فرهنگ و هنر
2 دقیقه پیش | تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالستشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ... |
2 دقیقه پیش | خواندنی ها با برترین ها (81)در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ... |
بهاره رهنما: دوست دارم با خودم شوخی کنم / این نمایشی زنانه است، نه فمینیستی
بهاره رهنما، نویسنده و بازیگر نمایش «چشمهایی که مال توست»، میگوید در کارهایش به دنبال روایت زندگی زنانی است که از بحرانهای عاطفی و حسی به سلامت عبور میکنند.
مهدی یاورمنش: «چشمهایی که مال توست»، چهارمین داستان بهاره رهنما به شمار میآید که تبدیل به نمایشنامه شده و روی صحنه آمده است.
او خرداد امسال، دو داستانش را با کارگردانی خود در قالب نمایشی به نام «این تابستان فراموشت کردم» در سالن انتظامی خانه هنرمندان روی صحنه آورد. این گروه نمایشی در سفری که تابستان به شیراز داشت، با حذف یکی از نمایشنامهها، داستانی جدید را به کار افزود و اجرا کرد.
با این حساب، «چشمهایی که مال توست»، چهارمین داستان این نویسنده است که روی صحنه تئاتر میآید، با این تفاوت که برخلاف سه تجربه قبلی، او این بار کارگردانی را به نسیم ادبی سپرده و خود در نقش تک بازیگر نمایش ظاهر شده است. همچنین در حالی که سه داستان قبلی را سجاد افشاریان به نمایشنامه برگردانده بود، «چشمهایی که مال توست» از سوی خود بهاره رهنما دراماتیزه شده است.
این نمایش روایت گر زنی تنها به نام نغمه است که همسرش ترکش کرده و تماشاگر از طریق واگویههای او داستان را دنبال میکند.
«چشمهایی که مال توست» با اینکه نمایشی استوار بر تک گویی است، اما به مدد متن خوب، کارگردانی سنجیده نسیم ادبی و بازی در خور بهاره رهنما، علاوه بر آنکه توانسته نظر کارشناسان و منتقدان را تامین نماید، تماشاگران بسیاری را نیز به سالن گوشه فرهنگسرای نیاوران کشیده است.
برخلاف سه تجربه قبلی، داستان «چشمهایی که مال توست» را خودتان به نمایشنامه تبدیل کردهاید که نتیجه کار هم خوب شده است. در باره فرآیند این کار بگویید.
کار بسیار سختی بود. شش یا هفت اتود زدم و سر آخر هم یک روز ساعت سه بامداد به نسخه نهایی رسیدم.
آن نسخه نهایی در جریان تمرینها دستخوش تغییر شد یا نه؟
بله، چون تئاتر هنری پوینده است. روش کار در گروه «این تابستان» به گونه ایست که نویسنده هم سر تمرینها میآید و پذیرای نظرات کارگردان و بازیگران در باره متن میشود. ما از همان ابتدا که این گروه را پایه گذاری کردیم، این نگاه و شیوه را برگزیدیم که در نمایش «چشمهایی که مال توست» نیز به کار گرفته شد. برای همین نسخه نهایی نوشته شده، در جریان تمرینها تغییر کرد، صیقل خورد و ریتم مناسب تری پیدا کرد.
در نمایش «این تابستان فراموشت کردم»، شخصیت نغمه چنان با بازی شما عجین شده است که به نظر میرسد از همان ابتدا نقش را برای خودتان نوشتهاید. آیا این گونه است؟
نه. ابتدا خانم الهام پاوهنژاد را برای بازی در نظر گرفته بودم که متاسفانه به دلیل نقش آفرینی او در یک سریال، فرصت نشد از هنرنماییاش بهره ببرم. بعد از آن بود که نسیم ادبی به عنوان کارگردان استدلاهایی آورد و اصرار کرد خودم این نقش را برعهده بگیرم که من هم توصیهاش را پذیرفتم.
