اهل بیت پیغمبر (ص) بود. پس از آن کتاب را به بغداد برد که به نظر خلیفۀ عباسی برساند. پس زمانی رسید که خلیفه با ابن حاجب در میان شط بغداد به تفرج و تماشا اشتغال داشتند. پس محقق طوسی کتاب را در نزد خلیفه گذاشت، خلیفه آن را به ابن حاجب داد. چون نظر ابن حاجب ناصب به مدایح آل اطهار پیغمبر علیهم صلوات افتاد آن کتاب را به آب انداخت و گفت:"اعجنبی تلمه" یعنی خوش آمد مرا از بالا آمدن آب در وقتی که این کتاب را به آب انداختم و قطراتی از آب بالا آمدند! پس بعد از اینکه از آب بیرون آمدند محقق طوسی را طلبیدند.

 

"ابن حاجب گفت:"که ای آخوند، تو از اهل کجایی؟" گفت:"از اهل طوسم."

"ابن حاجب گفت:"از گاوان طوسی یا از خران طوس!؟" خواجه فرمود که: "گاوان طوسم."

"ابن حاجب گفت:"شاخ تو کجاست؟"

"خواجه گفت:"شاخ من در طوس است، می روم و آن را می آورم!" پس خواجه با نهایت ملال خاطر روی به دیار خویش نهاد و از ترس عمال ابن حاجب بدون آنکه توشه و زاد راحله ای بردارد با مرکوبش که دراز گوش نحیف وامانده ای بود از بیراهه به ایران مراجعت کرد."

 

پس از چندی شبانه روز به قریه ای از قرای کردستان رسید و به دنبال پناهگاهی می گشت تا شبی را به روز آورده خود و چهار پایش رنج خستگی را از تن بزدایند. در این موقع عده ای زن و مرد را به حال اضطراب و نگرانی دید. از جریان قضیه جویا گردید معلوم شد زن روستایی چند روز است برای وضع حمل دچار سختی شده اکنون میان مرگ و زندگی دست و پا می زند.

 

خواجه فرصت را مغتنم شمرده مدعی شد که بیمار باردار را بدون هیچ خطری بزایاند. وابستگان زن دهاتی مقدم خواجه را گرامی شمرده در مقام پذیرایی و بزرگداشت وی برآمدند. خواجه دستور داد قبلاً مرکوب خسته و فرسوده اش را تیمار کرده در طویلۀ گرم جای دادند و آب و علوفه اش را تدارک دیدند. سپس فرمان داد اطاق گرم و تمیزی برای آسایش و استراحت خودش آماده کردند. پس از آنکه از این دو رهگذر خیالش راحت شد و غذای گرم و مطبوعی به اشتهای کامل صرف کرد با اطلاعاتی که در علم پزشکی داشت برای رفع درد و زایمان بیمار تعلیمات لازم داده ضمناً دعایی نوشت و به دست صاحبخانه داد و گفت:"این دعا را با مقداری گشنیز بر ران چپ زائو ببندید و مطمئن باشید که به راحتی فارغ خواهد شد ولی متوجه باشید که پس از وضع حمل دعا را از ران چپش فوراً باز کنید و گرنه روده هایش را بیرون خواهد آورد."

 

اتفاقاً زکریای قزوینی راجع به خاصیت گشنیز که در حکایت بالا ذکر شده چنین می نویسد:

"کزبره: او را به پارسی گشنیز خوانند و شیخ الرییس گوید که اگر کزبره را به آهستگی از بیخ برکنند و بر ران زنی ببندند که زادن او دشخوار بود در حال خلاص یابد."

 

باری، هنوز دیر زمانی از تجویز خواجه و بستن دعا بر ران چپ بیمار حامله نگذشته بود که به راحتی وضع حمل کرد و از خطر مرگ نجات یافت.

 

بامدادان خواجه نصیرالدین طوسی بر درازگوش سوار شده با زاد و توشۀ کافی به جانب طوس روان گردید. پس از چندی چون دعا کردند دیدند که خواجۀ طوسی چنین نوشته بود:"خودم جا، خرم جا. زن صاحبخانه خواه بزا، خواه نزا!"

شنیده شد که این دعا دیر زمانی در بعضی از قراء و قصبات مناطق غرب ایران برای زایمانهای سخت و دشوار چون حرز جواد به کار می رفت و رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمد.

 

 

 

 

ضرب المثل فارسی, ضرب المثل های فارسی, ضرب المثل ها, ضرب المثل های ایرانی, مثل آباد ضرب المثل فارسی, ضرب المثل های فارسی, ضرب المثل ها, ضرب المثل های ایرانی, مثل آباد