چهره ها
2 دقیقه پیش | در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (37)در این مطلب ما سعی داریم به طور هفتگی گزیده ای از عکس های چهره های محبوبتان را با شما به اشتراک بگذاریم. |
2 دقیقه پیش | محمدرضا شجریان: هرگز «ربنا» را از مردم دریغ نکردماینجا ایران است، سرزمین مرغ سحر که خوشا... دوباره به گلستان و مکتب عشق خوش آمده است. لذا به میمنت این شعور قابل ستایش، پای صحبتها و گلایههای محمدرضا شجریان مینشینیم. ... |
چهره ها در سوگِ مهرداد اولادی
عصر روز گذشته خبری تلخ تیتر یک خبرگزاری ها شد، خبری که از رفتن و پرکشیدنِ یک جوان دیگر سخن میگفت. از رفتن یک ورزشکار دیگر. "مهرداد اولادی درگذشت". به همین سادگی!
ویدیو مرتبط :
داش مهرداد اولادی
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
یک هفته هفت چهره؛ از ستایش تا مهرداد اولادی
مرگ ستایش دخترک 6 ساله ی افغان نه به واسطه این که یک مرگ بوده، این قدر خبر ساز شده آن چه که بیش از پیش این جنایت را در صدر اخبار روز قرار داده است، شکل ارتکاب به جنایت است.
صبح بخیر - ایمان عبدلی:
ستایش یا (انسانم آرزوست، هفته)
مرگ ستایش دخترک 6 ساله ی افغان نه به واسطه این که یک مرگ بوده، این قدر خبر ساز شده آن چه که بیش از پیش این جنایت را در صدر اخبار روز قرار داده است، شکل ارتکاب به جنایت است، ترکیب هولناکی از رذل ترین نوع زیستن در لحظات ارتکاب به قتل رخ داده است، که در ظرف جامعه ی به ظاهر اخلاق گرا و مقید ایرانی نمی گنجد.
مگر می شود در جامعه ای که در آن همه از صدر تا ذیل داعیه اخلاق گرایی دارند، این میزان از رذالت اتفاق بیفتد؟ شده، می شود و خواهد شد، زیرا اخلاق گرایان صدر از اخلاق شعار ساخته اند و اخلاق گرایان ذیل هم اخلاق را در مجاز محدود کرده اند؛ در حد یک لایک آخر شبی برای یک دیوار مهربانی در فلان جا.
اما بحث ما در اینجا مساله نزول اخلاق گرایی نیست، اینجا میخواهیم دوربین را روی صورت ستایش نگه داریم؛ روی چشمانش، چشم ها که قومیت نمی شناسند، همه ی آن هایی که به بحث قومیت ستایش چه مثبت و چه منفی دامن می زنند، تنها به یک عامل در کنار دیگر عوامل تاثیر گذار در این ماجرا توجه می کنند، آن ها این عامل کوچک را بسط و تعمیم می دهند و به اصل ماجرا تبدیل می کنند، گمانه بعدی مساله ی بافت ناهمگون شهرهای مهاجر پذیر است که بستر جنایت را آماده می کند، بیراه نیست، اما این هم عامل دیگریست در کنار قومیت، می شود از عوامل دیگری هم گفت، مثلا راه حل های جنسی ارائه داد و از امیال ارضا نشده ای گفت که هر از چند گاهی سد شکن می شود و عده ای را با خود می برد، اما این ها همه نیست.
همه ی این ماجرا وسیع تر از این حرف هاست و مهم تر از همه ای که باید کشف شود، این است که وقوع این جنس اتفاقات «تشخیص» است. «تشخیص» میدهد چشمان ستایش به ذهن های خواب زده ی ما، ما باید از آن چشم ها تشخیص بگیریم، بزنگاه هایی که با همه ی دردناکی چیزی را نشانمان می دهد که یادمان رفته بود ببینیم آن پسر 17 ساله علت نیست، اما ارتکابش به جرم «تشخیص» است و به هیچ وجه «علت» نیست، باقی اش با مسئولینی که می توانند طرحی نو در بیاندازند و...
