چهره ها
2 دقیقه پیش | در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (37)در این مطلب ما سعی داریم به طور هفتگی گزیده ای از عکس های چهره های محبوبتان را با شما به اشتراک بگذاریم. |
2 دقیقه پیش | محمدرضا شجریان: هرگز «ربنا» را از مردم دریغ نکردماینجا ایران است، سرزمین مرغ سحر که خوشا... دوباره به گلستان و مکتب عشق خوش آمده است. لذا به میمنت این شعور قابل ستایش، پای صحبتها و گلایههای محمدرضا شجریان مینشینیم. ... |
پرویز پرستویی: بازیگری کسب و کار من نیست
پرویز پرستویی و ماجرای معروف و جنجالی که بهروز افخمی در برنامه هفت آن را مطرح کرد و گفت شاید داوران بنا به مصلحت جایزه را به پرستویی داده اند؛ ادعایی که البته پاسخ تند این بازیگر را هم به دنبال داشت.
هفته نامه همشهری جوان - وحید سعیدی ، مسعود نجفی: پرویز پرستویی و ماجرای معروف و جنجالی که بهروز افخمی در برنامه هفت آن را مطرح کرد و گفت شاید داوران بنا به مصلحت جایزه را به پرستویی داده اند؛ ادعایی که البته پاسخ تند این بازیگر را هم به دنبال داشت. بعد از اینکه ته و توی این ماجرا را درآوردیم، همراه پرستویی نقبی زدیم به کارهای قبلی اش و اینکه چرا در خیلی از کارها خودش را تکرار کرده و چرا به یکباره دور کارهای کمدی را خط بکشید و فقط در کارهای دارم بازی کرد.
حرف های او در این بخش از گفت و گو خیلی جالب و خواندنی است. در نهایت هم با او در خصوص بحث تهیه کنندگی گپ مفصلی زدیم. با این گفت و گوی مفصل و طولانی همراه باشید، مطمئن باشید خسته نمی شوید.
خیلی ها دلشان برای نقش های کمدی شما تنگ شده اما انگار نوعی دلشکستگی در شما هست که باعث شده دیگر به آن سمت نروید. چرا دیگر فیلم کمدی بازی نمی کنید؟
من جزء بازیگرانی هستم که اصلا خودم را محدود نمی کنم به اینکه حتما باید کار جدی کنم یا حتما باید کار کمدی کنم. نمی خواهم شعار بدهم اما فیلم باید حرفی برای گفتن داشته باشد و بدانیم که وقتمان به بطالت نگذشته است. همیشه باید مخاطب از کاری که ارائه می دهیم، رضایت داشته باشد. ما برای مردم کار می کنیم اما قبل از هر چیزی من باید تکلیفم با خودم روشن باشد.
همیشه این را گفته ام که باید ببینم ته قضیه به من یک جمله اضافه می کند یا نه؟ بازی کردن مثل کتاب خواندن و موسیقی گوش دادن است. درست است که ما برای مردم کار می کنیم اما از ابتدا که وارد کار بازیگری شده ام، قبل از همه، دوست داشتم خودم را پیدا کنم. خیلی جاها فکر کردم که من کاری را دوست ندارم پس بیننده هم دوست ندارد. همیشه در انتخابم به نوعی نماینده مخاطبم بوده ام و خیلی سختی کشیده ام و کلنجار رفته ام که اشتباه نکنم.
برای انتخاب نقش، مشورت خاصی می گیرید؟
نه خیلی، ولی شاید جایی گیر کنم. خیلی دوست دارم وقتی فیلمنامه ای پیشنهاد می شود، آن را برای یک نفر بخوانم و به عنوان یک مخاطب واکنش او را ببینم ولی به آن شکل که فکر کنید مشاوری داشته باشم، نه این طور نیست.
شما بعد از ده سال دوباره با ابراهیم حاتمی کیا همکاری کردید، البته در این مدت از سوی حاتمی کیا پیشنهاد داشتید مثل «چ».
البته فقط «چ» نبود. برای فیلم «دعوت» هم از من دعوت به همکاری کرد. در «گزارش یک جشن» هم همین طور. ولی واقعا شرایطم جور نبود.
واقعا شرایط جور نبود یا فیلمنامه خوب نبود؟
من اصلا فیلمنامه ها را نخواندم. حتی فیلم دعوت را هنوز ندیده ام.! یا گزارش یک جشن را نمی دانم چه قصه ای دارد. هر چیزی هم از آن در ذهنم است، به خاطر اخباری است که در رسانه ها منتشر شده یا مثلا فیلمنامه چ را اصلا نخواندم. برای چ یک سری شرایطی بود که نمی توانستم با آنها کنار بیایم.
یکسری شرایط منظورتان زاویه داشتن با ابراهیم حاتمی کیا در آن برهه زمانی که نیست.
اگر من مسئله ای با آقای حاتمی کیا داشتم که وقتی فیلم بادیگارد را پیشنهاد داد سریع نمی پذیرفتم.
برای قبول بازی در بادیگارد قبل از همه چیز، فیلمنامه برای تان اولویت داشت یا خود کارگردان و شکل گیری دوباره یک همکاری موفق؟
قطعا فیلمنامه. تعارف که نداریم. اگر فیلمنامه نبود به رغم احترامی که برای آقای حاتمی کیا قائلم، قبول نمی کردم. بالاخره اولین همکاری با حاتمی کیا «آژانس شیشه ای» است که ماندگار شده و این از یادم نمی رود. برخلاف دوستانی که تازه بعد از 20 سال یادشان افتاده بیایند و از فیلم ایراد بگیرند به نظرم اصلا مهم نیست.
واقعا مهم نیست؟
به خدا مهم نیست؛ یعنی برایم خنده دار شده.
یعنی حرف آقای افخمی برایتان خنده دار است چون ایشان بود که بعد از سال ها طی یادداشتی از بازی شما در نقش حاج کاظم ایراداتی گرفته بود.
بله و برای همین است که می گویم بهروز افخمی کارگردان متوسط است چون آدمی که خودش کارگردان است، باید بفهمد که من پرویز پرستویی اگر این فیلم را کمدی بازی می کردم، چطور می شد. باعث تاسف است که یک نفر خودش را کارگردان بنامی می داند و می گوید «آژانس شیشه ای» باید شادتر اجرا می شد. کجای کار را باید شاد اجرا می کردم؟ آنجایی که مردم را توی شیشه می کند؟ آنجایی که ترکش به شاهرگ حیاتی اش می رسد؟ کجا باید شاد می شد؟ حالا بگوییم کارگردان متوجه نبود، منِ بازیگر که می فهمم یا من متوجه نبودم، کارگردان که می فهمد.
اتفاقا قبل از اینکه درگیر مسائل عباس بشویم، فضای شاید عید را داشتیم.
بله دقیقا. مثال می زنم. نه تنها در آژانس شیشه ای که در همین بادیگارد، بعضی جاها تماشاچی می خندد، مثلا زن می پرسد کجا بودی؟ مرد می گوید از استخر دارم می آیم و تماشاچی می زند زیر خنده. کار، طنزهای تلخ خودش را هم دارد... دیگر این ایرادها برای من مهم نیست. زمانی برایم مهم است که بدانم آدمی که نقد می کند، یک هوش و ذکاوتی دارد. من زمانی که آقای اکبر عالمی در برنامه هنر هفتم راجع به سینما صحبت می کرد، هر کاری داشتم کنار می گذاشتم و برنامه را می دیدم.
برنامه ای که آقای اکبر نبوی داشتند (برداشت دو) هم خیلی خوب بود و آدم لذت می برد. همین الان آقای شجاع نوری در برنامه سینما ایران همین کار را انجام می دهد. حسن نیت دارد و با زبان طنزش فیلم ها را هم نقد می کند. خب من اگر قرار بود آژانس شیشه ای را شادتر اجرا بکنم، کاری برایم نداشت. من در مومیایی 3، مرد عوضی، آدم برفی، مارمولک، شوخی و... هم بازی کرده ام دیگر. پس می توانم کمدی کار کنم. ایشان فرزند صبح را ساختند و ما هم فهمیدیم کمدی چیست!
اصلا حاج کاظم آدم افسرده ای است و نمی تواند شاد باشد.
بله، اصلا نمی تواند. نمی خواهم وارد این بحث شویم ولی آن آدم نمی فهمد درد یعنی چی؟ چون اگر می فهمید این قضیه را کمدی نمی دید. 19 سال است که آژانس شیشه ای ساخته شده. منتقدان، مدرسین، هنرمندان، مردم و هر کسی با هر فرقه ای با این فیلم ارتباط برقرار کرده است. این فیلم شفا داده است؛ این را چند بار گفته ام. یک سال قرار بود از آژانس شیشه ای در همدان قدردانی شود. من هم که خودم همدانی هستم، رفتم داخل شهر و متوجه شدم فیلم اکران شده. وارد سالن شدم دیدم یک نفر به سختی عصازنان به سمتم می آید. همدیگر را بغل کردیم و گریه کردیم. ملت فکر می کردند ما فامیل هستیم و حالا بعد از چند سال به هم رسیده ایم.
بهش گفتم اخوی چرا خرابمان کردی؟ گفت من عباسم. اسمم فرق می کند ولی عین عباس ترکش در بدنم است و باید بروم خارج از کشور درمان شوم ولی من را نمی فرستند. سال هاست با دارو زنده ام و صبح که از خانه بیرون می آیم، خانواده ام نمی دانند که بر می گردم یا نه. گفت یک هفته است فیلم اکران شده و من هر روز صبح می آیم سینما تا آخر شب از سینما بیرون نمی روم. مدیر سینما هم لطف می کند و من را بیرون نمی کند. این اتفاق موجب شده که نیازی نباشد داروهایم را بخورم.
قابل توجه آقای افخمی. کجای کار باید کمدی باشد؟ بعد تو داری در جشنواره 94 نقب می زنی به 20 سال پیش که من اشتباه بازی کرده ام؟ آقای افخمی شما که این قدر طنازی و بدترین بازی را در تلویزیون می کنی کجا توانسته ای تماشاچی را بخندانی؟ کدام فیلم طنز را داشته ای؟ من می گویم فرزند صبح چون یک کار طنز خوب بود و واقعا تماشاچی ها آن را هو کردند! تا به حال نشده بدترین کارها را هم تماشاگران تا این حد هو کنند.
بعدش هم خدا را شکر که آرشیوم کاملی در تمام این سال ها وجود دارد. اگر یک نفر یک جمله ای از من پیدا کرد که ادعا کرده ام بازیگرم، بازیگری را کنار می گذارم. این قدر این جمله را گفته ام که از آن بدم می آید «من در هر کاری کیلومترم را صفر می کنم و فکر می کنم اولین و آخرین کارم است.» حالا چند تا کار پشت سر هم با حاتمی کیا انجام داده ام که از نظر او همه شان شبیه هم هستند؟ حاج کاظم، داوود، مرتضی راشد، به نام پدر و بادیگارد مثل هم است؟ جز اینکه به لحاظ اعتقادی و آرمانی در یک مسیر حرکت می کنند؟
حیدر هم درواقع همان حاج کاظم است که حالا در دهه 90 در یک موقعیت دیگری قرار گرفت است.
حاتمی کیا علنا می گوید که حیدر چند سال بعد حاج کاظم است. یک جاهایی هست که آدم تقلب می کند ولی من یک لحظه هم فکر این را نکردم که از حاج کاظم برای بازی نقش حیدر وام بگیرم.
بادیگارد یک جایی به حاج کاظم آژانس شیشه ای ارجاع مستقیم می دهد. آنجا که بابک حمیدیان می گوید خیبری هستند یا موتوری؟ و شما جوابش را نمی دهید.
کسی منکر این نمی شود ولی من به عنوان بازیگر سعی می کنم این را نشنوم؛ مثلا در سکانسی که به فرهاد قائمیان می گوید: «امیدوارم این کشتی سوراخ نشه». عین این رفتار را ما در موج مرده هم داشتیم. بهش می گویند: «از پسرتون چه خبر؟» بر می گردد و می گوید: «قرار بود ما بجنگیم، شما از بچه هامون محافظت کنین، حالا وجدانتون رو قاضی کنید ببینیم کی کم فروشی کرده» اما تفاوت ها در این است که حاج کاظم زیاد فریاد می زند اما شما یک جا را مثال بزن که حیدر ذبیحی داد زده باشد؛ یعنی کاملا آدمی است که از درون ماجرا را می بیند.
