سهراب سپهری، یک انسان ساده


بین هنرمندان معاصر ایرانی کمتر هنرمندی را می توانیم پیدا کنیم که به اندازه سهراب سپهری زندگی ای در انزوا پیشه کرده باشد و در عین تا این اندازه بین مخاطبانش محبوبیت داشته باشد.

هفته نامه چلچراغ - ابراهیم ملکوتی: بین هنرمندان معاصر ایرانی کمتر هنرمندی را می توانیم پیدا کنیم که به اندازه سهراب سپهری زندگی ای در انزوا پیشه کرده باشد و در عین تا این اندازه بین مخاطبانش محبوبیت داشته باشد. مجموعه «هشت کتاب» او که یکی از مجموعه های پرفروش به حساب می آید، در یکی دو سال اخیر به صورت مکرر توسط ناشران مختلف منتشر شده است. توجهی که رسانه ها و نشریات در سال های بعد از انقلاب به شعر و شخص سهراب سپهری کرده اند، شگفت انگیز است.

یک انسان ساده

سال 84 یک نشریه دانشگاهی با عنوان «مجله پژوهش زبان و ادبیات فارسی» تحقیقی را منتشر کرد درباره این نکته که رسانه ها چه چیزی درباره سهراب نوشته اند و به چه چیزهایی درباره ادبیات و زندگی او توجه کرده اند. گردآورندگان آن تحقیق درباره پرونده ها و نوشته های مطبوعاتی نوشتند که در «عرصه شعر معاصر، پس از نیما یوشیج بیش از هر شاعر دیگر- به افراط و تفریط- درباره سهراب سپهری سخن گفته شده است. این ستایش ها و نکوهش ها از زمان حیات این شاعر نقاش تا به امروز (1384) ادامه دارد.»

اما موضوع صفحه های مطبوعات درباره سهراب سپهری چه بوده است؟ کلیدواژه های اغلب این صفحه ها از این قرار بوده: «ارتباط شعر و نقاشی سپهری، توجه شاعر به عرفان و فلسفه شرق، طبیعت گرایی، سادگی و صمیمیت در شعر، عدم کارکرد سیاسی- اجتماعی، مفاهیم انتزاعی، زبان و سبک بیان.»

موضوع دیگری که آن تحقیق نشان می داد نیز بسیار جالب بود. زهرا صادقی و غلامرضا پیروز دو محققی بودند که آن تحقیق را حدود 10 سال پیش منتشر کردند. نتیجه تحقیق آن ها به لحاظ آماری چنین بود که آن ها 74 عنوان نشریه را بررسی کردند و از دل آن نشریه ها به 200 مقاله رسیدند. آن ها نوشتند که «از میان 200 عنوان مقاله نوشته شده درباره سهراب سپهری در فاصله سال های 1332 تا 1376، بیشترین تعداد مقاله ها، مربوط به سال های 1369 تا 1372 است که حدود 80 مقاله در این سال ها نوشته شد.

یک انسان ساده

در حالی که مقاله های نوشته شده در زمان حیات سپهری تا سال 1359، تنها 30 عنوان را به خود اختصاص می داد و از این تعداد 11 مقاله فقط در سال مرگ او نگاشته شد.» آن ها مقالاتی را که در واقع سوگ سرود یا خاطره احساسی بوده اند، در این آمار نیاورده اند. بسیاری از مقالات به تداخل نقاشی و شعر، یعنی دو موضوعی که زندگی سهراب درگیرش بود، پرداخته اند و همزمان آن دو را بررسی کرده اند و از تاثیر نقاشی در ذهن شاعرانه او صحبت کرده اند.

بدون شک می توان گفت که از سال 1384 تاکنون که شمار نشریات و روزنامه ها نیز رو به فزونی گذاشته است، مقالات و نوشته های متعددی نیز به این آمار افزوده شده است. اما این همه موضوع درباره سپهری نیست. چند سالی است که نقاشی های او به پدیده ای شگفت انگیز تبدیل شده است. تابلوهای او با قیمت میلیاردی به فروش می رسد و در حوزه هنرهای تجسمی بسیاری از منتقدان و نقاشان را به حیرت واداشته است؛ تابلوهایی که کمتر کسی فکر می کرد تا این اندازه به لحاظ ارزش مالی اوج بگیرند.

