فرهنگ و هنر
2 دقیقه پیش | تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالستشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ... |
2 دقیقه پیش | خواندنی ها با برترین ها (81)در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ... |
مارال و مونا فرجاد: حامی همدیگر هستیم
دختران جلیل فرجاد این روزها در نقش مریم و مینا در نقش خواهران دو قلو، سریال «خاتون» را به کارگردانی مرتضی آتش زمزم روی آنتن شبکه پنج دارند.
مارال و مونا فرجاد مهمان یک فنجان چای بانی فیلم شدند تا از حضور پنج ـ شش ماههشان در اصفهان برای بازی در این مجموعه تلویزیونی، شکلگیری نقشها و ... صحبت کنند.
مارال فرجاد بازیگر مجموعههای «عملیات 125»، «کت جادویی» و فیلمهای «شام عروسی»، «پسران آجری»، «دوشیزه باران» و مونا فرجاد (خواهر کوچکتر) بازیگر سریالهای «ساختمان پزشکان» «خستهدلان» و فیلم «عاشق» که بیشتر اوقاتش را به نگارش میگذراند، از «خاتون» میگویند:
خواهران فرجاد این روزها چه فعالیتهایی دارند؟
مونا: من که کاری نمیکنم. در حال نگارش یک متن هستم. برای خودم مینویسم، فعلاً در حال پختهتر کردن متنها هستم تا اینکه یکی از دوستان تهیه کننده اگر شرایط مهیا شود آن را دست بگیرد.
شما چرا چپچپ نگاه میکردید خواهرتان را؟
مارال: خب آخر متنهایی که مینویسد یکی دو تا نیست روی چند متن کار میکند.
مونا: طوری نگاه میکردی که انگار من دروغ میگویم.
مارال: (میخندد) گفتم شاید نخواهی نگارش متنها را فعلاً رسانهای کنی؟
مونا: یعنی بهتر است نگویم؟
مارال: نه اتفاقاً خوب است که اشاره کردی!
شما خودتان این روزها چه کار میکنید؟
مارال: برای نمایشی که قرار بود در جشنواره فجر روی صحنه برود تمرین داشتم که کار رد شده بود، قرار بود دوباره تمرین شروع بشود که هنوز نشده، شاید من سر تمرین بروم.
چرا شاید؟
مارال: چون سال گذشته خیلی تئاتر کار کردم، یکی دو کار هم انجام دادیم که متاسفانه یا سالن ندادند یا با بیمهری رو به رو شدیم.
شما خودتان می دانید که تئاتر دستمزد خوبی که ندارد شرایط هم مهیا نیست.
سال گذشته سال خوبی برای من بود یا بهتر بگویم یک سال و نیم پیش برای من خیلی خوب بود، تئاتر کار کردم. اما امروز که با شما صحبت میکنم، خیلی خسته هستم.
ترجیح می دهم اگر تئاتر کار میکنم تهیه کننده داشته باشد. شاید یک زمان بروی و برای دلت تئاتر بیپول کار کنی، ولی تکرار آن اذیت کننده است.
کار با برادران آتش زمزم و سریال «خاتون» چطور اتفاق افتاد؟
مارال: سال 91 آقای مهرداد یزدانی با من تماس گرفتند و پیشنهاد یک سریال را دادند که سریال قبلی آقای آتش زمزم بود.
آن کار دو ماه در اصفهان بود و من شرایط کار در شهرستان را آن زمان نداشتم و عذرخواهی کردم. آقای آتش زمزم را از آن زمان میشناختم.
مهرداد یزدانیان بهمن سال گذشته به ما زنگ زد و از پروژه این سریال صحبت کرد. او گفت دو خواهر دو قلو هستند و قصه این است. من همیشه دوست داشتم با مونا بازی کنم.
فکر نمیکنم این اولین همکاریتان باشد؟
مونا: نه، سریال «حجربن عدی» را سال 78 با هم کار کردیم. آنجا در نقش دو دوست بودیم. خیلی کوتاه بود، من سیاه پوست بودم و مارال سفید پوست...
مارال: غیر از این فقط تئاتر شهره سلطانی را کار کردیم که آنجا هم نقش دو دوست را داشتیم و همکاری کنار هم انگیزهای شد تا من حضور در سریال «خاتون» را بپذیرم.
