سرگرمی


2 دقیقه پیش

تصاویری که شما را به فکر فرو می‌برد (34)

یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمی‌تواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ...
2 دقیقه پیش

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ...

حکایت خواندنی زبان تبر



حکایت,حکایت خواندنی,حکایت خواندنی زبان تبر

  متن حكایت
هیزم شكن تنومند اما بدخلقی در نزدیكی دهكده شیوانا زندگی می كرد. هیزم شكن بسیار قوی بود و می توانست در كمتر از یك هفته یكصد تنه تراشیده درخت قطور را تهیه و تحویل دهد اما چون زبان تلخ و تندی داشت با اهالی شهرهای دور قرار داد می بست و برای مردم دهكده خودش كاری نمی كرد.
برای ساختن پلی روی رودخانه نیاز به تعداد زیادی تنه درخت و الوار بود و چون فصل باران و سیلاب هم نزدیك بود، اهالی دهكده مجبور بودند به سرعت كار كنند و در كمتر از دو هفته پل را بسازند. به همین خاطر لازم بود كسی نزد هیزم شكن برود و از او بخواهد كه كارهای جاری خودش را متوقف كند و برای پل دهكده تنه درخت آماده كند.
چند نفر از اهالی نزد او رفتند اما جواب منفی گرفتند. برای همین اهالی دهكده، نزد شیوانا آمدند و از او خواستند به شكلی با مرد هیزم شكن سرصحبت را باز كند و او را راضی كند تا برای پل دهكده تنه درخت آماده كند.
شیوانا صبح روز بعد اول وقت لباس كارگری پوشید. تبری تیز را روی شانه گذاشت و به سمت كلبه هیزم شكن رفت. مردم از دور نگاه می كردند و می دیدند كه شیوانا همپای هیزم شكن تا ظهر تبر زد و درخت اره كرد و سرانجام موقع ناهار با او سر گفتگو را باز كرد و در خصوص نیاز اهالی به پل و باران شدیدی كه در راه است برای او صحبت كرد. بعد از صرف ناهار هیزم شكن با شادی و خوشحالی درخواست شیوانا را پذیرفت و گفت از همین بعد از ظهر كار را شروع می كند. شیوانا هم كنار او ایستاد و تا غروب درخت قطع كرد.
شب كه شیوانا به مدرسه برگشت اهالی دهكده را دید كه با حیرت به او نگاه می كنند و دلیل موافقیت هیزم شكن یكدنده و لجباز را از او می پرسند. شیوانا با لبخند اشاره ای به تبر كرد و گفت: «این هیزم شكن قلبی به صافی آسمان دارد. منتهی مشكلی كه دارد این است كه فقط زبان تبر را می فهمد. بنابراین اگر می خواهید از این به بعد با هیزم شكن هم كلام شوید چند ساعتی با او تبر بزنید. در واقع هر كسی زبان ابزار شغل خودش را بهتر از بقیه می فهمد و شما هر وقت خواستید با كسی دوست شوید و رابطه صمیمانه برقرار كنید باید از طریق زبان ابزار شغل و مهارت او با او هم كلام شوید.»

منبع:mgtsolution.com


ویدیو مرتبط :
خاطراتی شیرین و خواندنی از زبان همسر شهید چمران...

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

حکایت خواندنی



 

 

حکایت خواندنی

 

روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم.

 

آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.



سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت... مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟



به اذن خدای عز و جلٌ ، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی...