چهره ها
2 دقیقه پیش | در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (37)در این مطلب ما سعی داریم به طور هفتگی گزیده ای از عکس های چهره های محبوبتان را با شما به اشتراک بگذاریم. |
2 دقیقه پیش | محمدرضا شجریان: هرگز «ربنا» را از مردم دریغ نکردماینجا ایران است، سرزمین مرغ سحر که خوشا... دوباره به گلستان و مکتب عشق خوش آمده است. لذا به میمنت این شعور قابل ستایش، پای صحبتها و گلایههای محمدرضا شجریان مینشینیم. ... |
نصرت اله وحدت هستم؛ بچه خاک پاک اصفهان
وقتی صحبت از روزگار شد، یک واژه مرحوم و زنده یاد جلوی نام هنرمندان سابق و بعضی همدوره ای هایش جا گرفت. نصرت اله وحدت این روزها در کنار دوری 38 ساله از سینما با خاطرات آن زندگی می کند.
هفته نامه تماشاگران امروز - ایرج باباحاجی: وقتی صحبت از روزگار شد، یک واژه مرحوم و زنده یاد جلوی نام هنرمندان سابق و بعضی همدوره ای هایش جا گرفت. نصرت اله وحدت این روزها در کنار دوری 38 ساله از سینما با خاطرات آن زندگی می کند. هنرمندی که می رود پا به سن 90 سالگی بگذارد و در همین ملاقات اول وقتی تعجب ما را دید با حاضرجوابی اصفهانی گفت: «می دانم دنبال وحدت فیلم های سینمایی هستید، من پدر آن وحدت هستم!» شوخی ظریفی که این گفت و گو به بهانه آن شروع شد.
خوانندگان نشریه خیلی دوست دارند بدانند نصرت اله وحدت در تمام این سال ها که در سینما نبوده، چه کار می کرده؟
گوشه خانه نشسته بودم. البته باید بگویم که در این سال ها بیشتر سفر می رفتم. اغلب به اصفهان یا دیدن بچه ها در خارج از کشور می رفتم.
شما مثل سایر همکاران تان مانند ناصر ملک مطیعی، شاهرخ نادری و... دنبال شغل آزاد نرفتید؟
همین طور است.
مثل روال سایر گفت و گوها بهتر است از بیوگرافی شما شروع کنیم.
من نصرت اله وحدت، بچه خاک پاک اصفهان و متولد سال 1306 هستم.
از دوران نوجوانی خود خاطره دارید؟
زمان قدیم محله ما در اصفهان، محله چهارسوق شیرازی ها بود. محله ای سمت دروازه تهران که به هوای سینما از آن می گذشتیم و راهی پایتخت می شدیم.
چطور شد به سمت سینما رفتید؟
در آن زمان سرگرمی بیشتر مردم سینما رفتن بود. من هم در کودکی با پدرم به سینما می رفتم و همیشه محو نور آپارات می شدم که روی صحنه رو به ور می افتاد. یادم هست فیلم که تمام می شد فکر می کردم بازیگران آن در آپاراتخانه هستند. یک بار که داخل آپاراتخانه سرک کشیدم، پدرم گفت، دنبال چه می گردی؟ پرسیدم آن همه بازیگر کجا رفتند که می خندید. گفت بزرگ که شدی خودت تشخیص می دهی این آدم ها کجا رفتند.
چطور شد به بازیگری علاقه مند شدید؟
این علاقه از دوران دبیرستان در من پیدا شد. دوره ابتدایی را در مدرسه ثروت بودم و بعد به هنرستان ثروت اصفهان رفتم تا در رشته فنی تحصیل کنم. همان جا با زنده یاد رضا ارحام صدر آشنا و متوجه شدیم هر دو علاقه مند به بازیگری هستیم.
دیگر همه جا با هم بودید؟
بله. این همراهی باعث شد بیشتر فیلم های طنز و کمدی را دنبال کنیم. البته سریال تارزان هم بود اما من و رضا بیشتر دنبال فیلم های باستر کیتون و شلی بودیم تا ادای آنها را دربیاوریم.
