فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

رایان گاسلینگ، طرفداران رایان رینولدز را ناامید می‌کند



 

 

 

رایان گاسلینگ، طرفداران رایان رینولدز را ناامید می‌کند

 

بسیاری از طرفداران رایان رینولدز، رایان گاسلینگ را با بازیگر محبوبشان اشتباه می گیرند.

رایان گاسلینگ گفت: "این اتفاق برای من خیلی پیش می آید. من فکر می کنم این اشتباه بخاطر این رخ می دهد که هردوی ما کانادایی هستیم. تعداد دفعاتی که این اشتباه پیش آمده است آنقدر زیاد است که نمی توانم بشمارم. مردم پیش من می آیند و از من می پرسند، "آیا تو رایان هستی؟" و من پاسخ می دهم: "بله". بعد از من می پرسند که آیا می توانم با آنها یک عکس بگیرم؟ سپس با من عکس می گیرند و وقتی متوجه می شوند که من رایان رینولدز نیستم، کاملا" می توانم ناامیدی را در چهره هایشان ببینم."

اگرچه این دو بازیگر هر دو جذاب و خوش تیپ هستند و هر دو موهای بلوند دارند اما رایان گاسلینگ معتقد است این اشتباه بخاطر اینکه هر دوی آنها در کانادا بزرگ شده اند، رخ می دهد.

اگرچه او کانادا را خیلی دوست دارد اما هوای سرد این کشور و یک اتفاق عجیب وغریب باعث شد که به محض اینکه به سن قانونی رسید و توانست گواهینامه رانندگی اش را بگیرد به آمریکا بیاید و این کشور را برای زندگی کردن انتخاب کند.

"من کانادا را خیلی دوست دارم و خیلی خوشحالم که در این کشور بزرگ شده ام. به نظر من کانادا جای بسیار خوبی برای بزرگ شدن و رشد کردن است شاید بخاطر اینکه من در آنجا بزرگ شده ام چنین نظری دارم. کانادا یک کشور چند ملیتی و چند فرهنگی است."

این کشور، سیستم آموزشی و بهداشتی بسیار خوبی دارد و به همین دلیل جای بسیار مناسبی برای متولد شدن و رشد کردن است. اگرچه آب و هوای این کشور خیلی سرد است و من بخوبی بیاد دارم که وقتی ۸ ساله بودم و به مدرسه می رفتم در راه مدرسه یک گربه یخ زده دیدم. من آن گربه را برداشتم و به درخت کوبیدم."

هوا آنقدر سر بود که گربه بیچاره به یک تکه یخ تبدیل شده بود. در همین زمان بود که با خودم فکر کردم این اصلا" معقولانه و درست نیست. من به محض اینکه بتوانم گواهینامه بگیرم به کالیفرنیا می روم و همین کار را هم کردم."... /   aftabir.com


ویدیو مرتبط :
توضیحات رایان گاسلینگ در مورد Blade Runner 2 - زومجی

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

رایان گاسلینگ: وحشت کودکی باعث شد...


«رودخانه گمشده» (Lost River) اولین تجربه کارگردانی رایان گاسلینگ است که بعد از پشت سر گذاشتن مسیر پرفراز و نشیب، عاقبت از دهم آوریل (20 فروردین) به صورت محدود در بعضی سینماهای آمریکای شمالی روی پرده رفته است.





روزنامه هفت صبح - آیدا تدین: «رودخانه گمشده» اولین تجربه کارگردانی رایان گاسلینگ بازیگر فیلم تحسین شده «راندن» از دو هفته پیش به صورت محدود اکران شده. بیشتر منتقدان شدیدا به این درام فانتزی حمله کرده اند و حالا گاسلینگ به پرسش هایی درباره فیلمش پاسخ گفته است.

«رودخانه گمشده» (Lost River) اولین تجربه کارگردانی رایان گاسلینگ است که بعد از پشت سر گذاشتن مسیر پرفراز و نشیب، عاقبت از دهم آوریل (20 فروردین) به صورت محدود در بعضی سینماهای آمریکای شمالی روی پرده رفته است.

