فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

دلم برای باغچه میسوزد (فروغ فرخزاد)



اشعار عاشقانه, فروغ فرخزاد, اشعار فروغ فرخزاد

دلم برای باغچه میسوزد
کسی به فکر گلها نیست

کسی به فکرماهیها نیست
کسی نمیخواهد
باور کند که باغچه دارد میمیرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست.

 

حیاط خانه ی  ما تنهاست
حیاط خانه ی  ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه میکشد
و حوض خانه ی ما خالیست
ستاره های کوچک بی تجربه
از ارتفاع درختان به خاک میافتند
 و از میان پنجره های پریده رنگ خانه ی ماهی ها
شب ها صدای سرفه میآید
حیاط خانه ی ما تنهاست .

 پدر میگوید:
" از من گذشته ست
از من گذشته ست
من بار خودم را بردم
و کار خودم را کردم "
و در اتاقش ، از صبح تا غروب ،
یا شاهنامه میخواند

یا ناسخ التواریخ

 

پدر به مادر میگوید:
" لعنت به هرچی ماهی و هرچه مرغ
وقتی که من بمیرم دیگر
 چه فرق میکند که  باغچه باشد
یا باغچه نباشد
برای من حقوق تقاعد کافیست."

 مادر تمام زندگیش
سجاده ایست گسترده
در آستان وحشت دوزخ
مادر همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای معصیتی  میگردد
و فکر میکند که باغچه را کفر یک گیاه
آلوده کرده است .

 

مادر تمام روز دعا میخواند
مادر گناهکار طبیعیست
و فوت میکند به تمام گلها
و فوت میکند به تمام ماهیها
و فوت میکند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششی که نازل خواهد شد .

 برادرم به باغچه میگوید قبرستان
برادرم به اغتشاش علفها میخندد
  و از جنازه های ماهیها
که زیر پوست بیمار آب
 به ذره های فاسد تبدیل میشوند
شماره بر میدارد
برادرم به فلسفه معتاد است
برادرم شفای باغچه را
در انهدام باغچه میداند.

 

او مست میکند
و مشت میزند به در و دیوار
و سعی میکند که بگوید
بسیار دردمند  و خسته و مأیوس است
او ناامیدیش را هم
مثل شناسنامه و تقویم و دستمال و فندک و خودکارش
همراه خود به کوچه و بازار میبرد
و ناامیدیش
 آنقدر کوچک است که هر شب
در ازدحام میکده گم میشود .

و خواهرم دوست گلها بود
و حرفهای ساده قلبش را
وقتی که مادر او را میزد
به جمع مهربان و ساکت آنها میبرد
و گاهگاه خانواده ی ماهیها را
به آفتاب و شیرینی مهمان میکرد...

 

او خانه اش در آنسوی شهر است
او در میان خانه ی مصنوعیش
و در پناه عشق همسر مصنوعیش
و زیر شاخه های درختان سیب مصنوعی
آوازهای مصنوعی میخواند
و بچه های طبیعی میزاید

او
هر وقت که به دیدن ما میآید
و گوشه های دامنش از فقر باغچه آلوده میشود
حمام ادکلن میگیرد
او
هر وقت که به دیدن ما میآید
آبستن است.

 

 

حیاط خانه ی ما  تنهاست
حیاط خانه ی ما  تنهاست
تمام روز
از پشت در صدای تکه تکه شدن میآید
و منفجر شدن
همسایه های ما همه در خاک باغچه هاشان بجای گل
خمپاره و مسلسل میکارند

همسایه های ما همه بر روی حوضهای کاشیشان
  سرپوش میگذارند
 و حوضهای کاشی
بی آنکه  خود بخواهند
انبارهای مخفی باروتند
و بچه های  کوچه ی ما کیفهای مدرسه شان را
از بمبهای کوچک پر کردهاند .
حیاط  خانه ی ما گیج است.

 

من از زمانی که قلب خود را گم کرده است میترسم
من از تصویر بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت میترسم
من مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست می دارد تنها هستم

 

و فکر میکنم...
و فکر میکنم...
و فکر میکنم...
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی میشود

منبع:dashmili-5.blogfa.com


ویدیو مرتبط :
زنده یاد فروغ فرخزاد (با صدای فروغ فرخزاد)

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

شعر فروغ فرخزاد/شب و هوس



 

 

 

اشعار فروغ فرحزاد, فروغ فرحزاد, فرحزاد

 

 

 

در انتظار خوابم و صد افسوس

 

خوابم به چشم باز نمیآید

 

اندوهگین و غمزده می گویم

 

شاید ز روی ناز نمی آید

 

چون سایه گشته خواب و نمی افتد

 

در دامهای روشن چشمانم

 

می خواند آن نهفته نامعلوم

 

در ضربه های نبض پریشانم

 

مغروق این جوانی معصوم

 

مغروق لحظه های فراموشی

 

مغروق این سلام نوازشبار

 

در بوسه و نگاه و همآغوشی

 

می خواهمش در این شب تنهایی

 

با دیدگان گمشده در دیدار

 

با درد ‚ درد ساكت زیبایی

 

سرشار ‚ از تمامی خود سرشار

 

می خواهمش كه بفشردم بر خویش

 

بر خویش بفشرد من شیدا را

 

بر هستیم به پیچد ‚ پیچد سخت

 

آن بازوان گرم و توانا را

 

در لا بلای گردن و موهایم

 

گردش كند نسیم نفسهایش

 

نوشد بنوشد كه بپیوندم

 

با رود تلخ خویش به دریایش

 

وحشی و داغ و پر عطش و لرزان

 

چون شعله های سركش بازیگر

 

در گیردم ‚ به همهمه ی در گیرد

 

خاكسترم بماند در بستر

 

در آسمان روشن چشمانش

 

بینم ستاره های تمنا را

 

در بوسه های پر شررش جویم

 

لذات آتشین هوسها را

 

می خواهمش دریغا ‚ می خواهم

 

می خواهمش به تیره به تنهایی

 

می خوانمش به گریه به بی تابی

 

می خوانمش به صبر ‚ شكیبایی

 

لب تشنه می دود نگهم هر دم

 

در حفره های شب ‚ شب بی پایان

 

او آن پرنده شاید می گرید

 

بر بام یك ستاره سرگردان