شلی کیست؟
آن زمان در اصفهان به چارلی چاپلین شلی می گفتند.
چطور شد به آرزوی خود رسیدید؟
یک روز با رضا ارحام صدر در چهارباغ قدم می زدیم که به یک آگهی برخوردیم. روی آن نوشته بود تئاتر فرهمند، هنرجو می پذیرد. با سرعت خودمان را رساندیدم و دیدیم مرحوم فرهمند با عده ای مشغول تمرین نمایش حاکم یک روزه هستند. یکی دو نفر از اعضا نمی توانستند نقش را حفظ کنند.
همان جا آقای فرهمند من و رضا را صدا کرد که هنر خود را نشان دهیم. رضا شد خلیفه و من هم نقش میرزابنویس را گرفتم. دیالوگ نداشتم اما باید به همه تعظیم می کردم. یادم هست حین اجرا برای تماشاچیان باید یک نفر با الاغش وارد صحنه می شود. من هم برای مرد و هم برای الاغش تعظیم کردم و سالن از خنده منفجر شد.
بعد از تئاتر فرهمند کجا رفتید؟
قرار بود اتللو را اجرا کنیم. فرهمند نقش اتللو را به من داد که پانزده روز آن را تمرین کردم و دست آخر خودش آن را گرفت و به من گفت یاگو را بازی کنم. من ناراحت شدم و بیرون آمدم. نمی دانم چرا آن کار را کرد. او استاد بود قابل احترام. برای همین هیچ وقت نپرسیدم چرا این کار را کرد. به هر حال با رضا به تئاتر المپ و از آنجا به تئاتر سپاهان رفتیم. این تئاتر سپاهان هم حکایت خودش را دارد.
چطور؟
ارحام صدر یک پسرعمو داشت به نام علی صدری که کامیونش را فروخت تا یک سالن تئاتر بسازد. من و رضا از ذوق و خوشحالی مان خیلی کمک کردیم تا سالن زودتر ساخته شود. آن سالن به تئاتر سپاهان مشهور شد. تئاتر که فرهمند هم بیکار نماند و با انتخاب اسم تئاتر اصفهان با ما رقابت می کرد. یادم می آید در آن سال ها یک نمایش با عنوان جاده زرین سمرقند اجرا کردیم که با استقبال رو به رو شد و من در آن نقش حسن قناد را بازی می کردم.
جاده ای که در نهایت به تهران ختم شد.
دقیقا همین طور است. یک روز معز دیوان فکری از تهران برای تماشای نمایش به اصفهان آمده بود که با دیدن جاده زرین سمرقند از من دعوت کرد این نمایش را در تهران هم اجرا کنم. نمایشی که در تهران آقایان سارنگ، تابش، مصدق، محتشم و بانو شهلا ریاحی هم در آن بازی می کردند. همان روزها آقای صدری هم سالن سپاهان را به حاج میرزا کازرونی فروخت و راهی تهران شد تا تئاتر فردوسی را ایجاد کند که همین هم شد.
بهانه ای هم برای ماندن شما شد؟
من آمده بودم سه ماه بمانم که شد شش ماه و بعد از آن هم با کمک دوستان از اداره ای که در آن شاغل بودم انتقالی گرفته و برای همیشه به تهران آمدم.
کدام اداره؟
من کارمند اداره نان و غله وزارت دارایی بودم که به تهران منتقل شدم تا در کنار آن به کارهای هنری هم برسم.
رضا ارحام صدر چه شد؟
آن زنده یاد در اصفهان ماند و هیچ وقت راضی به ترک آن خاک پاک نشد. البته گهگاه برای بازی در فیلم ها به تهران می آمد اما ترجیح داد در همان اصفهان زندگی کند.
