فرهنگ و هنر
2 دقیقه پیش | تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالستشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ... |
2 دقیقه پیش | خواندنی ها با برترین ها (81)در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ... |
آرمان شهر سپهری
(با نگاهی به شعر پشت دریاها)
از نقاشی های سپهری
از میان هنرمندانی كه سعی در ارایه نوعی جهانبینی خاص و مشرب فكری دارند «سهراب سپهری» چهره برجستهای است كه از ابعاد گوناگون فلسفی ـ عرفانی قابل بحث و بررسی برخوردار است.
در شعر معاصر فارسی شاید سهراب سپهری تنها شاعری باشد كه اندیشهای بسامان و مدوّن را در دوران كمال شعری خود بیان میكند ـ این برداشت را نباید یك داوری ارزشی پنداشت، چه ارزش را نقد ادبی و كاركرد اجتماعی را جامعهشناسی هنر با معیارهای دیگری تعیین خواهد كرد ـ شعر سپهری از آن رو ارزش والایی مییابد كه هم شعر است و هم در تمامی ابعاد آن، از گزینش واژهها گرفته تا تصویرسازی، در شكل ذهنی و در تركیببندی درونی بیانگر اندیشهای بسامان است.
شاید یكی از دلایل زبان ساده، بیآلایش و زیبای سپهری نیز در آن باشد كه شعر سپهری شعر معناست. شعر «پشت دریاها» از منظومة «حجم سبز» دارای چنین ویژگیهای زبانی و ادبی است، در این شعر از نشانههای زبانی به شكل ساده استفاده شده و رمزها و استعاره به سادگی دلالت بر مفاهیم آشنای ذهن دارد.
«قایق» ـ «آب» ـ «تور» ـ «مروارید» ـ «شب» و «پنجره» از واژههای كلیدی این شعر به حساب میآیند، عناصری برخاسته از طبیعت كه در مجموعهای از نظام همگن و منسجم گرد آمدهاند.
مطمئناً زبان و پیریزی ساختار منسجم كلام در شعر سهراب از یك سو و همسانسازی آن با عناصر زندگی، آن هم نشانهها و مفاهیم ساده آن از سویی دیگر از ویژگیهای برجسته در كلام اوست و درواقع راز ماندگاری شعر در همین همگرایی است و در واقع سهراب در شعر و كلام خود حضور دارد، نفس میكشد و به راستی در رگ حرف حرف خود خیمه زده است.
در تمام شعر سپهری این ویژگیها را میتوان دید. در شعر «پشت دریاها» نیز به مانند تمام شعرهایش با ابداع زبانی شاعرانه و توسل به طبیعت و اجزای آن به مثابه اسطورة كل، توانسته است چشماندازی بگشاید كه تماشایی است.
«قایقی خواهم ساخت / خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاك غریب
كه در آن هیچ كسی نیست كه در بیشة عشق
قهرمانان را بیدار كند.»
شاعر در بند اول، علت سفر خود را بیان كرده و به نوعی بیانگر حالات عرفانی و خلوتهای
شاعرانه خاص سپهری است. شاعری كه هرگز صبحی بیخورشید را تجربه نكرده و روزگاری در این اندیشه بوده كه با هجوم گلها چه كنیم؟ اكنون در بیشه عشق كسی به فكر بیداری قهرمانان نیست و خاك این دیار غریب و ناآشناست. به راستی راز ناآشنایی این دیار در چیست؟
این تفكر و پاسخ به چراهای زیاد دیگر در منظومه فكری سپهری مطرح شده و اكنون شاعر به عناصری اشاره دارد كه بار معنایی منفی دارد و با این تصویرسازی میتوان به راز غربت شاعر پی برد.
«قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید
همچنان خواهم راند.»
در این بند واقعیت اوضاع اجتماعی شاعر ـ با توجه به فضای اصلی شعر ـ بیان میشود، واقعیّتی برخاسته از درون شاعر و با تفرّدی كاملاً منحصربهفرد. بنابراین دور از انتظار نخواهد بود اگر بگوید:
«نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی كه سر از آب به درمیآرند
و در آن تابش تنهایی ماهیگیران
میفشانند فسون از سر گیسوهاشان»
در این بخش، كلام كاملاً تصویری میشود. زبان سپهری اساساً زبانی است كه زاده تصویر است نه زاده نفس زبان. تداوم تصاویر یكی از مشخصههای بارز شعر اوست. در شعر سپهری آنقدر تصویر پشت تصویر وجود دارد كه گاهی به مخاطب فرصت نفس كشیدن هم نمیدهد.
باز هم تأكید میكند:
«همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند:
دور باید شد، دور
مرد این شهر اساطیر نداشت.
زن این شهر به سرشاری یك خوشه انگور نبود.»