برانکو یا (با شرافت، هفته)
آن چه که از دربی با شکوه تهران ماند؛ روح بزرگ رهبری است که جنگ گلادیاتورهای دنیای مدرن را با اکسیری از تواضع و شرافت و شجاعت مال خود کرد، شکل بازی بازیکنان پرسپولیس در جمعه ی گذشته نشات گرفته از شجاعتی است که از روح شجاع مرد کروات به ذهن بازیکنان معمولی وطنی تزریق شده بود.
فوتبال در دنیای امروز برای همه ی ما عاشقان تیفوسی آن، جایگزینی است که می تواند بدون خون و خون ریزی تمایلات خشونت طلبانه ی ما را ارضا کند و در واقع خاصیت همان جنگ های گلادیاتوری روم باستان را دارد، از همین رو یک تیم فوتبال فرمانده ای می خواهد با تمام خصوصیات یک فرمانده پیروز، برانکو در تمام فصل شجاعتش را حفظ کرد و جالب این که هیچ وقت از این رستاخیز و رنسانسی که ایجاد کرد مغرور نشد.
کدام مصاحبه از برانکو را به یاد دارید که برای رقبا خط و نشان بکشد، او فقط تلاش کرد تا تیمش را از آخر جدول به اول جدول برساند. خیلی ها می گویند این روح هادی است که در کالبد پرسپولیس تزریق شده که این گونه با شکوه می دهد، اما در کنار روح هادی، روح برانکو را هم نباید نادیده بگیریم، مردی که مودبانه و با شرافت رهبری می کند، تیمش در زمین می برد و از تکبر به دور است؛ حتی در این روزهای پس از دربی.
اما نقطه ی مقابل برانکو جماعتی هستند که البته تعدادشان هم کم نیست؛ بی اخلاق هایی که در همه ی اقشار حضور دارند، کارشان تقلیل دادن است به قصد تحقیر، همان هایی که تحمل شکست را ندارند و با تعمیم ناکامی به «پشت پرده» ی همیشه در دسترس، کار برانکو را کم ارزش می کنند، آن ها با حرف هایی که «مصرف فارسی» دارد، خجالت آور جلوه می کنند و حرف می زنند و اما در عمل حتی قاعده ی بازی و قبول شکست را نمی دانند و ...شکر خدا که برانکو فارسی بلد نیست.
عباس قادری یا (مردم کوچه بازار، هفته)
زمزمه هایی که در مورد بازگشت عباس قادری شنیده می شود با اهمیت است، قادری و هم رده های او نه جریان سازند و نه فکر ساز، اما قرار نیست تمام کنش های فرهنگی به این قاعده باشند، قادری متعلق به مردم کوچه بازار است.
همان ها که محصولات فرهنگی را در فرمی می طلبند که هیچ ساختاری نشکند و کاملا پیش بینی پذیر باشد، موسیقی ای که هیچ خلاقیتی ندارد و چون تکرار است، به ذهن های نه چندان فرهیخته خوش می آید؛ آن ها از این تکرار پیش بینی شده لذت می برند و راضی می شوند.
دنیای مدرن همان قدر که به هنر فکر ساز نیاز دارد، به هنر کوچه بازار هم محتاج است، اتفاقا قادری نمونه ی خوبی برای رونق دادن به «صنعت فرهنگ» است، او در پیش زمینه ذهنی مردم حضور دارد و پذیرفته شده است و نیاز به سرمایه گذاری برای پذیرفته شدن ندارد، هنری که عرضه می کند چون خنثی است، هیچ لرزه ای به هیچ حوزه ی حساسیت برانگیزی نمی اندازد.
اگر برای مردم کوچه و بازار خوراک فراهم نکنیم، دیگرانی با ایده آل های ذهنی خودشان فراهم می کنند، زیر چتر آوردن نام هایی که به «صنعت فرهنگ» رونق می بخشند، نشان از درک مردم دارد و در آن یک نوع ذکاوت مدبرانه نهفته است.