آیا می شود این میزان توجه به شعرها و آثار سهراب را صرفا به دلیل موضوعاتی دانست که او در آثارش مطرح می کند؟ آیا باید علت توجه ها به سهراب را در عرفانی دانست که او در زندگی خود تنیده بود؟

واقعیت این است که سپهری از ابتدا در دهه 1330 به عنوان یک نقاش نوپرداز شهرت یافت و در همان دهه او توانست تابلوهای خود را به نمایش بگذارد و یک آدم هنردوست تابلوهای سپهری را در اواخر همان دهه خرید. سهراب درواقع داشت در حوزه ای کار می کرد که به اقتضای زمانه اش محل جدال بین نقاشان نوگرا و کهنه گرا بود. درست مانند دعوایی که بین شاعران متجدد و سنت گرا بود. منتها این جدال ها در زمینه نقاشی خیلی زود فروکش کرده بود.

یک انسان ساده

سپهری سوژه های نقاشی خود را از طبیعت وام می گرفت، ولی در پرداخت آن ها به هیچ وجه اصراری بر خلق سوژه به همان شکلی که در طبیعت هست، نداشت. طبیعتی که او خلق می کرد، از فیلتر ذهنش می گذشت؛ ذهنی که بعدها در شعرهایش نیز به آن ها اشاره کرده بود. در شعر معروف «صدای پای آب» که در روزگار ما به یکی از شعرهای تثبیت شده در حافظه بسیاری از مردم تبدیل شده است، با یک سادگی منحصر به فردی می گوید «اهل کاشانم/ پیشه ام نقاشی است./ گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ، می فروشم به شما/ تا به آغاز شقایق که در آن زندانی است/ دل تنهایی تان تازه شود./ چه خیالی، چه خیالی،... می دانم/ پرده ام بیجان است./ خوب می دانم، حوض نقاشی من بی ماهی است.»

در شعر دیگری با عنوان «ساده رنگ» می گوید: «زن همسایه در پنجره اش تور می بافد، می خواند/ من «ودا»» می خوانم، گاهی نیز/ طرح می ریزم سنگی، مرغی، ابری.»

اگر در این روزگار سهراب را به عنوان شاعری می شناسیم که در کنار نوپردازانی مانند نیما، شاملو، فروغ و اخوان از بهترین شاعران ادبیات معاصر به حساب می آید و مجموعه اشعارش به کارت منتشر می شود، در روزگار خودش از آن شعرها چیزی عایدش نمی شود. سهراب سپهری بابت انتشار مجموعه شعرهایش حتی از جیب نیز پولی می پرداخت؛ این همان روشی بود که فروغ فرخزاد نیز برای انتشار چند مجموعه اول خود کرده بود و بقیه شاعران نیز در آن روزگار همین کار را می کردند.

یک انسان ساده

آن چه در شعر و تابلوهای سهراب سپهری به غایت زیبایی بازتاب یافته است، سادگی منحصر به فردی است که برای درک آن نیازی به فلسفه بافی های پیچیده و پرطمطراق نیست. چند سال پیش نشستی برای بررسی تابلوهای سهراب تشکیل شده بود و یکی از شرکت کنندگان در آن نشست از این موضوع صحبت می کرد که در تابلوهای سهراب قرار نیست موضوعی تاریخی را مشاهده کنیم، حتی قرار نیست در این تابلوها تصویری از یک زن زیبا و فریبنده ببینیم، قرار نیست طرحی انتزاعی و درهم از اشکال را ببینیم که برای درکشان به تفسیرهای پیچیده محتاج باشیم.

 آن چه در تابلوهای سهراب بازتاب پیدا کرده است، نوعی سادگی است. دست مایه اصلی کارهای او درواقع اشکال ساده شده طبیعت است. حتی یک خط راست اغلب در کارهای او طوری ترسیم شده که به بیننده تصویری از کویر را القا کند یا تصویری از یک درخت بلندبالا را.

