فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

بررسی فیلم های روز جهان




بررسی فیلم های روز جهان
 مثل همیشه به بررسی چند فیلم روز دنیا که ارزش دیدن را دارند پرداخته ایم! یک مستند و یک اثر نسبتا نمایشی و سه فیلم نسبتا جذاب و عامه پسند را برای شما انتخاب کرده ایم.
یل کانینگهام نیویورک   Bill Cunningham New York
كارگردان: ریچارد پرس. محصول ۲۰۱۰ آمریکا و فرانسه. مستند ـ زندگینامه‌ای. ۸۴ دقیقه.
مروری بر زندگی بیل کانینگهام، عکاس مُد، که بیش‌تر به عکاس خیابانی شهره است و شیوه‌ی زندگی منحصربه‌فردی که دارد. او را بیش‌تر برای صفحه‌ی «در خیابان»‌اش که در روزنامه‌ی «نیویورک تایمز» چاپ می‌شود و سوژه‌اش لباس‌های مردم کوچه‌ و‌ خیابان نیویورک است به‌ یاد می‌آورند و حضور مستمرش در طول بیش از پنجاه سال فعالیت عکاسی.

بررسی فیلم های روز جهان,یل کانینگهام نیویورک,اخبار,اخبار فرهنگی

غذا خوردن با چشم‌ها
او بیل کانینگهام است. با آن کُت آبی‌رنگ که به ‌تنش زار می‌زند و خودش می‌گوید در اصل روزگاری لباس فُرم رفتگران نیویورک بوده، کنار خیابان ایستاده. هشتاد را رد کرده. چشمانش‌ مملو از برق است. با نگاهش آدم‌ها را دنبال می‌کند و هر از چندی مشتاقانه از لباسی که به ‌تن دارند عکس می‌گیرد. بعضی‌ها تهدیدش می‌کنند، بعضی‌ها برایش ژست می‌گیرند، ولی برای او فرقی نمی‌کند. بیش‌تر از پنجاه سال است که او این کار را هر روز‌ و هر شب انجام می‌دهد. بیل کانینگهام حالا برای خودش حافظه‌ی بصریِ زندگی و تغییرِ سبک زندگی از سال‌های دهه‌ی پنجاه و شصت تا ۲۰۱۰ است. مستند گرم و دوست‌داشتنیِ بیل کانینگهام نیویورک سَرک ‌کشیدندرزندگی عجیب‌وغریب عکاس مُدی است که معتقد است: «بهترین نمایش مُد همیشه در خیابان‌ها بوده و خواهد بود.»
کار کانینگهام به‌ظاهر عکاسی است اما شکل پیگیرانه‌ی او در کارش از او یک تاریخ‌نگار ساخته است. مردی که زندگی‌اش را صرف نزدیک شدن به‌ آدم‌های جامعه کرده است. این‌که مردم در واقع، و نه آن‌ طور که مطبوعات و فیلم‌ها و شبکه‌های تلویزیونی به‌ خورد چشمان ما می‌دهند، چه‌گونه می‌زیند و از پس رفتار ظاهری‌شان در صدد بیان چه افکاری هستند. توجه به‌ مردم از این منظر، توجه به‌ سبک زندگی‌ست. پس همین‌ طور که ریچارد پرس بعد از نام کانینگهام، نیویورک را نیز به ‌نام فیلمش می‌افزاید، گویی از پس آشنا شدن با زندگی بیل در حال مرور تاریخ نیویورک نیز هستیم.
اغلب سوژه‌های کانینگهام کسانی هستند که با اشتیاق خودشان را طوری زینت داده‌اند که به‌ چشم بیایند. مردم می‌خواهند بخشی از فرایند دیده ‌شدن، ثبت ‌شدن و جاودانگی دنیای پس از خود باشند. آن‌ها جلوه‌های درونی خود را بروز می‌دهند تا بخشی از زیبایی دنیا را بستایند. آن‌ها مُدل نیستند. خوشگل و خوش‌هیکل نیستند. اما به‌ معنای واقعی کلمه زیبایند. جلوه‌های انسانی خود را با شیوه‌ی لباس پوشیدن و آراستن خویش بروز می‌دهند و حتی اگر کسی مثل کانینگهام هم نباشد تا آن‌ها را چنان که می‌خواهند ببیند، باز هم چیزی را از دست نمی‌دهند. در مقابل کانینگهام هم با لذت تعریف می‌کند كه برای کارش پولی نمی‌گیرد و برای همین هر کاری دلش خواسته، می‌توانسته بکند. چه هم‌زیستی متمدنانه‌ای! مالکیت بر زندگی فردی و آن‌چه شکل معنوی و خانوادگی به ‌خود می‌گیرد، پول را بی‌ارزش می‌کند و در مقابل آزادی و اختیار مهم‌ترین چیزها می‌شوند و ارزشمند. پس کم‌کاری هم در کار نخواهد بود چون با جلوه‌هایی از عشق به ‌رفتاری که بروز می‌کند، به ‌کاری که صورت می‌گیرد، به ‌تبدیل شدن زندگی به ‌کار و برعکس‌اش مواجهیم.

