چهره ها
2 دقیقه پیش | در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (37)در این مطلب ما سعی داریم به طور هفتگی گزیده ای از عکس های چهره های محبوبتان را با شما به اشتراک بگذاریم. |
2 دقیقه پیش | محمدرضا شجریان: هرگز «ربنا» را از مردم دریغ نکردماینجا ایران است، سرزمین مرغ سحر که خوشا... دوباره به گلستان و مکتب عشق خوش آمده است. لذا به میمنت این شعور قابل ستایش، پای صحبتها و گلایههای محمدرضا شجریان مینشینیم. ... |
یک هفته هفت چهره؛ از ساقی زینتی تا معلم ضارب
روزگار دیگری شده، چوب معلم گل نیست، معلم ها برای کنترل تنبیه نمی کنند ، عاصی می شوند و فوران خشم را خالی می کنند، تنبیه حالت دیگریست خودآگاه است و در کنترل، اما این خشم ها هیچ ارتباطی به تنبیه ندارد،
صبح بخیر - ایمان عبدلی:
ساقی زینتی یا (تکروی، هفته)
سریال ها و مجموعه های دنباله دار ساختاری شبیه به رمان دارند، گره ها و نقاط عطف می توانند در خواننده و یا بیننده کشش ایجاد کنند و داستانی که طرح کلی آن لو برود در حقیقت خلع سلاح شده و فاقد کشش می شود، مگر اینکه در پرداخت فوق العاده باشد، داستان «شهرزاد» حسن فتحی لو رفته، چالش بزرگی است، اما نکته این است که داستان توسط یکی از عوامل لو رفته.
گروهی برای مدتی تشکیل می شود، که افراد عضو آن برای نیل به هدفی مشترک دورهم جمع می شوند، آدم های تحت مجموعه «هدف» هستند، گر چه به عنوان ابزار هم استفاده می شوند، اما انسان بنا به ماهیت انسانی اش خود «هدف» است و نمی شود نگاه تام و تمام و ابزاری و وسیله محور به آدم ها داشت، «ساقی زینتی» اگر در اقدامی غیر حرفه ای داستان سریال را لو داده در درجه اول گناه آن تقصیر مدیریت است، که نتوانسته دامنه ی کنترل را به اندازه ی کافی بسط دهد، که چنین گاف بزرگی حادث نشود.
نیروی کار را هرچقدر هم که تحت سیستم بگذاریمش، در نهایت فردیت دارد و آغشته به منافع فردی است و این هنر سیستم است، که منافع فردی را تحت لوای منافع جمعی بگنجاند، مدیریت «شهرزاد» بر خلاف آن چه که در تبلیغات و ساخت سریال موفق و کم نظیر بوده، در کنترل و تطمیع عوامل خیلی حرفه ای عمل نکرده است؛ این بار اول نبود؛ چندی پیش هم ابوالفضل پورعرب رازهای شخصیت حشمت را فاش کرد و این دو فاش گویی غیر حرفه ای را در کنار حواشی حذف علیرضا قربانی که بگذاریم، بهتر درک می کنیم که مجموعه «شهرزاد» در گروه بودن و گروه شدن ایرادات مدیریتی داشته اند که هراز چند گاه نشت می کند و خرابی به بار می آورد، اگر قرار است «شهرزاد» ادامه داشته باشد، بهتر آن که تدبیری برای یک مدیریت ظریف تر چیده شود، داستان های آدم های «شهرزاد» در دنیای واقعی هم کم گره و جذابیت ندارد؛ یک نوع واقعیت داستانی !
گودرزی یا (گل آفتابگردان، هفته)
رفتار «گودرزی» وزیر ورزش و جوانان دولت روحانی در نوع خودش جالب توجه و تحلیل بردار است، او موضعی دائما در حال تغییر دارد؛ نماد وضعیت کوتاه مدت و نگاه سطحی به مدیریت، در ساختار های ایرانی چون ثبات جایگاه قابل توجهی ندارد، مدیریت دچار تلاطم است و معمولا نگاه عافیت طلبانه و کوتاه مدت غالب است.
«گودرزی» اما در این مدل مدیریتی نوبر است، موضعش را به گونه ای عوض می کند، گویی آن که موضع قبلی را داشته گودرزی نبوده، آخرین نمونه اش حضور او در برنامه «ورزش و مردم» و تغییر رفتاری که نسبت به کی روش داشت، البته که این رفتار جدید را باید به فال نیک بگیریم، اما عدم انباشت موقعیت (موقعیت و جایگاهی که انباشت نمی شود، بی عقبه است و پر هزینه)، در ساختار بوروکراتیک ایران، باعث رفتارهای پرانتقادی می شود که ما آن را منفعت طلبی تلقی می کنیم، مدیری که از فردای خودش اطمینان ندارد، چنگ به هر ریسمانی می زند تا بماند و اصلا مدیری که در این وضعیت است، نمی تواند کاری کند کارستان و خب طبیعی است که به آشفتگی می افتد و در امور روزمره هم لنگ می زند.
می گویند رئیس جمهور و اهل خانه به کی روش علاقه ی خاصی دارند و کشش ما فوق کار خودش را کرده و نظر وزیر به آنی برگشته، چه توقعی دارید؟ گل آفتابگردان هم به دنبال نور می چرخد، اصلا انباشتی صورت نگرفته که ساختاری شکل بگیرد، از همین رو رفتارهای مدیریتی قالبی حقیر دارد؛ به هر حال گودرزی دستپخت مجلسی است که گزینه های اولیه روحانی را رد کرد و در لایه بعدی ارتباطات سیاسی گزینه ای رو کرد که به نفع ورزش و جوانان نبوده است.
معلم ضارب یا (چوب و گل، هفته)
روزگار دیگری شده، چوب معلم گل نیست، معلم ها برای کنترل تنبیه نمی کنند ، عاصی می شوند و فوران خشم را خالی می کنند، تنبیه حالت دیگریست خودآگاه است و در کنترل، اما این خشم ها هیچ ارتباطی به تنبیه ندارد، لحظه ای تعادل به هم می ریزد و دیوار بی خردی روی سر شاگردان کلاس فرو می ریزد.
بماند که دانش آموزان هم جنس دیگری شده اند، اما درد جای دیگریست؛ کارگری تیشه و کلنگ و با کیفیت همراهش نباشد، نمی تواند کار را به درستی پیش ببرد، معلمی که روان آرام نداشته باشد و ذهنش بیرون از کلاس پرسه بزند، نمی تواند روان کودکان ما را تربیت کند، معلمی که حداقلی زندگی کند، نمی تواند تخیل شاگردانش را پرورش بدهد، اصلا او جایی برای تخیل ندارد. ذهنش درگیر کم و جمع هاست، این معلم های آشفته را بگذارید کنار شهروندانی که کودکان را به مدرسه پاس می دهند .