مونا: یادم هست روزی که مهرداد برای این سریال زنگ زد من خواب بودم. مارال زنگ زد چرا جواب مهرداد را نمیدهی، گفتم خواب بودم. فیلمنامه را فرستاد، من وتو با هم بازی داریم، نقش دو خواهر.
سریال 26 قسمت است و قصه خوبی دارد. من هم خوشحال شدم. گفت فقط کل کار اصفهان است! گفتم پس من نمیآیم!
چرا؟
مونا: کار در شهرستان برایم خیلی سخت است به خصوص 6 ـ 5 ماه کار کامل، دلبستگیهایی به تهران و خانواده دارم که کار در شهرستان برایم آزار دهنده میشود.
گفتم من نمیآیم! خلاصه چند بار با هم تلفنی حرف زدیم قرار شد فیلمنامه را بخوانیم و اگر دوست داشتیم روی آن بحث کنیم. به هر حال کنار هم بودن سختیهای دوری از تهران را آسانتر میکرد.
مارال: باور کنید اگر من نبودم و قرار نبود نقش دو خواهر دو قلو را بازی کنیم مونا قبول نمیکرد.
مونا: واقعاً نمیآمدم!
ولی کار بازیگری ایجاب میکند که بازیگر گاهی مدت زمانی طولانی را در شهرستان و حتی بیابان به سر ببرد، اصفهان که ...
مونا: یکی دو ماه مشکلی ندارم، ولی پنج ماه مستمر خیلی سخت است. ما به طور کامل اصفهان زندگی کردیم.
من کوچه و خیابان شهر را الان خوب بلد هستم. ما فقط یک عید تهران آمدیم دو سه روز دیگر، همین! برای من شهرستان رفتن کلاً سخت است.
مگر یک نقش خاص و دلچسب، که دلبستگیهایم را به خاطر آن کنار بگذارم.
مارال: من نبودم نمیآمد.
فینال را کامل خواندید و رفتید؟
مارال: نه، چهار قسمت آماده بود. جالب است بدانید که من آن زمان سرم خیلی شلوغ بود. هم سر تئاتر بودم و هم سر تله فیلم آقای بابائیان، تنها اطلاعاتی که در مورد داستان به ما دادند این بود که ما هر دو همسر داریم و یک فرزند ضمن اینکه من باردار هم هستم. در همین حد!
مونا: برای ما متن را ایمیل کردند تا آن را مطالعه کنیم. نمیدانم چه مشکلی پیش آمد، زمان هم کوتاه بود، نه من متن را خواندم و نه مارال، فقط از مهرداد خواستیم داستان را برای ما تعریف کند.
خلاصه رفتیم و صحبتهای اولیه انجام شد. به من گفته بودند تو یک پسر 6 ـ5 ساله داری ولی روز اول دیدم یک پسر 12 ـ 10 ساله کنار من ایستاده است! همان موقع تازه من گفتم مگر من چند سال دارم که پسر 6ـ 5 ساله داشته باشم؟! اما سر صحنه یک پسر 12 ـ 10 ساله آمد و من به یکباره شوکه شدم، خیلی پسر خوبی بود، ولی تا یک هفته اول اصلاً با او ارتباط برقرار نمیکردم، چون اصلاً باور نداشتم پسری به این بزرگی داشته باشم، میخورد او برادر من باشد.
مارال: من هم دیدم یک دختر بزرگ دارم.
اینکه پسر هیچ شباهتی به شما و مجید یاسر نداشت مطرح نشد؟
مونا: چرا من گفتم این پسر به هیچ کدام از ما شباهت ندارد.
شباهت قابل اغماض است اما توجیه برای لهجه غلیظ اصفهانی پسر چه بود در حالی که نه مجید و نه شما لهجه ندارید؟
مونا: این گونه توجیه کردند که در اصفهان بچهها به شدت لهجه دارند، ولی پدر و مادرها کمتر!
واقعاً؟
مونا: بله و البته ما این را به چشم خودمان دیدیم.
مارال: نمونهاش خانم گریمور ما که یک ته لهجه کوچک اصفهانی داشت، ولی فرزندنش به شدت لهجه داشت.