همیشه توصیههای کارگردانها را این قدر راحت میپذیرید؟
من در موقعیت یک بازیگر چه در تلویزیون یا سینما یا تئاتر آدم بسیار حرف گوش کنی هستم. اگرچه در باره نقش زیاد مطالعه و فکر میکنم، اما وقتی تمرینها شروع میشود، تنها به کارگردان تکیه میکنم. در نمایش «چشمهایی که مال توست» نیز کار همین طور پیش رفت.
اما به نظر میرسد برخی از مونولوگها دقیقاً با توجه به فیزیک و روحیه خود شما نوشته شده است. در این باره توضیح میدهید؟
گروه نمایشی ما مثل یک قایق است که همه به صورت هماهنگ در آن پارو میزنند و برای همین در جریان تمرینها، درهای بداههپردازی بسته نمیشود. از آن جا هم که من همیشه دوست دارم با خودم شوخی کنم، مواردی را پیشنهاد کردم که با نظر کارگردان به نمایش اضافه شد. آنجا که به اضافه وزن و چشمهای رنگی و... اشاره میشود، از همین دست مونوگ هاست.
«این تابستان فراموشت کردم» را خودتان کارگردانی کردید، چه شد در نمایش دومتان، کار را به نسیم ادبی سپردید؟
چون نیاز دیدم کس دیگری به عنوان کارگردان باید باشد تا بتواند من را از متن جدا کند. نسیم ادبی میتوانست کار و نقش را از بیرون ببیند و اضافات آن را حذف نماید.
اجرا هم نشان میدهد او در کارش موفق بوده است.
بله. او توانست نمایش را از یک نواختی درآورد. نمایشنامه میتوانست به یک اجرای خطی و خیلی رمانتیک تبدیل شود که با کارگردانی نسیم از این ورطه درآمد. او در جاهایی یک نوع بازی ضد حسی از من گرفته که به کار کمک زیادی کرده است و اجرا را به طور مدام از یک فاز به فاز دیگر میبرد. بدون نسیم ادبی، «چشمهایی که مال توست» نمیتوانست به اجرایی موفق تبدیل شود.
اجازه دهید به متن و محتوای نمایش شما بازگردیم. یک گروه از تماشاگران «این تابستان فراموشت کردم»، آن را کاری فمینیستی میدانند که به نظر من یک برداشت اشتباه است. البته ترجیح میدهم توضیحات شما را در این ارتباط بدانم.
فکر میکنم این اشتباه ناشی از به کار بردن واژهها و ایسمهای غربی است، بدون آنکه معنی و سابقه تاریخی آنها را بدانیم. فمینیسم، یک جنبش اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است که به دنبال برابری حقوق زنان با مردان حرکت میکند.
این در حالی است که نمایش ما یک کار روانکاوانه، عاطفی و حسی است که میخواهد به درون شخصیت یک زن تنها که از سوی شوهرش ترک شده، راهی پیدا کند. «چشمهایی که مال توست»، نمایشی زنانه است که فضای احساسی متناسب با موضوعش را روی صحنه شکل میدهد. در واقع نمایش ما یک کار زنانه است و نه فمینیستی.
شما هفت داستان نوشتهاید که همگی در باره آسیب پذیری عاطفی زنان است. چهار تای آنها را هم به نمایش درآوردهاید که همین باعث شده دیگران نسبت به گرایش شما نسبت به مسائل زنان در آثارتان حساس شوند.
خب این دغدغه من است. برای مثال بهترین آثار ابراهیم حاتمی کیا، فیلمهای جنگی اوست، چرا که با این موضوع درگیری عاطفی و فکری دارد. در این صورت آیا میتوانیم او را متهم کنیم که در حال تقدیس جنگ است؟ بیشک چنین نیست، چرا که او با استفاده از این بستر در حال طرح موضوعات انسانی است.
چرا شما در هفت داستان خود به سراغ مقطعی از زندگی زنانی رفتهاید که از سوی مردان زندگیشان ترک شدهاند؟
چون فکر میکنم این موقعیتی دراماتیک است که هر زنی با عبور از آن میتواند به درک و شعوری والاتر از زندگی برسد. خدا صبر، تحمل، خلاقیت و عشقی در وجود هر زن به ودیعه نهاده است که او میتواند با دست یازی به آنها، حتی پس از داغان شدن، دوباره به زندگی بازگردد.