پدر و مادرانی که غالبا توانی برای تربیت ندارند و بچه ها را در قالب هایی قرار می دهند که صرفا بی خطر و کم دردسر است، فشار مضاعفی را به معلم ها وارد می کنند، این نوشته هیچ دفاعی از اقدام زشت معلم مورد بحث نمی کند، اما کودکان امروزی به فضای مجازی حواله می شوند، چون دردسری ندارد. پدر و مادری که نای فکر کردن ندارد، همین که خطر ملموسی کودکش را تهدید نکند، راضی اند. کودکانی که در خانه و در مجاز به سر می برند و در مدرسه واقعیت را به نفع مجاز های دیشب تحلیل می کنند، خیلی متعادل نخواهند بود، زور روزمرگی مثلث معلم و کودک و والدین را به جان هم انداخته است، وضع این روزمرگی قدرتمند را چه کسی مسئول است؟
محمد سرشار یا (بچرخ تا بچرخیم، هفته)
این که فرهنگ را در خدمت منافع قرار دهیم، امری متداول و مرسوم است و همه ی حکومت ها مرتکب آن می شوند (با بحث های فلسفی که راجع به استقلال فرهنگ می شود، کاری نداریم و صرفا به توصیف جایگاه مقوله فرهنگ در روزگار امروز می پردازیم)، فرهنگ خواه و ناخواه امروز ابزاری شده است، برای دیکته کردن و بسط منویات مطلوب حکومت ها اما...کارتون «بچرخ تا بچرخیم» که توسط عده ای ساخته شده و به طور خاص توسط محمد سرشار مدیر شبکه کودک نوشته شده، نگاهی خاص به مسائل هسته ای دارد، از دو جهت قابل نقد است.
پیام گل درشت؛ این گزاره کلی که فرهنگ ابزار سیاست است، در اجرا واجد جزئیات فراوانی است که می توان کلیت داستان را هم زیر سئوال ببرد، مخاطب امروزی پیچیده شده؛ ذکر مثالی فضا را روشن تر می کند: برای رعایت بهداشت دوربین را جلوی فردی می گذاریم، او ما را به شستن دست هایمان دعوت می کند، شیوه ی دیگری هم هست؛ تصویر فردی ارائه می شود که در مرکزی درمانی بستری شده و به مرور و غیر مستقیم علت بستری شدنش برای مخاطب فاش می شود؛ او دستانش را نشسته و دچار بیماری شده، کدام موثرترند؟ روش اول مخاطب را پس می زند و اتفاقا موجب واکنش سلبی او می شود، اما در روش دوم پیام در ذهن او ته نشین می شود.
مخاطب نشناسی؛ کودکان باید ذهنی رها و شناور داشته باشند، اگر آن ها را آلوده به فضاهای تعریف شده کنیم، آتش به آینده ی کشورمان زده ایم، آن ها باید ذهن را تا هر جای بی انتها پرواز دهند؛ لازمه ی تکامل است، کودکی که درگیر آدم های نمادین روستایی شود آن هم در ماکتی از فضای پر تنش سیاسی کشور، خیلی ذهن ورزیده ای نخواهد داشت، عجالتا آن ها را سیاسی نکنید، همین یک قلم را فاکتور بگیرید حداقل، برای این ها نچرخید، بگذارید در شهربازی ها و در بازی های کودکانه بچرخند.
منوچهر ستوده یا (اصیل، هفته)
برای یافتن فرهنگی اصیل، دائما باید از جاهای کاملا تجاری شده، به جاهایی رفت که کمتر توسعه یافته و ظاهرا ناشناخته ترند. فرهنگ و زندگی روزمره – دیوید اینگلیس
20 فروردین ماه 1395 دکتر ستوده در 101 سالگی دیده از جهان فرو بست، دکتر ستوده هم رده ی مرحوم ایرج افشار و باستانی پاریزی و ... کاشفان و ثبت کنندگان فرهنگ و اقلیم این دیار بودند، افرادی که به دور از هیاهوی رسانه ای وجب به وجب این خاک را نه به نیت توریسم، بلکه در خدمت تاریخ سازی پیمودند و هر آنچه که باید از فرهنگ و جغرافیا ثبت کردند، از جمله آثار شاخص او می توان به فرهنگ گیلکی، فرهنگ کرمانی، فرهنگ سمنانی و تاریخ بنادر و جزایر خلیج فارس، اشاره داشت، آن چه که از عمر پر خیر و برکت امثال ستوده برای ایران می ماند، آنقدر بزرگ و با اهمیت است که قابل توصیف نیست. زبان دل ستوده را در این شعرش بیشتر می توان درک کرد؛
خون است دلم برای ایران / جان و تن من فدای ایران
بهتر زهزار گونه آوای / در گوش دلم نوای ایران
تا مسکن اجنبی است کشور / حاصل نشود رضای ایران
با رفتن ستوده حداقل دو اصیل را از دست دادیم ؛ پژوهشگر اصیل و انسان اصیل، روحش شاد
محرم نوید کیا یا (شور بی نمک، هفته)
فوتبال ایران بازیکن سالار کم نداشته است و این آخری اش هم نخواهد بود، اما مطمئنا صادق ترین خواهد بود، نداشته ایم بازیکنی که با مربی دچار مشکل بشود و بعد بر سر موضعش بماند، نویدکیا که در اوج فوتبالش به پاس های بی نقض تو درش شناخته میشد، این روزها توی در سرنوشت باشگاه سپاهان گذاشته و هر چه که از دست و البته پایش بر می آید، انجام می دهد تا استیماچ را واژگون کند.
نوید کیا قبل تر با فرکی هم دچار چالش شده بود، اگر در دوران بازیگری اش مصدومیت های پی در پی ثبات کاری اش را مختل کرده بود، اما محرم خان در ماجراهای پسا فوتبالی اش بدون وقفه تلاش می کند و هر روز با ترفندی امورات مد نظرش را به پیش می برد، روزی آنقدر کم یاب می شود، که برادرش هم از حال او خبر ندارد، شبی از اصفهان به تهران می آید و ترکیب ایده آلش را به مربی دیکته می کند، دائما و بدون وقفه با تماشاچیان روابط حسنه برقرار می کند و سکوها را همراه می کند، خلاصه که محرم خیلی خوب است و خیلی صادق، هر چقدر که بهروز رهبری فرد گل و شیرینی می خرید و یا خداداد مصاحبه می کرد، محرم هیچ کدام این کارها را نمی کند و با تمرکزی ستودنی توی کار مربی می گذارد!
اگر استیلی سال ها حول نیمکت پرسپولیس زیر پای دیگران را خالی می کرد، محرم صادقانه تقاضای سرمربی گری کرده، باور کنید این همه صداقت شایسته تقدیر است! مجسمه ای بسازید، در ورزشگاه همیشه در حال افتتاح نقش جهان نصب کنید، چه کردی با خودت محرم ؟!
علیرضا صلحی یا (سخاوتمند، هفته)
ساقی زینتی یا (تکروی، هفته)
سریال ها و مجموعه های دنباله دار ساختاری شبیه به رمان دارند، گره ها و نقاط عطف می توانند در خواننده و یا بیننده کشش ایجاد کنند و داستانی که طرح کلی آن لو برود در حقیقت خلع سلاح شده و فاقد کشش می شود، مگر اینکه در پرداخت فوق العاده باشد، داستان «شهرزاد» حسن فتحی لو رفته، چالش بزرگی است، اما نکته این است که داستان توسط یکی از عوامل لو رفته.