بررسی فیلم های روز جهان,یل کانینگهام نیویورک,اخبار,اخبار فرهنگی

کانینگهام زندگی شخصی نامفهومی ‌دارد: به ‌غذا اهمیت نمی‌دهد. برای شنیدن موسیقی به ‌کلیسا می‌رود. هیچ‌وقت ازدواج نکرده و به ‌فکرش هم نبوده. در ته قلبش آدمی مذهبی‌ست اما بروز نمی‌دهد و با این‌که می‌تواند زندگی مرفهی داشته باشد، در مکانی دخمه‌مانند و بدون آشپزخانه و دست‌شویی زندگی می‌کند. آن‌چه همراه با دیدن فیلم با ما همراه می‌شود، ناباوری ماست از آن‌چه اتفاق می‌افتد؛ این‌که ما همین ‌طور که کانینگهام را تعقیب می‌کنیم و در زندگی‌اش سَرک می‌کشیم و از خلقیاتش سر درمی‌آوریم، از تضاد رفتار و سکنات او با آن‌چه ثبت می‌کند شوکه می‌شویم. با کمی‌ سخت‌گیری باید بگوییم: بیل ژنده‌پوش است. مهم‌ترین فلسفه‌ی او در زندگی این است که: «من با چشم‌هایم غذا می‌خورم.» درس بزرگی که می‌شود از یک هنرمند بزرگ گرفت: برای ثبت آن‌چه دیگران هستند نیاز به ‌شبیه شدن به‌ آن‌ها نیست. نباید بخشی از سوژه شد. باید سوژه را به ‌بهترین نحوه تصویر کرد. تقابل زیبایی‌ست: بیل کانینگهام آدمی اجتماعی نیست ولی تصویرگر اجتماع است.
در وصف کانینگهام می‌گویند می‌شود سلیقه‌اش را با بالا‌ و‌ پایین آوردن دوربین به‌ سمت چشمش فهمید. نکته‌ی جالبی که در پایان فیلم به ‌شکل یک سایه‌ی عظیم خودش را بر پیکره‌ی لطافت این پیرمردِ شیرین‌ می‌اندازد، توجه فیلم به ‌نگاه مستبدانه‌ی بیل به‌ سوژه‌هایش است.

به ‌زبان ساده، استبداد در انتخاب آن‌چه خوب است؛ و جا انداختن این مهم که آن‌چه از چشم یک هنرمند می‌بینیم استبدادی است که او در انتخاب دنیای اطراف به‌ خرج داده. هر هنرمندی در حال ساختن نگاه مستبدانه‌ی خود به ‌دنیاست و نباید او را برای چنین کاری مستحق بازخواست دانست. حتی خود کانینگهام می‌گوید که خوب می‌داند کاری که او می‌کند عکاسی نیست. تقلب است و دزدی سوژه. و با سرعت تأکید می‌کند: «خوب که چی؟ من اون چیزی را که می‌بینم و می‌خواهم ثبت می‌کنم.» (درست همان لحظه‌ای که این حرف‌ها را می‌زند با دوچرخه‌اش تصادف می‌کند!) کانینگهام هم‌چنین توضیح می‌دهد که یک عکاس مُد باید در جای درست بایستد تا عکس درست را بگیرد و ممکن است وقتی همان عکس درست را هم می‌گیرد، زاویه و حالت درست عکس دیگری را از دست بدهد. پس به‌ جای نگاه مستقیم باید از گوشه و کنار‌ها عکاسی کرد. موضوع حالا دیگر بر سر احاطه است.

بر آن‌چه اتفاق می‌افتد نه آن‌چه در ظاهر در گذر است. مثل این است که به ‌عکاسی مُد به ‌شکل یک سلاح بنگریم که با تمام توانش می‌کوشد زیبایی را زنده نگاه دارد: «مُد سلاح زنده نگاه داشتن واقعیت زندگی همه است. بدون آن نمی‌توان سَر کرد. مثل کنار گذاشتن تمدن است.»
در میانه‌های بیل کانینگهام نیویورک تصویری ضبط‌شده هست از ادیتا، یکی از همکاران بیل، که در اثر شوقی وصف‌ناپذیر و به ‌شکلی پُر‌جذبه ‌و در زمانی طولانی باله می‌رقصد. با این‌که به ‌نظر می‌رسد این ماجرا ربطی به ‌زندگی بیل ندارد، فیلم مکث موجهی بر این موضوع دارد و اگر خوب به ‌شیوه‌ی گذران زندگی بیل توجه کنید دست‌تان می‌آید كه گویی بیل تمام زندگی‌اش را در چنین حالت وصف‌ناپذیر و پُر‌جذبه‌ای سپری کرده. تنها چنین آدمی ‌می‌تواند با خیال راحت حُکم کند: «اگر به ‌دنبال زیبایی هستی، پیدایش می‌کنی».