ولی این مسئله مخاطب را که از این ماجرا بیاطلاع است توجیه نمی کند.
مونا: بله موافقم. اما در قصه بعدها داریم که من و مجید میرویم تهران زندگی میکنیم و این بچه میماند پیش مادر بزرگش، این است که پسر لهجه بیشتری دارد. ما تمام این مسائل را با آقای آتش زمزم مطرح کردیم اما نظر ایشان چیزی جز این بود.
به هر حال ایشان خودشان بزرگ شده اصفهان بودند و از این مقوله اطلاع کافی داشتند که قابل توجیه بود. اما این سوال برای مخاطب پیش آمده که ما هم میشنویم.
مارال: گویا بزرگترها کمی از لهجههایشان فاصله میگیرند، اما بچهها چون مدرسه میروند این لهجه غلیظ تر میشود. ضمن اینکه پدر و مادرها یک ته لهجه در لحن دارند.
ولی شما به هیچ وجه ادا، لحن و نوع گویشتان به آن منطقه نزدیک نشد؟
مارال: بله قبول دارم.
خب چرا شما نرفتید به سمت لهجه اصفهانی که اتفاقاً جزو گویش و لحنهای شیرین کشور ماست و حتی میتواند به جذابیت بازی تان هم کمک کند؟
مونا: ببینید اگر ما فرصت داشتیم یا حداقل 20 روز زودتر میدانستیم روی لهجه تمرین میکردیم. من امروز رفتم اصفهان و فردا جلوی دوربین بودم.
فیلمنامه نخوانده؟
مونا: (می خندد) نه بابا به سرعت فیلمنامه را خواندم!
مارال 12 ـ 10 روز زودتر از من جلوی دوربین رفت ولی من وقت نداشتم اگر همان ابتدا با لهجه حرف میزدیم شاید یک اتفاق بدتر رخ میداد. با گذشت یک ماه من دیگر خیلی خوب اصفهانی حرف میزدم، چون یاد گرفته بودم.
مارال: ضمن اینکه آقای کارگردان هم تمایلی به اینکه ما اصفهانی صحبت کنیم نداشتند. حتما اگر نظر ایشان به اصفهانی حرف زدن بود، ما روی لهجه کار میکردیم.
مونا: به هر حال به عنوان بازیگر، مطیع کارگردان عمل میکنیم. اگر می خواستند حتماً روی لهجه کار میکردیم، ولی من بارها به ایشان گفتم این پسر خیلی غلیظ اصفهانی صحبت میکند.
معمولاً وقتی که کار در شهرستان ساخته میشود به علت پیش هم بودن عوامل این فرصت وجود دارد که تبادل و تعامل خوبی برقرار شود. شما این ارتباط را با تیم نویسنده و کارگردانی داشتید؟
مارال: ما نویسنده کار را فقط یک بار دیدیم و اصلاً این فرصت وجود نداشت. نظراتی هم قاعدتاً راجع به نقش و قصه داشتیم که فقط میتوانستیم به کارگردان بگوییم.
مونا: البته من آخر کار هم آقای نویسنده را ملاقات کردم. اما در کل باید طبق نظر کارگردان عمل میکردیم.
برخی از نظرات ما که مد نظر کارگردان بود، میپذیرفتن و برخی را هم مفید و در راستای بهبود کار نمیدانستند و طبیعتاً رد میشد.
در مورد شخصیت های قصه بیشتر هدف بر این بوده که دو کاراکتر متفاوت و کنتراست از خواهران دو قلو دیده شود؟
مونا: بله همین طور است. دو خواهر که یکی یک مقدار عصبیتر است و من نقش آن را بازی میکردم. یکی هم مظلومتر و ساده باورتر است که مارال نقش آن را بازی میکرد.
شوهر تحت سلطه من است ولی برعکس مارال تحت سلطه شوهر است.
ولی به نظرم مریم کارش از سادگی و ساده لوح بودن گذشته و یک مقدار بلاهت در رفتار و برخوردش حس میشود.
مارال: بله آقای کارگردان دوست داشتند این شخصیت یک مقدار شیرین بزند و بلاهت هم مدنظرشان بود.
مونا: در واقع تضاد و کنتراست همانطور که شما اشاره کردید مدنظر ایشان بود.