داستان سینما از کجا شروع شد؟
از تهران شروع شد. یک روز گفتند آقایی به نام نوربخش با من کار دارد. همدیگر را که دیدیم پیشنهاد کرد با تهیه کنندگی او فیلم وسوسه ازدواج را بسازم. قبول کردم و اتفاقا به خاطر آشنایی با دوربین و دکوپاژ فیلم خوبی شد.
بازیگری چطور؟
بازیگری با پیشنهاد سردار ساکر هندی بود که به همراه چند هندی دیگر در کار سینما بودند.
کدام فیلم؟
خورشید می درخشد که بعد از وسوسه ازدواج دومین کار من در سینما بود. یادش به خیر سردار ساکر با لهجه هندی و فارسی دست و پا شکسته دیالوگ ها را می گفت و من تنظیم می کردم.
پوری بنایی بازیگر فیلم عروس فرنگی تعریف می کند که به واسطه شما وارد سینما شده؟
درست می گوید. او بازیگری را دوست داشت و وقتی نقش بازیگر عروس فرنگی را به او دادم موهایش را کوتاه کرد تا نقش را بگیرد.
حواس تان هست در سال های اخیر این فیلم دوباره با نام «مهمان» ساخته شد؟
بله می دانم و اتفاقا به کارگردان کار پیغام دادم که کپی کردن ایران ندارد، لااقل به خودمان خبر می دادید سر کار حاضر شویم و نقطه ضعف ها را بگوییم تا بهتر ساخته شود.
یک شایعه دیگر درباره دلخوری تان از زنده یاد ایرج قادری بود.
دلخوری نبود. اتفاقا آن زنده یاد هم یکی از هنرمندان خوب آن زمان بود. یک سری انتقاد از قدیمی ها داشت که به ایشان پیغام دادیم این انتقادها خوب نیست.
شما پس از فیلم های زبون بسته، شب ژانویه و مهدی اجل به سراغ ساخت یک سری فیلم کمدی خانوادگی رفتید که بازیگر نقش اول آن خودتان بودید.
در این باره باید بگویم که این اتفاق بعد از تاسیس استودیو «نقش جهان» بود. استودویی که در خیابان جامی بود و بعد از انقلاب آن را به باران فیلم دادند. من در این استودیو پلاتو زده بودم. استودیویی دوبله داشتم و خلاصه تمام کارهای یک فیلم در آنجا انجام می شد. یادمه آقایان شرافت و مقبلی اداره استودیو دوبله را بر عهده داشتند و در کنار کارهای خودمان دیگر فیلم ها را هم دوبله می کردیم.
از فیلم های خودتان نگفتید.
ما یک سری فیلم داشتیم. سالی یک فیلم طنز برای خانواده ها می ساختیم. شعار ما همین بود.
جالب اینجاست که خودتان بازیگر طنز بوده اید و از دیگر هنرمندان طنز هم در کنار خود استفاده می کرده اید.
نگرانی نداشتم که این دوستان جای خودم را بگیرند. هدف من شاد کردن مردم بود. با زبان طنز به خانواده ها پیغام می دادیم که مواظب زندگی خود باشید.
صفرعلی آخرین کار شما در ژانر روستایی بود؟
در آن زمان به خاطر مهاجرت اکثر روستایی ها به شهر این گونه فیلم ها طرفدار خود را داشتند. زنده یاد مجید محسنی کارگردان صفرعلی و پرستوها به لانه بر می گردند بود که با استقبال خوبی رو به رو شدند.
در فیلم پرستوها به لانه بر می گردند آذر شیوا بازی می کرد که بعدها به بهانه اعتراض به مسائل سینما و پشت پرده آن جلوی دانشگاه مشغول سیگارفروشی شد و قید بازیگری را زد.
همین طور است. هر چند خیلی زود آمدند و از او خواستند این کار را نکند.