گروهی برای مدتی تشکیل می شود، که افراد عضو آن برای نیل به هدفی مشترک دورهم جمع می شوند، آدم های تحت مجموعه «هدف» هستند، گر چه به عنوان ابزار هم استفاده می شوند، اما انسان بنا به ماهیت انسانی اش خود «هدف» است و نمی شود نگاه تام و تمام و ابزاری و وسیله محور به آدم ها داشت، «ساقی زینتی» اگر در اقدامی غیر حرفه ای داستان سریال را لو داده در درجه اول گناه آن تقصیر مدیریت است، که نتوانسته دامنه ی کنترل را به اندازه ی کافی بسط دهد، که چنین گاف بزرگی حادث نشود.
نیروی کار را هرچقدر هم که تحت سیستم بگذاریمش، در نهایت فردیت دارد و آغشته به منافع فردی است و این هنر سیستم است، که منافع فردی را تحت لوای منافع جمعی بگنجاند، مدیریت «شهرزاد» بر خلاف آن چه که در تبلیغات و ساخت سریال موفق و کم نظیر بوده، در کنترل و تطمیع عوامل خیلی حرفه ای عمل نکرده است؛ این بار اول نبود؛ چندی پیش هم ابوالفضل پورعرب رازهای شخصیت حشمت را فاش کرد و این دو فاش گویی غیر حرفه ای را در کنار حواشی حذف علیرضا قربانی که بگذاریم، بهتر درک می کنیم که مجموعه «شهرزاد» در گروه بودن و گروه شدن ایرادات مدیریتی داشته اند که هراز چند گاه نشت می کند و خرابی به بار می آورد، اگر قرار است «شهرزاد» ادامه داشته باشد، بهتر آن که تدبیری برای یک مدیریت ظریف تر چیده شود، داستان های آدم های «شهرزاد» در دنیای واقعی هم کم گره و جذابیت ندارد؛ یک نوع واقعیت داستانی !
گودرزی یا (گل آفتابگردان، هفته)
رفتار «گودرزی» وزیر ورزش و جوانان دولت روحانی در نوع خودش جالب توجه و تحلیل بردار است، او موضعی دائما در حال تغییر دارد؛ نماد وضعیت کوتاه مدت و نگاه سطحی به مدیریت، در ساختار های ایرانی چون ثبات جایگاه قابل توجهی ندارد، مدیریت دچار تلاطم است و معمولا نگاه عافیت طلبانه و کوتاه مدت غالب است.
«گودرزی» اما در این مدل مدیریتی نوبر است، موضعش را به گونه ای عوض می کند، گویی آن که موضع قبلی را داشته گودرزی نبوده، آخرین نمونه اش حضور او در برنامه «ورزش و مردم» و تغییر رفتاری که نسبت به کی روش داشت، البته که این رفتار جدید را باید به فال نیک بگیریم، اما عدم انباشت موقعیت (موقعیت و جایگاهی که انباشت نمی شود، بی عقبه است و پر هزینه)، در ساختار بوروکراتیک ایران، باعث رفتارهای پرانتقادی می شود که ما آن را منفعت طلبی تلقی می کنیم، مدیری که از فردای خودش اطمینان ندارد، چنگ به هر ریسمانی می زند تا بماند و اصلا مدیری که در این وضعیت است، نمی تواند کاری کند کارستان و خب طبیعی است که به آشفتگی می افتد و در امور روزمره هم لنگ می زند.
می گویند رئیس جمهور و اهل خانه به کی روش علاقه ی خاصی دارند و کشش ما فوق کار خودش را کرده و نظر وزیر به آنی برگشته، چه توقعی دارید؟ گل آفتابگردان هم به دنبال نور می چرخد، اصلا انباشتی صورت نگرفته که ساختاری شکل بگیرد، از همین رو رفتارهای مدیریتی قالبی حقیر دارد؛ به هر حال گودرزی دستپخت مجلسی است که گزینه های اولیه روحانی را رد کرد و در لایه بعدی ارتباطات سیاسی گزینه ای رو کرد که به نفع ورزش و جوانان نبوده است.
معلم ضارب یا (چوب و گل، هفته)
روزگار دیگری شده، چوب معلم گل نیست، معلم ها برای کنترل تنبیه نمی کنند ، عاصی می شوند و فوران خشم را خالی می کنند، تنبیه حالت دیگریست خودآگاه است و در کنترل، اما این خشم ها هیچ ارتباطی به تنبیه ندارد، لحظه ای تعادل به هم می ریزد و دیوار بی خردی روی سر شاگردان کلاس فرو می ریزد.
بماند که دانش آموزان هم جنس دیگری شده اند، اما درد جای دیگریست؛ کارگری تیشه و کلنگ و با کیفیت همراهش نباشد، نمی تواند کار را به درستی پیش ببرد، معلمی که روان آرام نداشته باشد و ذهنش بیرون از کلاس پرسه بزند، نمی تواند روان کودکان ما را تربیت کند، معلمی که حداقلی زندگی کند، نمی تواند تخیل شاگردانش را پرورش بدهد، اصلا او جایی برای تخیل ندارد. ذهنش درگیر کم و جمع هاست، این معلم های آشفته را بگذارید کنار شهروندانی که کودکان را به مدرسه پاس می دهند .
پدر و مادرانی که غالبا توانی برای تربیت ندارند و بچه ها را در قالب هایی قرار می دهند که صرفا بی خطر و کم دردسر است، فشار مضاعفی را به معلم ها وارد می کنند، این نوشته هیچ دفاعی از اقدام زشت معلم مورد بحث نمی کند، اما کودکان امروزی به فضای مجازی حواله می شوند، چون دردسری ندارد. پدر و مادری که نای فکر کردن ندارد، همین که خطر ملموسی کودکش را تهدید نکند، راضی اند. کودکانی که در خانه و در مجاز به سر می برند و در مدرسه واقعیت را به نفع مجاز های دیشب تحلیل می کنند، خیلی متعادل نخواهند بود، زور روزمرگی مثلث معلم و کودک و والدین را به جان هم انداخته است، وضع این روزمرگی قدرتمند را چه کسی مسئول است؟
محمد سرشار یا (بچرخ تا بچرخیم، هفته)
این که فرهنگ را در خدمت منافع قرار دهیم، امری متداول و مرسوم است و همه ی حکومت ها مرتکب آن می شوند (با بحث های فلسفی که راجع به استقلال فرهنگ می شود، کاری نداریم و صرفا به توصیف جایگاه مقوله فرهنگ در روزگار امروز می پردازیم)، فرهنگ خواه و ناخواه امروز ابزاری شده است، برای دیکته کردن و بسط منویات مطلوب حکومت ها اما...کارتون «بچرخ تا بچرخیم» که توسط عده ای ساخته شده و به طور خاص توسط محمد سرشار مدیر شبکه کودک نوشته شده، نگاهی خاص به مسائل هسته ای دارد، از دو جهت قابل نقد است.