بررسی فیلم های روز جهان,یل کانینگهام نیویورک,اخبار,اخبار فرهنگی

سزار باید بمیرد Cesare deve morire / Caesar Must Die
نویسنده و کارگردان: پائولو و ویتوریو تاویانی. بازیگران: کوسیمو رگا (کاسیوس)، سالواتوره استریانو (بروتوس)، جووانی آرکوری (سزار)، آنتونیو فراسكا (مارك آنتونی)، وینچنتزو گالو (لوچو)، فابیو كاوالی (مدیر تئاتر). محصول ۲۰۱۲ ایتالیا، ۷۶ دقیقه.
فابیو کاوالی، کارگردان تئاتر، گروهی از زندانیان زندان فوق‌امنیتی «ربیبیا»ی رُم را برای اجرای نمایشی بر اساس جولیوس سزار شکسپیر انتخاب می‌کند. تمرین‌ها در زندان انجام می‌شود. روز اجرا همه چیز به‌خوبی پیش می‌رود و تماشاگران هیجان‌زده گروه را تشویق می‌کنند و این تجربه به تجربه‌ای بسیار عمیق و تأثیرگذار در زندگی زندانیان تبدیل می‌شود.
جذابیت روی كاغذ
جذابیت‌ها و نكته‌های مثبت سزار باید بمیرد از روی كاغذ فراتر نمی‌رود. ایدة اجرای نمایش جولیوس سزار در یك زندان فوق امنیتی و با استفاده از زندانیان واقعی بسیار جذاب است اما مسألة مهم این‌جاست كه از خلال این اجرا چه چیزی قرار است عاید مخاطب فیلم شود؟ تركیب موضوع‌های مربوط به نمایش‌نامه و زندگی واقعی زندانیان به شكلی پراكنده، نامنسجم و بی‌ظرافت انجام شده و از آن بدتر، فیلم‌ساز پیام‌هایش را به شكلی گل‌درشت در فیلم فریاد می‌زند. برای مثال در صحنه‌هایی كه هنوز نمایش به اجرا نرسیده فیلم سیاه‌وسفید است و زمان اجرای نمایش‌نامه رنگی. البته در خلال سیاه‌وسفیدی، وقتی چشم یك زندانی به پوستری از طبیعت می‌افتد، برای لحظه‌ای فیلم رنگی می‌شود تا به روترین شكل پیامش را منتقل كند. اما تیر خلاص جمله‌ای است كه یكی از زندانیان در پایان فیلم رو به دوربین می‌گوید تا اگر احیاناً تماشاگری متوجه حرف اصلی فیلم نشده كاملاً شیرفهم شود. نمایش‌نامة بی‌همتای شكسپیر آن قدر جذابیت دارد كه حتی روخوانی‌اش هم باعث جلب توجه می‌شود، اما برادران تاویانی برای فیلم كردن قصه‌شان نتواسته‌اند چیزی بر جذابیت ذاتی متن شكسپیر بیفزایند و به همین دلیل سزار باید بمیرد به فیلمی كسالت‌بار و ملال‌آور تبدیل شده است.

بررسی فیلم های روز جهان,یل کانینگهام نیویورک,اخبار,اخبار فرهنگی

 تن صدای كامل  Pitch Perfect
كارگردان: جیسن مور. فیلم‌نامه: كِی كانُن. بازیگران: آنا كندریك (بكا)، بریتنی اسنو (كلویی)، آنا كَمپ (آبری)، اسكایلر آستین (جسی). محصول ۲۰۱۲، ۱۱۲ دقیقه.
بكا كه به‌تازگی در دانشگاه قبول شده در آرزوی دی‌جی شدن است. او همان ابتدا با گروهی از سال‌بالایی‌ها آشنا می‌شود كه یك گروه موسیقی عجیب دارند؛ آن‌ها بدون هر گونه ساز و فقط با دهان، آهنگ‌های مشهور را بازخوانی می‌كنند و در مسابقات حرفه‌ای، این نوع موسیقی را اجرا می‌كنند.
قلب‌های تپلی
اگر بخواهیم برای هالیوود فقط و فقط یك دلیل برای بقای طولانی‌مدتش در میان هجوم همه‌جانبة انواع و اقسام رسانه و مولتی‌مدیا قائل باشیم، توانایی بی‌نظیر رؤیاسازی‌اش است. هالیوود است كه می‌تواند از دم‌دستی‌ترین و پیش‌پاافتاده‌ترین موضوع‌ها و اتفاق‌ها رؤیا بسازد و بفروشد و حال مخاطبانش را خوب كند. تن صدای كامل فیلمی است كه دقیقاً در همین مسیر قرار می‌گیرد. موضوعی به‌ظاهر سطحی و كم‌اهمیت هم‌چون تلاش گروهی دانش‌آموز دبیرستانی برای بردن جایزة اصلی در مسابقات كنسرت‌های بدون ساز، دست‌مایة فیلمی شده پر از انرژی، موسیقی، هیجان و احساس. درست است كه فیلم از اول تا به آخر در مسیر كلیشه‌های تكراری پیش می‌رود و گره‌های دراماتیكش به‌سادگی شكل می‌گیرند و گشوده می‌شوند، اما تن صدای كامل فیلمی است كه در آن مسیر مهم است نه مقصد.
در این مسیر دل‌پذیر است كه فیلم‌ساز داستانش را با روانی و شیرینی تعریف می‌كند، فیلمش را از موسیقی‌های شنیدنی پر می‌كند و شوخی‌های ریزودرشتی (مثل شوخی عالی رفتار دخترك سیاه‌پوست پشت میز قمار كه از سطح فیلم فراتر است) رو می‌كند. شاید اگر جاد آپاتو و گروه كمدی فوق‌العاده‌اش كه سبك نوینی را در تلویزیون و سینما ارائه كردند نبودند، هرگز چنین فیلمی ساخته نمی‌شد. از این لحاظ، تن صدای كامل بیش از همه وام‌دار ساق‌دوش‌ها (پل فیگ، ‌۲۰۱۱) است كه شوخی‌های مردانه، صریح و بی‌پردة آپاتویی را به دنیای خانم‌ها منتقل كرده بود. در نهایت، تن صدای كامل با همة پیش‌بینی‌پذیری‌اش چنان بی‌تكلف و خودمانی است و كه به‌سختی می‌شود دوستش نداشت. فیلمْ به قول آن آواز‌خوان چاق (كه خطاب به بقیه می‌گوید) در عین این‌كه خیلی لاغر است، قلب تپلی دارد.