از سینما فاصله بگیریم. درباره خانواده خود صحبت می کنید؟
زنده یاد علی محمد رجایی، به عنوان استاد تئاتر به اصفهان آمد. من افتخار می کنم شاگردی ایشان را داشتم و بعد هم با دختر ایشان ازدواج کردم. خانم سرور رجایی که در اکثر فیلم های دهه پنجاه نقش مادر و مادرزن من را بازی می کرد، خواهرزنم است که بعد از انقلاب مقیم انگلستان شد. خانم رجایی در فیلم های شوهر کرایه ای نقش مادرم را دارد.
چند فرزند دارید؟
پنج فرزند دارم. پسر بزرگم دکترای زبان شناسی دارد و پسر کوچکم مهندس راه و ساختمان است. دو تا از دخترهایم هم ازدواج کرده اند که شوهر هردوی آنها دکتر است. یکی از بچه ها هم با خودمان زندگی می کند.
با علی خادم عکاس هم رفاقت داشتید؟
استودیوی عکاسی زنده یاد خام در میدان فردوسی بود که گهگاه سری به او می زدم. یک بار که از خیابان می گذشتم یکی با دیدن من گفت ما فکر کردیم شما مرده اید. گفتم مطمئن باش تا حلوای تو را نخورم نمی میرم.
در ایام انقلاب خانه نشین شدید؟
همین طور است. یک بار آمدم خانه دیدم عده ای بدون حکم و مجوز به داخل خانه ریخته اند و دارند خانه را می گردند. با آنها درگیر و بعد بی هوش شدم. آنها هم جیبم را زده بودند. آن زمان رهبر انقلاب امام خمینی (ره) پیغام داده بودند که مزاحم هنرمندان نشوند. البته یک تعهد هم گرفتند که ما کار سینمایی نکنیم.
خاطره خاصی با هنرمندان قدیمی به یادتان مانده است؟
خاطره که زیاد است. با پیروز خطیبی، خارج از تهران حوالی شهریار کار می کردیم. یک شب که از کار بر می گشتم به خاطر نداشتن چراغ جلوی ماشین یک معلق با ماشین زدم که هیچی نشد و به راهم ادامه دادم. البته بگویم جاده خاکی و پردست انداز بود. برای هر فیلم از بهترین کمدین ها مانند زنده یاد میری، یا اصغر سمسارزاده دعوت به کار می کردم.
دوره کار با آنها خاطرات خودش را داشت. یک بار هم مرحوم فریدون گله به استودیو آمد و گفت یک فیلم نامه دارم. او یک ورق سفید را باز کرد و داستان را می خواند؛ بی آنکه چیزی در کاغذ نوشته شده باشد. درباره یک سری صحنه ها هم باید بگویم در همین خانه خودم پلاتو زده و فیلم برداری می کردیم.
با هنرمندان جدید رابطه ای دارید؟
کارها را دنبال می کنم. می دانم اصغر فرهادی بزرگترین افتخار یعنی اسکار را برای سینمای ما آورد. کیومرث پوراحمد هم از اصفهان کارش را شروع کرده و کارهای خوبی دارد.
شما دو فیلم هم در خارج از کشور ساخته اید.
بله؛ دو فیلم به نام های یک اصفهانی در نیویورک و یک اصفهانی در سرزمین هیتلر که دومی داستانش واقعی بود. داستان درباره دختری به نام منیژه بود که با فرار از آلمان به تهران قصه اش را برای مجله ها گفت. آنها را به اسم تحصیل در رشته هتل داری به آلمان برده بودند ولی ماجرا چیز دیگری بوده و آنجا از آنها سوءاستفاده می شده. پس از افشای ماجرا سفارت ایران در آلمان به آن رسیدگی کرد.
آن زمان فیلم های ایرانی در خارج هم اکران می شدند؟ امکانات لازم را داشتید؟
خیلی ابتدایی بود. یک دوربین و یک دکور بود مثل حالا نبود که برای هر چیز یک مسئولی هست. آن موقع ها با دوربین هایی فیلم می گرفتیم که سروصدای خودش را داشت و حالا جزو عتیقه ها شده است.
با کدام هنرمند قدیمی در ارتباط هستید؟
بیشتر با ناصر ملک مطیعی و شاهرخ نادری تماس دارم.