استفاده از خوراکی که ما در تهیه اش زحمتی نکشیده ایم و حالا می توانیم بلعیده شدنش را توسط مردم کوچه و بازار تماشا کنیم و سند این طبخ فرهنگی را به نام خود بزنیم، این ها همه مدیری کمی باهوش می خواهد که به نق زدن های ذهن های منجمد فکر نکند.
مهرداد اولادی یا (ناکام، هفته)
مرگ اولادی ثمره ی سلطه ی اتفاق است، در سرزمینی که اتفاقات سلطه ی تمام ناپذیری دارند، اتفاقات می توانند بر روند و فرآیند پیروز شوند.
غرض از این نوشته به طور خاص مهرداد اولادی نیست، کلیت فوتبال ایران به مانند تمام عرصه های دیگر بستگی زیادی به اتفاقات دارد، گاه بازیکنی معمولی با یک اتفاق ستاره می شود و گاها یک بازیکن فوق ستاره بر اساس یک اتفاق از بین می رود، این در ذات فوتبال و در همه جای دنیاست، اما در ایران بیشتر از میانگین جهانی، اولادی بازیکن با استعدادی بود که در سن پایین به پیراهن پرسپولیس و تیم ملی رسید و چون روند و ساختاری حکمفرما نبود، در سیری نزولی سقوط کرد، که این سقوط مصداق همان عرش به فرش است.
عامل روحی در این زوال را نادیده نگیرید، اگر ساختاری بر فوتبال حاکم بود، مطمئن باشید این سقوط روحی در جایی متوقف میشد آدم ها با اتفاقات کوچک شاید بخندند، اما شادکامی نیاز به یک رضایت قلبی از خویشتن خویش دارد، اولادی شادکام نبود.
اما این نبود ساختار در بعدی دیگر هم خودش را نشان می دهد، در جایی که کاستی های جسمی اولادی به موقع تشخیص داده نمی شود، در حالی که نمونه ی مشابه ای را چند ماه قبلتر داشتیم، اگر در پاراگراف بالا نبود یک روانشناس مجرب در ساختار باشگاه ها به چشم می آید، در این مورد هم نبود پزشکان مجرب است که انگار وظایفاشان در حد یک کارمند تعریف شده است، اولادی ها قربانی فوتبال دیمی می شوند، فوتبالی که امیدش به اتفاقات آسمانی است!
سعدی یا (شاعری برای تمام شب و روز، هفته)
اردیبهشت است و زادروز «سعدی» مردی برای تمامی فصول یا نه شاعری برای تمامی دوران، در مورد «سعدی» باید کار شود نه آن طور که تا امروز شده، اتفاقا آن هایی که تا امروز تصویری دفرمه از او ارائه کرده اند، باید بازنشسته شوند و بروند استراحت! همان هایی که در تلویزیون شیخ سخن را همیشه در ساز و آواز و گل و بلبل گنجاندند، همان هایی که با مصادره و محدود کردن شاعر کلاسیک، دنیای سعدی را حصار کشیدند و او را از دنیای جوانان امروزی دور کردند.
تلویزیون در این میان تنها نبود، آن آموزگارانی که در دوران تحصیل حوصله ی ارائه جدید از آثار سعدی نداشتند و او را صرفا در قالبی خشک و حوصله سر بر معرفی کردند، آن ها هم مقصرند، خوانندگان و موزیسن ها هم در این میان کم تقصیر ندارند، همه ی این ها تصویری از شاعر بزرگ شیراز پیش رو گذاشتند، که او را محدود به فضای خاصی می کرد.
اتفاقا سعدی را باید در میانه ی روزمرگی های گزنده چشید؛ تابستان خنک می کند و زمستان گرم، او برای همه حالات انسانی و حتی غیر انسانی واژه چیده، او پست مدرن ترین شاعر کلاسیک ایرانی است، اخلاقی است بدون آن که پند دهد، عاشق است، بدون آن که لوس شود، جوانمرد است، بدون آن که تظاهر داشته باشد، با سعدی زندگی کنید یک مصرعش را بردارید و یک روز کوک شوید..
