فرهنگ و هنر
2 دقیقه پیش | تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالستشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ... |
2 دقیقه پیش | خواندنی ها با برترین ها (81)در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ... |
پسر 4 ساله ای که برای آبگوشت شعر سرود!
82 سال زندگی پر افت و خیز و پر تنش. حالا اگر شهریار زنده بود، 107 سال داشت. شاعری که قرار بود پزشک شود اما آموزگار و کارمند بانک شد و در کنارش موسیقی و خط و علوم دینی را از برجسته ترین چهره های زمان خود یاد گرفت.
شهریور ماه سالمرگ محمد حسین بهجت تبریزی است. روزی که به نام شهریار و به نام شعر و ادب نامگذاری شده است.
بچه شاعر 4ساله!
«شهرزاد بهجت تبریزی» دختر بزرگ شهریار در گفتگویی که چند سال قبل با جادههای سبز داشت روایت شعرگویی های شهریار را اینطور می گوید: اولین شعرش را در چهارسالگی سروده و آن موقعی بوده كه مستخدمشان به نام «رویه» برای ناهارش آبگوشت تهیه كرده بود. خودش درباره خاطرات ایام كودكیاش میگفت: روزی با بچههای محل مشغول بازی بودم، بعد از مراجعت به خانه به درخت بزرگی كه در وسط حیاط خانه بود خیره شده و شروع به خواندن شعر كردم.
سخنانی موزونی كه نمیدانستم چگونه به مغز و زبان من میآمدند كه ناگهان پدرم مرا صدا كرد، به صدای بلند پدرم برگشتم، با حالتی تعجب آمیز پرسید: این اشعار را از كجا یاد گرفتی؟ گفتم: كسی یادم نداده، خودم میگویم. اول باور نكرد ولی بعد از اینكه مطمئن شد، در حالیكه صدایش از شوق میلرزید به صدای بلند مادرم را صدا كرد و گفت: بیا ببین چه پسری داریم! یك بار دیگر در هفت سالگی شعر گفته است و آن هنگامی بوده كه مانند بیشتر بچهها از حرف مادر خود سرپیچی كرده و به حرف او گوش نداده بود، ولی بعدا پیش خود احساس گناه كرد و گفته است: من گنه كار شدم وای به من/ مردم آزار شدم وای به من!
یار و همسر نگرفتم كه گرو بود سرم
شهریار وقتی ازدواج کرد 48 ساله بود. او نزدیک به 25 سال بعد از عشق بزرگی که در جوانی اش از دست داده بود، با نوه عمه اش ازدواج کرد تا شهرزاد و مریم و هادی بازمانده های این ازدواج باشند. با این حال شهرزاد، دلیل دیر ازدواج کردن پدرش را نه غم عشق قدیمی، که مشغله های روزمره اش می داند: «در سال 1316 حادثه ناگواری در زندگیش رخ داده و آن مرگ پدرش بود... مدتی بعد برادرش را نیز از دست داده و سرپرستی چهار فرزند او را به عهده گرفته است كه كوچكترینشان چند ماه بیشتر نداشته و مانند یك پدر دلسوز از آنها مواظبت كرده...
بعد از بزرگ شدن بچههای عمویم و موقعی كه به اصطلاح دست هر كدام به كاری بند شده و بعد از اینكه پدرم مادرش را از دست داد، تنها حیاطی را كه در تهران داشته با وسایلش به بچههای برادرش بخشیده و تنها با یك جامه دان لباسهایش به تبریز میآید و با مادرم كه نوه عمهاش محسوب میشده ازدواج كرده و علت دیر ازدواج كردنش، در 48 سالگی، به علت مسئولیتی بوده كه در مقابل بچههای برادرش داشته، چنانكه میگوید: یار و همسر نگرفتم كه گرو بود سرم.
اگر بخورم، شهریار نیستم
بیوک نیک اندیش، نویسنده کتاب «در خلوت شهریار» که سال ها با او در ارتباط بود، گوشهای از خاطراتش را با او در یک گفتگوی خصوصی با قاسم یزدان پناه این طور روایت میکند: «سال 1347 با شهریار به مجلسی رفتیم که همه اعیان و اشراف و روسای حکومتی بودند در این مجلس شجاع الدین شفا بود و عماد خراسانی،غزلی در شور خواند.علی دشتی و سعید نفیسی هم بودند.فرخ خراسانی هم آنجا بود.
شهریار در آن مجلس شعری خواند که باعث تحسین همه شد. غذا که آوردند دیدم آنقدر متنوع است که چشم را می گیرد. خوشحال بودم که امشب دلی از عزا در می آورم، شروع به خوردن کردم، دیدم دستمالش را از جیب درآورد حلوایی داخل آن بود و خورد و دست به غذاهای سفره نزد. برگشتیم عصبانی شدم و غر زدم،گفت: اگر من آن غذاها را می خوردم دیگر شهریار نبودم.»
عشقی که شهریار دیگر نپذیرفت
شهریار عاشق دختری می شود. خانواده دختر هم به شهریار خیلی علاقه مند بودند و در خانه آن ها رفت و آمد می کرد. قصد داشت با او ازدواج کند، ولی یکی از افرادی که مخالف بود برادر دختر بود. یک بار شهریار شعری سرود که یک بیتش این است: «بد نکن ای برادر محبوب» تا این که پای یکی از درباریان وسط می آید و عاشق دختر مورد علاقه شهریار می شود او را از پدرش خواستگاری می کند.