دل تان برای سینما تنگ نشده است؟
مگر می شود دلتنگ نوشم. تمام آن ایام خاطره شده. بعضی از دوستان وقتی من را می بینند می گویند آقای وحدت ما هنوز تصور همان وحدت فیلم های تان را از شما داریم. می گویم من پدر آن وحدت هستم.
خوانندگان نشریه خیلی دوست دارند بدانند نصرت اله وحدت در تمام این سال ها که در سینما نبوده، چه کار می کرده؟
گوشه خانه نشسته بودم. البته باید بگویم که در این سال ها بیشتر سفر می رفتم. اغلب به اصفهان یا دیدن بچه ها در خارج از کشور می رفتم.
شما مثل سایر همکاران تان مانند ناصر ملک مطیعی، شاهرخ نادری و... دنبال شغل آزاد نرفتید؟
همین طور است.
مثل روال سایر گفت و گوها بهتر است از بیوگرافی شما شروع کنیم.
من نصرت اله وحدت، بچه خاک پاک اصفهان و متولد سال 1306 هستم.
از دوران نوجوانی خود خاطره دارید؟
زمان قدیم محله ما در اصفهان، محله چهارسوق شیرازی ها بود. محله ای سمت دروازه تهران که به هوای سینما از آن می گذشتیم و راهی پایتخت می شدیم.
چطور شد به سمت سینما رفتید؟
در آن زمان سرگرمی بیشتر مردم سینما رفتن بود. من هم در کودکی با پدرم به سینما می رفتم و همیشه محو نور آپارات می شدم که روی صحنه رو به ور می افتاد. یادم هست فیلم که تمام می شد فکر می کردم بازیگران آن در آپاراتخانه هستند. یک بار که داخل آپاراتخانه سرک کشیدم، پدرم گفت، دنبال چه می گردی؟ پرسیدم آن همه بازیگر کجا رفتند که می خندید. گفت بزرگ که شدی خودت تشخیص می دهی این آدم ها کجا رفتند.
چطور شد به بازیگری علاقه مند شدید؟
این علاقه از دوران دبیرستان در من پیدا شد. دوره ابتدایی را در مدرسه ثروت بودم و بعد به هنرستان ثروت اصفهان رفتم تا در رشته فنی تحصیل کنم. همان جا با زنده یاد رضا ارحام صدر آشنا و متوجه شدیم هر دو علاقه مند به بازیگری هستیم.
دیگر همه جا با هم بودید؟
بله. این همراهی باعث شد بیشتر فیلم های طنز و کمدی را دنبال کنیم. البته سریال تارزان هم بود اما من و رضا بیشتر دنبال فیلم های باستر کیتون و شلی بودیم تا ادای آنها را دربیاوریم.
شلی کیست؟
آن زمان در اصفهان به چارلی چاپلین شلی می گفتند.
چطور شد به آرزوی خود رسیدید؟
یک روز با رضا ارحام صدر در چهارباغ قدم می زدیم که به یک آگهی برخوردیم. روی آن نوشته بود تئاتر فرهمند، هنرجو می پذیرد. با سرعت خودمان را رساندیدم و دیدیم مرحوم فرهمند با عده ای مشغول تمرین نمایش حاکم یک روزه هستند. یکی دو نفر از اعضا نمی توانستند نقش را حفظ کنند.
همان جا آقای فرهمند من و رضا را صدا کرد که هنر خود را نشان دهیم. رضا شد خلیفه و من هم نقش میرزابنویس را گرفتم. دیالوگ نداشتم اما باید به همه تعظیم می کردم. یادم هست حین اجرا برای تماشاچیان باید یک نفر با الاغش وارد صحنه می شود. من هم برای مرد و هم برای الاغش تعظیم کردم و سالن از خنده منفجر شد.