این درام فانتزی اولین بار در جشنواره فیلم کن سال گذشته به نمایش درآمد و با حمله تند و تیز منتقدان روبرو شد. خیلی ها اولین ساخته سینمایی گاسلینگ را با آثار دیوید لینچ و نیکولاس ویندینگ رفن (همکار قدیمی گاسلینگ و کارگردان فیلم تحسین شده «راندن») مقایسه کردند.

عده ای هم تا حدودی به تعریف و تمجید از اولین تجربه ستاره 34 ساله هالیوود در مقام نویسنده و کارگردان پرداختند، از جمله الیور لیتلتن، منتقد سینمایی «ایندی وایر» که همان زمان «رودخانه گمشده» را فیلمی به ظاهر خوب، اما سطحی و لبریز از آشفتگی توصیف کرده است.

وحشت کودکی باعث شد فیلم بسازم

بعد از اکران فیلم در نساندنس سینماز» در هالیوود غربی، رایان گاسلینگ و ادگار رایت، فیملساز 41 ساله انگلیسی، میهمان نشریه آنلاین «ایندی وایر» شدند تا در یک گفتگوی رو در رو به واکاوی بخش های مختلف فیلم بپردازند.

ادگار رایت: چرا تصمیم گرفتی چنین کاری را به عنوان اولین تجربه کارگردانی ات جلوی دوربین ببری؟ چرا دیترویت را به عنوان لوکیشن انتخاب کردی؟

- رایان گاسلینگ: قبلا هم یک هفته ای در دیترویت کار کرده بودم.

منظورت «نیمه ماه مارس» است؟

- «نیمه ماه مارس» با جوان تازه کاری به نام جرج کلونی [می خندد]. زمان فیلمبرداری جوری وانمود می کردیم که انگار صحنه ها را در اوهایو ضبط کرده ایم اما برای من تجربه جالبی بود چون من کانادایی هستم و همیشه آرزوی سفر به دیترویت را در سر داشتم. اینقدر دور بود که هرگز به آنجا نرفته بودیم،در عین حال به قدری نزدیک بود که احساس می کردم می توانم لمسش کنم. پدیده های باحالی از این شهر بیرون آمده اند، مثل موتاون (یکی از معروف ترین شرکت های ضبط و نشر آثار موسیقی) و امینم (Eminem) یا کل رویای آمریکایی نمادین در قالب سریال «موتورسیتی».

در نتیجه، وقتی پایم به آنجا رسید واقعا شگفت زده شدم چون خیلی فرق کرده. انگار آن رویا تبدیل به یک کابوس شده باشد. مردمی در محله های آنجا بودند که دو دستی خانه هایشان را چسبیده بودند و یادم می آید در حال رانندگی بودم که چشمم به خانواده ای افتاد که روی پله های ورودی شان نشسته بودند و آن طرف خیابان خانه ای داشت در آتش می سوخت و آنها هم فقط داشتند تماشا می کردند؛ انگار که اتفاق خیلی پیش پا افتاده ای باشد. واقعا صحنه سورئالی بود. همین موضوع باعث شد در طول همان سال چند باری به آنجا برگردم. پای انتخاب آگاهانه ای برای کارگردانی در میان نبود - احساسم این بود که از مدت ها قبل ساخت این فیلم را آغاز کرده ام و حالا هم دارم ساخته شدنش را به چشم می بینم.

یعنی اولین باری که به دیترویت رفتی برای بازی در «نیمه ماه مارس» بود؟

- آره.

وحشت کودکی باعث شد فیلم بسازم

من هم چند باری آنجا رفتم و جذبه مشابهی را تجربه کردم. زمانی ثروتمندترین شهر آمریکا بود و از آن معماری بکر و دست نخورده هنوز هم مکان هایی باقی مانده که تو تا حدودی در فیلم به تصویر کشیده ای و و اقعا مسحور کننده است. یک بار 10 سال پیش به آنجا سفر کردم و بار دیگر سال گذشته؛ انگار رنسانی در آنجا رخ داده بود.