در واقع قرار نیست این بلاهت تاثیری روی قصه بگذرد؟
مارال: نخیر، تاثیری روی قصه ندارد.
مونا: یک پارادوکس بود که به نظر آقای آتش زمزم کاراکترها را شیرین و جذابتر میکرد.
نوع قصه و هدایت کارگردان به این سمت میرود که ما در نهایت سریالی مفرح و طنز ببینیم؟
مارال: بله
در واقع به همین دلیل است که گاهی در نوع بازی شما و به خصوص حرکات دست و لحن شاهد یکسری فانتزی هستیم؟
مونا: ما به این فکر میکردیم که چطور میشود مجید یاسر لحنهای خودش را داشته باشد، شهرام قائدی هم همین طور آن لحن طنز خودش را در اجرا داشته باشد، ولی من و مارال بخواهیم خیلی جدی و در عین حال رئال بازی کنیم.
مارال: دقیقاً، ولی بعد دیدیم که آقای کارگردان تمایل دارند هر کدام از ما یک تیپ خاص داشته باشیم.
مونا: آقای کارگردان میخواستند که من حرکات دست خاصی را برای تیکهای عصبیام داشته باشم. طبیعی است که این رفتار در آدمهای عادی دیده نمیشود.
مارال: من هم یک تیپ نزدیک به بلاهت و سادگی را در اجرا و بازی داشتم. این تفاوتهای دو شخصیت بود.
شما هر نوع بازی و اکتی در این سریال از ما میبینید، خواسته و هدایت خود آقای آتش زمزم بوده است.
من به عنوان یک بازیگر تنها در جایگاه خودم پیشنهاد دهنده هستم، کارگردان است که تصمیم نهایی را میگیرد.
مارال: اندازه و حجم بازیها را هم ایشان کنترل میکردند. یک جا میخواستند بازیها زیاد باشد یک جا نه و ما طبق نظر و عقیده ایشان پیش رفتیم.
این هراس وجود نداشت که گاهی بازی کاریکاتور گونه در یک فضای رئال روایت قصه میتواند لطمه زننده باشد؟
مارال: نه ایشان معتقد بودند کلیت کار فانتزی است. این مسئله را شما میتوانید در نوع بازی یا حتی پوشش مجید یاسر ببینید.
ارتباط با پارتنرهای اصلیتان چگونه بود، مجید یاسر و شهرام قائدی با دو جنس خاص کمدی چگونه در پاسکاریهای بازی با شما تعامل داشتند؟
مونا: آقای یاسر را من از قبل میشناختم ولی سابقه همکاری با هم نداشتیم. به نظرم آقای یاسر به شدت پارتنر خوب و همراهی هستند. من با ایشان بسیار راحت بودم چرا که اصلا به دنبال دیده شدن خودش تنها نبود.
ما تعامل بسیار خوبی در کار با هم داشتیم. هرگز به دنبال این نبود که بازی مرا بخورد تا خودش دیده شود. او همانقدر که تلاش میکرد با معیارهای خودش بازی کند و دیده شود همانقدر هم تلاش داشت که من هم در کنارش بازی خودم را داشته باشم.
من تجربه کار با بازیگران طنز را ندارم ولی شنیدهام که بلدند چگونه رفتار کنند که بازی دیگران تحت الشعاع حضورشان قرار بگیرد.
مارال: پیش از این من با آقای قائدی سابقه یک تله فیلم داشتیم. من سعی میکنم با بازیگران مقابلم همیشه در تعامل باشم.
هرگز با بازیگران مقابلم به مشکلی بر نمیخورم، چون تمام تلاشم را برای ایجاد یک همکاری خوب و در کمال آرامش به کار میبندم.
آقای قائدی در کار انرژی خوبی میدادند و من هم بسیار رعایت میکردم به هر حال او در این ژانر (کمدی) حداقل پیشکسوت من بودند.
این اولین بار است که در نقش دو خواهر روبروی هم قرار میگیرید؟
مارال: خوب بود.
مونا: (میخندد) عالی، خیلی خوب بود.