عاشقانه
شبهای بی توام شب گورست در خیال
عارفانه
من از آن گذشتم ای یار كه بشنوم نصیحت
اخلاق گرایانه
به دست آهن تفته کردن خمیر
به از دست به سینه پیش امیر
توصیه؛ حداقل عاشقانه هایش را بخوانید.
حیوان آزاران یا (خشونت، هفته)
این دومینوی تلخ حیوان آزاری محصول در عمق نرفتن است، محصول دنیای سطحی است که ما داریم و گمان می کنیم عجب دنیایی داریم، مردمانی که کلا در سطح سیر می کنند و از سطحی نگری، سواری و لذت می گیرند.
به کدامین مردم باید نگاه کنیم؛ همین مردمی که سگ ها و گربه های خانگی را در آغوش می گیرند و بوسه باران می کنند یا مردمی که از گوزن کشی و سگ کشی هر چه بر می آید انجام میدهند، این ها همانند؟ یا آن ها همینند؟ چه ترکیب نا متجانسی! مردمی که می توانندعشق اساطیری به یک حیوان خانگی داشته باشند، در عین حال می توانند، سادیسم وار حیوانات را آزار دهند، درگیر معضل روانی اند.
در این نوشته با آن مدرنیته خریداری شده دارندگان حیوانات خانگی کاری نداریم، اما آن ها که خشونت را خرج حیوانات می کنند همان مصرف کنندگان دائمی سکس و خشونت هستند که از روحیه ای محافظه کارانه بهره می برند، ذهن هر چه را که مصرف کند همان را بازتولید می کند، ذهن هایی که دائما شنیع ترین تصاویر خشن را مصرف می کنند، فضایی برای ابراز خشونت می طلبند و چون این ابراز در مواجهه با دیگر انسان ها هزینه دارد، چه بهتر که این محافظه کاری قلدر مابانه را بر سرگوزن و سگ خالی کرد.
مضحک تر این که عده ای این وقایع را دست آویز شوخی های قومیتی می کنند، غافل از آن که سایه ی این خشونت، از آذربایجان تا لرستان و تا هر جای ایران افتاده است، بالای سر ما.
... یا (... ، هفته)
معلمی داشتیم در دوران دبیرستان که برای دفع حضور پر شرارت من در کلاس درس تقلا می کرد ، هربار که می آمد تلاش می کرد، مرا تحمل کند، اما هنوز به نیمه ی کلاس نرسیده با پرتاب گچ و ...حکم اخراجم از کلاس را میداد، تکیه کلامش این بود؛ یه بز کم، یه هی کم...
در همان دوران معلم دیگری داشتم، هر بار که می آمد در همان ابتدای کلاس یک توپ پلاستیکی به من می داد و می گفت: برو دو ساعت حال کن، با لبخند اخراجم می کرد.
هر دو در یک جهت بودند، اما....
ستایش یا (انسانم آرزوست، هفته)
مرگ ستایش دخترک 6 ساله ی افغان نه به واسطه این که یک مرگ بوده، این قدر خبر ساز شده آن چه که بیش از پیش این جنایت را در صدر اخبار روز قرار داده است، شکل ارتکاب به جنایت است، ترکیب هولناکی از رذل ترین نوع زیستن در لحظات ارتکاب به قتل رخ داده است، که در ظرف جامعه ی به ظاهر اخلاق گرا و مقید ایرانی نمی گنجد.
مگر می شود در جامعه ای که در آن همه از صدر تا ذیل داعیه اخلاق گرایی دارند، این میزان از رذالت اتفاق بیفتد؟ شده، می شود و خواهد شد، زیرا اخلاق گرایان صدر از اخلاق شعار ساخته اند و اخلاق گرایان ذیل هم اخلاق را در مجاز محدود کرده اند؛ در حد یک لایک آخر شبی برای یک دیوار مهربانی در فلان جا.