بررسی فیلم های روز جهان,یل کانینگهام نیویورک,اخبار,اخبار فرهنگی

زنگار و استخوان  De Rouille et d'os/ Rust and Bone
كارگردان: ژاك اودیار. فیلم‌نامه: ژاك اودیار، توماس بیدگَن،‌ بازیگران: ماریون كوتیار (استفانی)، ماتیاس شونَرتس (آلن)، آرمان وِردور (سام). محصول ۲۰۱۲، ۱۲۰ دقیقه.
آلن كه سرپرستی پسرش را هم به عهده دارد، برای زندگی با خواهرش و شوهرخواهرش بلژیك را ترك می‌كند تا خانواد‌ه‌ی جدیدی تشكیل بدهد. او با استفانی كه شغلش آموزش دادن به وال‌هاست پیوندی عاطفی برقرار می‌كند كه رفته‌رفته عمیق‌تر می‌شود...
فقدان انگیزه
به رغم ظاهر پرجلوه‌ی فیلم که بیش از همه گویی قرار است با شمایلی غیرمنتظره از ماریون کوتیار مخاطب را تحت تأثیر قرار دهد، و بر خلاف سابقه‌ی کارگردان که در کارنامه‌اش چندین اثر ارزشمند به چشم می‌خورد، زنگار و استخوان فیلمی متشتت و فاقد انسجام بیانی است. برای دو شخصیت اصلی فیلم که روایت بر مبنای روابط بین‌شان فرازونشیب پیدا می‌کند، اصلی‌ترین بعد شخصیت‌پردازی که عبارت از همان انگیزه‌سازی است، تدارک کافی دیده نشده و از همین رو اغلب کنش‌ها و تنش‌هایی که بین این دو شکل می‌گیرد، متقاعدکننده به نظر نمی‌آید. بدتر از همه، فرجام داستان است که با یک انحراف اساسی از موتیف روایی اثر رقم می‌خورد و حادثه‌ای که برای پسربچه پیش می‌آید، به رغم اجرای تکان‌دهنده‌ی اودیار، ارتباط دراماتیک با موقعیت‌های پیشین برقرار نمی‌سازد و صرفاً قرینه‌ای سطحی برای حادثه‌ای است که در اوایل ماجرا برای زن داستان رخ داده است. (امتیاز: ۲ از ۱۰)

بررسی فیلم های روز جهان,یل کانینگهام نیویورک,اخبار,اخبار فرهنگی

پایان نگهبانی  End of Watch
نویسنده و كارگردان: دیوید آیر، بازیگران: جیك جیلنهال (برایان تیلور)، مایكل پنا (مایك زاوالا)، آنا كندریك (جانِت)، ناتالی مارتینِز (گَبی). محصول ۲۰۱۲، ۱۰۹ دقیقه.
یك روز از فعالیت‌های دو پلیس لس‌آنجلسی كه دوست و همكار هستند. شروع اتفاق‌های فیلم از جایی است كه این دو با نیروهای تبهكاری روبه‌رو می‌شوند كه قدرتمندتر از نیروهای پلیس هستند...
پلیس خوب
بر خلاف الگوها و کلیشه‌های رایج در بسیاری از فیلم‌هایی که داستان‌شان درباره‌ی گروهی از افسران پلیس است، این‌جا دیگر خبری از پلیس فاسد نیست و برعکس، صحبت از این است که پلیس‌ها (یعنی دو شخصیت اصلی داستان) تا چه اندازه وظیفه‌شناس و فداکار هستند. چنین رهیافتی پتانسیل فراوان دارد برای این‌که فیلم تا حد یک اثر شعاری سقوط کند، اما در مورد پایان نگهبانی چنین اتفاقی نمی‌افتد. اگرچه در چند فصل پایانی تا حدی مایه‌های سانتی‌مانتالیستی از سطح کار بیرون می‌زند، اما فیلم در کلیت خود، واجد لحن و ساختاری است که مخاطب را با اثر درگیر می‌سازد؛ مانند استفادة فیلم‌ساز از عنصر دوربین متحرک و روی دست که به دلیل ارجاع درون‌متنی‌اش، در بافت ماجرا جا افتاده و تبدیل به شاخصی فرمی در طول روایت می‌شود..../bartarinha.ir

 


ویدیو مرتبط :
بررسی فیلم روز مبادا به کارگردانی فائزه عزیزخانی

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

معرفی فیلم‌ های روز جهان



 فیلم های سینمایی ,سینما

تیرانوزوروس Tyrannosaur
 نویسنده و كارگردان: پدی كانسیداین، بازیگران: پیتر مولَن (جوزف)، الیویا كولمن (هانا)، ادی مارسان (جیمز)، ساموئل باتِملی (ساموئل)، پل پوپل‌وِل (بود)،‌سیان برِكین (مادر ساموئل). محصول ۲۰۱۱، ۹۲ دقیقه.