یک ماجرای حرفهای وجود دارد و یک ماجرای عاطفی با نسبت فامیلی؛ حضور شما در کنار هم در اصفهان به لحاظ فنی چه مزیتی داشت؟
مارال: ما هر شب تمرین خوبی با هم داشتیم. من برعکس مونا از کار در شهرستان لذت میبرم، چون آدم را از فضای خانه و شهر و فک و فامیل و دوست و آشنا جدا میکند و با تمرکز به کار میرسید...
برعکس بعضیها که علاقهمند نیستند از خانواده و دوست و آشنا و شهرستان فاصله بگیرند؟
مونا: (میخندد) ای کاش مرا با دست نشان نمیدادید!
مارال: ما مجبور بودیم به کار فکر کنیم. ما هر شب سکانسها را تمرین میکردیم. روی ادای جملات و لحن کار میکردیم.
مونا: به هم پیشنهاد میدادیم. روی آن کار میکردیم. گاهی آقای آتش زمزم با نظر ما مخالف بودند، ولی ما تمرینات خوبی را پشت سر میگذاشتیم و بدون تمرین و خواندن متن سر صحنه نمیرفتیم. تجربه بسیار خوبی بود.
مارال: ما بده بستانهای بازیمان را خیلی خوب در تمرینات در میآوردیم. یک جور مثل تئاتر روی متن کار میکردیم و پاسکاری حسی داشتیم.
تجربه خوبی بود شبیه به زندگی که گاهی دو خواهر که در تمام لحظات با هم خوب هستند، به یکباره در جایی با هم به مشکل کوچکی بر میخورند و... اتفاق خوبی بود در برخی از لحظات حس مارال و مونا را داشتیم و این به در آمدن حسها و لحظات بازی ما کمک بسیار میکرد.
مونا: برای من هم تجربه بسیار خوبی بود کار کنار مارال، جالب است بدانید من یک بدی دارم وقتی با خانوادهام سر یک کار هستم، استرس میگیرم.
استرس بازی مارال که وای خوب بازی کند، وای دیالوگش را خوب بگوید، این حس را در کار بابا هم دارم.
هرگز در کار به هم حسادت نمیکنید؟
مونا: در کار بازیگری حسادت همیشه هست ولی من به مارال هرگز حسادت نمیکنم. حتی اگر خودم سر کار نباشم ولی بدانم مارال سر کار است که خودش حالش خوب است، من خوشحالم.
مارال: پدرم همیشه به ما میگوید به هم حسادت نکنید که چرا این سر کار است من نه! به این فکر کنید که اگر مونا نباشد یک دختر دیگر میآید! پس چه بهتر که خواهرت باشد!
هرگز دوست داشتید در همین سریال نقش دیگری را بازی کنید؟
مارال: نه!
مونا: (مکث میکند) واقعاً نه!
مارال: ضمن اینکه من در همین سریال زدم مچ خواهرم را شکستم.
مونا: بله در یک سکانس که خواهید دید مرا هل داد و... (میخندد) جالب اینکه دستم از مچ برگشت و مارال میگفت چیزی نیست! (میخندد) شب داشتم از درد میمردم که گفتم آقا مرا ببرید بیمارستان! دکتر گفت دست شما شکسته و باید گچ بگیرید ولی به خاطر کار من گچ نگرفتم.
آتل بسته بودم و پلان به پلان بازی میکردم. از قسمت 18 به بعد گفتند میشود و من دیگر بستم. در واقع مچ بند بستم. در قصه خواهید دید.
با این سریال علاقه مند نیستید در ژانر کمدی و طنز هم دیده شوید؟
مارال: همان اوایل کار بازیگریام، چند پیشنهاد برای کار طنز داشتم ولی بابا مخالفت کردند که اگر بروی برچسب کار طنز روتین به شما میخورد.
من انواع و اقسام نقشها را بازی کردهام و دوست ندارم در یک فضا کلیشه شوم. بچههای طنز کار، در فضایی دیگر زندگی و فعالیت میکنند. ذهنیت خودشان را دارند.
مونا: برای ما همه چیز تعریف شده است ولی فضای پشت صحنه دوستان طنز کار هم متفاوت است.
مارال: بله بداهه گویی شاید آنجا حرف اول را بزند.
پشیمان نیستید که به سمت طنز نرفتید؟ شاید اگر به ژانر طنز روی خوش نشان میدادید...
