سرگرمی


2 دقیقه پیش

تصاویری که شما را به فکر فرو می‌برد (34)

یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمی‌تواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ...
2 دقیقه پیش

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ...

حکایت شتر و خاربن



 

 

 


شتری در صحرا چرا می کرد و از خار و خاشاک صحرا غذا می خورد.

 

کم کم به خاربنی رسید.چون زلف عروسان در هم و چون روی محبوبان تازه و خرم،گردن آز دراز کرد تا از آن بهره ای بگیرد

 

.دید در میان آن یک افعی بزرگ حلقه زده،پوزه برداشت و برگشت و از آن غذای لذیذ چشم پوشید.

 

خاربن پنداشت که احتراز شتر از زخم سنان وی و اجتنابش از تیزی خارهاست.

 

شتر مطلب را درک کرد و گفت:بیم من از این مهمان پوشیده در درون تست،نه میزبان آشکار.ترس من از زهر دندان مار است نه از زخم پیکار خار.اگر نه هول مهمان بودی میزبان را یک لقمه کردمی.

 


ویدیو مرتبط :
ذبح نا درست شتر و فرار شتر با گردن بریده و حمله به مردم

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

حکایت موشی که مهار شتر می کشید !



حکایت,حکایت های مثنوی معنوی,داستان های مثنوی معنوی

 موشی کوچک مهار شتری را در دست گرفته به جلو می کشید و به خود می بالید که این منم که شتر را می کشم. شتر با چالاکی در پی او می رفت. در این اثنا شتر به اندیشه ی غرور آمیز موش پی برد. پیش خود گفت : «فعلا سرخوشی کن تا به موقعش تو را به خودت بشناسم و رسوا گردی.»


    همین طور که می رفتند به جوی بزرگی رسیدند. موش که توان گذر از آن رودخانه را نداشت بر جای ایستاد و تکان نخورد.


 شتر رو به موش کرد و گفت : «برای چه ایستاده ای ؟! مردانه گام بردار و به جلو برو. آخر تو پیشاهنگ و جلودار منی.»


موش گفت : «این آب خیلی عمیق است. من می ترسم غرق شوم.»


 شتر گفت : «ببینم چقدر عمق دارد.» و سپس با سرعت پایش را در آب نهاد و گفت : این که تا زانوی من است. چرا تو می ترسی و ایستاده ای ؟!»


موش پاسخ داد : «زانوی من کجا و زانوی تو کجا، این رودخانه برای تو مورچه و برای من اژدها است. اگر آب تا زانوی توست صد گز از سر من می گذرد.»


 گفت گستاخی نکن بار دگر
تا نسوزد جسم و جانت زین شرر


 موش گفت : «توبه کردم، مرا از این آب عبور بده.»
 شتر جواب داد : «بیا روی کوهانم بنشین، من صدها هزار چون تو را می توانم از این جا بگذرانم.»

 چون پَیَمبَر نیستی، پس رَو به راه
  تا رسی از چاه روزی سوی جاه

 

 غرور به خود راه نده، ابتدا پیروی کن، شاگردی کن، مرید باش، گوش کن تا زبانت باز شود آن گاه زبان گشا و آن هم نخست به صورت پرسش و فروتنانه و در همه حال معنی و باطن موضوع و مطلب را بنگر تا به معرفت حقیقی برسی. 


داستان های مثنوی معنوی