در تابلوهای او اغلب تصویری از زندگی ساده و دور از ماشینی را می بینیم ک در کویر مرکزی جریان دارد: کوه ها، تپه ها، درخت های بید، خانه های کوتاه و ساده ای که با قوسی به یکدیگر چسبیده اند. این همان چیزی است که در شعرهای معروفش نیز سروده شده اند و حالا سال ها پس از مرگش به بهترین شعرهای او نیز تبدیل شده اند.

یک انسان ساده

سال ها منتقدان تابلوهای سپهری کمتر تصویری از انسان می بینیم. یکی از دوستانش که سال ها با او معاشرت داشته، در پاسخ به این دسته از منتقدان گفته بود سپهری آدمی به اندازه خجول و منزوی بود و در شعرهایش نیز این تنهایی و حساسیتش را بارها نشان داده بود. در شعر «واحه ای در لحظه» از این حساسیت و تنهایی خود چنین صحبت کرده است؛ صحبتی که اکنون به یکی از مثل های سایر در زبان فارسی تبدیل شده است «به سراغ من اگر می آیید/ نرم و  آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد/ چینی نازک تنهایی من.»

عده ای فقدان آدمی در تابلوهای سپهری را به اعتقادات مذهبی او گره زده بودند. کریم امامی درباره خصوصیات زیستی سهراب نوشته است: «برای پرهیز از مزاحمت اشخاص، زنگ تلفن خانه که صدا در می آمد، سپهری هیچ گاه اول خود گوشی تلفن را بر نمی داشت و هیچ گاه در نخستین شب نمایشگاه نقاشی خود که دوستان و آشنایان و علاقه مندان همه جمع بودند و میدان برای جولان دادن از هر لحاظ مهیا بود، حضور نمی یافت. همیشه گوشه خلوتی را با کتابی و دفتری و چند ورق کاغذ طراحی به مجالس رسمی و خانوادگی ترجیح می داد. این نکته (خجالتی بودن سپهری) می تواند یکی از عوامل موثر در ایجاد این پدیده (خالی بودن پرده های سپهری از آدمیان) باشد، ولی حتما یگانه عامل نیست و ریشه های عمیق تری را بایستی برای توجیه آن جست و جو کرد.»

یک انسان ساده

حالا که حدود 35 سال از مرگ سهراب می گذرد، چیزی که مسلم است، حضور مستمر و زنده او در فضای ادبیات و نقاشی ایران معاصر است. واقعیت این است که درباره راز ماندگاری او دلایل متعدد و مختلفی ذکر کرده اند. عده ای این راز را در سادگی و صمیمیت او دانسته اند؛ سادگی ای که هم در شعرها و هم در نقاشی هایش می توان به وضوح دید و از آن لذت برد. صمیمیتی که در شعرهای سهراب سپهری است، از جنس صمیمیتی است که انسان ماشین زده امروزی در مواجهه با یک انسان روستایی تجربه می کند.

 وقتی شما به روستا می روید، نخستین چیزی که تجربه می کنید، همین سادگی و صمیمیت است. انسان روستایی چیزی را که به شما عرضه می کند، بدون هیچ نوع آلایش و آرایش است. او به شما از روستا نمی گوید و تفسیری از این سبک زندگی نمی دهد. شما به عنوان بیننده در اولین مواجهه با انسان روستایی و فضای روستایی این سادگی و صمیمیت را تجربه می کنید.

وقتی دفتر شعرهای سهراب یا تابلوهای او را می بینید، همین تجربه را نیز خواهید داشت. در فضایی پا می گذارید که خبری از اضطراب ها و استرس های زندگی مکانیکی امروزی نیست. تنها چیزی که می بینید، همین سادگی و صمیمیت انسان پاک و بی آلایش است.


ویدیو مرتبط :
سهراب سپهری

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

زندگینامه سهراب سپهری



 

سهراب سپهری

 

سهراب سپهری در 15 مهر ماه 1307 در شهر کاشان به دنیا آمد. پدرش اسدالله سپهری کارمند اداره پست و تلگراف بود و هنگامی که سهراب نوجوان بود پدرش از دو پا فلج شد. با این حال به هنر و ادب علاقه ای وافر داشت. نقاشی می کرد، تار می ساخت و خط خوبی هم داشت.