از این قسمت به بعد، شاعر همچنان به بیان تصاویری میپردازد كه فلسفه سفر او را به وجود آورده است در این شهر كه «اساطیر» و «قهرمانان» هستی ندارند و زن كه نماد سرخوشی است به سرشاری انگور نیست. همچنان كه:
«هیچ آیینه تالاری، سرخوشیها را تكرار نكرد.
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.»
شاعر بدون اندكی تردید، عزم خود را جزم كرده است:
«دور باید شد، دور.
شب سرودش را خواند
نوبت پنجرههاست»
عنصر «شب» را در مجموعه «خاك غریب» و شهر «بیاساطیر» میتوان جای داد و پنجره دریچهای است كه شاعر از آن به سوی آرمانشهر خویش مینگرد، آرمانشهری كه هر چند ناكجاآباد سپهری است اما باید به سوی آن برود.
آرمانشهر سهراب سپهری كه حتماً دنباله «شهر» را یدك نمیكشد و چیزی جز بازگشت به بدویّت نیالوده نیست همچون هر آرمانشهر دیگری «سراب» است با این تفاوت كه شاعر خلاق میتواند بر مبنای آن شعر و اندیشه خود را فارغ از ملاحظات دست و پاگیر سنّت و عادت بیافریند.
برای همین در بند بعدی دوباره تكرار میكند:
«همچنان خواهم خواند
همچنان خواهم راند.»
تا اینجا اندیشه سفر و فلسفة گریز شاعر (از خود یا اجتماع خود و یا هر چیز دیگر) در كلام خلق شده است، اندیشهای كه سهراب دیری بدان پرداخته است و بسا كه برای رسیدن بدان از دهلیزهای تنگ و باریك طبیعت و عشق گذر كرده است و اكنون آنچه را كه از سرود پنجرهها بازیافته، چنین به تصویر میكشاند. آرمانشهر خود را در افقی بازتر مینمایاند.
«پشت دریاها شهری است
كه در آن پنجرهها رو به تجلّی باز است
بامها جای كبوترهایی است كه به فوارة هوش بشری مینگرند.
دست هر كودك ده سالة شهر، شاخة معرفتی است
مردم شهر به یك چینه چنان مینگرند
كه به یك شعله، به یك خواب لطیف.»
در این بند، آرزوهای شاعر نمود یافته و در قالب تصویر درآمده است. عناصر مثبتی همچون «شاخه معرفت» و «فواره هوش بشری» در بخش تجلی و پنجره میگنجد و نظام همگن آرمانشهر را تشكیل میدهد.
برخورد عاشقانه و عرفانی سهراب با اشیای پیرامون و محیط زندگیاش ما را ناگزیر میكند تا پیوندی میان اصالت كلام او و اجزای طبیعت بیابیم ضمن اینكه در اصل، فكر و خط اندیشگی وی «سفر» از شهر و دیاری است كه مطلوبش نمییابد و قبلاً نیز در شعر، آرزوی آن را در سر پرورانده است.
شعر «ندای آغاز» از این دید موازی و همسان با شعر «پشت دریاها» است.
كفشهایم كو
چه كسی بود صدا زد: سهراب؟
در ابتدای این شعر گویی به شاعر الهام میشود كه «بوی هجرت میآید» این هجرت به خاطر این است كه شاعر حرفی از جنس زمان نشنیده وگرنه به این صراحت نمیگفت:
«باید امشب بروم»
او در «ندای آغاز» هم نشانههایی از آرمانشهر خود میدهد، سمتی كه «درختان حماسی پیداست و رو به آن وسعت بیواژه كه همواره مرا میخواند.»
كلام سپهری به كمال رسیده و در بیان شاعرانه و زیبای نظام همگن اندیشههایش «جهانبینی» عمیقی مشاهده میشود، این نظم و چارچوب فكری، ناشی از آن است كه سهراب سپهری به واقع شاعری است برخوردار از یك نظام عمومی اندیشه و به معنای فلسفی آن متفكری است صاحب یك دستگاه فكری جامع و مكتب منسجم و همگن ـ چنان كه پیش از این اشاره شد و نمونههایش را در دو شعر همسان ملاحظه كردیم. او میداند كه چه میخواهد بگوید و فیالواقع سیر و سلوك معنوی او از آغاز هشت كتاب تا پایان در راستای تبیین نظام خاص اندیشه اوست.
در بند دیگر میگوید:
خاك، موسیقی احساس تو را میشنود
و صدای پر مرغان اساطیر میآید در باد.
«خاك غریب» از عنصری منفی به مثبت و از شهری كه مرد آن اساطیر نداشت، اكنون به شهری كه هوای آن صدای پر زدن مرغان اساطیر در باد، شنیده میشود، حركت میكند.