پس این را که می گویند نقش های جدی پرویز پرستویی برگرفته ای یک رفتار واحد و یکسان است، کاملا رد نمی کنید؟
خب این یک بخشی از آن است ولی مثلا «بیست» ربطی به حاج کاظم ندارد!
چرا دیگر، همین که همیشه بغض دارد، سکوت طولانی می کند و... یکسری المان های رفتاری ثابت کرد که در کاراکترهای مختلفی که بازی کرده اید، تکرار شده است.
ببین این بازیگرش پرویز پرستویی است. من اصلا دلم نمی خواهد گریه کنم. بالاخره برای من هم به عنوان بازیگر جذاب نیست که دائم در هر فیلمی گریه کنم. اگر نقدی راجع به این شده، من می پذیرم. اما من مرده شور نیستم. این طور نیست که به من گفته باشند گریه کن و من گریه کنم. موقعیت آن آدم ایجاب می کرده. در پاداش سکوت هم همین بوده. توی مارمولک هم بغض دارم. در لیلی با من است هم با اینکه کمدی است اما من باز بغض دارم. بغضش برای چیز دیگری است ولی در مجموع باید بگویم که این جوری نبوده که اصرار داشته باشم این اتفاق حتما بیفتد.
بعد از مارمولک دیگر فیلم کمدی بازی نکردم. به نظر شما کدام فیلم کمدی بوده که با خودتان گفتید این را پرستویی باید بازی می کرده؟ این سوال من از شماست.
مثلا «طبقه حساس»، این فیلم را هم از این جهت مثال می زنیم که ابتدا قرار بود این فیلم با حضور شما ساخته شود.
بله دقیقا اصلا من و آقای نوروزبیگی تصمیم گرفتیم براساس طرح سیروس همتی، طبقه حساس را بسازیم. ایده یک خطی را داشتیم؛ همین که فردی یک قبر بخرد برای خودش و زنش و بعد آن ماجراها. خب تا اینجایش لطیفه قشنگی است ولی بعدش چی؟ تا کجا می خواهیم ادامه بدهیم؟ ما این موضوع را سه بار با آقای کمال تبریزی مطرح کردیم. آقای تبریزی موافقت کردند و آقای پیمان قاسم خانی فیلمنامه را نوشتند. وقتی متن نوشته شد، گفتم نمی توانم آن را بازی کنم.
چرا؟
حس خوبی به بازی در این فیلم نداشتم. یا مهران مدیری، برای سریال «مرد هزار چهره» به من پیشنهاد داد، برای بازی در نقشی که آقای خمسه آن را بازی کرد. با ایشان حرف زدم و گفتم، ببین، من کار شما را تماشا می کنم و لذت می برم ولی اگر در تیم شما بازی کنم یا تافته جدابافته هستم یا باید مثل آن تیم بشوم. درواقع ساز ناکوک می شوم.
سن پترزبورگ هم به شما پیشنهاد شده بود، چرا قبول نکردید؟
چند بار فیلمنامه ورز داده شد ولی دیدم نمی توانم.
قرار بود نقشی را که محسن تنابنده بازی کرد، بازی کنید؟
بله، می توانید از آقایان هنرمند، مقدم، میری و همایون اسعدیان بپرسید. آقای اعتباریان (تهیه کننده سن پترزبورگ) با این چهار کارگردان صحبت کرد و هیچ کدام نتوانستند با متن کنار بیایند. در زمان انتخاب هر چهار نفر هم من بودم. حالا آقای افخمی با این فیلم کمدی کجای این جهان را تکان دادند؟ بحثم این حرف ها نیست؛ صحبتم این بود که چرا وارد کار کمدی نمی شوم. بله به من پیشنهاد شده اما کدام کارهای کمدی؟ من اعتقادی دارم و آن این است که با هم بخندیم نه به هم. اگر قرار است بخندیم، درست بخندیم نه به شلنگ تخته انداختن.
عده ای از سینماگران برای رسیدن به پول بیشتر، دو تا هنرپیشه چهره تلویزیون را با چند هنرپیشه سینمایی میکس کردند. موضوعات هم همان موضوع های تلویزیونی بود. خب من باید این نقش ها را قبول می کردم؟ برای چه کسانی داریم این کار را انجام می دهیم، برای ملت ایران؟ حتی مدتی به من می گفتند کار کمدی جواب می دهد ولی مخالفت می کردم.
گاهی شاید یک ملودرام آدم را بیشتر تخلیه کند و بغضش بترکد، البته این نظر من است و شاید منطقی و درست نباشد. چند سال پیش اعلام کردم حال «شنگیدن» ندارم؛ درست همان زمانی که آقای انتظامی اعلام کردند در این سینما خجالت می کشم کار کنم من هم در جواب گفتم وقتی ایشان خجالت می کشند، من باید بروم بمیرم. در یک کلام برای بازی در نقش کمدی آدم باید حالش خوب باشد.
این روزها حالتان خوب است؟
بله، اگر آن موقع ها می گفتم حالم خوب نیست و حال کارکردن ندارم به خاطر این بود که دوست نداشتم وارد جنجال شوم. از دوران کودکی و زمانی که خودم را شناختم، سعی کردم هیچ چیز را برای خودم نخواهم. حالم از این بد بود که مثلا چرا باید سینمای ما آلوده به مسائل دسته بندی و نگاه های حزبی شود. در سینما یک چیزهایی حالم را بد می کرد. نمی خواهم شعار بدهم، کسانی که در وزارت ارشاد و سینما بودند کارشان را انجام می دادند ولی مشکل این بود که آدم های کناری آسیب می دیدند.
من همین الان می گویم کار هم نکنم برایم مهم نیست، با وجود اینکه عمرم را برای این کار گذاشته ام. یادم هست شبانه و رد سایه می رفتم تا این بحران حل شود اما ترجیح دادم خودم را آلوده این مسائل نکنم چون دنیایم را با آرامش دوست دارم و معتقد بودم این دوران سپری می شود. آن دوران حالم بد بود. چون حال سینما بد بود، والا من همیشه سعی کرده ام با یک فیش حقوقی از بازنشستگی وزارت ارشاد زندگی ام را بگذرانم. مگر من چقدر در سال کار می کنم، سینما بد باشد می روم تئاتر کار می کنم، نباشد می روم فیلم می بینم و زندگی ام را می کنم. بازیگری برای من شغل نیست وظیفه است؛ آرمان است.
برگردیم به بادیگارد. فیلم کاملا جدی است اما یک صحنه ای از آن باعث خنده مخاطبان در جشنواره فجر شد. وقتی سکانسی را که حیدر از حمام بیرون آمده بود و اهل و عیالش در حال تیمار کردنش بودند. می گرفتید، حستان چطور بود؟
الان نمی خواهم صحنه را خراب کنم اما آنجا خودم حس خوبی نداشتم، البته وقتی حوله را گرفتم، همه چیز خیلی عادی بود. فضای اکران ها فرق می کند و من ندیدم همه جا تماشاچی بخندد.
در کاخ جشنواره خیلی ها خندیدند.
بله، در یکی از دانشگاه ها هم دیدم که در این قسمت خندیدند اما در دانشگاهی دیدم که نخندیدند. ما خودمان سانسورچی هستیم و حتی می دانیم خط فرمزهایمان در زندگی چیست: اینکه چه جوری باید بپوشیم یا راه برویم یا روسری فلان خانم چگونه باشد، و...
البته در بیشتر فیلم ها نیم تنه دیده می شود (با خنده)
اشکالی ندارد؛ حالا نیم تنه در فیلم مشخص باشد (می خندد) ما ایرانی هستیم و خودمان متوجه می شویم خطوط قرمز چیست؛ مثلا در تراژیک ترین صحنه بادیگارد؛ آنجایی که حیدر می گوید: «راضیه، سردمه» همسرش چادر خود را روی او می کشد. یک جا ندیدم که تماشاچی بخندد؛ خب چرا باید بخندد؟ این صحنه هم عشق زن و مرد را نشان می دهد و همین که واکنشی به سرمای حیدر است. حتما اگر فیلم خارجی بود، یک جور دیگر آن صحنه آخر اتفاق می افتاد.
«بادیگارد» یک فیلم اکشن است و اینکه شما با این سن مثل یک جوان بیست و چندساله همه کارها را خودتان انجام دادید، امتیازی مثبت در کارنامه شماست. نگران سلامتی تان نبودید؟ نترسیدید اتفاق بدی برای تان پیش بیاید؟
من زمانی ترسیدم که دستم قبل از فیلمبرداری شکست و احساس کردم شاید نتوانم آن صحنه ها را درست بازی کنم یا مطلوب حاتم کیا فراهم نشود. دستم که شکست، شب آن را در بیمارستان جراحی کردم و گچ گرفتم و صبح رفتم دفتر از آقای حاتمی کیا عذرخواهی کردم و گفتم اگر اجازه بدهی من نباشم و کس دیگری را که در ذهنت است، انتخاب کن.
نه به این دلیل که پس بزنم اما خب طبیعی است که درمان دستم شش ماه طول می کشید. بعد گفتم می توانیم صبر کنیم و فیلمبرداری را عقب بیندازیم؟ حاتمی کیا دوست دارد همه کارها را پشت سر هم و منظم انجام دهد و اهل رج زدن نیست مگر شرایطی پیش بیاید که مجبور به این کار شود. خب من هم گفتم که واقعا حالا که نمی توانم ادامه بدهم، ناراحت نمی شوم کس دیگری جایم بیاید. من دوست نداشتم حاتمی کیا ته دلش چرکین باشد که روی پرستویی حساب کرده بودم و حالا یک دست ندارد!
در فیلم چون هم موتورسواری داشت و هم درگیری، شما نمی دانید چقدر اذیت شدم. دستم درد داشت و فنونی که اجرا کردم، واقعا جدی بود و ما برایش کاملا کار کرده بودیم. فیلم به لحاظ فیزیکی خیلی انرژی می برد. در یکی دو صحنه قرار بود بدل داشته باشم اما دیدم حیف است برای همین از اینکه گچ دستم را باز کردم، صحنه را گرفتم و دنده ام آسیب دید. کار اکشن بود و این خطرات را واقعا داشت ولی وقتی آدم فیلمنامه را می خواند، خودش می داند چه توانایی هایی دارد.
پس نترسیدید؟
نه اصلا.
خود کاراکتر هم جدید است و اولین بار است به بادیگارد پرداخته می شود.
بله، البته یک سریال (آسمان من) درباره اش ساخته شد ولی نمی دانم چرا آن قدر نمود نداشت. اول از شبکه افق پخش شد و بعد از شبکه سه.
آنها در واقع امینت پرواز بودند.
بله، درست است. البته حاتمی کیا قصدش ساخت فیلم فقط درباره یک محافظ و وارد شدن به زندگی شخصی اش نبود و شرایط پیرامون محافظ را هم بررسی می کرد. وقتی قرار شد این نقش را بازی کنم، خوشبختانه خیلی ها کمک کردند تا آموزش های لازم را ببینم. برای تیراندازی با کسی کار کردم که البته دوست ندارد اسمی از او برده شود. به هر حال این آقا الگوی من شد. از نظر قد و قواره مثل من بود و چندین بار با او جاهایی که آموزش می بینند رفتم. در قصر فیروزه که متوجه شدم به خاطر من آموزش می دهند. لباس و اسلحه مخصوص خودشان را دارند.
یک جای «سن مانند» بود و نمایشی اجرا می کردند که جزء آموزش شان بود. یک نفر شخصیت اصلی می شود و بالای صحنه می رود و محافظان کنارش می ایستند و مردم مقابلشان هستند و بعد یک دفعه اتفاقاتی می افتد و... وقتی وارد صحبت های خصوصی این آدم شدم و درد دل هایی با هم کردیم، فهمیدم چه خبر است، البته می توانستم حدس بزنم چون من خودم به عنوان بازیگر تا وقتی زنده ام به خانواده ام بدهکار هستم.