اما بحث ما در اینجا مساله نزول اخلاق گرایی نیست، اینجا میخواهیم دوربین را روی صورت ستایش نگه داریم؛ روی چشمانش، چشم ها که قومیت نمی شناسند، همه ی آن هایی که به بحث قومیت ستایش چه مثبت و چه منفی دامن می زنند، تنها به یک عامل در کنار دیگر عوامل تاثیر گذار در این ماجرا توجه می کنند، آن ها این عامل کوچک را بسط و تعمیم می دهند و به اصل ماجرا تبدیل می کنند، گمانه بعدی مساله ی بافت ناهمگون شهرهای مهاجر پذیر است که بستر جنایت را آماده می کند، بیراه نیست، اما این هم عامل دیگریست در کنار قومیت، می شود از عوامل دیگری هم گفت، مثلا راه حل های جنسی ارائه داد و از امیال ارضا نشده ای گفت که هر از چند گاهی سد شکن می شود و عده ای را با خود می برد، اما این ها همه نیست.
همه ی این ماجرا وسیع تر از این حرف هاست و مهم تر از همه ای که باید کشف شود، این است که وقوع این جنس اتفاقات «تشخیص» است. «تشخیص» میدهد چشمان ستایش به ذهن های خواب زده ی ما، ما باید از آن چشم ها تشخیص بگیریم، بزنگاه هایی که با همه ی دردناکی چیزی را نشانمان می دهد که یادمان رفته بود ببینیم آن پسر 17 ساله علت نیست، اما ارتکابش به جرم «تشخیص» است و به هیچ وجه «علت» نیست، باقی اش با مسئولینی که می توانند طرحی نو در بیاندازند و...
برانکو یا (با شرافت، هفته)
آن چه که از دربی با شکوه تهران ماند؛ روح بزرگ رهبری است که جنگ گلادیاتورهای دنیای مدرن را با اکسیری از تواضع و شرافت و شجاعت مال خود کرد، شکل بازی بازیکنان پرسپولیس در جمعه ی گذشته نشات گرفته از شجاعتی است که از روح شجاع مرد کروات به ذهن بازیکنان معمولی وطنی تزریق شده بود.
فوتبال در دنیای امروز برای همه ی ما عاشقان تیفوسی آن، جایگزینی است که می تواند بدون خون و خون ریزی تمایلات خشونت طلبانه ی ما را ارضا کند و در واقع خاصیت همان جنگ های گلادیاتوری روم باستان را دارد، از همین رو یک تیم فوتبال فرمانده ای می خواهد با تمام خصوصیات یک فرمانده پیروز، برانکو در تمام فصل شجاعتش را حفظ کرد و جالب این که هیچ وقت از این رستاخیز و رنسانسی که ایجاد کرد مغرور نشد.
کدام مصاحبه از برانکو را به یاد دارید که برای رقبا خط و نشان بکشد، او فقط تلاش کرد تا تیمش را از آخر جدول به اول جدول برساند. خیلی ها می گویند این روح هادی است که در کالبد پرسپولیس تزریق شده که این گونه با شکوه می دهد، اما در کنار روح هادی، روح برانکو را هم نباید نادیده بگیریم، مردی که مودبانه و با شرافت رهبری می کند، تیمش در زمین می برد و از تکبر به دور است؛ حتی در این روزهای پس از دربی.
اما نقطه ی مقابل برانکو جماعتی هستند که البته تعدادشان هم کم نیست؛ بی اخلاق هایی که در همه ی اقشار حضور دارند، کارشان تقلیل دادن است به قصد تحقیر، همان هایی که تحمل شکست را ندارند و با تعمیم ناکامی به «پشت پرده» ی همیشه در دسترس، کار برانکو را کم ارزش می کنند، آن ها با حرف هایی که «مصرف فارسی» دارد، خجالت آور جلوه می کنند و حرف می زنند و اما در عمل حتی قاعده ی بازی و قبول شکست را نمی دانند و ...شکر خدا که برانکو فارسی بلد نیست.
عباس قادری یا (مردم کوچه بازار، هفته)
زمزمه هایی که در مورد بازگشت عباس قادری شنیده می شود با اهمیت است، قادری و هم رده های او نه جریان سازند و نه فکر ساز، اما قرار نیست تمام کنش های فرهنگی به این قاعده باشند، قادری متعلق به مردم کوچه بازار است.