این سیر و حركت اگرچه در طول و خط یك مسیر در جریان است، با این وجود شعر از نظر ساختار، شكلی دایرهوار دارد یعنی سطر پایانی شعر همان سطر آغازین است جز اینكه با تأكید بیشتر «خواهم» به «باید» تغییر میكند.
«پشت دریاها شهری است / كه در آن وسعت خورشید به اندازة چشمان سحرخیزان است. شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند.»
سپهری در این تصویر پایانی با برتری برخی از سویههای تشبیه خود «چشمان سحرخیزان» را برتر از وسعت خورشید (روشنی) میداند، آنان كه به رستگاری رسیدهاند و از سفر خویش توشه برگرفتهاند. «شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند»
در این سطر از تمام تصاویر و عناصر طبیعت كه در شعر «پشت دریاها» حضور جدّی داشتند پردهگشایی میشود و آرمان شاعر در یك جستوجو به انجام میرسد.
1) آب = قایق 2) روشنی = خورشید 3) اسطوره = فواره هوش بشری
هر یك از سازههای مجموعه همگن و نظام فكری در این شعر است، اگر كلمات و تصاویر به صورتی دایرهوار به هم میپیوندد اما از نظر سیر فكری جریان همچنان ادامه دارد و تكرار میشود.
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.
«پشت دریاها» نقطه عطف اندیشه سپهری است. اوجی است كه تمام فراز و فرود جریان فكری شاعر در آن موج میزند، به راحتی میتوان نمودار فشرده سیر و سلوك معنوی شاعر را در این شعر از مجموعه «حجم سبز» به تماشا نشست.
شاخصة مهم شعر، سفر و سلوكی است كه در آب، آغاز میشود و باید در آب پایان گیرد، در یك كلام آرمانشهر شاعر و دلزدگیهای او از عادتهای روزمرّه و فرار از آنها به روشنی تنها در این شعر دیدنی است.
منبع:tebyan.net
ویدیو مرتبط :
برای شهر کوبانی- هادی سپهری
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
زندگینامه سهراب سپهری
سهراب سپهری در 15 مهر ماه 1307 در شهر کاشان به دنیا آمد. پدرش اسدالله سپهری کارمند اداره پست و تلگراف بود و هنگامی که سهراب نوجوان بود پدرش از دو پا فلج شد. با این حال به هنر و ادب علاقه ای وافر داشت. نقاشی می کرد، تار می ساخت و خط خوبی هم داشت.
سپهری در سال های نوجوانی پدرش را از دست داد و در یکی از شعرهای دوره جوانی از پدرش یاد کرده است (خیال پدر) یکسال بعد از مرگ او سروده است:
در عالم خیال به چشم آمدم پدر
کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود
دستی کشیده بر سر رویم به لطف و مهر
یک سال می گذشت، پسر را ندیده بود
مادر سپهری فروغ ایران سپهری بود. او بعد از فوت شوهرش، سرپرستی سهراب را به عهده گرفت و سپهری او را بسیار دوست می داشت.
دوره کودکی سپهری در کاشان گذشت. سهراب دوره شش ساله ابتدایی را در دبستان خیام این شهر گذرانید.
سپهری دانش آموزی منظم و درس خوان بود و درس ادبیات را دوست داشت و به خوش نویسی علاقه مند بود.
سپهری در سال های کودکی شعر هم می گفت، یک روز که به علت بیماری در خانه مانده و به مدرسه نرفته بود با ذهن کودکانه اش نوشت:
ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان
نکردم هیچ یادی از دبستان
ز درد دل شب و روزم گرفتار
ندارم من دمی از درد آرام
در مهرماه 1319 سپهری به دوره دبیرستان قدم گذارد و در خرداد ماه 1326 آن را به پایان رساند.
سهراب از سال چهارم دبیرستان به دانش سرا رفت و در آذر ماه 1325 یعنی اندکی بیش از یک سال بعد از به پایان رساندن دوره دو ساله دانش سرای مقدماتی به استخدام اداره فرهنگ کاشان (اداره آموزش و پرورش) در آمد و تا شهریور 1327 در این اداره ماند.
در این هنگام در امتحانات ادبیات شرکت کرد و دیپلم کامل دوره دبیرستان را نیز گرفت.
سال بعد او به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران رفت. وقتی که در این دانشکده بود، نخستین دفتر شعرهایش را چاپ کرد و مشفق کاشانی با دیدن شعرهای سپهری پیش بینی کرد که او در آینده آثار ارزشمندی به ادبیات ایران هدیه خواهد داد.
اولین کتاب سپهری با نام "مرگ رنگ" در تهران منتشر شد که به سبک نیما یوشیج بود.
سپهری دومین مجموعه شعر خود را با نام "زندگی خواب ها" در سال 1332 سرود و در همین سال بود که دوره لیسانس نقاشی را در دانشکده هنرهای زیبا با رتبه اول و دریافت نشان اول علمی به پایان رساند.