مارال: شاید بیشتر کار میکردیم و درآمد بهتری داشتیم، ولی اینکه امروز حق انتخاب ژانر دارم برایم مهمتر است.
مونا: ما الان هم میتوانیم هم کار طنز کنیم و هم جدی...
شما چرا به تئاتر روی خوش نمیدهید؟
مونا: من؟!
بله...
مونا: پیشنهاد که دارم ولی...
احتمال اوضاع اقتصادی تئاتر؟
مونا: بله دقیقاً (میخندد) هر بار به خاطر علاقه و عشق تئاتر کار میکنیم امّا هزینههای ابتدایی آن هم در نمیآید.
باور کنید من هم مثل مارال علاقه مندم تئاتر کار کنم مگر یک تهیه کننده خوب پشت کار باشم. نه اینکه کلی پول طرح ترافیک بدهم، تمرین و اجرا آخر هم هیچی...
و اگر در پایان حرفی مانده...
مونا: ممنون از شما و روزنامه بانی فیلم...
مارال: یادمان باشد برای موفقیت یک سریال در تلویزیون باید فاکتورهای مختلفی دست به دست هم بدهند از فیلمنامه و کارگردان و انتخاب تیم بازیگری گرفته تا طراحی لباس و گریم، شما شک نکنید گریم مقوله مهمی است پس نمیتوان از کنار آن به سادگی عبور کرد.
گریم ضعیف، طراحی لباس معمولی میتواند به کلیت یک سریال لطمه بزند. من هم از شما تشکر میکنم و امیدوارم سریال «خاتون» بتواند نظر مخاطب را تا پایان جلب کند.
اخبار فرهنگی - برترینها
ویدیو مرتبط :
متن خوانی مونا فرجاد (فرشته کوچولو)
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
مارال و مونا فرجاد؛ خواهران رفیق!
خواهرها همیشه با هم دوست صمیمی نیستند، گاهی به هم حسادت میكنند، از تبعیضهای خانوادگی میرنجند و دلشان میخواهد در جلبتوجه از هم سبقت بگیرند اما در مورد خواهران فرجاد جریان اینطور نیست. این دو خواهر شبیه دوقلوها هستند و حتی زمانی كه یكی از آنها دست دیگری را شكست، باز هم رابطهشان شكراب نشد.
این خواهران بازیگر میگویند در كار و زندگی همواره در كنار هم هستند و حتی پیش میآید كه به جای هم سر صحنه بروند. درباره جزئیات رابطهشان بیشتر بدانید و از اسرار موفقیتشان باخبر شوید.
نه حس رقابت داریم و نه حسادت
مونا: در هر شغلی رقابت وجود دارد و این موضوع كتمانناپذیر است. اصلا اگر رقابت وجود نداشته باشد پیشرفتی هم حاصل نمیشود اما همواره سعیمان بر این بوده که رابطه خواهریمان بر همه چیز از جمله همكار بودن و هم شغل بودنمان مقدم باشد. بابا همیشه به ما میگفت «اگر قرار باشد نقشی را مونا بازی نكند پس چه بهتر كه مارال بازی كند، چون اگر هم مارال بازی نكند، شخص دیگری آن نقش را بازی خواهد كرد.»
در بازیگری مواقعی پیش میآید كه بازیگر دورههای بیكاری دارد و این برای من هم پیش آمده اما همان زمان اگر بدانم مارال سر یك كار خوب است حال من هم خوب میشود. وقتی كاری موفق از مارال اكران یا پخش میشود و بازتاب نقشهایش را در جامعه یا بین همكاران میبینم بسیار خوشحال میشوم و به او افتخار میكنم. گاهی مارال در نقشهایی بازی كرده كه من خیلی آنها را دوست داشتهام اما هرگز نشده با خود بگویم «كاش من آن نقش را بازی میكردم» و میدانم این حس مشترك است و مارال نیز نسبت به من دقیقا همین حس را دارد.