پیام گل درشت؛ این گزاره کلی که فرهنگ ابزار سیاست است، در اجرا واجد جزئیات فراوانی است که می توان کلیت داستان را هم زیر سئوال ببرد، مخاطب امروزی پیچیده شده؛ ذکر مثالی فضا را روشن تر می کند: برای رعایت بهداشت دوربین را جلوی فردی می گذاریم، او ما را به شستن دست هایمان دعوت می کند، شیوه ی دیگری هم هست؛ تصویر فردی ارائه می شود که در مرکزی درمانی بستری شده و به مرور و غیر مستقیم علت بستری شدنش برای مخاطب فاش می شود؛ او دستانش را نشسته و دچار بیماری شده، کدام موثرترند؟ روش اول مخاطب را پس می زند و اتفاقا موجب واکنش سلبی او می شود، اما در روش دوم پیام در ذهن او ته نشین می شود.
مخاطب نشناسی؛ کودکان باید ذهنی رها و شناور داشته باشند، اگر آن ها را آلوده به فضاهای تعریف شده کنیم، آتش به آینده ی کشورمان زده ایم، آن ها باید ذهن را تا هر جای بی انتها پرواز دهند؛ لازمه ی تکامل است، کودکی که درگیر آدم های نمادین روستایی شود آن هم در ماکتی از فضای پر تنش سیاسی کشور، خیلی ذهن ورزیده ای نخواهد داشت، عجالتا آن ها را سیاسی نکنید، همین یک قلم را فاکتور بگیرید حداقل، برای این ها نچرخید، بگذارید در شهربازی ها و در بازی های کودکانه بچرخند.
منوچهر ستوده یا (اصیل، هفته)
برای یافتن فرهنگی اصیل، دائما باید از جاهای کاملا تجاری شده، به جاهایی رفت که کمتر توسعه یافته و ظاهرا ناشناخته ترند. فرهنگ و زندگی روزمره – دیوید اینگلیس
20 فروردین ماه 1395 دکتر ستوده در 101 سالگی دیده از جهان فرو بست، دکتر ستوده هم رده ی مرحوم ایرج افشار و باستانی پاریزی و ... کاشفان و ثبت کنندگان فرهنگ و اقلیم این دیار بودند، افرادی که به دور از هیاهوی رسانه ای وجب به وجب این خاک را نه به نیت توریسم، بلکه در خدمت تاریخ سازی پیمودند و هر آنچه که باید از فرهنگ و جغرافیا ثبت کردند، از جمله آثار شاخص او می توان به فرهنگ گیلکی، فرهنگ کرمانی، فرهنگ سمنانی و تاریخ بنادر و جزایر خلیج فارس، اشاره داشت، آن چه که از عمر پر خیر و برکت امثال ستوده برای ایران می ماند، آنقدر بزرگ و با اهمیت است که قابل توصیف نیست. زبان دل ستوده را در این شعرش بیشتر می توان درک کرد؛
خون است دلم برای ایران / جان و تن من فدای ایران
بهتر زهزار گونه آوای / در گوش دلم نوای ایران
تا مسکن اجنبی است کشور / حاصل نشود رضای ایران
با رفتن ستوده حداقل دو اصیل را از دست دادیم ؛ پژوهشگر اصیل و انسان اصیل، روحش شاد
محرم نوید کیا یا (شور بی نمک، هفته)
فوتبال ایران بازیکن سالار کم نداشته است و این آخری اش هم نخواهد بود، اما مطمئنا صادق ترین خواهد بود، نداشته ایم بازیکنی که با مربی دچار مشکل بشود و بعد بر سر موضعش بماند، نویدکیا که در اوج فوتبالش به پاس های بی نقض تو درش شناخته میشد، این روزها توی در سرنوشت باشگاه سپاهان گذاشته و هر چه که از دست و البته پایش بر می آید، انجام می دهد تا استیماچ را واژگون کند.
نوید کیا قبل تر با فرکی هم دچار چالش شده بود، اگر در دوران بازیگری اش مصدومیت های پی در پی ثبات کاری اش را مختل کرده بود، اما محرم خان در ماجراهای پسا فوتبالی اش بدون وقفه تلاش می کند و هر روز با ترفندی امورات مد نظرش را به پیش می برد، روزی آنقدر کم یاب می شود، که برادرش هم از حال او خبر ندارد، شبی از اصفهان به تهران می آید و ترکیب ایده آلش را به مربی دیکته می کند، دائما و بدون وقفه با تماشاچیان روابط حسنه برقرار می کند و سکوها را همراه می کند، خلاصه که محرم خیلی خوب است و خیلی صادق، هر چقدر که بهروز رهبری فرد گل و شیرینی می خرید و یا خداداد مصاحبه می کرد، محرم هیچ کدام این کارها را نمی کند و با تمرکزی ستودنی توی کار مربی می گذارد!
اگر استیلی سال ها حول نیمکت پرسپولیس زیر پای دیگران را خالی می کرد، محرم صادقانه تقاضای سرمربی گری کرده، باور کنید این همه صداقت شایسته تقدیر است! مجسمه ای بسازید، در ورزشگاه همیشه در حال افتتاح نقش جهان نصب کنید، چه کردی با خودت محرم ؟!
علیرضا صلحی یا (سخاوتمند، هفته)
حکیمی را پرسیدند که از سخاوت و شجاعت، کدام بهتر است ؟ گفت: هر که را سخاوت باشد به شجاعت حاجت نیست
نماند حاتم طایی لیک تا به ابد / بماند نام بلندش به نیکویی مشهور
ز کات مال به در کن که فضله رز را / چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور
نماند حاتم طایی لیک تا به ابد / بماند نام بلندش به نیکویی مشهور
ز کات مال به در کن که فضله رز را / چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور
پزشک تبریزی همراه با نسخه ی بیمار نیازمندش، متنی را به داروخانه حواله می دهد که حاکی از تقبل هزینه های اوست، این اقدام پزشک تبریزی بازخورد زیادی در فضای مجازی داشته است، دستان سخاوت مند او، علاوه بر این که کار آن بیمار نیازمند را راه انداخت، در بهترین زمان ممکن آبروی پزشکی ایرانی را از ته چاه بد نامی به روی زمین آورد، چه دستان سخاوت مند و به موقعی...
ویدیو مرتبط :
متن خوانی ساقی زینتی و نمی دونم ِ احسان خواجه امیری
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
یک هفته هفت چهره؛ از احمدی نژاد تا معلم فداکار
بازگشت احمدی نژاد به سطح اول سیاست کشور اتفاق مهمی است، از آن جهت که او چهره ی سمپاتی دارد و واکنش ها نسبت به هر کنش او زیاد است.