- خوشحالم که این را می گویی، چون وقتی درباره این فیلم حرف می زنیم یکی از مواردی که می خواهیم به آن اشاره کنیم همین است. تولد دوباره ای آنجا در حال رخ دادن است. کلی خلاقیت، کلی شخصیت های شگفت انگیز و مکان های باورنکردنی آنجا وجود دارد.

می توانی همزمان 10 تا فیلم آنجا ضبط کنی و هیچ وقت نمی فهمی همه آنها در یک جا فیلمبرداری شده اند. کلی موهبت دارد و ساکنانش فوق العاده اند، در نتیجه امکان ضبط فیلم در آنجا مثل یک رویا بود چون کلی تنوع و تاریخ پشتش هست و آینده درخشانی هم پیش رو دارد. تجربه فوق العاده ای بود.

کمی راجع به استفاده از آدم های محلی در فیلمت حرف بزن. چندین صحنه در فیلم هست که بازیگران با افراد محلی همبازی می شوند؛ درست است؟

- آره، بخشی از ایده فیلم این بود که اتفاقی که آنجا در حال رخ دادن است بسیار واقعی و در عین حال بی نهایت سورئال است و مردمی که در محله های آنجا زندگی می کنند بسیار منزوی و تک افتاده اند، تا جایی که می توان گفت به نوعی با خاطرات شان تنها هستند. بعضی هاشان انگار یک جورهایی طلسم شده اند.

مثلا واقعیت «اسکیپ» (توماس مک دونالد) اولین کاراکتری که در فیلم می بینیم این است که او در آن خیابان بزرگ شده و هزاران هزار خاطره از بازی در آن دارد. حالا او آخرین فرد باقی مانده در 10 بلوک کنار هم است؛ بنابراین به دنبال راهی بودیم تا واقعیت و خیال را در هم ادغام کنیم و تنها راهش هم این بود که از مردم همانجا برای حضور در صحنه های فیلم دعوت کنیم.

داشتم تعدادی نقد درباره فیلمت می خواندم که یکدفعه به اسم ماریو باوا و داریو آرجنتو برخوردم. می توانی کمی توضیح بدهی این آدم ها چه تاثیری روی تو داشتند؟ بریام تعجب برانگیز بود چون اصلا فکرش را هم نمی کردم بین تو و این دو فیلمساز ایتالیایی هیچ سنخیتی وجود داشته باشد.

- من خیلی دیر با این دو فیلمساز آشنا شدم. زمانی که داشتم در مورد «گراند گینیول» تحقیق می کردم این اتفاق پیش آمد. کلوبی که کاراکتر کریستینا هندریکس در فیلم برای کار کردن به آنجا می رود براساس همان کلوب خلق شده، جایی که محل تولد وحشت است. می دانیم چه می گویم؟ همینطور «کافه جهنم»، «مهمانسرای مرگ» و این صحنه ترسناک قتل/ سرگرمی در پاریس سال های دهه 1920.

آره، آنها از جلوه های گریم و توهمات بصری روی صحنه استفاده می کردند و به قتل رسیدن روی صحنه را به صورت یک حقه نمایشی برای مردم به نمایش می گذاشتند.

- درست است، در نتیجه زمانی که داشتم در این باره تحقیق می کردم ناگهان به مطلبی برخوردم درباره اینکه اصلا سرآغاز ژانر وحشت از همانجا بوده و به همین دلیل شروع به بررسی سینمای ماریو باواو و آرجنتو کردم و از همانجا بود که به تماشای فیلم هایشان نشستم.