جوزف كه مرد بیوه‌ی آرامی است، زیر هجوم خشونت و خشمی است كه او را به جانب خودویرانگری می‌راند. پس از این‌كه به‌واسطه‌ی عصبانیتی دیوانه‌وار سگش را می‌كشد زندگی‌اش دستخوش تغییر می‌شود. در حالی كه از تغییر دادن خود و شرایطش و رهایی از گذشته‌ی ناخوشایندش نومید شده، پس از نزدیك شدن به هانا كه در مغازه‌ی خیریه‌ی محلی كار می‌كند شانس تازه‌ای برای نجات از این وضعیت می‌یابد.

هانا زن مسیحی خیرخواه و محترمی است كه بر جوزف دل می‌سوزاند و به‌زودی آن‌ها دوستان نزدیكی می‌شوند. با این حال حتی هانا هم راز سیاهی در گذشته‌اش دارد كه فاش شدنش می‌تواند جوزف را دوباره به دامان زندگی نامطبوع گذشته‌اش برگرداند...

هیولای درون
تماشای این درام تلخ و تكان‌دهنده با آن پایان غم‌انگیز و تأثیرگذارش واقعاً طاقت و تحمل می‌خواهد. كار هر كسی نیست كه یك ساعت و نیم به تماشای اضمحلال تدریجی دو انسان بنشیند و این تراژدی تلخ انسانی را به‌راحتی تاب بیاورد. و اتفاقاً مهم‌ترین ویژگی تیرانوزوروس همین است كه پس از پایان، در ذهن مخاطب به رشد و انبساط ادامه می‌دهد. گذشته از تأثیر عاطفی و حسی فیلم، تلنگری كه به ذهن تماشاگرش می‌زند آغاز یك رشته فكرهای فلسفی است كه معمولاً در زندگی روزمره كم‌تر پیش می‌آید كه كسی وقتش را صرف تأمل درباره‌ی آن‌ها كند.

شاید سمج‌ترین این فكرها این باشد كه آیا هر انسانی هرچند مظلوم و ساده و آسیب‌پذیر، بالقوه در درونش هیولایی خشن و خطرناك پنهان كرده است؟ به عنوان یك مخاطب در پایان فیلم ساعت‌ها با این فكر درگیر بودم كه انسان تا چه اندازه می‌تواند با آن‌چه از ظاهرش استنباط می‌شود متفاوت باشد و چه قابلیتی دارد برای تبدیل شدن به موجودی كه فرسنگ‌ها با شخصیت و خلق‌وخوی عادی‌اش فاصله دارد.

نمونه‌ی نزدیك به ذهنش شاید خشونت باشد. همین آدم‌های معمولی و نازنینی كه سر و شكلی متعارف دارند و بسیار متمدنانه رفتار می‌كنند، ناگهان بر اثر یك محرك ساده ممكن است چنان خشمگین شوند و چنان حركات عجیبی ازشان سر بزند كه اطرافیان‌شان را شوكه كنند. همان طور كه همه‌ی قاتل‌های سریالی در بعضی از عكس‌های‌شان سلیم‌النفس و بی‌آزار و حتی دوست‌داشتنی به نظر می‌رسند، همه‌ی صورت‌های هیولایی انسان هم شكلِ تبدیل‌یافته‌ی همان صورت معصوم و متمدن و ملایم است كه اغلب از اطرافیان‌مان و از انسان‌های دیگر به حافظه سپرده‌ایم.

شوخی تلخی‌ست كه روان‌كاوها از «رفتار خشم» بعضی از بیماران‌شان عكس می‌گیرند و بعد از این‌كه حمله‌ی خشم گذشت و بیمار توانست بحران را رد كند، عكس را نشانش می‌دهند كه ببیند در هنگام عصبانیت چه‌قدر وحشی و خطرناك به نظر می‌رسد. گفته می‌شود كه عموماً واكنش بیماران در مواجهه با یك لحظه‌ی فریزشده از رفتار خودشان، حیرت و ناباوری و حتی انكار و توجیه است. پذیرفتن این واقعیت كه ما، همین مای نازنین و دوست‌داشتنی و آرام، ظرف چند ثانیه ممكن است به جانوری خطرناك و وحشی مبدل شویم برای اغلب آدم‌ها بسیار سخت و گاه ناممكن است. درست مثل این است كه قبول كنیم هیولایی در درون ما لانه كرده و گاهی كه فرصت را مناسب تشخیص بدهد رویی نشان می‌دهد و غرشی می‌كند و خسارتی به دیگران می‌زند.