همان ها که محصولات فرهنگی را در فرمی می طلبند که هیچ ساختاری نشکند و کاملا پیش بینی پذیر باشد، موسیقی ای که هیچ خلاقیتی ندارد و چون تکرار است، به ذهن های نه چندان فرهیخته خوش می آید؛ آن ها از این تکرار پیش بینی شده لذت می برند و راضی می شوند.
دنیای مدرن همان قدر که به هنر فکر ساز نیاز دارد، به هنر کوچه بازار هم محتاج است، اتفاقا قادری نمونه ی خوبی برای رونق دادن به «صنعت فرهنگ» است، او در پیش زمینه ذهنی مردم حضور دارد و پذیرفته شده است و نیاز به سرمایه گذاری برای پذیرفته شدن ندارد، هنری که عرضه می کند چون خنثی است، هیچ لرزه ای به هیچ حوزه ی حساسیت برانگیزی نمی اندازد.
اگر برای مردم کوچه و بازار خوراک فراهم نکنیم، دیگرانی با ایده آل های ذهنی خودشان فراهم می کنند، زیر چتر آوردن نام هایی که به «صنعت فرهنگ» رونق می بخشند، نشان از درک مردم دارد و در آن یک نوع ذکاوت مدبرانه نهفته است.
استفاده از خوراکی که ما در تهیه اش زحمتی نکشیده ایم و حالا می توانیم بلعیده شدنش را توسط مردم کوچه و بازار تماشا کنیم و سند این طبخ فرهنگی را به نام خود بزنیم، این ها همه مدیری کمی باهوش می خواهد که به نق زدن های ذهن های منجمد فکر نکند.
مهرداد اولادی یا (ناکام، هفته)
مرگ اولادی ثمره ی سلطه ی اتفاق است، در سرزمینی که اتفاقات سلطه ی تمام ناپذیری دارند، اتفاقات می توانند بر روند و فرآیند پیروز شوند.
غرض از این نوشته به طور خاص مهرداد اولادی نیست، کلیت فوتبال ایران به مانند تمام عرصه های دیگر بستگی زیادی به اتفاقات دارد، گاه بازیکنی معمولی با یک اتفاق ستاره می شود و گاها یک بازیکن فوق ستاره بر اساس یک اتفاق از بین می رود، این در ذات فوتبال و در همه جای دنیاست، اما در ایران بیشتر از میانگین جهانی، اولادی بازیکن با استعدادی بود که در سن پایین به پیراهن پرسپولیس و تیم ملی رسید و چون روند و ساختاری حکمفرما نبود، در سیری نزولی سقوط کرد، که این سقوط مصداق همان عرش به فرش است.
عامل روحی در این زوال را نادیده نگیرید، اگر ساختاری بر فوتبال حاکم بود، مطمئن باشید این سقوط روحی در جایی متوقف میشد آدم ها با اتفاقات کوچک شاید بخندند، اما شادکامی نیاز به یک رضایت قلبی از خویشتن خویش دارد، اولادی شادکام نبود.
اما این نبود ساختار در بعدی دیگر هم خودش را نشان می دهد، در جایی که کاستی های جسمی اولادی به موقع تشخیص داده نمی شود، در حالی که نمونه ی مشابه ای را چند ماه قبلتر داشتیم، اگر در پاراگراف بالا نبود یک روانشناس مجرب در ساختار باشگاه ها به چشم می آید، در این مورد هم نبود پزشکان مجرب است که انگار وظایفاشان در حد یک کارمند تعریف شده است، اولادی ها قربانی فوتبال دیمی می شوند، فوتبالی که امیدش به اتفاقات آسمانی است!
سعدی یا (شاعری برای تمام شب و روز، هفته)
اردیبهشت است و زادروز «سعدی» مردی برای تمامی فصول یا نه شاعری برای تمامی دوران، در مورد «سعدی» باید کار شود نه آن طور که تا امروز شده، اتفاقا آن هایی که تا امروز تصویری دفرمه از او ارائه کرده اند، باید بازنشسته شوند و بروند استراحت! همان هایی که در تلویزیون شیخ سخن را همیشه در ساز و آواز و گل و بلبل گنجاندند، همان هایی که با مصادره و محدود کردن شاعر کلاسیک، دنیای سعدی را حصار کشیدند و او را از دنیای جوانان امروزی دور کردند.