از سال 1332 به بعد، زندگی سپهری در گشت و گذار و مطالعه نقاشی و حکاکی در پاریس، رم و هند و شرکت در نمایشگاه ها و آموختن و تدریس نقاشی گذشت، تا جایی که بعضی او را "شاعری نقاش" خوانده اند و بعضی دیگر "نقاشی شاعر".
سهراب در سال 1337 دو کتاب "آوار آفتاب" و "شرق انده" را آماده چاپ کرد ولی موفق به چاپ آنها نشد و سرانجام در سال 1340 این دو کتاب به انضمام "زندگی خواب ها" زیر عنوان "آوار کتاب" منتشر شد.
در این کتاب می توان به جلوه های زبان خاص سپهری برخورد کرد و همچنین شور و شوق آمیختگی با طبیعت را _که در شعرهای بعدی کاملاً واضح می شود _ بیشتر دید.
در "شرق اندوه" سپهری از هر نظر تحت تاثیر غزلیات مولوی است و شعرهای این مجموعه همه شادمانه و شورانگیزند.
دو شعر بلند "صدای پای آب" و "مسافر" پنجمین و ششمین کتاب های او هستند.
شهرت سپهری از سال 1344 و با انتشار شعر بلند "صدای پای آب" آغاز شد. در "صدای پای آب" است که محتوای ویژه ی شعر سپهری فرمش را می یابد. فرم و محتوای شعر سپهری، از "صدای پای آب" به بعد به هماهنگی می رسند.
"صدای پای آب"، کنایه از صدای پای مسافری در سفر زندگی است.
این شعر که روز به روز بر شهرت و محبوبیت او افزود، اولین بار در فصلنامه ی آرش در آبان همان سال منتشر شد.
سپهری که تمام عمرش را به دور از جنجال روزنامه ها و مجلات و فقط با دوستان اندک و تنهایی خود می زیست و بدین سبب از طرف نشریات جدی گرفته نشده بود، در سال 1345 با انتشار شعر بلند "مسافر" که یکی از درخشان ترین شعرهای فارسی است، بزرگی و شاعری اش را بر نشریات تحمیل کرد.
"مسافر" تأمل و سیر و سفر شاعر است در فلسفه ی زندگی.
"جحم سبز" هفتمین مجموعه شعری سپهری و کامل ترین آنها است.
"حجم سبز" پایان آخرین جستجوی های سپهری در شعر "مسافر" اوست. گویی پاسخ همه پرسش ها را یافته و به همه حقایق رسیده است.
شاعر دیگر منتظر مژده دهندگان نمی ماند بلکه خود قصد می کند که بیاید و پیام آورد: روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد ...
هشتمین و آخرین مجموعه شعری سهراب سپهری "ما هیچ، ما نگاه" است.
در این کتاب بر خلاف مجموعه"حجم سبز" و دو شعر بلند "صدای پای آب" و "مسافر" شاعر روی به یأس دارد. اما یأسی که جز از حوزه ذهن رنگین سپهری بیرون نمی تراود.
سپهری در سال 1355 تمام هشت دفتر و منظومه خود را در "هشت کتاب" گرد آورد.
"هشت کتاب" نموداری تمام از سیر معنوی شاعر جویای حقیقت است، از اعتراضات سیاسی تا شور جست و جو و ره سپردن در عرفانی زمینی.
"هشت کتاب" یکی از اثر گذارترین و محبوب ترین مچموعه ها، در تاریخ شعر نو ایران است.
سپهری در سال 1357 به بیماری سرطان خون مبتلا شد و در سال 1358 برای درمان به انگلستان رفت، اما بیماری بسیار پیشرفت کرده بود و سرانجام در اول اردیبهشت ماه 1359 ، سهراب سپهری به ابدیت پیوست.
نخست قرار بود که طبق خواست خودش او را در روستای"گلستانه" به خاک بسپارند، اما به پیشنهاد یکی از دوستانش برای اینکه طغیان رود، مزارش را از بین نبرد او را در صحن "امامزاده سلطان علی" دهستان مشهد اردهال به خاک سپردند.
نمونه ای از شعر سهراب سپهری از مجموعه "حجم سبز"
به باغ همسفران
صدا کن مرا
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن میروید.
***
کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین، عقربکهای فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل میکنند.
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشیام.
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.
***
مرا گرم کن
(و یکبار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،
اجاق شقایق مرا گرم کرد.)
***
در این کوچههایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت میترسم.
من از سطح سیمانی قرن میترسم.
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.
اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.
و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو، بیدار خواهم شد.
و آن وقت
حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم، و افتاد.
حکایت کن از گونههایی که من خواب بودم، و تر شد.
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
در آن گیروداری که چرخ زرهپوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.
***
و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش "استوا" گرم،
تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.