تیرانوزوروس روی همین نقطه انگشت می‌گذارد. شخصیت‌های فیلم به‌ظاهر آدم‌های مظلوم و ضعیف و زجركشیده‌ای هستند كه از جور زمانه و شرایط دشوار زندگی، به یكدیگر پناه آورده‌اند. اما همین آدم‌های ضعیف و آسیب‌پذیر و ستم‌كش، وقتی كارد به استخوان‌شان می‌رسد ناگهان به موجوداتی خشن و خطرناك تبدیل می‌شوند كه برای دفاع از خود و گریز از وضعیت ناراحت‌كننده‌ای كه در آن قرار دارند حتی می‌توانند انسان دیگری را بكشند. (امتیاز: ۶ از ۱۰)

 فیلم های سینمایی ,سینما

حبس Lockout
نویسنده‌ها و كارگردان‌ها: جیمز مِیتِر، استیون لِجِر، بازیگران: گای پیرس (اسنو)، مگی گریس (امیلی وارناك)، پیتر استورمِر (اسكات لانگرال). محصول ۲۰۱۲، ۹۵ دقیقه.

زمان آینده. مردی به نام اسنو كه به‌اشتباه به توطئه علیه آمریكا محكوم شده پیشنهادی برای آزادی دریافت می‌كند: نجات دختر رییس‌جمهور آمریكا از یك زندان با امنیت بالا كه توسط زندانیان شورشی اشغال شده است. این زندان در فضا قرار دارد.

محبوس در كلیشه‌های دهه‌ی هشتاد
حبس به شكل نابخردانه‌ای، همان اوایل، میزان پیش‌پاافتادگی و سردستی بودنش را جار می‌زند: در یك صحنه‌ی تعقیب‌وگریز در سال ۲۰۷۹ كه اصلاً می‌توانست به این شكل در فیلم نباشد، فیلم‌ساز احتمالاً به دلیل آن‌كه بودجه‌ی كافی برای به تصویر كشیدن لانگ‌شات‌هایی از خیابان‌های آینده نداشته، سكانس اكشن‌اش را چنان خام‌دستانه اجرا كرده كه آدم مات و مبهوت می‌شود؛ كیفیت جلوه‌های ویژه‌ی این تعقیب‌وگریز از ویدئوگیم‌های متوسط امروزه هم پایین‌تر است. با وجدانی آسوده می‌شود در همین نقطه قید دنبال كردن فیلم را زد.

اما اگر كنجكاوی برای تا به آخر دیدن محصولی كه نام لوك بسون را بر پیشانی‌اش دارد باعث شود تماشاگر صبوری تماشای فیلم را ادامه بدهد، چیزی جز كلیشه‌های نخ‌نمای اكشن‌های دهه‌ی هشتاد نصیبش نمی‌شود؛ آن هم با خط‌كشی آشكار آدم‌های خوب و بد، اكشن كامپیوترزده و یك به‌ظاهر قهرمان عضلانی كه می‌خواهد دختری زیبارو را، همراه با تكه‌پرانی‌های گاه و بی‌گاه، از مهلكه نجات بدهد. (امتیاز: ۱ از ۱۰)

 فیلم های سینمایی ,سینما

خواهر خواهرت Your Sister's Sister
نویسنده و كارگردان:‌ لین شلتُن، بازیگران: امیلی بلانت (آیریس)،‌ مارك دوپلاس (جك)، رزماری دوویت (هانا). محصول ۲۰۱۱، ‌۹۰ دقیقه.

یك سال از فوت تام برادر جك می‌گذرد اما او هنوز نتوانسته با قضیه كنار بیاید. نامزد سابق تام،‌ آیریس، به جك پیشنهاد می‌كند كه برای عوض كردن حال‌وهوایش به خانه قدیمی خانوادگی آیریس در یك جزیره دورافتاده برود و مدتی را با خودش خلوت كند. جك قبول می‌كند اما وقتی به خانه می‌رسد متوجه می‌شود كه خواهر بزرگ‌تر آیریس،‌ هانا، هم بی‌خبر به آن‌جا آمده. فردا سروكله آیریس هم پیدا می‌شود كه می‌خواسته با حضورش جك را سورپرایز كند...

فرصت ازدست‌رفته
خواهر خواهرت چهارمین فیلم بلند لین شلتن كه چند اپیزود از سریال‌های تلویزیونی مختلف را هم كارگردانی كرده، چیزی بیش‌تر از یك فیلم معمولی و متوسط نیست. پیرنگ فیلم تا حدودی قابل‌قبول است اما این پیرنگ به‌خوبی شاخ‌وبرگ نمی‌گیرد و میان نقاط عطف یا لحظه‌های خوب فیلم خلأ‌های متعددی ایجاد می‌شود كه حوصله را سر می‌برد و حتی او را دفع می‌كند.

از این جهت خواهر خواهرت را می‌شود با كمدی‌رمانتیك موفق نامزدی پنج‌ساله مقایسه كرد كه علاوه بر یك پیرنگ قابل‌قبول مملو از ایده‌های كوچك ‌و بزرگ است و دائم تماشاگرش (حرفه‌ای یا غیرحرفه‌ای) را غافل‌گیر می‌كند و برای او برگ برنده‌ای رو می‌كند.

از این رو ابتدایی‌ترین وجه تمایز نامزدی پنج‌ساله با خواهر خواهرت فیلم‌نامه‌ای است كه به‌خوبی شاخ‌وبرگ گرفته و موقعیت‌ها و دیالوگ‌های خوبش با دقت خلق و نوشته شده‌اند. بداهه‌پردازی كه ظاهراً قرار بوده به عنوان تمهیدی برای جبران كمبود مصالح داستانی به كمك خواهر خواهرت بیاید، در نهایت به ضرر فیلم تمام شده و بیش‌تر لحظه‌های خسته‌كننده‌ی فیلم در نیمه‌ی اول آن را رقم زده است.