یعنی بادیگاردها هم مثل بازیگرها باید مدتی از خانه دور باشند و...
بله. من اصلا در زندگی نبودم بچه اولم که سال 63 به دنیا آمد، من کرخه بودم و داشتم فیلم پیشتازان فتح را بازی می کردم. سال 66 هم که آن یکی پسرم به دنیا آمد در کویرهای گرمسار با خسرو شکیبایی «شکار» را کار می کردیم. بعدها باز هم درگیر کار بودیم که دیدم بچه ام راه می رود و اصلا متوجه نشدم که کی راه افتاد. بعد دیدم حرف می زند... خب من اینها را ندیدم و بچه ام حق دارد یقه مرا بگیرد. همسر حق دارد از من مکدر باشد.
به لحاظ مسائل مالی و اقتصادی شاید برایشان کم نگذاشته باشم، اما همه چیز این نیست و من آدم خانه نیستم. از آن طرف، کار ما خطرات خاص خود را دارد و اگر بخواهم در سینما درصد جانبازی بگیرم حتما به من تعلق می گیرد. کفتم شکسته، دنده ام شکسته، دندان و دستم شکسته و قلبم را بالون گذاشته ام و همه به خاطر کارها بوده. خب کی می تواند این طور باشد؟ یک بار سر فیلم «آژانس شیشه ای» نصف بدنم فلج شد منتها آقای حاتمی کیا متوجه نشد. حبیب رضایی و بقیه می خواستند به زور آژانس بگیرند و من را به بیمارستان ببرند.
از فشاری که به من آمد این طور شد؛ اینها را نمی دانم باید چشم در چشم به آن کارگردان (بهروز افخمی) بگویم؟ بگویم کمی اینها را کمدی بازی کن تا من یاد بگیرم؟! حاتمی کیا و مردم و من نفهمیدیم؛ آفرین به شما که فهمیدی، یک کم کار کردن تا ما یاد بگیریم. بگذریم. خواستم بگویم کار ما هم مثل بادیگاردها سختی های زیادی دارد. روزنامه نگارها هم همین طور هستند و زندگی روتین ندارند.
همان بادیگارد و دوستانشان فیلم را دیده اند؟
بله، خیلی جالب است که یک سری از همین دوستان با خانواده هایشان فیلم را دیدند، الان احترام ویژه ای برای آنها و ارزش کارشان قائل هستند. نه اینکه پیش از این احترام نباشد ولی الان بیشتر شده. اولین بار است که شخصیت این آدم ها در فیلمی به خوبی تصویر شده است. یک بار یکی از آنها حرف حیرت انگیزی به من زد.
گفت در تمام سفرهای مسئولان هستم ولی شما من را نمی بینید. اگر فیلم را نگه دارید و روی من زوم کنید، متوجه می شوید چهار چشمی شرایط را کنترل می کنم. واقعا کی تضمین می دهد اینها که برای محافظت از یک شخصیت به سفر می روند، سالم برگردند؟ در این مملکت که از آن طرف دنیا هم برایمان نقشه می کشند، کار محافظ ها به شدت سخت است. مگر با دانشمندان هسته ای ما این کار را نکردند؟
نکته ای که داوران جشنواره درباره نامزد نکردن بادیگارد در بخش کارگردانی عنوان کردند این بود که درصحنه اول معاینه چشم حیدر و عیب آن را می بینیم ولی در جای دیگری از فیلم به آن ارجاع داده نشده، بدنیست در مورد این نقد هم صحبت کنید.
من خودم هم به اشتباه یک سال داور بودم و با حسن نیت به نامزد نشدن «بادیگار» نگاه می کنم. به هر حال هفت دارو بودند و نظرشان این بود کار حاتمی کیا را نبینند، پس اصلا وارد این ماجرا نمی شوم که غرض ورزی در کار بوده. فیلم با سکانس چشم پزشکی شروع می شود، اولین پلانی که از حیدر می بینیم این است که چشمانش سرخ شده و نمی تواند بخوابد. به زنش می گوید گوش کن صدای اذان می آید؛ یعنی شب تمام شده ولی او هنوز نخوابیده. بعد می رود سی تی اسکن و نوار مغزی از او می گیرند.
دو جای دیگر راضیه چفیه به چشم حیدر می بندد. تا آنجا که من یادم هست فیلم در شش مورد بر ماجرای چشم تاکید می کند؛ دیگر ما چطور باید این را به شمای داور حالی کنیم؟ برای این است که می گویم اگر تو داوری، با حال خوب برو فیلم را ببین. سالی که داور بودم، سعی کردم فیلم را درست ببینم و فقط بازی ها را نبینم.
همین تز را در جشن خانه سینما پیاده کردم. پیشنهاد کردم تیتراژ فیلم ها را نبینم، در صورتی که همه همدیگر را می شناسیم. به این معنا که یک فضا را به وجود بیاوریم که تحت تاثیر قرار نگیریم که مثلا شما از پرستویی خوشت نمی آید، کارش را نبینی.
درباره گریم تان و شباهت به حاج قاسم سلیمانی هم صحبت کنیم. از ایشان الگو گرفتید؟
نه، اصلا. از ابتدا قرار نبود که من را شبیه سردار کنند. من به ایشان خیلی ارادت دارم و در تست گریم یکی دو نفر گفتند شبیه ایشان شده ام. ما هم گفتیم چه اشکالی دارد، حس خوبی هم داشت ولی از ابتدا حاتمی کیا بنا نداشت که حیدر شبیه حاج قاسم سلیمانی شود.
برویم سراغ فاز جدید فعالیت شما در سینما. در چند سال اخیر حمایت تان از فیلمسازهای جوان و به اصطلاح فیلم اولی ها پررنگ شده است و حتی می شود گفت فعالیت کاری شما در این زمینه متمرکز شده. دلیل این کار چیست؟
دغدغه اصلی من بازیگری است و هیچ علاقه ای به تهیه کنندگی و این مسائل ندارم اما به دلیل بحران هایی که در چند سال اخیر وجود داشت و سینما آسیب پذیر و شرایط کار خیلی سخت شده بود، کمتر کار می کردم و دور خودم را خلوت کرده بودم. بیشتر آن کارها هم تصادفی پیش می آمد؛ مثلا در چند فیلم که آقای جواد نوروزبیگی تهیه کننده شان بود، بازی کردم مثل «سیزده 59»، «من و زیبا» و «خرس». من با ایشان آشنایی خیلی قدیمی دارم. این فیلم ها را دلی کار کردیم.
از نوع فیلم ها مشخص بود که دغدغه مالی در میان نیست، چون هیچ کدام پرفروش نشدند.
بله، من نه سرمایه دار هستم و نه پشتوانه مالی قوی دارم که بخواهم تهیه کنندگی کنم. من و آقای نوروزبیگی سعی کردیم از سهم خودمان یا همان دستمزدهایمان بگذریم و بعد برای فیلم حامی و سرمایه گذار پیدا کنیم. فیلم سیزده 59 آغاز این تجربه بود اما می خواهم برگردم به قبل تر؛ سرفیلم «مومیایی 3» آقای محمدرضا هنرمند به من گفت چرا ما باید برای یک کار این قدر زحمت بکشیم و دیگری سود آن را ببرد؟
ما مرد عوضی را ساخته ایم که کلی فروش کرده ولی سر خودمان بی کلاه مانده است. من کارگردان و تو بازیگر کننده های اصلی کار هستیم. در فیلم مومیایی 3 دستمزد نگیریم و در سود شریک باشیم. ما در این فیلم نه تنها دستمزد نگرفتیم بلکه یک مقدار پول هم از خودمان خرج کردیم تا به سرانجام برسد.
تصورمان اما درست از آب درنیامد و پول خودم را هم نگرفتم، البته به سود می رسیدیم وی یک دزد به ما زد و پول را برد! بعد از این فیلم احساس کردم فارغ از جنبه مالی، احوال خوبی در کار دارم. برای همین این تجربه در سیزده 59 تکرار شد. من و آقای نوروزبیگی برای این فیلم دستمزد نگرفتیم و اسپانسر جذب کردیم و فیلم اکران شد. هرچه را از درآمد آن فیلم سرریز شد، برای ساخت فیلم «خرس» خرج کردیم که البته هنوز هم توقیف است. پس از آن با آقای فریدون حسن پور «من و زیبا» را ساختیم. احساسم این بود که فیلم می تواند یک عاشورایی مدرن باشد.
کار را شروع کردیم ولی کسی که قرار بود سرمایه گذار و حامی کار باشد، گم شد! اول کار هم به ما گفتند این آدم عاشق اما حسین (ع) است ولی دیگر هیچ وقت پیدا نشد. آنجا هم مجبور شدیم دوباره از جیب خودمان سرمایه بگذاریم. فیلم هم آن طور که باید موفق نبود. البته نمی خواهم کار کارگردان را زیر سوال ببرم.
به هر حال قابل پیش بینی بود که بعضی از این فیلم ها گیشه داغی نخواهند داشت.
بله، مثلا چشم اندازمان در فیلم سیزده 59 این بود که فیلم گیشه نیست اما فکر کردیم که حداقل به دستمزدمان می رسیم. باری فیلم خرس فکر می کردیم که می تواند گیشه داشته باشد ولی فیلم توقیف شد. بعد از آن چندین مورد پیش آمد، یکی فیلم «بوفالو» بود که من فقط جذب سرمایه کردم و تهیه کننده اش آقای همایون اسعدیان بود. بعد از آن فیلم دو کار خانم سهیلا گلستانی پیش آمد.
معیارتان برای حمایت از فیلم دو چه بود؟
من با خانم سهیلا گلستانی و همسرشان (کاوه سجادی حسینی) آشنا بودم و می دانستم قرار است خانم گلستانی کارگردانی کند. چون فضای سینما را می شناختم و تجربه بیشتری داشتم، فکر کردم می توانم به او کمک کنم. نظرشان این بود که من حتما در این فیلم بازی کنم؛ اصلا خانم گلستانی داستان را براساس ویژگی های من و خانم معتمد آریا نوشته بود. با شناختی که از توان و انگیزه خانم گلستانی داشتم و درضمن قرار بود در فیلم بازی کنم تصمیم گرفتم دو را هم خودم تهیه کنم.
البته همیشه رویه ام چه همراه با آقای نوروزبیگی و چه در کار مستقلی مثل دو این بود که اعلام می کردم بگذارید همان بازیگر باشم و من را قاطی مسائل مالی نکنید. بگذارید ارتباطم با فیلمبردار و عوامل دیگر جوری باشد که من را به چشم تهیه کننده نبینند. از آن سو در سال هایی که احساس می کردم، سینما در شرایطی است که پیشنهادهای خوبی ندارم، به خودم گفتم چه اشکالی دارد به کسی که کار اولش است، کمک کنم.
سهیلا گلستانی شما را کارگردانی می کرد یا کار را به عهده خودتان گذاشته بود؟
ایشان عین یک کارگردان حرفه ای کار می کردند. من در این سال ها با بیشتر کارگردان های حرفه ای کار کرده ام و اصلا احساس نکردم که خانم گلستانی کار اولش است. نه تنها من بلکه تمام گروه به این موضوع اذعان داشتند. هستند کارگردان هایی که وسط پلان مکث کنند و قدم بزنند و فکر کنند که حالا این پلان را چطور دکوپاژ کنند، این را با قاطعیت می گویم که در فیلم دو من لحظه ای احساس نکردم که خانم گلستانی مانده باشد که پلان بعد را چطور بگیرد.
گفتید در مسائل مالی دخالت نداشتید؛ مشخصا به عنوان تهیه کننده «دو» چه کار می کردید؟
به عنوان تهیه کننده سعی کردم فضایی به وجود بیاورم که همه با فراغ بال کارشان را انجام بدهند. عقیده ام بر این بود که همه به موقع دستمزدشان را بگیرند. تا الان هم فکر نمی کنم کسی از اعضای گروه پولش را نگرفته باشد.