این موقعیت طرد شدن و ترک شدن، مثل یک آتش افروخته شده است که زن با عبور موفق و سیاوش گونه از آن، آبدیدهتر، محکمتر و درخشانتر از قبل خواهد شد. زن آرمانی من کسی است که پس از عبور از بحران ترک شدن، تازه به خلاقیت و شکوفایی میرسد.
اما خیلی از زنها هم نمیتوانند از این بحران به سلامت عبور کنند. موافقید؟
بله، اما این نشان ناتوانی زنان نیست. این خصوصیتی است که خدا به زنان داده و آنان خیلی دیر میتوانند از گذشتشان جدا شوند. داستانها و نمایشهای من هم در این باره است.
در واقع خدا در سرشت زنان، عشق واقعی، عمیق و پاکی را به ودیعه گذاشته که آنان نمیتوانند به راحتی از کسی که به او دل بستهاند، جدا شوند. اوج این عشق را میتوان در احساس مادرانه یافت که هیچ نظیر دیگری ندارد، چرا که خدا وجود زنان را با عشق سرشته است.
در آفرینش انگار عشق را برای زن خلق کردهاند و جذبه و شور را برای مردان. من در کارهایم سعی کردهام از منظر روانکاوانه به این واقعیت نزدیک شوم و شخصیتهایی را نشان دهم که در عین حفظ خصوصیات زنانه، به سلامت از بحرانها عبور میکنند.
به نظر میرسد، در تبدیل داستان «چشمهایی که مال توست» به نمایشنامه، از تلخی و ترسناکی این موقعیت کاسته شده است.
بله همین طور است. در تبدیل داستان به نمایش، میزانسن، بازی و دیگر عناصر باعث شدهاند، موقعیت عاطفی نغمه تلطیف شود.
شما تاکنون چهار داستان خود را به نمایشنامه تبدیل کردهاید. این اتفاقی است که در تئاتر و سینمای ما کمتر رخ میدهد و اقتباس دراماتیک از ادبیات داستانی جایی پیدا نکرده است. نظرتان در این باره چیست؟
ادبیات یک ساختار محکم و خاصی دارد که خیلی خوب میتواند به درام نمایشی یا سینمایی تبدیل شود. این غفلتی است که سینما و تئاتر ما کرده و باید جبرانش کرد. به نظر من نجات سینمای ایران در آن است که مثل دیگر کشورها به اقتباسهای ادبی روی بیاورد.
آیا ممکن است در آینده به سراغ داستانهای دیگر نویسندگان بروید و دست به اقتباس بزنید؟
این تصمیمی است که از مدتها پیش گرفتهام و امیدوارم سال آینده نتیجه آن را روی صحنه تئاتر ببینید.
این طور که معلوم است، تصمیم جدی دارید تا همچنان در تئاتر فعال باشید.
بله. گروه نمایشی «این تابستان» جمع بسیار گرم و پرتلاشی است که مطمئن هستم آینده خوبی پیش رو دارد. من دو سال است که میخواهم امتحان دکتری بدهم، اما به خاطر فعالیتهای تئاتری، آن را به تعویق انداختهام. همچنین در سینما و تلویزیون کم کار شدهام و وقتم را بیشتر رو و پشت صحنه تئاتر میگذرانم. تئاتر چیزهایی را به من داده است که لذت زیادی از آنها بردهام، برای همین تا اطلاع ثانوی من را در این عرصه پر کار خواهید دید.
منبع:khabaronline.ir
ویدیو مرتبط :
شوخی با بهاره رهنما
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
نمایش غبار زنانه «بهاره رهنما»
حضور یک چهره شناخته شده سینمایی که روی صحنه تئاتر نیز امتحان خودش را پس داده به عنوان کارگردان یک نمایش به خودی خود حضوری جذاب و تماشاگر پسند است.
