فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

این 3 فیلم را از دست ندهید!



نگاهی به سفید برفی و شكارچی، شجاع، گرینگو را بگیرید: سفیدبرفی، دختر پادشاه فقید، از زندانش می‌گریزد و همان موقع آینه‌ی جادو به ملكه رِیوِنای بدذات اعلام می‌كند كه سفیدبرفی می‌تواند منبع نامیرایی ملكه باشد...

ماهنامه سینمایی فیلم: كارگردان: روپرت سندِرز. فیلم‌نامه: اِوان داهرتی، جان لی هنكاك، حسین امینی. بازیگران: كریستن استیوارت (سفیدبرفی)، شارلیز ترون (ملكه رِیوِنا)، كریس همزورث (اریك شكارچی)، سام كلِیفین (ویلیام)، محصول ۲۰۱۲ انگلستان/ آمریكا، ۱۲۷ دقیقه.

 

سفیدبرفی، دختر پادشاه فقید، از زندانش می‌گریزد و همان موقع آینه‌ی جادو به ملكه رِیوِنای بدذات اعلام می‌كند كه سفیدبرفی می‌تواند منبع نامیرایی ملكه باشد. ملكه، افرادش را به رهبری یك شكارچی محلی برای برگرداندن سفیدبرفی می‌فرستد اما با دستگیر شدن او شكارچی متوجه می‌شود كه ملكه بازی‌اش داده و در نتیجه علیه افراد ملكه می‌شورد و سفیدبرفی را نجات می‌دهد.

 

این 3 فیلم را از دست ندهید

 

طبل توخالی

 

سفیدبرفی و شکارچی بعد از آینه آینه دومین فیلم الهام‌گرفته از قصه‌ی پریان سفیدبرفی بود که در سال ۲۰۱۲ به نمایش درآمد. این‌که سازندگان این دو فیلم نگران چنین مسأله‌ای نبودند به رویکرد متفاوت‌شان به قصه مربوط می‌شد؛ آینه آینه، فیلم فانتزی تارسم سینگ قرار بود فضایی پرزرق‌وبرق و لحنی کمدی داشته باشد ولی روپرت سندرز برای فیلم فانتزی سفیدبرفی و شکارچی فضایی تیره‌ و تار و لحنی گوتیک انتخاب کرده بود. آینه آینه در همان محدوده‌ای که برای خود تعیین کرده بود، نسبتاً موفق عمل می‌کرد ولی سندرز با سفیدبرفی و شکارچی سنگ بزرگی برداشته بود و از قدیم گفته‌اند که سنگ بزرگ، نشانه‌ی نزدن است.

 

اصلی‌ترین مشکل سفیدبرفی و شکارچی یک‌دست نبودن جنبه‌های مختلف آن است. هر یک از سه بازیگر اصلی فیلم ساز خود را می‌زنند. کریستن استوارت، ستاره‌ی مجموعه فیلم‌های گرگ‌ومیش، با این‌که سعی می‌کند حضوری تأثیرگذار در فیلم داشته باشد، کاریزمای لازم برای نقش سفیدبرفیِ جنگ‌جو را ندارد و لباس رزم به تن‌اش گریه می‌کند. در نقطه‌ی مقابل او شارلیز ترون در نقش نامادری به قدری نقش را جدی گرفته و در ابهت شیطان‌صفتانه‌ی شخصیت‌ غرق شده که در بخش‌هایی از فیلم شمایلی ترسناک پیدا می‌کند.

 

کریس همزورث هم در نقش شکارچی در این میان بدون هیچ استراتژی خاصی چرخ می‌زند. از طرف دیگر، فیلم‌نامه هم با طراحی صحنه و لباس و جلوه‌های ویژه‌ی فیلم هماهنگ نیست. سندرز به قدری محو مثلث ستارگان فیلم و جنبه‌های بصری آن شده که یادش رفته دستی به سر و روی داستان فیلم و شخصیت‌های آن بکشد. یکی از نقاط ضعف فیلم‌نامه هم شخصیت سفیدبرفی است که آن‌ قدر خشک و تصنعی است که به‌سختی می‌تواند هم‌ذات‌پنداری تماشاگر را برانگیزد و در نتیجه او را در فرازونشیب‌های ماجراجویی‌هایش همراه کند.