فیلم «شب، بیرون» را هم شما تهیه کردید؟
من در شب، بیرون تهیه کننده صرف نبودم. کار براساس رفاقتی که داشتیم، پیش رفت. من هم از طریق خانم گلستانی و آقای سجادی حسینی (کارگردان فیلم) با آن گروه آشنا شدم. تهیه کننده شدم تا فیلم مراحل کار را راحت تر طی کند. درواقع یک جور کار اجرایی بود تا مالی، براساس شناختی که پیدا کرده بودم، متوجه شدم آقای سجادی حسینی دوست دارد اولین فیلم بلندش را بسازد. از طرفی وقتی متن را خواندم و وارد کار شدم به عنوان یک بازیگر خودم را تمام و کمال در اختیار کارگردان که کار اولش بود، قرار دادم.
تهیه چند فیلم اولتان نتیجه خوبی نداشت. خرس متوقف شد و در سیزده 59 با کارگردان (سامان سالور) دچار مشکل شدید. ماجرا چه بود؟
نه مشکلی نبود. من ده تا متن از سیزده 59 دارم چون روخوانی می گذاشتیم و بحث می کردیم و سامان سالور می رفت و فیلمنامه را تغییر می داد. ما از یک راه طنز به این مسیر جدی برگشتیم. آقای سالور قصد داشت کار طنز انجام بدهد اما به یک جایی که رسید این جوری شد. من خودم فیلم را دوست دارم ولی قضاوت با مردم است.
چرا تصمیم گرفتید مدت زیادی فقط روی تخت باشید؟ این تصمیم برای ارتباط مخاطب با شما ریسک نبود؟
بله، سخت بود چون تماشاگر از من فیلم زیاد دیده است و همیشه در حرکت بوده ام و دیالوگ گفته ام. اما حدود یک سوم از این فیلم را روی تخت افتاده ام و اصلا حرف نمی زنم و در کما هستم و بعد از آن از جا بلند می شوم. برای من نقش خیلی سختی بود و اتفاقا خیلی آن را دوست دارم.
یک وقت هایی سوءتفاهم هایی ایجاد می شود. آقای سالور حرف هایی در مورد من زدند من حرف هایی در مورد ایشان و دعوت به مناظره کردند اما اینجا جایگاهی برای مناظره نیست چون اگر ما بخواهیم سفره دلمان را در مورد اتفاقاتی که در کارها می افتد، بگشاییم که فاجعه می شود اما من سعی ام بر این است که حسن های کار را بگویم.
من در سیزده 59 خیلی تلاش کردم تا اتفاق های خوبی برای فیلم بیفتد چون آدمی که 20 دقیقه از فیلم در کماست برای لحظه به لحظه اش که چه شکلی است و چه حالاتی از نظر فیزیکی و روحی دارد، باید فکر داشته باشد. قصه هم سخت بود چون بعد از اینکه از کما خارج می شود، باید رفتارش باورپذیر باشد. حتی افرادی را آوردیم تا فکر کنیم که داستان چگونه به نتیجه برسد.
ما فیلم را به آلمان بردیم و در کلن اکران کردیم، یک فیلم دفاع مقدسی اصلا می تواند برای افرادی که آنجا زندگی می کنند هیچ جاذبه ای نداشته باشد اما شاید باورتان نشود که در آن سالن به آن بزرگی صندلی اضافه هم گذاشتند. در زمان اکران در ایران هم همین طور بود. من یادم هست آن زمان یکی از مشکلات سیزده 59 این بود که درست در مقابل فیلم پایان نامه قرار گرفت، یعنی حتی می رفتند گیشه را می خریدند و ما تمام مدت منتظر بودیم که این فیلم برداشته شود، درواقع یک مقدار در موردش جفا هم شد.
کار تهیه کنندگی را ادامه خواهید داد؟
نه، واقعا این کار دغدغه ام نیست.
اگر یک کارگردان فیلم اولی از شما بخواهد فیلمش را تهیه کنید و موضوعش برای تان جذاب باشد، چطور؟
اگر بتوانم انجام می دهم ولی شاید دیگر به صورت مستقیم این اتفاق نیفتد. اگر کاری پیش بیاید که آن چه را از نظر قصه و چه بازی، دوست داشته باشم، حتما کمک خواهم کرد ولی به آن معنایی که بگوییم دوباره بخواهم تهیه کنندگی بکنم، بعید می دانم. من نه دفتری دارم نه جایی و مکانی و نه پشتوانه مالی آنچنانی. تهیه کننده تعریف مشخصی دارد، اگرچه الان تعریفش گم شده است الان بیشتر تهیه کنندگان باید یک پشتوانه و حامی مالی داشته باشند وگرنه کم سراغ داریم تهیه کننده ای که سرمایه فیلم را از جیب خودش تامین کند.
بعضی تهیه کنندگان اول سود خودشان را کنار می گذارند و بعد کار را شروع می کنند.
بله، این هم هست یا اسپانسر دولتی یا شخصی دارند. اگرچه این بحث داغ دولتی و نفتی دیگر هم دارد بیداد می کند. همین اتفاق برای بادیگارد هم دارد می افتد. می خواهم از این آدم ها یک سوال بکنم؛ حاضرید لیست بدهیم تا برای فیلم امکانات نظامی تهیه کنید؟ بادیگارد یعنی چه؟ بادیگارد، ماشین می خواهد، هلی کوپتر می خواهد، اسلحه و فشنگ می خواهد. کی اینها را دارد که به سازندگان فیلم بدهد؟ خب اینها لازمه کار است دیگر.
نمی شود از بقالی بگیریم که مثلا زنگ بزنی به سوپر محله و بگویی چهارتا ژ3 و فشنگ برای ما بیاور! الان در مورد شهرزاد هم یک زمزمه هایی شنیده می شود که این سریال معلوم نیست بودجه اش از کجا آمده. خب به تو چه که بودجه اش از کجاست. شما بنشین و کار را تماشا و قضاوت کن سریال شهرزاد که من مبلغش هم بودم دارد، متهم می شود به این که از کجا پول می گیرد.
در هالیوود وقتی بازیگر به جایگاهی می رسد می خواهد فیلمنامه را براساس توانایی و مشخصات او بنویسند و بعد همه چیز در راستای حضور آن بازیگر در فیلم قرار می گیرد. برای تهیه کنندگی چنین دیدگاهی داشتید؟
خیلی دوست دارم و دیگران هم به من توصیه کرده اند که یک ایده بده تات برای تو فیلمنامه بنویسند. این اتفاق البته قبلا افتاده مثلا در فیلم مارمولک آقای منوچهر محمدی، قبل از اینکه کارگردان فیلمنامه نویس وجودداشته باشد با من صحبت کرد و گفت اگر بازی می کنی بگویم نقش را برایت بنویسند.
حالا اما از اول این جوری نبود که بگویم من تهیه کننده می شوم و حامی پیدا می کنم و سرمایه جذب می کنم که آن متنی که می خواهم را بنویسید. واقعا این طور نبود چون می دانستم که تصمیم گرفته شده من بازی کنم و حالا می توان یک فضای خوب را فراهم کرد. در فیلم بوفالو که ساخته همسر خانم گلستانی هم بود، همین اتفاق افتاد.
به غیر از مارمولک، چند فیلم بوده که در مرحله ایده پردازی و نگارش آن ها حضور داشته اید یا بهتر است بگویم همکاری داشته اید؟
بله، بهتر است بگوییم همکاری در آژانس شیشه ای هم همین طور بود. آقای حاتمی کیا معتقد بود که اگر من این نقش را بازی کنم که هیچ، وگرنه نقش حاج کاظم را به هنرپیشه دیگری نخواهدداد. در روبان قرمز هم و موج مرده هم اصلش بر همین بود. برای فیلم به نام پدر هم سراغ من آمد.
آن موقع در بید مجنون بازی می کردم و یادم هست که در کاخ سعدآباد چشم هایم بسته بود، آمد و گفت فکری دارم، بازی می کنی؟ دختری پایش روی مین می رود و بعد معلوم می شود که مین را پدر خودش جاسازی کرده است. اصلا شگرد آقای حاتمی کیا این است که اتود دارد، بداهه و روخوانی دارد و همه چیز در کار شکل می گیرد و همه می توانند نظرشان را بیان کنند.
درباره مارمولک که نویسنده و کارگردان یکی نبودند، این تعامل باز هم شک گرفت یا در مرحله نگارش حضور داشتید؟
بله، آنجا هم آن تعامل بود. نگارش سناریو تمام شد ولی خیلی مواردش جای بحث داشت و در همان گفت و گوها تغییر کرد. خیلی چیزها هم در اجرا اتفاق افتاد و خیلی چیزها هم در بداهه تغییر کرد؛ یعنی این طور نبود که تمام آنچه آقای پیمان قاسمخانی نوشته است، نعل به نعل انجام شود. با آقای هنرمند هم همین طور بود، در مورد عوضی ما چهار برگ داشتیم که خلاصه قصه بود. خوشبختانه فضایی ایجاد شد که بده بستان در آن وجود داشت.
رعایت قاعده بازی
پرستویی از برنامه «هفت» و شیوه نقد مسعود فراستی حسابی شاکی است. حرف های او درباره این منتقد پرسر و صدا، سیمرغ هایی که تا به حال گرفته و..م را بخوانید.
فراستی به دی کاپریو درس بدهد!
پرویز پرستویی در چندجای گفت و گو نقدهایی جدی به بهروز افخمی وارد کرده؛ عمده انتقاد او به مجری هفت این است که چرا گفته حاج کاظم «آژانس شیشه ای» باید شادتر اجرا می شد. مفصلش را می توانید لا به لای مصاحبه بخوانید. پرستویی به منتقد هفت هم نقد دارد و ایرادهایش را این طور بر می شمرد: «بعد از مراسم اسکار دیدم آقای فراستی گفت اسکار بیشتر حق خرس فیلم «از گور برخاسته» بود تا دی کاپریو! این آدم چه می گوید؟ آخر باسواد، باشعور این چه حرف ایست؟ تو یک خرس را با بازیگر مقایسه می کنی؟ چرا؟ تو با آنجا هم کار داری؟ رسالت خودت می بینی که پنبه خارجی ها را هم بزنی؟ آخر چیزی بگویید که ما یاد بگیریم.
پس چه کسی را قبول دارید شما؟ علی ملاقلی پور به افخمی و فراستی گفت یک ساعت درباره فیلمی که هیچ کس آن را ندیده حرف می زنید! من برای مدیر رسانه متاسفم. برای این برنامه ها هزینه می شود ولی بازخورد و اثرگذاری اش چیست؟ به نظرم باید این دو نفر یک هفت هم در هالیوود بسازند تا دی کاپریو چند چیز یاد بگیرد!»
سیمرغ به شرط ایدئولوژی
هیچ وقت جیزه مسئله ام نبوده و نخواهدبود. سال 62 که برای دیار عاشقان می خواستند جایزه بدهند، کارگردان را خواسته بودند و گفته بودند می خواهیم به پرستویی جایزه بدهیم، ایشان با شما در منطقه بودند از نظر ایدئولوژی چطور آدمی هستند؟ کارگردان هم گفته بود نمی دانم چه جوابی بدهم. به ایشان گفته اند چون من در گروه تئاتر کوچ کار می کردم که آن زمان چپ بودند (البته چپ آن دوران نه امروز) می خواهیم بدانیم خط و ربط شان چطور است. آقای کاربخش می گوید من از ته دل آدم ها خبر ندارم ولی هر روز این آدم من را برای نماز بیدار می کرد.
این نگاه داوری سال 62 بوده. می خواستند به من جایزه بدهند، این کار را کردند. زمانی که «لیلی با من است» را کار کردم، همه می گفتند بی تردید پرستویی سیمرغ می گیرد ولی به من دیپلم افتخار دادند. همه گفتند حق شما را خوردند در حالی که من حرفی نمی زدم، دیگران اعتراض داشتند. تا امروز هیچ وقت اعتراض نداشته ام. من سال هاست کاندیدا می شوم و چند بار سیمرغ گرفته ام، نه هیچ وقت غره شدم و نه هیچ وقت اعتراض کردم. در مارمولک همه می گفتند بی برو و برگرد جایزه برای پرستویی است ولی آن سال سیمرغ را به من ندادند و جایزه ویژه هیئت داوران را دادند. هر وقت هم که جایزه نمی گیرم می روم و برای همکاران کف می زنم. همیشه قواعد بازی را پذیرفته ام.