غبار دومین نمایشی است که بهاره رهنما امسال به عنوان کارگردان روی صحنه برده است. پیش از این روی صحنه و به عنوان بازیگر، ایفاگر نقشهای مقبولی بوده است. بازیش در نمایش خدای کشتار نشان داد که بخشی از تواناییهای بازیگری او در عالم سینما نادیده انگاشته شده و گویی صحنه تئاتر جانی دوباره به نقش آفرینی او داد.
علاقهاش به ادبیات و نگارش داستان، مبنای گرایشی تازه برای سر پر شوری بود که او داشت. حالا، هم داستانهای او را خوانده ایم، هم نمایشنامههایش را دیدهایم و هم فیلمهایش را به تماشا نشستهایم. بهاره رهنما فارغ از شهرت سینماییاش در تئاتر و ادبیات چقدر موفق است؟
آیا ارزشمندی و تاثیرگذاری نوشته هایش آن اندازه هست که سالن نمایشش هر شب پر شود یا شهرت اوست که این طور تماشاگر را مجذوب میکند؟متاسفانه برای دیدن نمایش این تابستان فراموشت کردم مجالی دست نداد، ولی قلم خانم رهنما را میشناسم و برای این همه دغدغهمندیهای انسانیاش احترام قائلم.
چیزی که در نوشته هایش برای نگارنده دافعه ایجاد میکند، دوز بالای احساسات گرایی و سانتی مانتالیسم است که منجر به خلق آثاری در معنای عام زنانه میشود.اما در معنای خاص اینکه تصور کنیم نگاه زنانه لاجرم واجد ویژگی احساسات گرایی است، ره به خطا برده ایم.
نگاه زنانه حاوی جزئیات، تفسیر، رنگ آمیزی و ظرائف خاص خودش است و نه صرفا حاوی رقت قلب و احساسات گرایی. با این وجود لااقل در مورد خانم رهنما شاید بتوان گفت این ویژگی، گرایشی است که در داستان هایش هم زیاد یافت میشود و حالا به تئاترش سرایت کرده است. این، نگاه، دیدگاه و سبک اوست و ممکن است به ذائقه خیلی از تماشاگران خوش بیاید.
نمایش غبار هم به معنای عام و هم به معنای خاص، اثری زنانه درباره جنگ است. همه شخصیتهای نمایش زن هستند و قرار است جنگ از دید سه زن و با کنکاش در تجربیات آنها بازتعریف شود. هم سرشار از لحظههای حسی است، هم آن تیزبینی و جزئی نگری زنانه را در خود دارد.
سه زن که در خیاط خانهای در خرمشهر کار میکنند، همزمان با موشک باران و تخلیه شهر از سوی مردم، میان رفتن و ماندن مرددند و هر یک انگیزهای برای ماندن در شهر دارند. این تردید برایشان گران تمام میشود و در انتها پس از تصرف شهر توسط نیروهای دشمن به بهای گزافی اجازه ترک شهر را مییابند.
قصه جزئیات خوبی دارد. کاراکترهای مرد در نمایش حضوری غایب، ولی تاثیرگذار دارند و بیشتر تعیین کننده خط و ربط و تصمیم گیرنده هستند. روابط عاشقانه، افلاطونی ترسیم شده و هیچ یک از سه زن به رویاهایشان دست نمییابند. بار عاشقی و عاشقانگی این قدر در نمایش بالاست که گاهی به نظر میرسد این یک نمایش درباره عشق است که در بستر جنگ تعریف شده نه نمایشی که قصد دارد جنگ را از زاویه و نگاهی دیگر به تماشا بنشیند.
در میان حرف و نقلهای سه زن، فرصتهایی برای معارفهای کوتاه از گذشته شان ایجاد شده که مخاطب را به کاراکترهای نمایش نزدیکتر میکند. ابهاماتی در شخصیتها هست که برای تعلیق تا پایان نمایش نگه داشته شده و بخشی از اطلاعات را نیز در یک فصل هذیانی از زبان کاراکترها و با مونولوگهای کوتاه، میشنویم.