وحشت کودکی باعث شد فیلم بسازم

زمانی که مشغول ساخت «Hot Fuzz» بودم سعی کردم از باربارا استیل در فیلم استفاده کنم اما شنیدم بازنشست شده؛ در نتیجه وقتی دیدم در فیلم تو بازی کرده حسابی بهت حسودی کردم. او در تعدادی از فیلم های ماریو باوا و همچنین راجر کورمن و فدریکو فلینی بازی کرده؛ بگو چطور توانستی از او دعوت کنی؟


- نقش او، یک نقش بدون دیالوگ است و تنها در چند صحنه حضور دارد. او قرار بود آخرین بازمانده شهر و نمایانگر وضعیت سابقش باشد. این نقش حرف های زیادی برای گفتن دارد و قرار بود تاثیری واقعی و عمیق در فیلم ایجاد کند؛ در نتیجه فکر کردم چه کسی می تواند این نقش را بازی کند، می دانید؟ بازی او را در «هشت و نیم» به خاطر داشتم و وقتی شروع به تحقیق کردم، بقیه فیلم هایش را هم دیدم و با خودم فکر کردم عجب باحال می شد اگر قبول می کرد این نقش را بازی کند. وقتی قبول کرد خیلی هیجان زده شدم.

کمی درباره بقیه بازیگران کار حرف بزن. تک تک شان با یکدیگر فرق دارند و گروه واقعا متفاوتی هستند. همیشه از بَن مندلسن به خاطر نقش هایی که روی پرده بازی کرده می ترسیدم (می خندد) اما مطمئنم واقعا دوست داشتنی است.


- وقتی آمد سر صحنه، همه گروه هیجان زده شدند. بداهه گوی بسیار قهاری است و خیلی سرزنده است. گاهی از تماشای بازی اش گریه ام می گرفت. کار کردن با او زیبایی خاص خودش را دارد.

در بعضی لحظات به نظر می رسد به کاراکترهایت اجازه دادی آزادانه عمل کنند و جریان زندگی را وارد مکان های مختلف فیلم کنند. چقدر روی این موضوع کار کردی و چطور توانستی آن را کنترل کنی؟


- باید خودمان را با محیطی که در آن مشغول فیلمبرداری بودیم وفق می دادیم. برای مثال، پسربچه ای که نقش فرانکی را بازی می کرد (لندین استوارت)، بعدا معلوم شد اصلا از دوربین خوشش نمی آید و وقتی آن را می دید می زد زیر گریه. فقط سه ساعت در روز او را سر صحنه داشتیم چون چهار سال بیشتر نداشت و ما هم صحنه هایی داشتیم که باید ضبط می شدند. در نتیجه یاد تماشای «سیاره حیوانات» افتادم و اینکه چطور خودشان را مخفی می کردند.

با خودم فکر کردم هر کاری لازم باشد انجام می دهم؛ در نتیجه لنزها را بین علف ها قایم کردیم و اولین نمای او را که در خارج می شود ضبط کردیم یا حتی یک بار در خشکشویی قایم شدیم. بعضی ها می گفتند کار کردن با او مثل کار کردن با مارلون براندو در «اینک آخرالزمان» است. حتی شروع کردیم او را مارلون صدا زدن، می دانید چه می گویم؟ شگفت انگیز بود.

از کارگردانانی که قبلا با آنها کار کردی مشورت هم گرفتی؟


- من پنج میلیون دلار گذاشتم و مدام نگران بودم مبادا این رقم کافی نباشد. این مسئله را با نیک رفن در میان گذاشتم و جوابش این بود: «پنج میلیون دلار؟ با این پول می توانی «جنگ ستاره ای» بسازی!»

وحشت کودکی باعث شد فیلم بسازم

عجب حرف چرندی. گمانم ساخت آن فیلم حتی در 1977 هم چیزی در حدود 15 میلیون دلار خرج برداشت.


- دقیقا. آره، آدم دروغگویی است [می خندد]. با گیلرمودل تورو کار نکرده بودم اما دیدمش و با او مشورت کردم.