فیلم با یك مهمانی به مناسبت سالگرد مرگ برادر جك (شخصیت اصلی داستان) آغاز می‌شود و ما از بدگویی‌های جك درباره‌ی برادرش كه همه را آزرده می‌كند، متوجه می‌شویم كه او هنوز نتوانسته با مرگ برادرش كنار بیاید. اما این‌كه رابطۀ عمیق جك با برادرش چه‌گونه بوده كه هنوز نتوانسته آن را هضم كند، در ادامه بی‌پاسخ باقی می‌ماند و ظاهراً تنها كاركرد فصل افتتاحیۀ فیلم در مهیا شدن بهانۀ سفر جك به یك كلبه‌ی جنگلی خلاصه می‌شود تا شاید او بتواند در خلوتش با این موضوع كنار بیاید و زندگی نویی را شروع كند.

تا همین‌جا اگر برای آشفتگی و استیصال جك و بهانه‌ی سفرش، دلیل و منشأ بهتری در نظر گرفته می‌شد، هم یك رابطۀ كنجكاوی‌برانگیزِ تعریف‌نشده در فیلم باقی نمی‌ماند و هم فیلم كلیت منسجم‌تری پیدا می‌كرد؛ به عنوان مثال اگر منشأ درماندگی جك و سفرش به نوعی به زندگی اجتماعی انسان مدرن پیوند می‌خورد (مرگ استعاری كه به‌مراتب بامعنی‌تر از مرگ منفعل فعلی است)، آن ‌وقت سفر جك به دل طبیعت و كشف دوباره‌ی زندگی و عشق، معنا و مفهومی پیچیده‌تر پیدا می‌كرد و اصلاً بار معنایی فصل پایانی فیلم (انتظار برای تولد) را دوچندان می‌كرد. صحنۀ پایانی فیلم در كلیت فعلی قابل‌قبول و خوب است اما اگر به پتانسیل دراماتیك آن در حالت‌های مختلف (مثلاً منفی بودن جواب آزمایش) فكر كنید، بیش‌تر دل‌تان برای از دست رفتن چنین موقعیتی می‌سوزد. (امتیاز: ۵ از ۱۰)

 فیلم های سینمایی ,سینما

عملیات وَلُر Act of Valor
كارگردان‌ها: مایك مك‌كوی، اسكات وا، بازیگران: ستوان رورك (خودش)، كاپیتان دِیو (خودش)، سرباز سانی (خودش)، سرباز ویمی (خودش). محصول ۲۰۱۲، ۱۱۰ دقیقه.
یك تیم زیده از نظامیان نیروی دریایی آمریكا به دنبال نجات دادن یك مأمور سیا هستند كه گروگان گرفته شده است. آن‌ها در خلال این ماجرا متوجه می‌شوند كه یك عملیات تروریستی گسترده كه بسی هولناك‌تر از حادثه‌ی یازده سپتامبر است در شرف وقوع است...

جنگ كسب‌وكار من است
عملیات وَلُر یكی دیگر از بازتاب‌های اجتناب‌ناپذیر یازده سپتامبر است. فیلم نشان‌دهنده‌ی عملیاتی واقعی است كه طی آن گروهی از نظامیان زبده جلوی حادثه‌ی مشابهی را كه قرار است به طور هم‌زمان در چند شهر اتفاق بیفتد می‌گیرند. رویكرد فیلم‌سازان به تصویر كشیدن هرچه واقعی‌تر كل این عملیات است. فیلم تا جایی به جزییات نظامی اجرای این عملیات توجه كرده كه می‌تواند به عنوان یك كلاس آموزشی برای آن‌ها كه به این نوع مسائل علاقه دارند مورد استفاده قرار بگیرد. استفاده از نماهای نقطه‌نظر، پرهیز از نورپردازی مصنوعی و استفاده از بازیگرانی كه در واقع نظامیانی هستند كه در عملیات مورد نظر حضور داشته‌اند، باعث شده عملیات وَلُر به آثار مستند جنگی پهلو بزند. اما مشكل این‌جاست كه در پس این صحنه‌های پر از گلوله و انفجار تقریباً چیزی به اسم داستان یا درام وجود ندارد.

آن قدر این موضوع در فیلم پررنگ است و آن قدر پایان‌بندی فیلم شعارگونه است كه انگار كل فیلم برای شجاعت بخشیدن و به دست آوردن دل نظامی‌های آمریكایی ساخته شده تا انگیزه‌ای مضاعف برای جنگیدن در راه كشور به آن‌ها بدهد؛ كه اگر هدف این بوده، فیلم تا حد زیادی به آن دست پیدا می‌كند. اما تماشاگری كه در پس این سكانس‌های اكشن خوش‌ساخت و جذاب به دنبال یك جهان‌بینی قابل‌بحث و یك درام قدرتمند می‌گردد (مانند نمونه‌ی خوبی چون سقوط بلك هاوك)، دست‌خالی خواهد ماند. اتفاقاً جایی از فیلم و پیش از یك عملیات مهم، فرمانده عملیات تأكید می‌كند كه: «نمی‌خواهیم مثل موگادیشو سقوط بلك هاوك داشته باشیم.» (امتیاز: ۴ از ۱۰)