نمایشنامه سه بخش مجزا دارد. بخش اول و پایانی شبیه به هم و کاملا رئالیستی هستند. اولی در خیاط خانه میگذرد و در زمان جنگ. بخش پایانی هم سالها از جنگ گذشته و روزگار دیگری است. اما بخش میانی نمایش که نقطه عطف و بخش اصلی آن را به زعم من تشکیل میدهد، فضایی سورئالیستی و هذیان گونه دارد. در نوعی بیزمانی و بیمکانی کاراکترهای نمایش واگویههای پراکندهای از اتفاقاتی که آنان را از روزگار جنگ به دوره دیگری پرتاب میکند، دارند. آنها از خون و جنگ و نومیدی و مرگ گرفته تا رویاهایشان در این فصل حرف میزنند و نور و میزانسن به کمکشان میآید تا فضای هذیانی را تقویت کند.
نور قرمزی که از درون سطل به چهره راحیل (یکی از سه زن) میتابد، پیش بینی اتفاقات شوم آینده است. در یک لحظه کوتاه نور کامل میرود و سه زن از هم حلالیت میطلبند و هر یک به راه خود میروند.این فصل میانی که ضربه اصلی نمایش در آن نهفته است، گرچه با تفاوت ساختاری که با بخشهای دیگر نمایش دارد، توانسته توجه مخاطب را جلب کند، ولی در اجرا فصلی قوی و همسطح بقیه نیست.
با وجود همه پارامترهای لازم برای خلق این فصل هذیانی ولی نتیجه کار، پاره پاره است. گویی این فصل از سر ناچاری و برای اینکه فاصله دو بخش دیگر پر شود و سئوالات نمایشنامه پاسخ داده شود گنجانده شده و این در حالی است که به لحاظ تکنیکی این بخش نمایش میتوانست عامل دوام و استحکام آن شود.
نمایش دکور جالب توجهی دارد که در فصل اول و دوم به کارش میآید و در فصل پایانی دست و پا گیر و آزاردهنده میشود. انبوه پارچههای تور و حریر که روی صحنه پخش شده به بخش اول که لوکیشن خیاط خانه است، شمایل خوبی داده و در بخش دوم که فصلی غیرمتعارف است، شکل و شمایلی شبیه خواب و رویا به مدد نور آفریده است.
اما در فصل سوم در میانه چیدن سفره عقد تورها دست و پا گیر میشوند و همچون ابزاری به جا مانده از صحنههای قبل، زاید و اضافی اند.ایدهها و منش انسانی نمایش به شیرینی با مخاطب ارتباط برقرار میکند. در این میان حرفهای تازهای هم هست که نباید نادیده گرفته شود.
پیش از این در سینما و ادبیات با موضوع تجاوز به زنان در جنگ مواجه شده ایم و اینجا نیز با سبک و سیاقی دیگر شاهد واگذاشتن راحیل به افسر عراقی برای گریختن دو نفر دیگر هستیم. محصول این معامله نفرت انگیز، کودکی است که راحیل او را بزرگ میکند و بر خلاف موارد دیده شده هیچ گونه نفرتی از او ندارد. این نگاه انسانی و انگیزهبخش چیزی است که تنها ممکن است از فکر یک زن تراوش کند و همه معیارهای مردانه پیوند، تولد و هویت را در نوردد.
همچنین در اغلب قصههای جنگ، زن سمبل مام وطن، نجابت و شرف و غرور ملی است، ولی اینجا نگاه نویسنده شاید به عمد از این مضامین تکراری و کلیشهای فاصله گرفته است.نکته پایانی که اشاره به آن را لازم میدانم، ضعف همیشگی نحوه بیان و لهجه در نمایشهایی است که شخصیت هایش قرار است معرف آدمهایی از یک شهر، شهرستان یا قومیت خاص باشند.
در نمایش غبار هم زنان نمایش، خوزستانی هستند و لاجرم نیاز به ته لهجه خوزستانی دارند. زیاد روی این لهجه کار نشده و در بعضی از بخشهای نمایش، لهجه کاملا مخدوش است. با این حال استفاده از این لهجه در فضاسازی به کمک کارگردان، آمده است.
منبع:bartarinha.ir