بعد از تئاتر فرهمند کجا رفتید؟
قرار بود اتللو را اجرا کنیم. فرهمند نقش اتللو را به من داد که پانزده روز آن را تمرین کردم و دست آخر خودش آن را گرفت و به من گفت یاگو را بازی کنم. من ناراحت شدم و بیرون آمدم. نمی دانم چرا آن کار را کرد. او استاد بود قابل احترام. برای همین هیچ وقت نپرسیدم چرا این کار را کرد. به هر حال با رضا به تئاتر المپ و از آنجا به تئاتر سپاهان رفتیم. این تئاتر سپاهان هم حکایت خودش را دارد.
چطور؟
ارحام صدر یک پسرعمو داشت به نام علی صدری که کامیونش را فروخت تا یک سالن تئاتر بسازد. من و رضا از ذوق و خوشحالی مان خیلی کمک کردیم تا سالن زودتر ساخته شود. آن سالن به تئاتر سپاهان مشهور شد. تئاتر که فرهمند هم بیکار نماند و با انتخاب اسم تئاتر اصفهان با ما رقابت می کرد. یادم می آید در آن سال ها یک نمایش با عنوان جاده زرین سمرقند اجرا کردیم که با استقبال رو به رو شد و من در آن نقش حسن قناد را بازی می کردم.
جاده ای که در نهایت به تهران ختم شد.
دقیقا همین طور است. یک روز معز دیوان فکری از تهران برای تماشای نمایش به اصفهان آمده بود که با دیدن جاده زرین سمرقند از من دعوت کرد این نمایش را در تهران هم اجرا کنم. نمایشی که در تهران آقایان سارنگ، تابش، مصدق، محتشم و بانو شهلا ریاحی هم در آن بازی می کردند. همان روزها آقای صدری هم سالن سپاهان را به حاج میرزا کازرونی فروخت و راهی تهران شد تا تئاتر فردوسی را ایجاد کند که همین هم شد.
بهانه ای هم برای ماندن شما شد؟
من آمده بودم سه ماه بمانم که شد شش ماه و بعد از آن هم با کمک دوستان از اداره ای که در آن شاغل بودم انتقالی گرفته و برای همیشه به تهران آمدم.
کدام اداره؟
من کارمند اداره نان و غله وزارت دارایی بودم که به تهران منتقل شدم تا در کنار آن به کارهای هنری هم برسم.
رضا ارحام صدر چه شد؟
آن زنده یاد در اصفهان ماند و هیچ وقت راضی به ترک آن خاک پاک نشد. البته گهگاه برای بازی در فیلم ها به تهران می آمد اما ترجیح داد در همان اصفهان زندگی کند.
داستان سینما از کجا شروع شد؟
از تهران شروع شد. یک روز گفتند آقایی به نام نوربخش با من کار دارد. همدیگر را که دیدیم پیشنهاد کرد با تهیه کنندگی او فیلم وسوسه ازدواج را بسازم. قبول کردم و اتفاقا به خاطر آشنایی با دوربین و دکوپاژ فیلم خوبی شد.
بازیگری چطور؟
بازیگری با پیشنهاد سردار ساکر هندی بود که به همراه چند هندی دیگر در کار سینما بودند.
کدام فیلم؟
خورشید می درخشد که بعد از وسوسه ازدواج دومین کار من در سینما بود. یادش به خیر سردار ساکر با لهجه هندی و فارسی دست و پا شکسته دیالوگ ها را می گفت و من تنظیم می کردم.
پوری بنایی بازیگر فیلم عروس فرنگی تعریف می کند که به واسطه شما وارد سینما شده؟
درست می گوید. او بازیگری را دوست داشت و وقتی نقش بازیگر عروس فرنگی را به او دادم موهایش را کوتاه کرد تا نقش را بگیرد.
حواس تان هست در سال های اخیر این فیلم دوباره با نام «مهمان» ساخته شد؟
بله می دانم و اتفاقا به کارگردان کار پیغام دادم که کپی کردن ایران ندارد، لااقل به خودمان خبر می دادید سر کار حاضر شویم و نقطه ضعف ها را بگوییم تا بهتر ساخته شود.