صبح بخیر - ایمان عبدلی:
عباس کیارستمی یا (هنرمند، هفته)
چرا تندرستی عباس کیارستمی ورای همه ی اخبار این روزها خبر بسیار مهمی است؟ پاسخش خیلی دشوار نیست، کیارستمی از جمله معدود اصیل هاست، او به معنای واقعی کلمه یک هنرمند است که مشروعیتش را نه از جریانات سیاسی، نه از کپی کاری و نه از هر پدیده ی ناپسند فرهنگی این روزها می گیرد؛ او اصیل است، زیرا خلاقانه و پر تلاش در فضای هنری به طور خاص تر سینما، دریچه های جدیدی را به روی هنر دوستان ایرانی و حتی غیر ایرانی باز کرده است، کیارستمی در محدوده ی تولید کننده های صنعت - هنر دنیای مدرن نمانده و آثاری که خلق می کند به واقع سرشار از ذوق و قریحه است و البته در سطحی بالاتر تفکر برانگیز است و در یاد می ماند.
اگر نام کیارستمی از خندوانه حذف می شود و یا اگر نسبت به ابراز توجه مسئولین دولتی به بیماری اش اعتراض می شود، هیچ کدام بر نام او خدشه وارد نمی کند، او با تلویزیون مقبولیت کسب نکرده که با تلویزیون از یاد برود، و البته که او با دولت ها و سیاستمدران اعتبار کسب نکرده که با همان ها هم اعتبار از دست بدهد، کیارستمی در تمام 4 دهه فعالیت هنری اش با ریتمی ثابت خلق هنر کرده و با آثارش دریچه های گونا گونی را به ما عرضه کرده، او باید باشد، پر انرژی تر از قبل، امثال کیارستمی می توانند دنیا را جای بهتری کنند، چون آلوده ی هیچ نوع شارلاتانیزمی نیستند و پشت هیچ گروه و دسته ای قایم نمی شوند، ذهن جامعه فقط با افرادی نظیر کیارستمی می تواند در فضای سالم تنفس داشته باشد، کیارستمی و همه ی اصیل ها، اکسیژن ذهن های مجاز زده ی این روزهای جامعه ی ایرانی اند، عباس آقا بیدار شو لطفا.
احمدی نژاد یا (نا آگاهانه، هفته)
بازگشت احمدی نژاد به سطح اول سیاست کشور اتفاق مهمی است، از آن جهت که او چهره ی سمپاتی دارد و واکنش ها نسبت به هر کنش او زیاد است، پوپولیسم درختی است که نمی شود پای ریشه اش اسید ریخت و خشکاند، در واقع حرکت ضربتی بر نمی تابد، احمدی نژاد و نوع تفکر اطرافیان او همیشه احتمال بازگشت دارند، چون مردم در مورد آن ها و نوع سیاست ورزی که اتخاذ کردند به توافق نرسیدند، پوپولیسم و عوام گرایی از ذهن مردم تغذیه می کند و قد علم میکند.
تا زمانی که مردم عرصه ی سیاست را با احساسات و کوتاه مدت ببینند؛ آش همان آش است، کاسه همان کاسه، احمدی نژاد بی گمان انسان بدی نیست، اما اینکه تا چه اندازه سیاست مدار خوبی است مساله ی دیگریست، لزوما هر نیت خوبی منجر به اتفاق خوبی نخواهد شد، با کاپشن و لبخند و جیغ و هورا می شود سلبریتی محبوبی شد، اما با همین جنس اقدامات سیاستمدار محبوب شدن، آن هم در دراز مدت؟ بعید است، بعد از گذر سال ها تعداد کسانی که برای جملات ظاهرا افشاگرانه هورا می کشند، کم می شوند، کم و کمتر به اندازه ای که فقط عملکرد و نتیجه اقدامات سیاستمدار می ماند، پوپولیسم اما پس از مدتی بر می گردد چون مردم فراموشکارند، یادشان می رود، چندی قبلتر فرد دیگری با همین نشانه ها ظهور کرده بود و دل برده بود، هر سیاستمداری که دل می برد رفاه نمی آورد، نمی شود و نباید هم از تمام مردم انتظار آن را داشت که به مسائل مختلف با دیدی عمیق نگاه کنند، تا حدی می شود سطح سواد عمومی را افزایش داد و درصدی از ناآگاهی را کم کرد، اما در مجموع آن چه که می تواند در مقابل عوام گرایی بازدارنده باشد؛ قراردادن سیاست ورزی در چهارچوب های حزبی است تا زمانی که سیاست بسته به چهره ها باشد و حزب و تحزب تکفیر شود، پوپولیست ها فضای بازگشت خواهند داشت و مادامی که چهره ها برای سیاست تعین تکلیف می کنند بالطبع احساسات رخنه خواهد کرد و انتخاب ها عقلانی نخواهد بود.
نخبگان در دوسطح می توانند کلک پوپولیسم را بکنند؛ یک آنکه با آگاهی بخشی نور بتابانند، دو آن که با چانه زنی جایی برای سیاست ورزی ساختاری و حزبی ایجاد کنند و البته مردم در این میان باید و باید به نخبگانی این چنینی اعتماد کنند.
مهران مدیری یا (از ماست که برماست، هفته)
این نوشتار کوچک درمورد انتقادهایی است که از سرتراشی های «دورهمی» شده می باشد و در مورد کپی کاری هیچ موضعی ندارد که آن مساله ای فارغ است، ما همگی در میان چهارچوب های متنوعی محصور شده ایم و نمی توانیم خارج از آن ها حرکت کنیم، حصاری به نام «قانون» که از سمت حکومت وضع شده است و برای ایجاد نظم و انضباط باید تحت آن عمل کنیم، حصار دیگر «مذهب» است که پرهیزهایی برای ما دارد که در قرائت مذهبی موجب رستگاری می شود و حصار دیگری که «عرف» نام گذاشتیم که این آخری تا حد زیادی بر مبنای تعاریف توافقی نانوشته ای است که ما همگان در یک تبانی نادیده آن را اعمال می کنیم.
هر نوع پوششی با رنگ های روشن برای خانم در خیابان هیچ منع قانونی ندارد و در ضمن در مذهب هم ممنوعیتی برای استفاده از رنگ ها در پوشش نیامده، اما همچنان مشکی رنگ غالب پوشش بانوی ایرانی است، چرا؟ آن چه که باعث می شود بانوی ایرانی قید پوششی با رنگ های روشن را بزند، تحت تاثیر باورهایی است که با مذهب خلط شده و این گمان را ایجاد کرده که پوشش با رنگ های روشن ساختارشکن است و چون رنگ روشن در اقلیت قرار می گیرد، پس از مدتی استفاده از آن ساختار شکنی تلقی می شود و توجهات را به خودش جلب می کند، فرایند رنگ های روشن و پوشش، روند چگونگی تبدیل شدن یک باور به عرف است، اگر مهران مدیری در برنامه اش شوخی هایی می کند که نظیر آن را ندیده بودیم، صرفا ترفندی است برای بازتر کردن فضای ذهنی که می شود قید ظاهر را زد و به آنی چهره ی دیگری داشت، وگرنه بی گمان از قبل هماهنگی لازم با آن شخص مشهور انجام شده و در لایه های زیرین این نوع از شوخی هیچ نوع بی حرمتی دیده نمی شود، گاهی اوقات ما با تنگ کردن فضای باورهایمان زندگی را سخت تر از آن چه که هست می کنیم.