رایان گاسلینگ می گوید فیلم ملهم از طلاق والدینش بوده

بیچارگی قوه تخیل را به کار می اندازد

وقتی گاسلینگ 13 ساله بود والدینش از یکدیگر طلاق گرفتند. او در گفتگو با نشریه «گاردین» اولین فیلمش را تجسم عواطف و احساساتش در آن دوران توصیف کرده: «همه چیز ویران شده بود.»

وقتی فیلم را می بینید احساس می کنید با قصه مادری میجرد و تنها روبرو هستید. بازیگر 34 ساله که در سال 2007 برای بازی در «نلسون نصفه» نامزد اسکار بهترین بازیگری شده بود می گوید: «خب، فضای دیترویت می تواند تهدیدآمیز و نحس باشد و مرا یاد حسی می اندازد که وقتی بچه بودم تجربه کردم. چون مادرم فقط یک مادر مجرد نبود. او بسیار زیبا هم بود و مردان مثل گرگ با او رفتار می کردند. قدم زدن با او در خیابان ترسناک بود.»

گاسلینگ در ادامه درد دل هایش از تلخی و تنهایی دوران کودکی اش می گوید: «تو می خواهی از خانواده ات محافظت کنی اما احساس ضعف و بیچارگی می کنی و همین موضوع قوه تخیلت را به کار می اندازد چون شروع می کنی به تصور کردن سناریوهایی که در آنها می توانی از مادرت دفاع کنی.» دونا، مادرش، فیلم را دیده. «فیلم را دوست داشت، حدس می زنم.»

دونا در جریان فیلمبرداری در پشت صحنه حضور داشت و او را در دیترویت همراهی می کرد. وقتی خبرنگار گاردین از گاسلینگ راجع به پدرش می پرسد، او طفره می رود و پاسخش این است: «می شود به سوال پرسیدن در مورد فیلم ادامه بدهید؟»

«رودخانه گمشده» تنها سه سالن اکران در اختیار دارد

خجالت برادران وارنر از اکران فیلم

با وجود انتقادات تند و ناامیدکننده، «رودخانه گمشده» در جشنواره کن سال گذشته نامزد دریافت دو جایزه دوربین طلایی و نوع نگاه شد. گاسلینگ هم تا اینجای کار دست کم از حمایت امیدبخش بعضی از دوستان فیلمسازش برخوردار بوده.

گیلرمودل تورو، فیملساز شناخته شده مکزیکی، گاسلینگ را در جشنواره «جنوب از جنوب غربی» (SXSW) همراهی کرد تا با تماشاچیان درباره فیلم او حرف بزند.

وحشت کودکی باعث شد فیلم بسازم

«رودخانه گمشده» درباره مادری مجرد است که بعد از رویارویی با دشواری های اقتصادی، سبک زندگی اش کاملا دگرگون می شود و رو به تاریکی می رود. در همین بین، پسر بزرگتر که ناچار است در نبود مادر از برادر کوچکترش مراقبت کند دچار دردسر می شود و این در حالی است که همزمان تلاش می کند با به دست آوردن اندکی پول به مادرش کمک کند اما سرنوشت دیگری در انتظار پسرک است؛ او بعد از جستجویی طولانی پا به جاده ای می گذارد که به آرمان شهری ناشناخته در اعماق آب منتهی می شود.

کریستینا هندریکس، اوا مندس، بارابارا استیل، مت اسمیت، یان دوکستکر، سیرشا رونان و بن مندلسن از جمله بازیگران این فیلم مستقل هستند که با بودجه ای در حدود دو میلیون دلار جلوی دوربین رفت.

کمپانی وارنر برادرز بعد از اولین اکران فیلم در جشنواره کن 2014 و حمله منتقدان تصمیم گرفت حق و حقوق مربوط به پخش فیلم را به شرکت دیگری واگذار کند اما بعد از جنجال و حواشی فراوان عاقبت به اکران محدود فیلم رضایت داد.

مجموع فروش داخلی فیلم تا دو وروز پیش چیزی در حدود 40 میلیون دلار برآورد شده است.