 

فیلم‌نامه‌ بی‌دلیل شخصیت‌ها را به این طرف و آن طرف می‌کشد و گاهی اوقات هنوز داستان اصلی را به نتیجه نرسانده، سعی می‌کند زمینه را برای ساخت فیلم بعدی آماده کند (مثل شکل‌گیری رابطه بین سفیدبرفی و شکارچی). این‌که همه چیز برای ساخت فیلمی دست‌کم قابل‌قبول مهیا بوده ولی نتیجه فیلمی فاقد انسجام ساختاری و به‌اصطلاح طبلی توخالی شده است، به روپرت سندرز، کارگردان فیلم مربوط می‌شود که وظیفه داشته از بروز چنین وضعیتی جلوگیری کند و نکرده است.

 

این 3 فیلم را از دست ندهید

 

شجاع Brave

 

كارگردانان: مارك اندرزو، برندا چپمن. فیلم‌نامه: م. اندروز، ب. چپمن، استیو پارسِل، آیرین مِكی. صداپیشگان: كلی مك‌دانلد (مریدا)، بیلی كانلی (فرگوس)، اما تامپسن (الینور)، جولی واترز (جادوگر). محصول ۲۰۱۲، ۹۳ دقیقه.

 

شاهزاده مریدا می‌خواهد بر خلاف سنت‌های قدیمی خانواده‌ی اشرافی‌اش عمل كند و به فعالیت‌هایی كه برای دخترها ممنوع شده، مثل تیراندازی، بپردازد. به همین دلیل با لباس مبدل وارد مسابقات تیراندازی می‌شود. اما این كار او باعث به هم ریختن قلمرو پادشاهی می‌شود...

 

همکاری ناموفق

 

پاشنه‌ی آشیل شجاع، انیمیشن سینمایی برنده‌ی اسکار کمپانی دیزنی و پیکسار درست همین محصولِ مشترک بودن آن است. فیلم اولین تجربه‌ی پیکساری‌ها در ساخت انیمیشنی با حضور قهرمانی مؤنث در داستانی از جنس قصه‌ی پریان است اما در آن از نوآوری‌های مضمونی (وال-ای) یا حتی فنی (داستان اسباب‌بازی) فیلم‌های قبلی پیکسار خبری نیست.

 

در عوض کارگردانان فیلم، مارک اندروز و برندا چپمن (که اولین کارگردان زن فیلم‌های پیکسار هم هست)، عناصر آشنای انیمیشن‌های سینمایی دیزنی را در فیلم پررنگ کرده‌اند. نتیجه انیمیشنی سینمایی است با شخصیت‌های کلیشه‌ای و داستانی چند‌پاره که چرخش داستانی عجیب‌وغریب آن هم دردی را دوا نمی‌کند. تماشای فیلم به صورت سه‌بُعدی هم کمکی به میزان تأثیرگذاری آن نمی‌کند چون این یک بُعد بیش‌تر چیزی به فیلم اضافه نمی‌کند. فقط می‌ماند محل وقوع داستان فیلم که اسکاتلند سال‌‌های دور است و به همین خاطر شنیدن لهجه‌ی شخصیت‌های فیلم خالی از لطف نیست.

 

تونی اسکات، کارگردان فقید انگلیسی، در گفت‌وگویی به این نکته اشاره کرده بود که حین ساخت فیلم تصمیم نهایی را باید یک نفر بگیرد تا نتیجه‌ی کار یک‌دست شود. تماشای شجاع یادآور این حرف است چون فیلمبین دنیای دیزنی و پیکسار سرگردان مانده‌ و نتیجه نه فیلمی در سطح انیمیشن‌های قبلی دیزنی است و نه چیزی به پرونده‌ی درخشان پیکسار اضافه می‌کند.

 

حتی اسکار هم نمی‌تواند نقاط ضعف آن را بپوشاند؛ چون شجاع در سالی برنده‌ی اسکار شد که تعداد انیمیشن‌های بلند تماشایی آن به تعداد انگشتان یک دست هم نمی‌رسید. پیکسار همیشه اهل تجربه‌های تازه بوده و شجاع هم قرار بوده حکم ورود به قلمروهای ناشناخته را داشته باشد. این درست که برای هر کاری بار اولی هست ولی همیشه قرار نیست آن بار اول بهترین شکل ممکن باشد. (امتیاز: ۴ از ۱۰)

 

این 3 فیلم را از دست ندهید

 

گرینگو را بگیرید Get the Gringo

 

كارگردان: آدریان گرونبرگ. فیلم‌نامه: مل گیبسن، استیسی پِرسْكی، آدریان گرونبرگ، بازیگران: مل گیبسن (درایور)، كوین هرناندز (كید)،‌ دلورس هِرِدیا (مادر كید). محصول ۲۰۱۲، ۹۶ دقیقه.