جواب منفی که می شنود و عشق دختر را به شهریار می فهمد قصد می کند که شهریار را بکشد. دختر مجبور به ازدواج با او می شود و فراغ شهریار شروع می شود و حرارت شعرش جگرسوز می گردد. آنچنان فراغ یار او را دگرگون می کند که به نیشابور می رود در آن جا رو به اعتیاد می آورد. به قول خودش هیولایی می شود.وقتی او را به تهران می آورند و در بیمارستان بستری می شود هیچ کس او را نمی شناسد تا این که محبوبش که حالا زنی بیوه است و از شوهر طلاق گرفته به دیدنش می آید. شهریار چشم باز می کند و حالش دگرگون می شود.
شهریار این شعر را می سراید:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی،حالا چرا
بعدها عشقش راضی شد که با شهریار ازدواج کند ولی او نپذیرفت. از او پرسیدم: چرا قبول نکردی؟ جواب عجیبی داد و گفت: آن وقتها من دکتر می شدم،جوان بودم، پدرم حامی ام بود،جوان توانمندی بودم ولی حالا هیولایی شده ام.
عشق این دو آنقدر به هم زیاد بود که یک شب شهریار می خواست دختر را به خانه شان برساند، همین که به در خانه می رسند، دختر می گوید: نمی گذارم تنها برگردی، باید برگردیم و من تو را به خانه برسانم، وقتی به در خانه شهریار می رسند، می گوید: صحیح نیست یک دختر در دل شب تنها برود و باز شهریار او را به در خانه شان می رساند. دوباره دختر با او برمی گردد. آنقدر می روند و برمی گردند تا می بینند سپیده سحر دمیده نه دختر به منزل رسیده و نه شهریار.
عاشق تارزان بود!
بیوک نیک اندیش از علاقه شهریار به سینما میگوید و اشتیاقی که برای تارزان داشت! او می گوید: «به من گفته بود بیوک هر وقت فیلم تاریخی و تارزان نشان می دادند مرا خبر کن و به سینما ببر. یکبار او را به دیدن فیلم ناپلئون بردم و یکبار هم فیلم تارزان را دیدیم.»
ویدیو مرتبط :
خواندن شعر رعنا توسط پسر بچه 4 ساله
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
از دوستی خیابانی دختر و پسر ۱۷ ساله تا...
باا طرح ادعای دختری نوجوان در دادسرای امور جنایی تهران مبنی بر تجاوز به وی توسط پسری ۱۷ ساله ، پرونده از سوی دادیار جنایی به دادگاه كیفری استان ارجاع شد.
روز ۱۲ دی ماه سال جاری دختری ۱۷ ساله به نام مژگان با مراجعه به دادسرای امور جنایی تهران نزد قاضی صفر خاكی دادیار شعبهی سوم دادسرا به طرح شكایتی پرداخت و گفت: حدود شش ماه قبل با یك پسر هم سن خود به نام آرش در راه مدرسه آشنا شدم و از همان موقع چون وعده داده بود با هم ازدواج میكنیم ارتباطمان بیشتر شد.
بعد از مدتی كه هر روز با هم بیرون میرفتیم، پیشنهاد داد به خانهشان برویم و گفت كسی در خانه نیست. من قبول نكردم اما او با زور مرا به خانه برد. بعد گفت كه باید با او ارتباط برقرار كنم وگرنه به نحوی خانوادهام را در جریان این ارتباط میگذارد.
با اینكه خیلی میترسیدم خانوادهام از این موضوع باخبر شوند اما باز هم قبول نكردم. با اینحال او را به زمین انداخت و سپس با زور شروع به تجاوز كرد.
=بعد از این كار، موبایلم را گرفت و مرا از خانه بیرون انداخت.
به دنبال ادعاهای این دختر دانشآموز، دادیار جنایی دستور بازداشت متهم را صادر كرد و ماموران موفق شدند چند روز بعد وی را دستگیر كنند.
آرش در جریان بازجوییها به برقراری رابطه با مژگان اعتراف كرد و با پذیرش سرقت گوشی تلفن او گفت: من قبول دارم كه با هم به خانه رفتیم و ارتباط برقرار كردیم اما هیچ اجباری در كار نبود و مژگان با میل خود به این كار تن داد. قصد من هم از دوستی و رابطه، ازدواج با او بود.
پس از بازجویی از این نوجوان، تحقیقات دادیار جنایی مبنی بر بررسی تماسها و پیامكهای رد و بدل شده بین او و مژگان نشان داد كه ادعاهای آرش به واقعیت نزدیكتر است اما با این حال، دادیار جنایی به اتهام سرقت تلفن همراه برای او قرار مجرمیت صادر كرد و صبح امروز (یكشنبه) پرونده این متهم را برای بررسیهای بیشتر پیرامون ادعای تجاوز به عنف به دادگاه كیفری استان تهران ارسال كرد.
قاضی خاكی با هشدار به خانوادهها مبنی بر كنترل روابط فرزندانشان به ایسنا، گفت: متاسفانه مهارتهای لازم در خصوص كنترل روابط و دوستی با افراد به نوجوانان آموزش داده نمیشود و این مساله باعث میشود كه یك دختر ۱۷ ساله با وعده ازدواج توسط پسری همسن و سال خود اغفال شود و آبروی خود و خانوادهاش را به خطر بیندازد؛ در حالیكه اگر والدین با فرزندان خود ارتباطی صمیمی داشته باشند و روابط بیرون از منزل آنها را مدیریت كنند، از وقوع بسیاری از این حوادث جلوگیری میشود.