تلویزیون در این میان تنها نبود، آن آموزگارانی که در دوران تحصیل حوصله ی ارائه جدید از آثار سعدی نداشتند و او را صرفا در قالبی خشک و حوصله سر بر معرفی کردند، آن ها هم مقصرند، خوانندگان و موزیسن ها هم در این میان کم تقصیر ندارند، همه ی این ها تصویری از شاعر بزرگ شیراز پیش رو گذاشتند، که او را محدود به فضای خاصی می کرد.
اتفاقا سعدی را باید در میانه ی روزمرگی های گزنده چشید؛ تابستان خنک می کند و زمستان گرم، او برای همه حالات انسانی و حتی غیر انسانی واژه چیده، او پست مدرن ترین شاعر کلاسیک ایرانی است، اخلاقی است بدون آن که پند دهد، عاشق است، بدون آن که لوس شود، جوانمرد است، بدون آن که تظاهر داشته باشد، با سعدی زندگی کنید یک مصرعش را بردارید و یک روز کوک شوید..
عاشقانه
شبهای بی توام شب گورست در خیال
عارفانه
من از آن گذشتم ای یار كه بشنوم نصیحت
اخلاق گرایانه
به دست آهن تفته کردن خمیر
به از دست به سینه پیش امیر
توصیه؛ حداقل عاشقانه هایش را بخوانید.
حیوان آزاران یا (خشونت، هفته)
این دومینوی تلخ حیوان آزاری محصول در عمق نرفتن است، محصول دنیای سطحی است که ما داریم و گمان می کنیم عجب دنیایی داریم، مردمانی که کلا در سطح سیر می کنند و از سطحی نگری، سواری و لذت می گیرند.
به کدامین مردم باید نگاه کنیم؛ همین مردمی که سگ ها و گربه های خانگی را در آغوش می گیرند و بوسه باران می کنند یا مردمی که از گوزن کشی و سگ کشی هر چه بر می آید انجام میدهند، این ها همانند؟ یا آن ها همینند؟ چه ترکیب نا متجانسی! مردمی که می توانندعشق اساطیری به یک حیوان خانگی داشته باشند، در عین حال می توانند، سادیسم وار حیوانات را آزار دهند، درگیر معضل روانی اند.
در این نوشته با آن مدرنیته خریداری شده دارندگان حیوانات خانگی کاری نداریم، اما آن ها که خشونت را خرج حیوانات می کنند همان مصرف کنندگان دائمی سکس و خشونت هستند که از روحیه ای محافظه کارانه بهره می برند، ذهن هر چه را که مصرف کند همان را بازتولید می کند، ذهن هایی که دائما شنیع ترین تصاویر خشن را مصرف می کنند، فضایی برای ابراز خشونت می طلبند و چون این ابراز در مواجهه با دیگر انسان ها هزینه دارد، چه بهتر که این محافظه کاری قلدر مابانه را بر سرگوزن و سگ خالی کرد.
مضحک تر این که عده ای این وقایع را دست آویز شوخی های قومیتی می کنند، غافل از آن که سایه ی این خشونت، از آذربایجان تا لرستان و تا هر جای ایران افتاده است، بالای سر ما.
... یا (... ، هفته)
معلمی داشتیم در دوران دبیرستان که برای دفع حضور پر شرارت من در کلاس درس تقلا می کرد ، هربار که می آمد تلاش می کرد، مرا تحمل کند، اما هنوز به نیمه ی کلاس نرسیده با پرتاب گچ و ...حکم اخراجم از کلاس را میداد، تکیه کلامش این بود؛ یه بز کم، یه هی کم...
در همان دوران معلم دیگری داشتم، هر بار که می آمد در همان ابتدای کلاس یک توپ پلاستیکی به من می داد و می گفت: برو دو ساعت حال کن، با لبخند اخراجم می کرد.
هر دو در یک جهت بودند، اما....