زاویه داشتن با فرش قرمز
می گویم فرش قرمز مسئله ما نیست فقط اشاره ام به فرش قرمز نیست، می گویم باید سعی کنیم نگاه مان را عوض کنیم، سعی کنیم کیفیت کارمان را بالا ببریم. نشود مثل آن روز که آقای قریبیان مصاحبه کند و بگوید قرار نبوده جایزه به عطاران برسد و به خاطر مسائل حاشیه ای فیلم عصبانی هستم، سیمرغ به نوید محمدزاده داده نشد.
من گفتم اگر قرار است کس دیگری سیمرغ بازیگری را بگیرد و می خواهید به خاطر جایزه ندادن به بادیگارد، سیمرغ را به من بدهید، این کار را نکنید، من عذاب وجدان می گیرم. من با دو نفر از داوران صحبت کردم و گفتند هیچ مصلحتی در کار نبوده و به اتفاق آرا جایزه را به شما داده ایم.
حرف های او در این بخش از گفت و گو خیلی جالب و خواندنی است. در نهایت هم با او در خصوص بحث تهیه کنندگی گپ مفصلی زدیم. با این گفت و گوی مفصل و طولانی همراه باشید، مطمئن باشید خسته نمی شوید.
من جزء بازیگرانی هستم که اصلا خودم را محدود نمی کنم به اینکه حتما باید کار جدی کنم یا حتما باید کار کمدی کنم. نمی خواهم شعار بدهم اما فیلم باید حرفی برای گفتن داشته باشد و بدانیم که وقتمان به بطالت نگذشته است. همیشه باید مخاطب از کاری که ارائه می دهیم، رضایت داشته باشد. ما برای مردم کار می کنیم اما قبل از هر چیزی من باید تکلیفم با خودم روشن باشد.
همیشه این را گفته ام که باید ببینم ته قضیه به من یک جمله اضافه می کند یا نه؟ بازی کردن مثل کتاب خواندن و موسیقی گوش دادن است. درست است که ما برای مردم کار می کنیم اما از ابتدا که وارد کار بازیگری شده ام، قبل از همه، دوست داشتم خودم را پیدا کنم. خیلی جاها فکر کردم که من کاری را دوست ندارم پس بیننده هم دوست ندارد. همیشه در انتخابم به نوعی نماینده مخاطبم بوده ام و خیلی سختی کشیده ام و کلنجار رفته ام که اشتباه نکنم.
برای انتخاب نقش، مشورت خاصی می گیرید؟
نه خیلی، ولی شاید جایی گیر کنم. خیلی دوست دارم وقتی فیلمنامه ای پیشنهاد می شود، آن را برای یک نفر بخوانم و به عنوان یک مخاطب واکنش او را ببینم ولی به آن شکل که فکر کنید مشاوری داشته باشم، نه این طور نیست.
شما بعد از ده سال دوباره با ابراهیم حاتمی کیا همکاری کردید، البته در این مدت از سوی حاتمی کیا پیشنهاد داشتید مثل «چ».
البته فقط «چ» نبود. برای فیلم «دعوت» هم از من دعوت به همکاری کرد. در «گزارش یک جشن» هم همین طور. ولی واقعا شرایطم جور نبود.
واقعا شرایط جور نبود یا فیلمنامه خوب نبود؟
من اصلا فیلمنامه ها را نخواندم. حتی فیلم دعوت را هنوز ندیده ام.! یا گزارش یک جشن را نمی دانم چه قصه ای دارد. هر چیزی هم از آن در ذهنم است، به خاطر اخباری است که در رسانه ها منتشر شده یا مثلا فیلمنامه چ را اصلا نخواندم. برای چ یک سری شرایطی بود که نمی توانستم با آنها کنار بیایم.
یکسری شرایط منظورتان زاویه داشتن با ابراهیم حاتمی کیا در آن برهه زمانی که نیست.
اگر من مسئله ای با آقای حاتمی کیا داشتم که وقتی فیلم بادیگارد را پیشنهاد داد سریع نمی پذیرفتم.
برای قبول بازی در بادیگارد قبل از همه چیز، فیلمنامه برای تان اولویت داشت یا خود کارگردان و شکل گیری دوباره یک همکاری موفق؟
قطعا فیلمنامه. تعارف که نداریم. اگر فیلمنامه نبود به رغم احترامی که برای آقای حاتمی کیا قائلم، قبول نمی کردم. بالاخره اولین همکاری با حاتمی کیا «آژانس شیشه ای» است که ماندگار شده و این از یادم نمی رود. برخلاف دوستانی که تازه بعد از 20 سال یادشان افتاده بیایند و از فیلم ایراد بگیرند به نظرم اصلا مهم نیست.
واقعا مهم نیست؟
به خدا مهم نیست؛ یعنی برایم خنده دار شده.
یعنی حرف آقای افخمی برایتان خنده دار است چون ایشان بود که بعد از سال ها طی یادداشتی از بازی شما در نقش حاج کاظم ایراداتی گرفته بود.
بله و برای همین است که می گویم بهروز افخمی کارگردان متوسط است چون آدمی که خودش کارگردان است، باید بفهمد که من پرویز پرستویی اگر این فیلم را کمدی بازی می کردم، چطور می شد. باعث تاسف است که یک نفر خودش را کارگردان بنامی می داند و می گوید «آژانس شیشه ای» باید شادتر اجرا می شد. کجای کار را باید شاد اجرا می کردم؟ آنجایی که مردم را توی شیشه می کند؟ آنجایی که ترکش به شاهرگ حیاتی اش می رسد؟ کجا باید شاد می شد؟ حالا بگوییم کارگردان متوجه نبود، منِ بازیگر که می فهمم یا من متوجه نبودم، کارگردان که می فهمد.
اتفاقا قبل از اینکه درگیر مسائل عباس بشویم، فضای شاید عید را داشتیم.
بله دقیقا. مثال می زنم. نه تنها در آژانس شیشه ای که در همین بادیگارد، بعضی جاها تماشاچی می خندد، مثلا زن می پرسد کجا بودی؟ مرد می گوید از استخر دارم می آیم و تماشاچی می زند زیر خنده. کار، طنزهای تلخ خودش را هم دارد... دیگر این ایرادها برای من مهم نیست. زمانی برایم مهم است که بدانم آدمی که نقد می کند، یک هوش و ذکاوتی دارد. من زمانی که آقای اکبر عالمی در برنامه هنر هفتم راجع به سینما صحبت می کرد، هر کاری داشتم کنار می گذاشتم و برنامه را می دیدم.
برنامه ای که آقای اکبر نبوی داشتند (برداشت دو) هم خیلی خوب بود و آدم لذت می برد. همین الان آقای شجاع نوری در برنامه سینما ایران همین کار را انجام می دهد. حسن نیت دارد و با زبان طنزش فیلم ها را هم نقد می کند. خب من اگر قرار بود آژانس شیشه ای را شادتر اجرا بکنم، کاری برایم نداشت. من در مومیایی 3، مرد عوضی، آدم برفی، مارمولک، شوخی و... هم بازی کرده ام دیگر. پس می توانم کمدی کار کنم. ایشان فرزند صبح را ساختند و ما هم فهمیدیم کمدی چیست!
بله، اصلا نمی تواند. نمی خواهم وارد این بحث شویم ولی آن آدم نمی فهمد درد یعنی چی؟ چون اگر می فهمید این قضیه را کمدی نمی دید. 19 سال است که آژانس شیشه ای ساخته شده. منتقدان، مدرسین، هنرمندان، مردم و هر کسی با هر فرقه ای با این فیلم ارتباط برقرار کرده است. این فیلم شفا داده است؛ این را چند بار گفته ام. یک سال قرار بود از آژانس شیشه ای در همدان قدردانی شود. من هم که خودم همدانی هستم، رفتم داخل شهر و متوجه شدم فیلم اکران شده. وارد سالن شدم دیدم یک نفر به سختی عصازنان به سمتم می آید. همدیگر را بغل کردیم و گریه کردیم. ملت فکر می کردند ما فامیل هستیم و حالا بعد از چند سال به هم رسیده ایم.
بهش گفتم اخوی چرا خرابمان کردی؟ گفت من عباسم. اسمم فرق می کند ولی عین عباس ترکش در بدنم است و باید بروم خارج از کشور درمان شوم ولی من را نمی فرستند. سال هاست با دارو زنده ام و صبح که از خانه بیرون می آیم، خانواده ام نمی دانند که بر می گردم یا نه. گفت یک هفته است فیلم اکران شده و من هر روز صبح می آیم سینما تا آخر شب از سینما بیرون نمی روم. مدیر سینما هم لطف می کند و من را بیرون نمی کند. این اتفاق موجب شده که نیازی نباشد داروهایم را بخورم.
قابل توجه آقای افخمی. کجای کار باید کمدی باشد؟ بعد تو داری در جشنواره 94 نقب می زنی به 20 سال پیش که من اشتباه بازی کرده ام؟ آقای افخمی شما که این قدر طنازی و بدترین بازی را در تلویزیون می کنی کجا توانسته ای تماشاچی را بخندانی؟ کدام فیلم طنز را داشته ای؟ من می گویم فرزند صبح چون یک کار طنز خوب بود و واقعا تماشاچی ها آن را هو کردند! تا به حال نشده بدترین کارها را هم تماشاگران تا این حد هو کنند.
بعدش هم خدا را شکر که آرشیوم کاملی در تمام این سال ها وجود دارد. اگر یک نفر یک جمله ای از من پیدا کرد که ادعا کرده ام بازیگرم، بازیگری را کنار می گذارم. این قدر این جمله را گفته ام که از آن بدم می آید «من در هر کاری کیلومترم را صفر می کنم و فکر می کنم اولین و آخرین کارم است.» حالا چند تا کار پشت سر هم با حاتمی کیا انجام داده ام که از نظر او همه شان شبیه هم هستند؟ حاج کاظم، داوود، مرتضی راشد، به نام پدر و بادیگارد مثل هم است؟ جز اینکه به لحاظ اعتقادی و آرمانی در یک مسیر حرکت می کنند؟
حیدر هم درواقع همان حاج کاظم است که حالا در دهه 90 در یک موقعیت دیگری قرار گرفت است.
حاتمی کیا علنا می گوید که حیدر چند سال بعد حاج کاظم است. یک جاهایی هست که آدم تقلب می کند ولی من یک لحظه هم فکر این را نکردم که از حاج کاظم برای بازی نقش حیدر وام بگیرم.
بادیگارد یک جایی به حاج کاظم آژانس شیشه ای ارجاع مستقیم می دهد. آنجا که بابک حمیدیان می گوید خیبری هستند یا موتوری؟ و شما جوابش را نمی دهید.
کسی منکر این نمی شود ولی من به عنوان بازیگر سعی می کنم این را نشنوم؛ مثلا در سکانسی که به فرهاد قائمیان می گوید: «امیدوارم این کشتی سوراخ نشه». عین این رفتار را ما در موج مرده هم داشتیم. بهش می گویند: «از پسرتون چه خبر؟» بر می گردد و می گوید: «قرار بود ما بجنگیم، شما از بچه هامون محافظت کنین، حالا وجدانتون رو قاضی کنید ببینیم کی کم فروشی کرده» اما تفاوت ها در این است که حاج کاظم زیاد فریاد می زند اما شما یک جا را مثال بزن که حیدر ذبیحی داد زده باشد؛ یعنی کاملا آدمی است که از درون ماجرا را می بیند.
خب این یک بخشی از آن است ولی مثلا «بیست» ربطی به حاج کاظم ندارد!
چرا دیگر، همین که همیشه بغض دارد، سکوت طولانی می کند و... یکسری المان های رفتاری ثابت کرد که در کاراکترهای مختلفی که بازی کرده اید، تکرار شده است.