 

یك سارق حرفه‌ای در مرز بین آمریكا و مكزیك به دام می‌افتد. مقامات مكزیكی او را به زندان عجیب‌وغریب، دورافتاده و بدون امكاناتی می‌فرستند و شرایط بسیار سختی را به او تحمیل می‌كنند. پس از مدتی این زندانی آمریكایی رابطه‌ی صمیمانه‌ای با یك پسربچه و مادرش برقرا می كند...

 

تلاش مل گیبسن برای بازگشت به اوج

 

گرینگو را بگیرید افتتاحیه‌ی خوبی دارد؛ یک سکانس تعقیب‌وگریز دزد و پلیسی با لحنی شوخ‌وشنگ که در طول فیلم هم حفظ ‌می‌شود. ایده‌ی عبور مل گیبسن با ماشین از مرز آمریکا و ورودش به خاک مکزیک هم نقطه‌ی پایان خوبی برای این سکانس و شروع جذابی برای داستان حضور سارقی آمریکایی در یکی از نامتعارف‌ترین زندان‌های مکزیک است.

 

فصل‌های ابتدایی فیلم که شرح آشنایی شخصیت سارق با زندگی تازه‌اش است هم جالب است اما درست از زمانی که گره‌ داستانی فیلم مشخص می‌شود، فیلم به ورطه‌ی تکرار می‌افتد و هرچه جلوتر می‌رود، بیش‌تر حالت کلیشه‌ای به خود می‌گیرد. ایده‌ی همراه ‌شدن کودکی با فردی خلافکار می‌تواند باعث خلق موقعیت‌هایی تماشایی شود (مثل لئون لوک بسون) ولی در گرینگو را بگیرید حتی این فرصت هم از دست رفته است.

 

دست‌آخر تنها چیزی که عاید تماشاگر می‌شود تماشای نقش‌آفرینی تازه‌ای از مل گیبسن است که فیلم را از سقوط کامل نجات می‌دهد. گیبسن طی یک دهه‌ی گذشته بیش‌تر حاشیه داشته تا فعالیت هنری و مثل روز روشن است که گرینگو را بگیرید بعد از نقش‌آفرینی در لبه‌ی تاریکی و سگ آبی تلاش دیگری این بازیگر/ کارگردان استرالیایی برای بازگشت به روزهای اوج است.

 

به همین دلیل گیبسن خطر نکرده و سراغ فیلمی با حال‌وهوای اکشن‌های جنایی دهه‌ی هشتاد خودش رفته که بیش‌تر از همه یادآور مجموعه‌ی سلاح مرگ‌بار است. این درست که گیبسن از نظر فیزیکی دیگر آن طراوت سال‌های جوانی را ندارد اما حضورش مقابل دوربین هنوز هم دوست‌داشتنی است، مثل وقتی که در تماسی تلفنی خود را کلینت ایستوود معرفی می‌کند و صدای او را تقلید می‌کند. گرینگو را بگیرید به عنوان فیلمی زمینه‌ساز برای بازگشت جدی گیبسن قابل‌قبول است ولی مشکل خودِ فیلم این است که دست‌کم دو دهه‌ دیر ساخته شده است.

منبع:bartarinha.ir


ویدیو مرتبط :
این فیلم را از دست ندهید......!؟

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

تماشای این 5 فیلم را از دست ندهید(+عکس)




اخبار فرهنگی - تماشای این 5 فیلم را از دست ندهید

شاید بتوان این فیلم استیو مک کویین را ـ که به شدت دراماتیزه کردن برده داری است ـ یکی از بهترین ها در نوع خودش دانست. هم در ارایه تم و هم پرداخت عمیق تصویری. قصه اش از وقایع اتفاقی گرفته شده و ماجرا به سال 1841 بازگو می شود.