ارامنه و آذری ها یا (جایش درخت بکارید، هفته)
آتشی که از خاکستر اختلافات ارمنستان و آذربایجان بلند شد، در حقیقت یک جنگ نیابتی دیگر بود که در خاورمیانه قربانی گرفت سیاست موازنه مثبت که در میان حکام آذربایجان دیده می شود و تلاشی که برای حرکت مابین آمریکا و روسیه دارند، باعث شده که این کشور گاها از هر دو طرف تحت فشار قرار بگیرد، از طرف دیگر ارمنستان هم تحت لوای روس ها قدرت نقش آفرینی مستقل و قدرتمند ندارد.
در این میان مبهم بودن مرزهای جغرافیایی و تعارضات قومیتی و مذهبی که در میان مردم منطقه موج می زند، استعداد شعله ور کردن جنگ را بالا برده است، پیرو یادداشت هفته ی قبل راجع به مردم پاکستان و استقلال دفرمه اش، حال همان قصه در همسایه ای دیگر حاکم است، هم آذربایجان و هم ارمنستان به ظاهر دارای استقلال هستند و مرز دارند، اما در واقعیت مرزهای آن ها قدرت های بزرگی تعیین می کنند که بنا به مصالح مقطعی در معادلات سیاسی این شکل از کشورها نقش آفرینی می کنند، ارمنستان و آذربایجان با نخی که از تعارضات مذهبی و قومی ضخیم می شود به سر انگشتان قدرت های بزرگ وصل هستند و بنا به خواست آن ها حرکت می کنند، در این میان آذری ها و ارامنه می توانند در بهترین حالت تماشاچی متمدنی از یک نمایش خیمه شب بازی باشند، که اسیر و تحت تاثیر نمایش قرار نمی گیرند، و به خصم نمایشی دامن نمی زنند، ارمنی ها و آذری ها باید به درجه ای از بلوغ برسند که تفاوت های قومیتی و مذهبی را امری درونی کنند و در خانه و در گوشه ای نگه دارند، اگر رفاه و طعم زندگی قرار است جاری باشد، ما «مردم» خودمان باید کاری کنیم برای «مردم» وگرنه که سهراب خیلی قبل تر گفته بود که؛ «جای مردان سیاست درخت بکارید»، خلاصه که دنیای حکمرانی را توپ و تفنگ لازم است، ما مردمان خاورمیانه باید یاد بگیریم که بهانه به حکام ندهیم.
حمیدرضا گنگوزهی یا (فداکارانه،صادقانه،عاشقانه، هفته)
گاهی اوقات زور واژه به سوژه نمی رسد، گاهی از سوژه ات شرم می کنی، چه بنویسم که اندازه ی این همه فداکاری باشد، این همه از خودگذشتگی را با کدام الفبا می شود ترجمه کرد؟ کدام آرایه ی ادبی می تواند حس آن همه عشق را منتقل کند؟ چه فضایی بسازم که حالت آن همه انسانیت را در خواننده القا کند؟ همه ی الفبا هم که تبانی کنند، زورشان به وجود تو نمی رسد؛ وجود تو جایی آن بالاها در کائنات است، آن همه احساس که تحلیل بردار نیست، منطق و احساس هر دو باید پیش آن پاهایی که دوید و جان دانش آموزانت را نجات داد زانو بزنند؛ فرشته ها گاهی در ظاهر انسان ظهور می کنند، آقا حمیدرضا تو کدام شکلی بودی؟
باد...رفتن بود
زندگی...رفتن بود
آمدن...رفتن بود
انسان و ابر / در هزار «شکل» می گذرند...گروس عبدالملکیان
قاسم هاشمی نژاد یا (ژورنالیست، هفته)
مرگ هاشمی نژاد مرگ یک ژورنالیست واقعی بود؛ این روزها تعداد ژورنالیست های واقعی کم شده، روزنامه نگاری که ترجمان مفاهیم دشوار به زبان ساده برای مردم و فکرسازی و بسط اندیشه بوده، این روزها از ماهیت واقعی اش فاصله گرفته و تبدیل به کولاژ شده، ژورنالیست ها امروز بی نیاز از مطالعه و تفکر و تدقیق، با کنار هم چیدن واژه ها و کپی برداری مضامینی که در صفحات مجازی به چشم کشیده اند، ترکیبی را ارئه می کنند که تازگی و طراوت ندارد و جالب اینکه از همین ترکیب ناهمگون بیشترین بهره برداری تبلیغاتی را می کنند.
هاشمی نژاد رمان نویسی که در ژانر نوار « فیل در تاریکی» نوشت و دست به ترجمه می زد و البته در نقد ادبی هم ید طولایی داشت، او بر آثار نویسندگان مطرحی چون؛ ابراهیم گلستان، سیمین دانشور و...نقدهایی اصولی و جاندار نوشت، هاشمی غیر این ها مصاحبه گر قهاری بود، از جمله گفت و گوهای کم نظیر او می توان به گفت و گویش با گلشیری اشاره داشت که کلاس آموزشی از چگونگی تسلط بر مصاحبه شونده است، او به واسطه مسلکی که داشت گوشه نشین بود و از سر اتفاق ازبسیاری آفات در امان بود، کیمیای امثال هاشمی نژاد اما در دو نکته خلاصه میشد؛ «علم» و «بی غرضی»، ژورنالیسم امروز ایرانی این دو را به شدت کم دارد.
افشین پیروانی یا (شیر و ماست، هفته)
کی روش می رود؟ نمی رود؟ کی روش رفت و برگشت! مجادله ی افشین پیروانی و اسدی در برنامه نود یک بار دیگر آشفتگی فضای فوتبال را به رخ کشید، فدراسیون و وزارت ورزش بهم می آیند، این وسط کی روش متعلق به دنیای دیگری است؛ او عامل شکاف شده، از دنیای قول و قرار و شفافیت آمده، از جایی که امکانات می دهند و کارنامه می خواهند، اما ما چه کردیم با او؟ او را شکل خودمان کردیم که هرگاه عصبانی می شود، به شکلی اگزجره و شرقی هر آنچه نباید می گوید؟
مثل پیروانی و آنچه که خطاب به اسدی گفت :«شیر شما را سوزانده و ماست را فوت می کنید» شاید به قولی جای مطرح شدن در تلویزیون را نداشت، اما بسیار گویا بود، حکایت فدراسیون فوتبال و وزارت ورزش دقیقا همین است، گودرزی که از ضعیف ترین های کابینه روحانی است، با کفاشیان مشکل دارد؛ در پی حذف کی روش است، از آن طرف کفاشیان هیچ مقبولیت و محبوبیتی ندارد تنها ابزار ماندن را بازی با مهره ی کی روش دارد، کی روش مهره ی ناهمگونی که به جسم فوتبال ما نمی آید، این فوتبال پر از شیرهایی است که سوزانده و البته پر از ماست هایی که اشتباهی فوت می شوند.