ببین این بازیگرش پرویز پرستویی است. من اصلا دلم نمی خواهد گریه کنم. بالاخره برای من هم به عنوان بازیگر جذاب نیست که دائم در هر فیلمی گریه کنم. اگر نقدی راجع به این شده، من می پذیرم. اما من مرده شور نیستم. این طور نیست که به من گفته باشند گریه کن و من گریه کنم. موقعیت آن آدم ایجاب می کرده. در پاداش سکوت هم همین بوده. توی مارمولک هم بغض دارم. در لیلی با من است هم با اینکه کمدی است اما من باز بغض دارم. بغضش برای چیز دیگری است ولی در مجموع باید بگویم که این جوری نبوده که اصرار داشته باشم این اتفاق حتما بیفتد.
بعد از مارمولک دیگر فیلم کمدی بازی نکردم. به نظر شما کدام فیلم کمدی بوده که با خودتان گفتید این را پرستویی باید بازی می کرده؟ این سوال من از شماست.
مثلا «طبقه حساس»، این فیلم را هم از این جهت مثال می زنیم که ابتدا قرار بود این فیلم با حضور شما ساخته شود.
بله دقیقا اصلا من و آقای نوروزبیگی تصمیم گرفتیم براساس طرح سیروس همتی، طبقه حساس را بسازیم. ایده یک خطی را داشتیم؛ همین که فردی یک قبر بخرد برای خودش و زنش و بعد آن ماجراها. خب تا اینجایش لطیفه قشنگی است ولی بعدش چی؟ تا کجا می خواهیم ادامه بدهیم؟ ما این موضوع را سه بار با آقای کمال تبریزی مطرح کردیم. آقای تبریزی موافقت کردند و آقای پیمان قاسم خانی فیلمنامه را نوشتند. وقتی متن نوشته شد، گفتم نمی توانم آن را بازی کنم.
چرا؟
حس خوبی به بازی در این فیلم نداشتم. یا مهران مدیری، برای سریال «مرد هزار چهره» به من پیشنهاد داد، برای بازی در نقشی که آقای خمسه آن را بازی کرد. با ایشان حرف زدم و گفتم، ببین، من کار شما را تماشا می کنم و لذت می برم ولی اگر در تیم شما بازی کنم یا تافته جدابافته هستم یا باید مثل آن تیم بشوم. درواقع ساز ناکوک می شوم.
سن پترزبورگ هم به شما پیشنهاد شده بود، چرا قبول نکردید؟
چند بار فیلمنامه ورز داده شد ولی دیدم نمی توانم.
قرار بود نقشی را که محسن تنابنده بازی کرد، بازی کنید؟
بله، می توانید از آقایان هنرمند، مقدم، میری و همایون اسعدیان بپرسید. آقای اعتباریان (تهیه کننده سن پترزبورگ) با این چهار کارگردان صحبت کرد و هیچ کدام نتوانستند با متن کنار بیایند. در زمان انتخاب هر چهار نفر هم من بودم. حالا آقای افخمی با این فیلم کمدی کجای این جهان را تکان دادند؟ بحثم این حرف ها نیست؛ صحبتم این بود که چرا وارد کار کمدی نمی شوم. بله به من پیشنهاد شده اما کدام کارهای کمدی؟ من اعتقادی دارم و آن این است که با هم بخندیم نه به هم. اگر قرار است بخندیم، درست بخندیم نه به شلنگ تخته انداختن.
عده ای از سینماگران برای رسیدن به پول بیشتر، دو تا هنرپیشه چهره تلویزیون را با چند هنرپیشه سینمایی میکس کردند. موضوعات هم همان موضوع های تلویزیونی بود. خب من باید این نقش ها را قبول می کردم؟ برای چه کسانی داریم این کار را انجام می دهیم، برای ملت ایران؟ حتی مدتی به من می گفتند کار کمدی جواب می دهد ولی مخالفت می کردم.
گاهی شاید یک ملودرام آدم را بیشتر تخلیه کند و بغضش بترکد، البته این نظر من است و شاید منطقی و درست نباشد. چند سال پیش اعلام کردم حال «شنگیدن» ندارم؛ درست همان زمانی که آقای انتظامی اعلام کردند در این سینما خجالت می کشم کار کنم من هم در جواب گفتم وقتی ایشان خجالت می کشند، من باید بروم بمیرم. در یک کلام برای بازی در نقش کمدی آدم باید حالش خوب باشد.
بله، اگر آن موقع ها می گفتم حالم خوب نیست و حال کارکردن ندارم به خاطر این بود که دوست نداشتم وارد جنجال شوم. از دوران کودکی و زمانی که خودم را شناختم، سعی کردم هیچ چیز را برای خودم نخواهم. حالم از این بد بود که مثلا چرا باید سینمای ما آلوده به مسائل دسته بندی و نگاه های حزبی شود. در سینما یک چیزهایی حالم را بد می کرد. نمی خواهم شعار بدهم، کسانی که در وزارت ارشاد و سینما بودند کارشان را انجام می دادند ولی مشکل این بود که آدم های کناری آسیب می دیدند.
من همین الان می گویم کار هم نکنم برایم مهم نیست، با وجود اینکه عمرم را برای این کار گذاشته ام. یادم هست شبانه و رد سایه می رفتم تا این بحران حل شود اما ترجیح دادم خودم را آلوده این مسائل نکنم چون دنیایم را با آرامش دوست دارم و معتقد بودم این دوران سپری می شود. آن دوران حالم بد بود. چون حال سینما بد بود، والا من همیشه سعی کرده ام با یک فیش حقوقی از بازنشستگی وزارت ارشاد زندگی ام را بگذرانم. مگر من چقدر در سال کار می کنم، سینما بد باشد می روم تئاتر کار می کنم، نباشد می روم فیلم می بینم و زندگی ام را می کنم. بازیگری برای من شغل نیست وظیفه است؛ آرمان است.
برگردیم به بادیگارد. فیلم کاملا جدی است اما یک صحنه ای از آن باعث خنده مخاطبان در جشنواره فجر شد. وقتی سکانسی را که حیدر از حمام بیرون آمده بود و اهل و عیالش در حال تیمار کردنش بودند. می گرفتید، حستان چطور بود؟
الان نمی خواهم صحنه را خراب کنم اما آنجا خودم حس خوبی نداشتم، البته وقتی حوله را گرفتم، همه چیز خیلی عادی بود. فضای اکران ها فرق می کند و من ندیدم همه جا تماشاچی بخندد.
در کاخ جشنواره خیلی ها خندیدند.
بله، در یکی از دانشگاه ها هم دیدم که در این قسمت خندیدند اما در دانشگاهی دیدم که نخندیدند. ما خودمان سانسورچی هستیم و حتی می دانیم خط فرمزهایمان در زندگی چیست: اینکه چه جوری باید بپوشیم یا راه برویم یا روسری فلان خانم چگونه باشد، و...
البته در بیشتر فیلم ها نیم تنه دیده می شود (با خنده)
اشکالی ندارد؛ حالا نیم تنه در فیلم مشخص باشد (می خندد) ما ایرانی هستیم و خودمان متوجه می شویم خطوط قرمز چیست؛ مثلا در تراژیک ترین صحنه بادیگارد؛ آنجایی که حیدر می گوید: «راضیه، سردمه» همسرش چادر خود را روی او می کشد. یک جا ندیدم که تماشاچی بخندد؛ خب چرا باید بخندد؟ این صحنه هم عشق زن و مرد را نشان می دهد و همین که واکنشی به سرمای حیدر است. حتما اگر فیلم خارجی بود، یک جور دیگر آن صحنه آخر اتفاق می افتاد.
«بادیگارد» یک فیلم اکشن است و اینکه شما با این سن مثل یک جوان بیست و چندساله همه کارها را خودتان انجام دادید، امتیازی مثبت در کارنامه شماست. نگران سلامتی تان نبودید؟ نترسیدید اتفاق بدی برای تان پیش بیاید؟
من زمانی ترسیدم که دستم قبل از فیلمبرداری شکست و احساس کردم شاید نتوانم آن صحنه ها را درست بازی کنم یا مطلوب حاتم کیا فراهم نشود. دستم که شکست، شب آن را در بیمارستان جراحی کردم و گچ گرفتم و صبح رفتم دفتر از آقای حاتمی کیا عذرخواهی کردم و گفتم اگر اجازه بدهی من نباشم و کس دیگری را که در ذهنت است، انتخاب کن.
نه به این دلیل که پس بزنم اما خب طبیعی است که درمان دستم شش ماه طول می کشید. بعد گفتم می توانیم صبر کنیم و فیلمبرداری را عقب بیندازیم؟ حاتمی کیا دوست دارد همه کارها را پشت سر هم و منظم انجام دهد و اهل رج زدن نیست مگر شرایطی پیش بیاید که مجبور به این کار شود. خب من هم گفتم که واقعا حالا که نمی توانم ادامه بدهم، ناراحت نمی شوم کس دیگری جایم بیاید. من دوست نداشتم حاتمی کیا ته دلش چرکین باشد که روی پرستویی حساب کرده بودم و حالا یک دست ندارد!
در فیلم چون هم موتورسواری داشت و هم درگیری، شما نمی دانید چقدر اذیت شدم. دستم درد داشت و فنونی که اجرا کردم، واقعا جدی بود و ما برایش کاملا کار کرده بودیم. فیلم به لحاظ فیزیکی خیلی انرژی می برد. در یکی دو صحنه قرار بود بدل داشته باشم اما دیدم حیف است برای همین از اینکه گچ دستم را باز کردم، صحنه را گرفتم و دنده ام آسیب دید. کار اکشن بود و این خطرات را واقعا داشت ولی وقتی آدم فیلمنامه را می خواند، خودش می داند چه توانایی هایی دارد.
پس نترسیدید؟
نه اصلا.
خود کاراکتر هم جدید است و اولین بار است به بادیگارد پرداخته می شود.
بله، البته یک سریال (آسمان من) درباره اش ساخته شد ولی نمی دانم چرا آن قدر نمود نداشت. اول از شبکه افق پخش شد و بعد از شبکه سه.
آنها در واقع امینت پرواز بودند.
بله، درست است. البته حاتمی کیا قصدش ساخت فیلم فقط درباره یک محافظ و وارد شدن به زندگی شخصی اش نبود و شرایط پیرامون محافظ را هم بررسی می کرد. وقتی قرار شد این نقش را بازی کنم، خوشبختانه خیلی ها کمک کردند تا آموزش های لازم را ببینم. برای تیراندازی با کسی کار کردم که البته دوست ندارد اسمی از او برده شود. به هر حال این آقا الگوی من شد. از نظر قد و قواره مثل من بود و چندین بار با او جاهایی که آموزش می بینند رفتم. در قصر فیروزه که متوجه شدم به خاطر من آموزش می دهند. لباس و اسلحه مخصوص خودشان را دارند.
یک جای «سن مانند» بود و نمایشی اجرا می کردند که جزء آموزش شان بود. یک نفر شخصیت اصلی می شود و بالای صحنه می رود و محافظان کنارش می ایستند و مردم مقابلشان هستند و بعد یک دفعه اتفاقاتی می افتد و... وقتی وارد صحبت های خصوصی این آدم شدم و درد دل هایی با هم کردیم، فهمیدم چه خبر است، البته می توانستم حدس بزنم چون من خودم به عنوان بازیگر تا وقتی زنده ام به خانواده ام بدهکار هستم.
بله. من اصلا در زندگی نبودم بچه اولم که سال 63 به دنیا آمد، من کرخه بودم و داشتم فیلم پیشتازان فتح را بازی می کردم. سال 66 هم که آن یکی پسرم به دنیا آمد در کویرهای گرمسار با خسرو شکیبایی «شکار» را کار می کردیم. بعدها باز هم درگیر کار بودیم که دیدم بچه ام راه می رود و اصلا متوجه نشدم که کی راه افتاد. بعد دیدم حرف می زند... خب من اینها را ندیدم و بچه ام حق دارد یقه مرا بگیرد. همسر حق دارد از من مکدر باشد.