مارال زودتر از من بازیگر شد
مونا: هر دو از كودكی بازیگری را شروع كردیم اما مارال زودتر از من بازیگری را شروع كرد. من سه ساله بودم كه در برنامهای به نام «بهاران» به كارگردانی پدرم بازی كردم. در آن برنامه كه كاری پلاتویی بود خانم مرجانه گلچین نقش مادر مرا داشتند سپس در شش سالگی در مجموعهای به نام «حكایتی و حكمتی» به كارگردانی آقای یاسینی بازی كردم.
مارال: من هم از همان كودكی با پدرم مرتب سر فیلمبرداری كارهای مختلفی كه ایشان حضور داشتند، میرفتم. اولین كاری كه در آن حضور داشتم برنامه «اخلاق در خانواده» بود و پس از آن در برنامهای به نام «چشم چشم دو ابرو» كار آقای اسماعیل شنگله بازی كردم. بعد از آن تا هشت سالگی دیگر بازی نداشتم تا اینكه در تئاتر «آن شب كه تورو زندانی بود» به كارگردانی آقای مجید جعفری همراه مونا بازی كردیم. این نمایش در سالن اصلی تئاتر شهر روی صحنه میرفت و در آن پدرم، خانم فریماه فرجامی و آقای ابوالفضل پورعرب بازی داشتند و من نقش دختر آقای پورعرب را داشتم. بعد از اینكه بازیگری برایم جدی شد در نوجوانی به كلاسهای آقای سمندریان رفتم و بازیگری به شكل حرفهای را با بازی در تئاتر آغاز كردم.
پشتیبان یكدیگر هستیم
مارال: یكبار برای یك كار تئاتر قرارداد بسته بودم ولی این كار همزمان شد با یك سریال كه خیلی دوست داشتم حتما در آن بازی داشته باشم. كار تئاتر برای جشنواره دفاع مقدس آماده میشد و مرحله تمرین و حتی بازبینی را پشت سر گذاشته بودم و نمیتوانستم گروه را تنها دو هفته مانده به اجرا ترك كنم و از طرفی برای بازی در آن سریال باید به شهرستان میرفتم. خلاصه كلی به مونا اصرار و التماس كردم كه جای من در تئاتر بازی كند (میخندد).
مونا: وقتی مارال از من خواست جایش در آن تئاتر بازی كنم من مشغول بازی در فیلمی در شمال كشور بودم و آنفلوآنزای شدیدی داشتم و بهشدت منتظر بازگشت به تهران بودم چراكه به استراحت نیاز داشتم و این میان هم مارل مدام زنگ میزد كه «مونا اگر نری سر این كار من بدبخت میشم» (میخندد) من درست سه روز مانده به اجرا به گروه آن نمایش ملحق شدم و پارتنر من سر كار دیگری بود و من مجبور بودم با خودم تمرین كنم به شكلی كه ما تا اجرای اول روبهروی هم بازی نكرده بودیم. سئانس اول اجرا، كمی كار را به سختی و همراه با چند اشتباه بازی كردیم اما از سئانسهای بعد ایرادها را رفع كردیم و همه چیز به خیر گذشت.
با پدر و مادرمان دوست هستیم
مارال: رابطه بسیار خوبی با پدر و مادرمان داریم و با آنها دوست هستیم. وقتی كمسن و سال بودیم پدرم همیشه به ما میگفت «حتی اگر بدترین كار دنیا را هم كردید از ما پنهان نكنید و بدانید حتی اگر دعوایتان كنیم در نهایت شما را حمایت خواهیم كرد.» همیشه با آنها راحت بودیم و هرگز اجازه ندادند ترسی وارد قلب و ذهن ما شود.
دوران دانشآموزی پرخاطرهای داشتیم
مارال: مونا با اینكه از من دو سال كوچكتر بود اما همیشه در مدرسه از من دفاع میكرد؛ مثلا اگر دانشآموزان انتظامات مدرسه مرا بهخاطر دیر رفتن سر كلاس یا ماندن در راهرو توبیخ میكردند مونا برایشان شاخ و شونه میكشید (میخندد).
مونا: ماموران انتظامات مدرسه حتی از مارال هم بزرگتر بودند و من با اینكه فقط هفت سال داشتم دستم را به كمرم میزدم و با قیافه حق به جانب به آنها میگفتم «خواهرم میخواهد برود از كیفش چیزی بردارد، شما چه كار دارید؟» و تا وقتی مارال با خیال راحت به كارش نمیرسید من دست از سر انتظامات برنمیداشتم (میخندد).