عباس کیارستمی یا (هنرمند، هفته)
چرا تندرستی عباس کیارستمی ورای همه ی اخبار این روزها خبر بسیار مهمی است؟ پاسخش خیلی دشوار نیست، کیارستمی از جمله معدود اصیل هاست، او به معنای واقعی کلمه یک هنرمند است که مشروعیتش را نه از جریانات سیاسی، نه از کپی کاری و نه از هر پدیده ی ناپسند فرهنگی این روزها می گیرد؛ او اصیل است، زیرا خلاقانه و پر تلاش در فضای هنری به طور خاص تر سینما، دریچه های جدیدی را به روی هنر دوستان ایرانی و حتی غیر ایرانی باز کرده است، کیارستمی در محدوده ی تولید کننده های صنعت - هنر دنیای مدرن نمانده و آثاری که خلق می کند به واقع سرشار از ذوق و قریحه است و البته در سطحی بالاتر تفکر برانگیز است و در یاد می ماند.
اگر نام کیارستمی از خندوانه حذف می شود و یا اگر نسبت به ابراز توجه مسئولین دولتی به بیماری اش اعتراض می شود، هیچ کدام بر نام او خدشه وارد نمی کند، او با تلویزیون مقبولیت کسب نکرده که با تلویزیون از یاد برود، و البته که او با دولت ها و سیاستمدران اعتبار کسب نکرده که با همان ها هم اعتبار از دست بدهد، کیارستمی در تمام 4 دهه فعالیت هنری اش با ریتمی ثابت خلق هنر کرده و با آثارش دریچه های گونا گونی را به ما عرضه کرده، او باید باشد، پر انرژی تر از قبل، امثال کیارستمی می توانند دنیا را جای بهتری کنند، چون آلوده ی هیچ نوع شارلاتانیزمی نیستند و پشت هیچ گروه و دسته ای قایم نمی شوند، ذهن جامعه فقط با افرادی نظیر کیارستمی می تواند در فضای سالم تنفس داشته باشد، کیارستمی و همه ی اصیل ها، اکسیژن ذهن های مجاز زده ی این روزهای جامعه ی ایرانی اند، عباس آقا بیدار شو لطفا.
احمدی نژاد یا (نا آگاهانه، هفته)
بازگشت احمدی نژاد به سطح اول سیاست کشور اتفاق مهمی است، از آن جهت که او چهره ی سمپاتی دارد و واکنش ها نسبت به هر کنش او زیاد است، پوپولیسم درختی است که نمی شود پای ریشه اش اسید ریخت و خشکاند، در واقع حرکت ضربتی بر نمی تابد، احمدی نژاد و نوع تفکر اطرافیان او همیشه احتمال بازگشت دارند، چون مردم در مورد آن ها و نوع سیاست ورزی که اتخاذ کردند به توافق نرسیدند، پوپولیسم و عوام گرایی از ذهن مردم تغذیه می کند و قد علم میکند.
تا زمانی که مردم عرصه ی سیاست را با احساسات و کوتاه مدت ببینند؛ آش همان آش است، کاسه همان کاسه، احمدی نژاد بی گمان انسان بدی نیست، اما اینکه تا چه اندازه سیاست مدار خوبی است مساله ی دیگریست، لزوما هر نیت خوبی منجر به اتفاق خوبی نخواهد شد، با کاپشن و لبخند و جیغ و هورا می شود سلبریتی محبوبی شد، اما با همین جنس اقدامات سیاستمدار محبوب شدن، آن هم در دراز مدت؟ بعید است، بعد از گذر سال ها تعداد کسانی که برای جملات ظاهرا افشاگرانه هورا می کشند، کم می شوند، کم و کمتر به اندازه ای که فقط عملکرد و نتیجه اقدامات سیاستمدار می ماند، پوپولیسم اما پس از مدتی بر می گردد چون مردم فراموشکارند، یادشان می رود، چندی قبلتر فرد دیگری با همین نشانه ها ظهور کرده بود و دل برده بود، هر سیاستمداری که دل می برد رفاه نمی آورد، نمی شود و نباید هم از تمام مردم انتظار آن را داشت که به مسائل مختلف با دیدی عمیق نگاه کنند، تا حدی می شود سطح سواد عمومی را افزایش داد و درصدی از ناآگاهی را کم کرد، اما در مجموع آن چه که می تواند در مقابل عوام گرایی بازدارنده باشد؛ قراردادن سیاست ورزی در چهارچوب های حزبی است تا زمانی که سیاست بسته به چهره ها باشد و حزب و تحزب تکفیر شود، پوپولیست ها فضای بازگشت خواهند داشت و مادامی که چهره ها برای سیاست تعین تکلیف می کنند بالطبع احساسات رخنه خواهد کرد و انتخاب ها عقلانی نخواهد بود.
نخبگان در دوسطح می توانند کلک پوپولیسم را بکنند؛ یک آنکه با آگاهی بخشی نور بتابانند، دو آن که با چانه زنی جایی برای سیاست ورزی ساختاری و حزبی ایجاد کنند و البته مردم در این میان باید و باید به نخبگانی این چنینی اعتماد کنند.
مهران مدیری یا (از ماست که برماست، هفته)
این نوشتار کوچک درمورد انتقادهایی است که از سرتراشی های «دورهمی» شده می باشد و در مورد کپی کاری هیچ موضعی ندارد که آن مساله ای فارغ است، ما همگی در میان چهارچوب های متنوعی محصور شده ایم و نمی توانیم خارج از آن ها حرکت کنیم، حصاری به نام «قانون» که از سمت حکومت وضع شده است و برای ایجاد نظم و انضباط باید تحت آن عمل کنیم، حصار دیگر «مذهب» است که پرهیزهایی برای ما دارد که در قرائت مذهبی موجب رستگاری می شود و حصار دیگری که «عرف» نام گذاشتیم که این آخری تا حد زیادی بر مبنای تعاریف توافقی نانوشته ای است که ما همگان در یک تبانی نادیده آن را اعمال می کنیم.
هر نوع پوششی با رنگ های روشن برای خانم در خیابان هیچ منع قانونی ندارد و در ضمن در مذهب هم ممنوعیتی برای استفاده از رنگ ها در پوشش نیامده، اما همچنان مشکی رنگ غالب پوشش بانوی ایرانی است، چرا؟ آن چه که باعث می شود بانوی ایرانی قید پوششی با رنگ های روشن را بزند، تحت تاثیر باورهایی است که با مذهب خلط شده و این گمان را ایجاد کرده که پوشش با رنگ های روشن ساختارشکن است و چون رنگ روشن در اقلیت قرار می گیرد، پس از مدتی استفاده از آن ساختار شکنی تلقی می شود و توجهات را به خودش جلب می کند، فرایند رنگ های روشن و پوشش، روند چگونگی تبدیل شدن یک باور به عرف است، اگر مهران مدیری در برنامه اش شوخی هایی می کند که نظیر آن را ندیده بودیم، صرفا ترفندی است برای بازتر کردن فضای ذهنی که می شود قید ظاهر را زد و به آنی چهره ی دیگری داشت، وگرنه بی گمان از قبل هماهنگی لازم با آن شخص مشهور انجام شده و در لایه های زیرین این نوع از شوخی هیچ نوع بی حرمتی دیده نمی شود، گاهی اوقات ما با تنگ کردن فضای باورهایمان زندگی را سخت تر از آن چه که هست می کنیم.