به لحاظ مسائل مالی و اقتصادی شاید برایشان کم نگذاشته باشم، اما همه چیز این نیست و من آدم خانه نیستم. از آن طرف، کار ما خطرات خاص خود را دارد و اگر بخواهم در سینما درصد جانبازی بگیرم حتما به من تعلق می گیرد. کفتم شکسته، دنده ام شکسته، دندان و دستم شکسته و قلبم را بالون گذاشته ام و همه به خاطر کارها بوده. خب کی می تواند این طور باشد؟ یک بار سر فیلم «آژانس شیشه ای» نصف بدنم فلج شد منتها آقای حاتمی کیا متوجه نشد. حبیب رضایی و بقیه می خواستند به زور آژانس بگیرند و من را به بیمارستان ببرند.
از فشاری که به من آمد این طور شد؛ اینها را نمی دانم باید چشم در چشم به آن کارگردان (بهروز افخمی) بگویم؟ بگویم کمی اینها را کمدی بازی کن تا من یاد بگیرم؟! حاتمی کیا و مردم و من نفهمیدیم؛ آفرین به شما که فهمیدی، یک کم کار کردن تا ما یاد بگیریم. بگذریم. خواستم بگویم کار ما هم مثل بادیگاردها سختی های زیادی دارد. روزنامه نگارها هم همین طور هستند و زندگی روتین ندارند.
همان بادیگارد و دوستانشان فیلم را دیده اند؟
بله، خیلی جالب است که یک سری از همین دوستان با خانواده هایشان فیلم را دیدند، الان احترام ویژه ای برای آنها و ارزش کارشان قائل هستند. نه اینکه پیش از این احترام نباشد ولی الان بیشتر شده. اولین بار است که شخصیت این آدم ها در فیلمی به خوبی تصویر شده است. یک بار یکی از آنها حرف حیرت انگیزی به من زد.
گفت در تمام سفرهای مسئولان هستم ولی شما من را نمی بینید. اگر فیلم را نگه دارید و روی من زوم کنید، متوجه می شوید چهار چشمی شرایط را کنترل می کنم. واقعا کی تضمین می دهد اینها که برای محافظت از یک شخصیت به سفر می روند، سالم برگردند؟ در این مملکت که از آن طرف دنیا هم برایمان نقشه می کشند، کار محافظ ها به شدت سخت است. مگر با دانشمندان هسته ای ما این کار را نکردند؟
نکته ای که داوران جشنواره درباره نامزد نکردن بادیگارد در بخش کارگردانی عنوان کردند این بود که درصحنه اول معاینه چشم حیدر و عیب آن را می بینیم ولی در جای دیگری از فیلم به آن ارجاع داده نشده، بدنیست در مورد این نقد هم صحبت کنید.
من خودم هم به اشتباه یک سال داور بودم و با حسن نیت به نامزد نشدن «بادیگار» نگاه می کنم. به هر حال هفت دارو بودند و نظرشان این بود کار حاتمی کیا را نبینند، پس اصلا وارد این ماجرا نمی شوم که غرض ورزی در کار بوده. فیلم با سکانس چشم پزشکی شروع می شود، اولین پلانی که از حیدر می بینیم این است که چشمانش سرخ شده و نمی تواند بخوابد. به زنش می گوید گوش کن صدای اذان می آید؛ یعنی شب تمام شده ولی او هنوز نخوابیده. بعد می رود سی تی اسکن و نوار مغزی از او می گیرند.
دو جای دیگر راضیه چفیه به چشم حیدر می بندد. تا آنجا که من یادم هست فیلم در شش مورد بر ماجرای چشم تاکید می کند؛ دیگر ما چطور باید این را به شمای داور حالی کنیم؟ برای این است که می گویم اگر تو داوری، با حال خوب برو فیلم را ببین. سالی که داور بودم، سعی کردم فیلم را درست ببینم و فقط بازی ها را نبینم.
همین تز را در جشن خانه سینما پیاده کردم. پیشنهاد کردم تیتراژ فیلم ها را نبینم، در صورتی که همه همدیگر را می شناسیم. به این معنا که یک فضا را به وجود بیاوریم که تحت تاثیر قرار نگیریم که مثلا شما از پرستویی خوشت نمی آید، کارش را نبینی.
درباره گریم تان و شباهت به حاج قاسم سلیمانی هم صحبت کنیم. از ایشان الگو گرفتید؟
نه، اصلا. از ابتدا قرار نبود که من را شبیه سردار کنند. من به ایشان خیلی ارادت دارم و در تست گریم یکی دو نفر گفتند شبیه ایشان شده ام. ما هم گفتیم چه اشکالی دارد، حس خوبی هم داشت ولی از ابتدا حاتمی کیا بنا نداشت که حیدر شبیه حاج قاسم سلیمانی شود.
برویم سراغ فاز جدید فعالیت شما در سینما. در چند سال اخیر حمایت تان از فیلمسازهای جوان و به اصطلاح فیلم اولی ها پررنگ شده است و حتی می شود گفت فعالیت کاری شما در این زمینه متمرکز شده. دلیل این کار چیست؟
دغدغه اصلی من بازیگری است و هیچ علاقه ای به تهیه کنندگی و این مسائل ندارم اما به دلیل بحران هایی که در چند سال اخیر وجود داشت و سینما آسیب پذیر و شرایط کار خیلی سخت شده بود، کمتر کار می کردم و دور خودم را خلوت کرده بودم. بیشتر آن کارها هم تصادفی پیش می آمد؛ مثلا در چند فیلم که آقای جواد نوروزبیگی تهیه کننده شان بود، بازی کردم مثل «سیزده 59»، «من و زیبا» و «خرس». من با ایشان آشنایی خیلی قدیمی دارم. این فیلم ها را دلی کار کردیم.
از نوع فیلم ها مشخص بود که دغدغه مالی در میان نیست، چون هیچ کدام پرفروش نشدند.
بله، من نه سرمایه دار هستم و نه پشتوانه مالی قوی دارم که بخواهم تهیه کنندگی کنم. من و آقای نوروزبیگی سعی کردیم از سهم خودمان یا همان دستمزدهایمان بگذریم و بعد برای فیلم حامی و سرمایه گذار پیدا کنیم. فیلم سیزده 59 آغاز این تجربه بود اما می خواهم برگردم به قبل تر؛ سرفیلم «مومیایی 3» آقای محمدرضا هنرمند به من گفت چرا ما باید برای یک کار این قدر زحمت بکشیم و دیگری سود آن را ببرد؟
ما مرد عوضی را ساخته ایم که کلی فروش کرده ولی سر خودمان بی کلاه مانده است. من کارگردان و تو بازیگر کننده های اصلی کار هستیم. در فیلم مومیایی 3 دستمزد نگیریم و در سود شریک باشیم. ما در این فیلم نه تنها دستمزد نگرفتیم بلکه یک مقدار پول هم از خودمان خرج کردیم تا به سرانجام برسد.
تصورمان اما درست از آب درنیامد و پول خودم را هم نگرفتم، البته به سود می رسیدیم وی یک دزد به ما زد و پول را برد! بعد از این فیلم احساس کردم فارغ از جنبه مالی، احوال خوبی در کار دارم. برای همین این تجربه در سیزده 59 تکرار شد. من و آقای نوروزبیگی برای این فیلم دستمزد نگرفتیم و اسپانسر جذب کردیم و فیلم اکران شد. هرچه را از درآمد آن فیلم سرریز شد، برای ساخت فیلم «خرس» خرج کردیم که البته هنوز هم توقیف است. پس از آن با آقای فریدون حسن پور «من و زیبا» را ساختیم. احساسم این بود که فیلم می تواند یک عاشورایی مدرن باشد.
کار را شروع کردیم ولی کسی که قرار بود سرمایه گذار و حامی کار باشد، گم شد! اول کار هم به ما گفتند این آدم عاشق اما حسین (ع) است ولی دیگر هیچ وقت پیدا نشد. آنجا هم مجبور شدیم دوباره از جیب خودمان سرمایه بگذاریم. فیلم هم آن طور که باید موفق نبود. البته نمی خواهم کار کارگردان را زیر سوال ببرم.
به هر حال قابل پیش بینی بود که بعضی از این فیلم ها گیشه داغی نخواهند داشت.
بله، مثلا چشم اندازمان در فیلم سیزده 59 این بود که فیلم گیشه نیست اما فکر کردیم که حداقل به دستمزدمان می رسیم. باری فیلم خرس فکر می کردیم که می تواند گیشه داشته باشد ولی فیلم توقیف شد. بعد از آن چندین مورد پیش آمد، یکی فیلم «بوفالو» بود که من فقط جذب سرمایه کردم و تهیه کننده اش آقای همایون اسعدیان بود. بعد از آن فیلم دو کار خانم سهیلا گلستانی پیش آمد.
معیارتان برای حمایت از فیلم دو چه بود؟
من با خانم سهیلا گلستانی و همسرشان (کاوه سجادی حسینی) آشنا بودم و می دانستم قرار است خانم گلستانی کارگردانی کند. چون فضای سینما را می شناختم و تجربه بیشتری داشتم، فکر کردم می توانم به او کمک کنم. نظرشان این بود که من حتما در این فیلم بازی کنم؛ اصلا خانم گلستانی داستان را براساس ویژگی های من و خانم معتمد آریا نوشته بود. با شناختی که از توان و انگیزه خانم گلستانی داشتم و درضمن قرار بود در فیلم بازی کنم تصمیم گرفتم دو را هم خودم تهیه کنم.
البته همیشه رویه ام چه همراه با آقای نوروزبیگی و چه در کار مستقلی مثل دو این بود که اعلام می کردم بگذارید همان بازیگر باشم و من را قاطی مسائل مالی نکنید. بگذارید ارتباطم با فیلمبردار و عوامل دیگر جوری باشد که من را به چشم تهیه کننده نبینند. از آن سو در سال هایی که احساس می کردم، سینما در شرایطی است که پیشنهادهای خوبی ندارم، به خودم گفتم چه اشکالی دارد به کسی که کار اولش است، کمک کنم.
سهیلا گلستانی شما را کارگردانی می کرد یا کار را به عهده خودتان گذاشته بود؟
ایشان عین یک کارگردان حرفه ای کار می کردند. من در این سال ها با بیشتر کارگردان های حرفه ای کار کرده ام و اصلا احساس نکردم که خانم گلستانی کار اولش است. نه تنها من بلکه تمام گروه به این موضوع اذعان داشتند. هستند کارگردان هایی که وسط پلان مکث کنند و قدم بزنند و فکر کنند که حالا این پلان را چطور دکوپاژ کنند، این را با قاطعیت می گویم که در فیلم دو من لحظه ای احساس نکردم که خانم گلستانی مانده باشد که پلان بعد را چطور بگیرد.
به عنوان تهیه کننده سعی کردم فضایی به وجود بیاورم که همه با فراغ بال کارشان را انجام بدهند. عقیده ام بر این بود که همه به موقع دستمزدشان را بگیرند. تا الان هم فکر نمی کنم کسی از اعضای گروه پولش را نگرفته باشد.
فیلم «شب، بیرون» را هم شما تهیه کردید؟
من در شب، بیرون تهیه کننده صرف نبودم. کار براساس رفاقتی که داشتیم، پیش رفت. من هم از طریق خانم گلستانی و آقای سجادی حسینی (کارگردان فیلم) با آن گروه آشنا شدم. تهیه کننده شدم تا فیلم مراحل کار را راحت تر طی کند. درواقع یک جور کار اجرایی بود تا مالی، براساس شناختی که پیدا کرده بودم، متوجه شدم آقای سجادی حسینی دوست دارد اولین فیلم بلندش را بسازد. از طرفی وقتی متن را خواندم و وارد کار شدم به عنوان یک بازیگر خودم را تمام و کمال در اختیار کارگردان که کار اولش بود، قرار دادم.