حرفهایمان برای هم تمامی ندارد
مونا: زمانی كه با هم سپری میكنیم بسیار زیاد است؛ از كودكی هم همینطور بود. خوب به یاد دارم در كودكی مارال به من میگفت «بیا تختهایمان را در یك اتاق بگذاریم و وسایلمان را در اتاق دیگر و هر كدام در یك اتاق جدا نباشیم» ولی من قبول نكردم چون میدانستم در آن صورت مارال آنقدر حرف میزند كه تا صبح نمیخوابیم (میخندد).
مارال: تازه با این وجود كه مرتب در كنار یكدیگر هستیم من خیلی وقتها به مونا اعتراض میكنم كه زمان با هم بودنمان كم است (میخندد).
دوستانمان هم مشترك هستند
مارال: مونا اهل رفیقبازی نیست و دوستان زیادی ندارد ولی من دوستان زیادی دارم و تمام دوستان من دوستان مونا هم هستند یعنی ابتدا دوستان من بودهاند و سپس با مونا هم صمیمی شدهاند.
مونا: تمام دوستان مارال دوستان صمیمی من هستند و ارتباط اولیهشان با مارال بوده اما الان گاهی من خبر بیشتری از برخی از آنها دارم و ارتباطمان هم بیشتر از ارتباط آنها با مارال است.
روزی كه مارال مچ دست مونا را شكست
مونا: زمان بازی در سریال «خاتون» كه نقش خواهران دوقلو را داشتیم در یكی از سكانسها قرار بود در یك خانه را باز كنیم و مچ همسرانمان را بگیریم. قبلا پلانی از داخل خانه گرفته شده بود و گروه تصمیم گرفتند یك پلان هم از راهرو بگیرند. در ِ خانهای كه لوكیشن فیلمبرداری در آن قرار داشت بهشدت سفت بود و بهراحتی باز نمیشد و ماجرا هم به این شكل بود كه ابتدا من باید در را با عصبانیت باز میكردم و بعد مارال پشت سر من میآمد و به من میخورد. من دستم به كلید در بود و سعی میكردم در را باز كنم كه یكدفعه مارال با سرعت 200 كیلومتر از پشت به من خورد و من فقط گفتم «آخ» (میخندد).
مارال: من ابتدا متوجه نشدم دست مونا شكسته و فكر كردم فقط یك ضربدیدگی ساده است و فورا گفتم «چیزی نیست، زود خوب میشی» (میخندد).
مونا: از صبح آن روز كه دستم شكست تا 11شب كه به دكتر مراجعه كنم از درد دستم به خودم میپیچیدم و هر بار از درد دستم شكایت میكردم مارال میگفت «خودت را لوس نكن بابا چیزی نشده» (میخندد).
مونا و علاقه به نویسندگی و كارگردانی
مونا: پدرم همیشه ما را به كتابخوانی تشویق میكرد و عادت به كتابخوانی باعث شده بود انشاهای خوبی بنویسم و همیشه در سطح منطقه هم موفق به كسب جایزه میشدم. در بزرگسالی هم مرتب از طرف بابا و مارال تشویق میشدم كه كار نوشتن را ادامه دهم.
بابا و مارال علاقه به كارگردانی را در من میدیدند و معتقد بودند باید ابتدا از نوشتن شروع كنم اما با اینكه كلاسهای آقای اصغر فرهادی و سروش صحت را گذرانده بودم، به شكل جدی سمت نوشتن نمیرفتم تا اینكه زمان فیلمبرداری سریال «خاتون» در اصفهان موضوع نوشتن فیلمنامه به شكل جدی از طرف یكی از عوامل فیلم مطرح شد و ما شروع به نوشتن فیلمنامه كردیم. البته آن فیلمنامه بنا به دلایلی به نتیجه نرسید ولی نقطه شروعی شد برای نوشتن و پس از آن، فیلمنامه فیلم سینمایی با اسم موقت «پاییز» را نوشتم كه تصویب هم شده و در حال حاضر هم مشغول نوشتن فیلمنامه یك مینی سریال هستم.
اخبار فرهنگی - مجله زندگی ایده آل