«12 سال برده»
12 years a slave

اخبار,اخبار فرهنگی,فیلمهای برنده اسکار

 
شاید بتوان این فیلم استیو مک کویین را ـ که به شدت دراماتیزه کردن برده داری است ـ یکی از بهترین ها در نوع خودش دانست. هم در ارایه تم و هم پرداخت عمیق تصویری. قصه اش از وقایع اتفاقی گرفته شده و ماجرا به سال 1841 بازگو می شود. یک مرد سیاه پوست آزاد با نام «سلیمان تورتاپ» (چیووتل ایجیوفور) که موزیسین است، با خانواده ای ـ همسر و دو فرزند ـ زندگی مرفه و آرامی را می گذراند تصادفاً پیشنهادی را برای اجرای برنامه ای در واشنگتن می پذیرد بی آن که بداند برای او چه نقشه هولناکی کشیده اند.

 

در آن جا از خواب بیدار می شود و خود را در سلول تنگ زندانی می یابد که دست و پایش را به زنجیر بسته اند. معلوم می شود او را فروخته اند و این سیاه آزاد پس از گذران زمان هایی سخت و طاقت فرسا در لویزیانا به عنوان برده به فروش می رسد. زندگی هراسناکی که 12 سال به طول می انجامد. چیووتل ایجیوفور به درون «سلیمان» رسوخ کرده و با چشمان نافذش، احساس های رنج و اندوه و نومیدی را به درستی منتقل می سازد. مک کویین ما را به مرزهای بشری و به دردهای بردگی می برد و فیلم به ما می گوید آیا واقعاً «سلیمان» سرانجام یک مرد آزاد می شود؟

 

«جاذبه»
Gravity

اخبار,اخبار فرهنگی,فیلمهای برنده اسکار


فیلم آلفونسو کوآرون را «بهترین فیلم فضایی سینما» دانسته اند، هر چند که نگاه او و شیوه اجرای صحنه ها ـ خاصه در درون کشتی فضایی ـ طنین «2001، اودیسه فضا»ی کوبریک را القا می سازد و تأثیر آن اثر کلاسیک به خوبی مشهود است.

 

با این همه، هنوز هم فیلم کوبریک در این زمینه بهترین است. آن چه «جاذبه» را از دیگر آثار فضایی متمایز نشان می دهد نوع تکنیک پیشرفته آن و اسپشل افکت های ناب آن است. هنگامی دو فضانورد در می یابند یک ماهواره روسی منفجر شده و تکه هایش به سوی آن ها در حرکت است، باید مأموریت خود را متوقف سازند لیکن دیر شده و تکه ها به کشتی اصابت کرده و آن را متلاشی می کند.

 

آن دو به فضا پرتاب می شوند... دو فضانورد ـ یکی حرفه ای و با سابقه (جرج کلونی) و دیگری مهندسی که اولین پرواز اوست (ساندرا بولاک) در میان تاریکی مطلق و سکوت در فضا رها می شوند و زمین در زیر پاهای آن دو می چرخد. شاید که بشود فیلم را در طبقه بندی علمی ـ تخیلی به حساب آورد اما نمی توان آن را یک تخیلی مربوط به آینده دانست. تصویری از فاجعه و درگیری و درد و رنج در سفر به فضاست و این که چه گونه بایستی تلاش کرد تا زنده ماند.

 

دوربین کوآرون نماهایی را با بازیگران چنان دنبال می کند که تصور گرفتن آن ها به نظر ناممکن می رسد. از بیرون فضا به داخل ماهواره می رود و به بالا و پایین می پیچد و شخصیت ها را که معلق اند در بر می گیرد و سپس دوباره بیرون می آید. «جاذبه» گذشته از این، به نوعی حس خارج از این دنیا را به ما القا می سازد. ارزش آن در این است که با همه پرداخت به ماجرایی خیالی و غیرواقعی، ما آن را کاملاً واقعی می بینیم و خود را در فضا و با دو فضانورد همراه می یابیم.

 

«کلاهبرداری آمریکایی»
The American Hustle

اخبار,اخبار فرهنگی,فیلمهای برنده اسکار


پس از فیلم «قواعد دفترچه امیدبخش»، دیوید اُ.راسل به همان سبک اما در مایه ماجراهای سرگیجه آور کلاهبرداری های مربوط به طبقه متوسط آمریکایی در اواخر دهه 1970، خواسته است مخاطب را به هیجان و دلهره بیندازد. شخصیت های اصلی داستان یک کلاهبردار و یک مأمور از دو طایفه مختلف اند.