یک شایعه دیگر درباره دلخوری تان از زنده یاد ایرج قادری بود.
دلخوری نبود. اتفاقا آن زنده یاد هم یکی از هنرمندان خوب آن زمان بود. یک سری انتقاد از قدیمی ها داشت که به ایشان پیغام دادیم این انتقادها خوب نیست.
شما پس از فیلم های زبون بسته، شب ژانویه و مهدی اجل به سراغ ساخت یک سری فیلم کمدی خانوادگی رفتید که بازیگر نقش اول آن خودتان بودید.
در این باره باید بگویم که این اتفاق بعد از تاسیس استودیو «نقش جهان» بود. استودویی که در خیابان جامی بود و بعد از انقلاب آن را به باران فیلم دادند. من در این استودیو پلاتو زده بودم. استودیویی دوبله داشتم و خلاصه تمام کارهای یک فیلم در آنجا انجام می شد. یادمه آقایان شرافت و مقبلی اداره استودیو دوبله را بر عهده داشتند و در کنار کارهای خودمان دیگر فیلم ها را هم دوبله می کردیم.
از فیلم های خودتان نگفتید.
ما یک سری فیلم داشتیم. سالی یک فیلم طنز برای خانواده ها می ساختیم. شعار ما همین بود.
جالب اینجاست که خودتان بازیگر طنز بوده اید و از دیگر هنرمندان طنز هم در کنار خود استفاده می کرده اید.
نگرانی نداشتم که این دوستان جای خودم را بگیرند. هدف من شاد کردن مردم بود. با زبان طنز به خانواده ها پیغام می دادیم که مواظب زندگی خود باشید.
صفرعلی آخرین کار شما در ژانر روستایی بود؟
در آن زمان به خاطر مهاجرت اکثر روستایی ها به شهر این گونه فیلم ها طرفدار خود را داشتند. زنده یاد مجید محسنی کارگردان صفرعلی و پرستوها به لانه بر می گردند بود که با استقبال خوبی رو به رو شدند.
در فیلم پرستوها به لانه بر می گردند آذر شیوا بازی می کرد که بعدها به بهانه اعتراض به مسائل سینما و پشت پرده آن جلوی دانشگاه مشغول سیگارفروشی شد و قید بازیگری را زد.
همین طور است. هر چند خیلی زود آمدند و از او خواستند این کار را نکند.
از سینما فاصله بگیریم. درباره خانواده خود صحبت می کنید؟
زنده یاد علی محمد رجایی، به عنوان استاد تئاتر به اصفهان آمد. من افتخار می کنم شاگردی ایشان را داشتم و بعد هم با دختر ایشان ازدواج کردم. خانم سرور رجایی که در اکثر فیلم های دهه پنجاه نقش مادر و مادرزن من را بازی می کرد، خواهرزنم است که بعد از انقلاب مقیم انگلستان شد. خانم رجایی در فیلم های شوهر کرایه ای نقش مادرم را دارد.
چند فرزند دارید؟
پنج فرزند دارم. پسر بزرگم دکترای زبان شناسی دارد و پسر کوچکم مهندس راه و ساختمان است. دو تا از دخترهایم هم ازدواج کرده اند که شوهر هردوی آنها دکتر است. یکی از بچه ها هم با خودمان زندگی می کند.
با علی خادم عکاس هم رفاقت داشتید؟
استودیوی عکاسی زنده یاد خام در میدان فردوسی بود که گهگاه سری به او می زدم. یک بار که از خیابان می گذشتم یکی با دیدن من گفت ما فکر کردیم شما مرده اید. گفتم مطمئن باش تا حلوای تو را نخورم نمی میرم.
در ایام انقلاب خانه نشین شدید؟
همین طور است. یک بار آمدم خانه دیدم عده ای بدون حکم و مجوز به داخل خانه ریخته اند و دارند خانه را می گردند. با آنها درگیر و بعد بی هوش شدم. آنها هم جیبم را زده بودند. آن زمان رهبر انقلاب امام خمینی (ره) پیغام داده بودند که مزاحم هنرمندان نشوند. البته یک تعهد هم گرفتند که ما کار سینمایی نکنیم.