 فیلم های سینمایی ,سینما

كافه فلوره Café de flore
نویسنده و كارگردان: ژان‌مارك وَلِه. مدیر فیلم‌برداری: پیر كاتِرو. موسیقی: انتخابی. بازیگران: وَنِسا پارادی (ژاكلین)، كوین پَرِنت (آنتونی گودین)، اِولین بروشو (رز)،‌ هلن فلوران (كارول).  محصول ۲۰۱۱ كانادا و فرانسه. ۱۲۰ دقیقه.
دو داستان موازی با هم در فیلم روایت می‌شوند و كم‌كم به هم ارتباط پیدا می‌كنند. داستان اول كه در زمان حال و در مونترال می‌گذرد درباره‌ی یك دی جی به نام آنتوان است كه با عشق دوران نوجوانی‌اش ازدواج كرده اما در حال حاضر در حال طلاق گرفتن از اوست. آنتوان به‌تازگی با دختری به نام رز آشنا شده و رابطه‌ی صمیمانه‌ای با او برقرار كرده است.

داستان دیگر كه در پاریس و سال ۱۹۶۹ می‌گذرد درباره‌ی زنی به نام ژاكلین است كه كودكی به دنیا می‌آورد كه معلول ذهنی است. او به توصیه‌ی پدر بچه كه معتقد است باید او را به مكان‌های مخصوص این نوع كودكان بسپرند مخالفت می‌كند و به همین دلیل شوهرش تركش می‌كند. ژاكلین مجبور می‌شود به‌تنهایی فرزندش را بزرگ كند و این ارتباط نزدیك باعث می‌شود رابطه‌ی محكمی بین مادر و فرزند به وجود بیاید. وقتی یك عامل بیرونی وارد زندگی آن‌ها می‌شود و می‌خواهد بین این دو فاصله بیندازد، شرایط سختی برای آن‌ها به وجود می‌آید...

ساختار روایی كافه فلوره پر از شكست‌های زمانی است؛ به‌علاوه‌ی كات‌هایی كه با تغییر مكان و زمان رخدادها همراه است. حتی راوی هم بسته به موقعیت تغییر می‌كند. این بنیان پیچیده برای روایت چند قصه‌ی هم‌زمان، نه از سر پیچیده‌نمایی یا گنده‌گویی، كه برآمده از محتوای اثر و دنیای درهم‌تنیده‌ی شخصیت‌هاست. در دل این نماها و فصل‌های منفك كه جا به‌ جا و گاهی بی‌مقدمه به هم كات می‌خورند و گاهی با فلاش‌بك و فلاش‌فوروارد پیش می‌روند، آن‌چه اصلی‌ترین سرنخ ماجراست و تماشاگر را به تعقیب فیلم ترغیب می‌كند، «موسیقی» آن است كه كاركردی فراتر از یك موسیقی متن معمولی دارد و در واقع كلیدی برای كنار هم قرار دادن پازل‌های متعدد فیلم و درك دنیای شخصیت‌ها و حتی كلیت پیچیده و دور از ذهن فیلم است.

نام فیلم كه نام قطعه‌ای معروف به همین نام است و سازنده‌اش آن را به خاطر به یاد آوردن معشوقش ساخته است، نقشی پررنگ در شكل گرفتن ارتباط بین شخصیت‌هایی دارد كه در زمان و مكان متفاوتی زیسته‌اند، عاشقی كرده‌اند و در پایان فیلم به هم مربوط می‌شوند. به همین شكل، ترانه‌ی عاشقانه‌ی «It's You» در اواسط فیلم، بین عاشقی‌های همان آدم‌ها پل می‌زند و فضای حاكم بر ذهنیت و روحیه آن‌ها را به هم نزدیك می‌كند. در هر دو قصه‌ای كه به طور موازی در فیلم پیش می‌رود، شخصیت‌های اصلی مجبورند یك عشق واقعی را به خاطر یك عشق واقعی دیگر ترك كنند. اصولاً همین موقعیت دشوار و ویران‌كننده‌ی چنین ادیسه‌ی عاشقانه‌ای است كه به ساختار كلی فیلم هم سرایت كرده است.

البته جهان‌بینی فیلم و فلسفه‌ای كه برای ارتباط شخصیت‌هایش با هم به تصویر می‌كشد و مبتنی بر «تناسخ» است جای چون‌وچرا دارد؛ مكافات كشیدن بی‌دلیل آدم‌ها و حتی خیانت، با نوع مطرح شدن «تناسخ» در فیلم به امری تقدیری و اجتناب‌ناپذیر تبدیل می‌شود، اما مسأله این‌جاست كه فیلم با به تصویر كشیدن شخصیت‌هایی هم‌دلی‌برانگیز، آن قدر قدرت پیدا می‌كند تا جهان‌بینی‌اش را به كرسی بنشاند؛ هرچند با پایان‌بندی بیش حد خوش‌بینانه‌اش كوبندگی و تأثیرگذاری‌اش را زیر سؤال می‌برد.
منبع:bartarinha.ir