 

یکی «ایروینگ رُزنفلد» (کریستین بیل) موجودی اهل برانکس که صاحب مغازه های لباس شویی زنجیره ای است ولی کارش کلاهبرداری است و با گرفتن 5 هزار دلار به عنوان وام، به طرف چیزی پس نمی دهد. از آن سو هم شخصیت دیگر «ریچی دیماسو» (بردلی کوپر) مأمور اف بی آی است می خواهد با تحت نظر گرفتن ایروینگ، بساط کلاهبردارها را بر ملا سازد. فیلم در کشاکش این روابط فساد آلود و در دوره بعد از «واتر گیت»، هر لحظه واقعه ای رخ می دهد که انتظارش نمی رود.

 

ماجرا طوری چیده شده که هر یک از طرفین می خواهد سر آن دیگری کلاه بگذارد. راسل به خوبی موفق می شود به مانند کارهای اسکورسیزی، از عوامل و عناصر گوناگون ـ از جمله موسیقی پاپ ـ بهترین بهره را در تجسم روحیه و احوال شخصیت ها ببرد. هم چنین در ترسیم شخصیت زن های داستان (امی آدامز و جنیفر لارنس) نشانه هوشیاری فیلم ساز را می توان دید. فیلم سازی که نشان داده می تواند از خوش آتیه ترین در سینمای امروز باشد.


«گرگ وال استریت»
The Wolf of Wall street

اخبار,اخبار فرهنگی,فیلمهای برنده اسکار


بر خلاف انتظار فیلم آخر مارتین اسکورسیزی با توجه به عنوان آن هیچ شباهتی به فیلم های خشونتی و خونین قبلی اش ندارد. درباره بند و بست های تجارت و بورس است اما بیش تر تجارت مواد مخدر... در طول فیلم هم قهرمان داستان یعنی «گرگ» (لیوناردو دی کاپریو) با نوک قرمز دماغش مدام در حال مصرف کوکایین است.

 

قصه فیلم برداشت از خاطرات «جردن بلفورد» است که در سال 2007 انتشار یافت و نقش را دی کاپریو با دقت و هیجان بسیار بازی می کند. البته بیش ترین نقش را در فیلم دیالوگ ها دارد و با وجودی که اسکورسیزی سعی داشته تا با صحنه های شلوغ و پارتی ها و درگیری های میان بلفورد با مأموران اف بی آی، تنش ایجاد سازد لیکن در خیلی از صحنه های دیالوگی حوصله را سر می برد.

 

در ارتباط و جر و بحث دی کاپریو با آن زن پُر شور ـ که به همسری اش در می آید ـ کم تر حس و حال لازم نمود می یابد. تنها در همان صحنه ابتدایی و برخورد دی کاپریو با متیو مک کانافی (با یک بازی جذاب) فیلم خود را کنجکاو بر انگیز نشان می دهد و در باقی ـ خاصه پایان و نتیجه گیری ـ طولانی شدن صحنه ها حتی نمی گذارد به سرنوشت «گرگ» هم کنجکاو باشیم.

 
«یاسمن غمگین/آبی»
 Blue Jasmine

اخبار,اخبار فرهنگی,فیلمهای برنده اسکار


شاید این یکی از بهترین های وودی الن در سال های اخیر باشد (دو فیلم ماقبل هم مانند «نیمه شب در پاریس» و «به رم با عشق» بسیار قابل تأمل بودند). در فیلم آخر، شخصیت زن داستان یعنی «یاسمن» (کیت بلنشت) زنی در آستانه فروپاشی روحی روانی است. او دارد به مرز دیوانگی نزدیک می شود و در چنین حالتی است که روحیه اش را از دست می دهد و در دنیای بی رحم واقعی رها می گردد.

زمانی به چنین مرزی می رسد با خود در خیابان حرف می زند و یا به نقطه ای خیره می ماند و انگار ذهن او در جایی دیگر سیر می کند [در حقیقت شخصیت «بلانش دو بوآ» در «تراموایی به نام هوس»].

«یاسمن» پس از جدایی از یک دلال کلاهبردار ثروتمند (الک بالدوین) نزد خواهرش «جینجر» (سالی هاکینز) می آید و در آن جا موقعیت ها هم چنان او را به سمت و سوی ویرانی ذهنی سوق می دهد. فیلم وودی الن تجسمی از زنی است که خیال می کند از طریق توهمات اش می تواند دیگران را فریب دهد در حالی که خویشتن را فریب داده است.
 اخبار فرهنگی - بانی فیلم