تهیه چند فیلم اولتان نتیجه خوبی نداشت. خرس متوقف شد و در سیزده 59 با کارگردان (سامان سالور) دچار مشکل شدید. ماجرا چه بود؟
نه مشکلی نبود. من ده تا متن از سیزده 59 دارم چون روخوانی می گذاشتیم و بحث می کردیم و سامان سالور می رفت و فیلمنامه را تغییر می داد. ما از یک راه طنز به این مسیر جدی برگشتیم. آقای سالور قصد داشت کار طنز انجام بدهد اما به یک جایی که رسید این جوری شد. من خودم فیلم را دوست دارم ولی قضاوت با مردم است.
چرا تصمیم گرفتید مدت زیادی فقط روی تخت باشید؟ این تصمیم برای ارتباط مخاطب با شما ریسک نبود؟
بله، سخت بود چون تماشاگر از من فیلم زیاد دیده است و همیشه در حرکت بوده ام و دیالوگ گفته ام. اما حدود یک سوم از این فیلم را روی تخت افتاده ام و اصلا حرف نمی زنم و در کما هستم و بعد از آن از جا بلند می شوم. برای من نقش خیلی سختی بود و اتفاقا خیلی آن را دوست دارم.
یک وقت هایی سوءتفاهم هایی ایجاد می شود. آقای سالور حرف هایی در مورد من زدند من حرف هایی در مورد ایشان و دعوت به مناظره کردند اما اینجا جایگاهی برای مناظره نیست چون اگر ما بخواهیم سفره دلمان را در مورد اتفاقاتی که در کارها می افتد، بگشاییم که فاجعه می شود اما من سعی ام بر این است که حسن های کار را بگویم.
من در سیزده 59 خیلی تلاش کردم تا اتفاق های خوبی برای فیلم بیفتد چون آدمی که 20 دقیقه از فیلم در کماست برای لحظه به لحظه اش که چه شکلی است و چه حالاتی از نظر فیزیکی و روحی دارد، باید فکر داشته باشد. قصه هم سخت بود چون بعد از اینکه از کما خارج می شود، باید رفتارش باورپذیر باشد. حتی افرادی را آوردیم تا فکر کنیم که داستان چگونه به نتیجه برسد.
ما فیلم را به آلمان بردیم و در کلن اکران کردیم، یک فیلم دفاع مقدسی اصلا می تواند برای افرادی که آنجا زندگی می کنند هیچ جاذبه ای نداشته باشد اما شاید باورتان نشود که در آن سالن به آن بزرگی صندلی اضافه هم گذاشتند. در زمان اکران در ایران هم همین طور بود. من یادم هست آن زمان یکی از مشکلات سیزده 59 این بود که درست در مقابل فیلم پایان نامه قرار گرفت، یعنی حتی می رفتند گیشه را می خریدند و ما تمام مدت منتظر بودیم که این فیلم برداشته شود، درواقع یک مقدار در موردش جفا هم شد.
کار تهیه کنندگی را ادامه خواهید داد؟
نه، واقعا این کار دغدغه ام نیست.
اگر یک کارگردان فیلم اولی از شما بخواهد فیلمش را تهیه کنید و موضوعش برای تان جذاب باشد، چطور؟
اگر بتوانم انجام می دهم ولی شاید دیگر به صورت مستقیم این اتفاق نیفتد. اگر کاری پیش بیاید که آن چه را از نظر قصه و چه بازی، دوست داشته باشم، حتما کمک خواهم کرد ولی به آن معنایی که بگوییم دوباره بخواهم تهیه کنندگی بکنم، بعید می دانم. من نه دفتری دارم نه جایی و مکانی و نه پشتوانه مالی آنچنانی. تهیه کننده تعریف مشخصی دارد، اگرچه الان تعریفش گم شده است الان بیشتر تهیه کنندگان باید یک پشتوانه و حامی مالی داشته باشند وگرنه کم سراغ داریم تهیه کننده ای که سرمایه فیلم را از جیب خودش تامین کند.
بله، این هم هست یا اسپانسر دولتی یا شخصی دارند. اگرچه این بحث داغ دولتی و نفتی دیگر هم دارد بیداد می کند. همین اتفاق برای بادیگارد هم دارد می افتد. می خواهم از این آدم ها یک سوال بکنم؛ حاضرید لیست بدهیم تا برای فیلم امکانات نظامی تهیه کنید؟ بادیگارد یعنی چه؟ بادیگارد، ماشین می خواهد، هلی کوپتر می خواهد، اسلحه و فشنگ می خواهد. کی اینها را دارد که به سازندگان فیلم بدهد؟ خب اینها لازمه کار است دیگر.
نمی شود از بقالی بگیریم که مثلا زنگ بزنی به سوپر محله و بگویی چهارتا ژ3 و فشنگ برای ما بیاور! الان در مورد شهرزاد هم یک زمزمه هایی شنیده می شود که این سریال معلوم نیست بودجه اش از کجا آمده. خب به تو چه که بودجه اش از کجاست. شما بنشین و کار را تماشا و قضاوت کن سریال شهرزاد که من مبلغش هم بودم دارد، متهم می شود به این که از کجا پول می گیرد.
در هالیوود وقتی بازیگر به جایگاهی می رسد می خواهد فیلمنامه را براساس توانایی و مشخصات او بنویسند و بعد همه چیز در راستای حضور آن بازیگر در فیلم قرار می گیرد. برای تهیه کنندگی چنین دیدگاهی داشتید؟
خیلی دوست دارم و دیگران هم به من توصیه کرده اند که یک ایده بده تات برای تو فیلمنامه بنویسند. این اتفاق البته قبلا افتاده مثلا در فیلم مارمولک آقای منوچهر محمدی، قبل از اینکه کارگردان فیلمنامه نویس وجودداشته باشد با من صحبت کرد و گفت اگر بازی می کنی بگویم نقش را برایت بنویسند.
حالا اما از اول این جوری نبود که بگویم من تهیه کننده می شوم و حامی پیدا می کنم و سرمایه جذب می کنم که آن متنی که می خواهم را بنویسید. واقعا این طور نبود چون می دانستم که تصمیم گرفته شده من بازی کنم و حالا می توان یک فضای خوب را فراهم کرد. در فیلم بوفالو که ساخته همسر خانم گلستانی هم بود، همین اتفاق افتاد.
به غیر از مارمولک، چند فیلم بوده که در مرحله ایده پردازی و نگارش آن ها حضور داشته اید یا بهتر است بگویم همکاری داشته اید؟
بله، بهتر است بگوییم همکاری در آژانس شیشه ای هم همین طور بود. آقای حاتمی کیا معتقد بود که اگر من این نقش را بازی کنم که هیچ، وگرنه نقش حاج کاظم را به هنرپیشه دیگری نخواهدداد. در روبان قرمز هم و موج مرده هم اصلش بر همین بود. برای فیلم به نام پدر هم سراغ من آمد.
آن موقع در بید مجنون بازی می کردم و یادم هست که در کاخ سعدآباد چشم هایم بسته بود، آمد و گفت فکری دارم، بازی می کنی؟ دختری پایش روی مین می رود و بعد معلوم می شود که مین را پدر خودش جاسازی کرده است. اصلا شگرد آقای حاتمی کیا این است که اتود دارد، بداهه و روخوانی دارد و همه چیز در کار شکل می گیرد و همه می توانند نظرشان را بیان کنند.
بله، آنجا هم آن تعامل بود. نگارش سناریو تمام شد ولی خیلی مواردش جای بحث داشت و در همان گفت و گوها تغییر کرد. خیلی چیزها هم در اجرا اتفاق افتاد و خیلی چیزها هم در بداهه تغییر کرد؛ یعنی این طور نبود که تمام آنچه آقای پیمان قاسمخانی نوشته است، نعل به نعل انجام شود. با آقای هنرمند هم همین طور بود، در مورد عوضی ما چهار برگ داشتیم که خلاصه قصه بود. خوشبختانه فضایی ایجاد شد که بده بستان در آن وجود داشت.
رعایت قاعده بازی
پرستویی از برنامه «هفت» و شیوه نقد مسعود فراستی حسابی شاکی است. حرف های او درباره این منتقد پرسر و صدا، سیمرغ هایی که تا به حال گرفته و..م را بخوانید.
فراستی به دی کاپریو درس بدهد!
پرویز پرستویی در چندجای گفت و گو نقدهایی جدی به بهروز افخمی وارد کرده؛ عمده انتقاد او به مجری هفت این است که چرا گفته حاج کاظم «آژانس شیشه ای» باید شادتر اجرا می شد. مفصلش را می توانید لا به لای مصاحبه بخوانید. پرستویی به منتقد هفت هم نقد دارد و ایرادهایش را این طور بر می شمرد: «بعد از مراسم اسکار دیدم آقای فراستی گفت اسکار بیشتر حق خرس فیلم «از گور برخاسته» بود تا دی کاپریو! این آدم چه می گوید؟ آخر باسواد، باشعور این چه حرف ایست؟ تو یک خرس را با بازیگر مقایسه می کنی؟ چرا؟ تو با آنجا هم کار داری؟ رسالت خودت می بینی که پنبه خارجی ها را هم بزنی؟ آخر چیزی بگویید که ما یاد بگیریم.
پس چه کسی را قبول دارید شما؟ علی ملاقلی پور به افخمی و فراستی گفت یک ساعت درباره فیلمی که هیچ کس آن را ندیده حرف می زنید! من برای مدیر رسانه متاسفم. برای این برنامه ها هزینه می شود ولی بازخورد و اثرگذاری اش چیست؟ به نظرم باید این دو نفر یک هفت هم در هالیوود بسازند تا دی کاپریو چند چیز یاد بگیرد!»
سیمرغ به شرط ایدئولوژی
هیچ وقت جیزه مسئله ام نبوده و نخواهدبود. سال 62 که برای دیار عاشقان می خواستند جایزه بدهند، کارگردان را خواسته بودند و گفته بودند می خواهیم به پرستویی جایزه بدهیم، ایشان با شما در منطقه بودند از نظر ایدئولوژی چطور آدمی هستند؟ کارگردان هم گفته بود نمی دانم چه جوابی بدهم. به ایشان گفته اند چون من در گروه تئاتر کوچ کار می کردم که آن زمان چپ بودند (البته چپ آن دوران نه امروز) می خواهیم بدانیم خط و ربط شان چطور است. آقای کاربخش می گوید من از ته دل آدم ها خبر ندارم ولی هر روز این آدم من را برای نماز بیدار می کرد.
این نگاه داوری سال 62 بوده. می خواستند به من جایزه بدهند، این کار را کردند. زمانی که «لیلی با من است» را کار کردم، همه می گفتند بی تردید پرستویی سیمرغ می گیرد ولی به من دیپلم افتخار دادند. همه گفتند حق شما را خوردند در حالی که من حرفی نمی زدم، دیگران اعتراض داشتند. تا امروز هیچ وقت اعتراض نداشته ام. من سال هاست کاندیدا می شوم و چند بار سیمرغ گرفته ام، نه هیچ وقت غره شدم و نه هیچ وقت اعتراض کردم. در مارمولک همه می گفتند بی برو و برگرد جایزه برای پرستویی است ولی آن سال سیمرغ را به من ندادند و جایزه ویژه هیئت داوران را دادند. هر وقت هم که جایزه نمی گیرم می روم و برای همکاران کف می زنم. همیشه قواعد بازی را پذیرفته ام.
می گویم فرش قرمز مسئله ما نیست فقط اشاره ام به فرش قرمز نیست، می گویم باید سعی کنیم نگاه مان را عوض کنیم، سعی کنیم کیفیت کارمان را بالا ببریم. نشود مثل آن روز که آقای قریبیان مصاحبه کند و بگوید قرار نبوده جایزه به عطاران برسد و به خاطر مسائل حاشیه ای فیلم عصبانی هستم، سیمرغ به نوید محمدزاده داده نشد.
من گفتم اگر قرار است کس دیگری سیمرغ بازیگری را بگیرد و می خواهید به خاطر جایزه ندادن به بادیگارد، سیمرغ را به من بدهید، این کار را نکنید، من عذاب وجدان می گیرم. من با دو نفر از داوران صحبت کردم و گفتند هیچ مصلحتی در کار نبوده و به اتفاق آرا جایزه را به شما داده ایم.