ارامنه و آذری ها یا (جایش درخت بکارید، هفته)
آتشی که از خاکستر اختلافات ارمنستان و آذربایجان بلند شد، در حقیقت یک جنگ نیابتی دیگر بود که در خاورمیانه قربانی گرفت سیاست موازنه مثبت که در میان حکام آذربایجان دیده می شود و تلاشی که برای حرکت مابین آمریکا و روسیه دارند، باعث شده که این کشور گاها از هر دو طرف تحت فشار قرار بگیرد، از طرف دیگر ارمنستان هم تحت لوای روس ها قدرت نقش آفرینی مستقل و قدرتمند ندارد.
در این میان مبهم بودن مرزهای جغرافیایی و تعارضات قومیتی و مذهبی که در میان مردم منطقه موج می زند، استعداد شعله ور کردن جنگ را بالا برده است، پیرو یادداشت هفته ی قبل راجع به مردم پاکستان و استقلال دفرمه اش، حال همان قصه در همسایه ای دیگر حاکم است، هم آذربایجان و هم ارمنستان به ظاهر دارای استقلال هستند و مرز دارند، اما در واقعیت مرزهای آن ها قدرت های بزرگی تعیین می کنند که بنا به مصالح مقطعی در معادلات سیاسی این شکل از کشورها نقش آفرینی می کنند، ارمنستان و آذربایجان با نخی که از تعارضات مذهبی و قومی ضخیم می شود به سر انگشتان قدرت های بزرگ وصل هستند و بنا به خواست آن ها حرکت می کنند، در این میان آذری ها و ارامنه می توانند در بهترین حالت تماشاچی متمدنی از یک نمایش خیمه شب بازی باشند، که اسیر و تحت تاثیر نمایش قرار نمی گیرند، و به خصم نمایشی دامن نمی زنند، ارمنی ها و آذری ها باید به درجه ای از بلوغ برسند که تفاوت های قومیتی و مذهبی را امری درونی کنند و در خانه و در گوشه ای نگه دارند، اگر رفاه و طعم زندگی قرار است جاری باشد، ما «مردم» خودمان باید کاری کنیم برای «مردم» وگرنه که سهراب خیلی قبل تر گفته بود که؛ «جای مردان سیاست درخت بکارید»، خلاصه که دنیای حکمرانی را توپ و تفنگ لازم است، ما مردمان خاورمیانه باید یاد بگیریم که بهانه به حکام ندهیم.
حمیدرضا گنگوزهی یا (فداکارانه،صادقانه،عاشقانه، هفته)
گاهی اوقات زور واژه به سوژه نمی رسد، گاهی از سوژه ات شرم می کنی، چه بنویسم که اندازه ی این همه فداکاری باشد، این همه از خودگذشتگی را با کدام الفبا می شود ترجمه کرد؟ کدام آرایه ی ادبی می تواند حس آن همه عشق را منتقل کند؟ چه فضایی بسازم که حالت آن همه انسانیت را در خواننده القا کند؟ همه ی الفبا هم که تبانی کنند، زورشان به وجود تو نمی رسد؛ وجود تو جایی آن بالاها در کائنات است، آن همه احساس که تحلیل بردار نیست، منطق و احساس هر دو باید پیش آن پاهایی که دوید و جان دانش آموزانت را نجات داد زانو بزنند؛ فرشته ها گاهی در ظاهر انسان ظهور می کنند، آقا حمیدرضا تو کدام شکلی بودی؟
باد...رفتن بود
زندگی...رفتن بود
آمدن...رفتن بود
انسان و ابر / در هزار «شکل» می گذرند...گروس عبدالملکیان
قاسم هاشمی نژاد یا (ژورنالیست، هفته)
مرگ هاشمی نژاد مرگ یک ژورنالیست واقعی بود؛ این روزها تعداد ژورنالیست های واقعی کم شده، روزنامه نگاری که ترجمان مفاهیم دشوار به زبان ساده برای مردم و فکرسازی و بسط اندیشه بوده، این روزها از ماهیت واقعی اش فاصله گرفته و تبدیل به کولاژ شده، ژورنالیست ها امروز بی نیاز از مطالعه و تفکر و تدقیق، با کنار هم چیدن واژه ها و کپی برداری مضامینی که در صفحات مجازی به چشم کشیده اند، ترکیبی را ارئه می کنند که تازگی و طراوت ندارد و جالب اینکه از همین ترکیب ناهمگون بیشترین بهره برداری تبلیغاتی را می کنند.
هاشمی نژاد رمان نویسی که در ژانر نوار « فیل در تاریکی» نوشت و دست به ترجمه می زد و البته در نقد ادبی هم ید طولایی داشت، او بر آثار نویسندگان مطرحی چون؛ ابراهیم گلستان، سیمین دانشور و...نقدهایی اصولی و جاندار نوشت، هاشمی غیر این ها مصاحبه گر قهاری بود، از جمله گفت و گوهای کم نظیر او می توان به گفت و گویش با گلشیری اشاره داشت که کلاس آموزشی از چگونگی تسلط بر مصاحبه شونده است، او به واسطه مسلکی که داشت گوشه نشین بود و از سر اتفاق ازبسیاری آفات در امان بود، کیمیای امثال هاشمی نژاد اما در دو نکته خلاصه میشد؛ «علم» و «بی غرضی»، ژورنالیسم امروز ایرانی این دو را به شدت کم دارد.
افشین پیروانی یا (شیر و ماست، هفته)
کی روش می رود؟ نمی رود؟ کی روش رفت و برگشت! مجادله ی افشین پیروانی و اسدی در برنامه نود یک بار دیگر آشفتگی فضای فوتبال را به رخ کشید، فدراسیون و وزارت ورزش بهم می آیند، این وسط کی روش متعلق به دنیای دیگری است؛ او عامل شکاف شده، از دنیای قول و قرار و شفافیت آمده، از جایی که امکانات می دهند و کارنامه می خواهند، اما ما چه کردیم با او؟ او را شکل خودمان کردیم که هرگاه عصبانی می شود، به شکلی اگزجره و شرقی هر آنچه نباید می گوید؟
مثل پیروانی و آنچه که خطاب به اسدی گفت :«شیر شما را سوزانده و ماست را فوت می کنید» شاید به قولی جای مطرح شدن در تلویزیون را نداشت، اما بسیار گویا بود، حکایت فدراسیون فوتبال و وزارت ورزش دقیقا همین است، گودرزی که از ضعیف ترین های کابینه روحانی است، با کفاشیان مشکل دارد؛ در پی حذف کی روش است، از آن طرف کفاشیان هیچ مقبولیت و محبوبیتی ندارد تنها ابزار ماندن را بازی با مهره ی کی روش دارد، کی روش مهره ی ناهمگونی که به جسم فوتبال ما نمی آید، این فوتبال پر از شیرهایی است که سوزانده و البته پر از ماست هایی که اشتباهی فوت می شوند.