خاطره خاصی با هنرمندان قدیمی به یادتان مانده است؟
خاطره که زیاد است. با پیروز خطیبی، خارج از تهران حوالی شهریار کار می کردیم. یک شب که از کار بر می گشتم به خاطر نداشتن چراغ جلوی ماشین یک معلق با ماشین زدم که هیچی نشد و به راهم ادامه دادم. البته بگویم جاده خاکی و پردست انداز بود. برای هر فیلم از بهترین کمدین ها مانند زنده یاد میری، یا اصغر سمسارزاده دعوت به کار می کردم.
دوره کار با آنها خاطرات خودش را داشت. یک بار هم مرحوم فریدون گله به استودیو آمد و گفت یک فیلم نامه دارم. او یک ورق سفید را باز کرد و داستان را می خواند؛ بی آنکه چیزی در کاغذ نوشته شده باشد. درباره یک سری صحنه ها هم باید بگویم در همین خانه خودم پلاتو زده و فیلم برداری می کردیم.
با هنرمندان جدید رابطه ای دارید؟
کارها را دنبال می کنم. می دانم اصغر فرهادی بزرگترین افتخار یعنی اسکار را برای سینمای ما آورد. کیومرث پوراحمد هم از اصفهان کارش را شروع کرده و کارهای خوبی دارد.
شما دو فیلم هم در خارج از کشور ساخته اید.
بله؛ دو فیلم به نام های یک اصفهانی در نیویورک و یک اصفهانی در سرزمین هیتلر که دومی داستانش واقعی بود. داستان درباره دختری به نام منیژه بود که با فرار از آلمان به تهران قصه اش را برای مجله ها گفت. آنها را به اسم تحصیل در رشته هتل داری به آلمان برده بودند ولی ماجرا چیز دیگری بوده و آنجا از آنها سوءاستفاده می شده. پس از افشای ماجرا سفارت ایران در آلمان به آن رسیدگی کرد.
آن زمان فیلم های ایرانی در خارج هم اکران می شدند؟ امکانات لازم را داشتید؟
خیلی ابتدایی بود. یک دوربین و یک دکور بود مثل حالا نبود که برای هر چیز یک مسئولی هست. آن موقع ها با دوربین هایی فیلم می گرفتیم که سروصدای خودش را داشت و حالا جزو عتیقه ها شده است.
با کدام هنرمند قدیمی در ارتباط هستید؟
بیشتر با ناصر ملک مطیعی و شاهرخ نادری تماس دارم.
دل تان برای سینما تنگ نشده است؟
مگر می شود دلتنگ نوشم. تمام آن ایام خاطره شده. بعضی از دوستان وقتی من را می بینند می گویند آقای وحدت ما هنوز تصور همان وحدت فیلم های تان را از شما داریم. می گویم من پدر آن وحدت هستم.
ویدیو مرتبط :
ویدئو/ گفت و گو با نصرت اله تواضع 2
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
ابوالفضل پورعرب در کنار ناصر ملک مطیعی و نصرت ا.. وحدت+عکس
ابوالفضل پورعرب در کنار ناصر ملک مطیعی و نصرت ا.. وحدت+عکس
ابوالفضل پورعرب این روزها درصدد آن است که پس از بازیابی سلامتی اش در تازه ترین فیلم سعید سهیلی با عنوان «کلاشینکف» ایفای نقش کند.
ابوالفضل پورعرب این روزها درصدد آن است که پس از بازیابی سلامتی اش در تازه ترین فیلم سعید سهیلی با عنوان «کلاشینکف» ایفای نقش کند. ماهنامه «هفت نگاه» به تازگی تصویری از پورعرب را در کنار ناصر ملک مطیعی و نصرت ا.. وحدت منتشر کرده است.
منبع:inn.ir