 

سپهری در سال های نوجوانی پدرش را از دست داد و در یکی از شعرهای دوره جوانی از پدرش یاد کرده است (خیال پدر) یکسال بعد از مرگ او سروده است:

 

در عالم خیال به چشم آمدم پدر

 

کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود

 

دستی کشیده بر سر رویم به لطف و مهر

 

یک سال می گذشت، پسر را ندیده بود

 

 

مادر سپهری فروغ ایران سپهری بود. او بعد از فوت شوهرش، سرپرستی سهراب را به عهده گرفت و سپهری او را بسیار دوست می داشت.

 

دوره کودکی سپهری در کاشان گذشت. سهراب دوره شش ساله ابتدایی را در دبستان خیام این شهر گذرانید.

 

سهراب سپهری

 

سپهری دانش آموزی منظم و درس خوان بود و درس ادبیات را دوست داشت و به خوش نویسی علاقه مند بود.

 

سپهری در سال های کودکی شعر هم می گفت، یک روز که به علت بیماری در خانه مانده و به مدرسه نرفته بود با ذهن کودکانه اش نوشت:

 

ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان

 

نکردم هیچ یادی از دبستان

 

ز درد دل شب و روزم گرفتار

 

ندارم من دمی از درد آرام

 

 

در مهرماه 1319 سپهری به دوره دبیرستان قدم گذارد و در خرداد ماه 1326 آن را به پایان رساند.

 

سهراب از سال چهارم دبیرستان به دانش سرا رفت و در آذر ماه 1325 یعنی اندکی بیش از یک سال بعد از به پایان رساندن دوره دو ساله دانش سرای مقدماتی به استخدام اداره فرهنگ کاشان (اداره آموزش و پرورش) در آمد و تا شهریور 1327 در این اداره ماند.

 

در این هنگام در امتحانات ادبیات شرکت کرد و دیپلم کامل دوره دبیرستان را نیز گرفت.

 

سال بعد او به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران رفت. وقتی که در این دانشکده بود، نخستین دفتر شعرهایش را چاپ کرد و مشفق کاشانی با دیدن شعرهای سپهری پیش بینی کرد که او در آینده آثار ارزشمندی به ادبیات ایران هدیه خواهد داد.

 

اولین کتاب سپهری با نام "مرگ رنگ" در تهران منتشر شد که به سبک نیما یوشیج بود.

 

سپهری دومین مجموعه شعر خود را با نام "زندگی خواب ها" در سال 1332 سرود و در همین سال بود که دوره لیسانس نقاشی را در دانشکده هنرهای زیبا با رتبه اول و دریافت نشان اول علمی به پایان رساند.

 

سهراب سپهری

 

از سال 1332 به بعد، زندگی سپهری در گشت و گذار و مطالعه نقاشی و حکاکی در پاریس، رم و هند و شرکت در نمایشگاه ها و آموختن و تدریس نقاشی گذشت، تا جایی که بعضی او را "شاعری نقاش" خوانده اند و بعضی دیگر "نقاشی شاعر".

 

سهراب در سال 1337 دو کتاب "آوار آفتاب" و "شرق انده" را آماده چاپ کرد ولی موفق به چاپ آنها نشد و سرانجام در سال 1340 این دو کتاب به انضمام "زندگی خواب ها" زیر عنوان "آوار کتاب" منتشر شد.

 

در این کتاب می توان به جلوه های زبان خاص سپهری برخورد کرد و همچنین شور و شوق آمیختگی با طبیعت را _که در شعرهای بعدی کاملاً واضح می شود _ بیشتر دید.

 

در "شرق اندوه" سپهری از هر نظر تحت تاثیر غزلیات مولوی است و شعرهای این مجموعه همه شادمانه و شورانگیزند.

 

دو شعر بلند "صدای پای آب" و "مسافر" پنجمین و ششمین کتاب های او هستند.

 

شهرت سپهری از سال 1344 و با انتشار شعر بلند "صدای پای آب" آغاز شد. در "صدای پای آب" است که محتوای ویژه ی شعر سپهری فرمش را می یابد. فرم و محتوای شعر سپهری، از "صدای پای آب" به بعد به هماهنگی می رسند.

 

"صدای پای آب"، کنایه از صدای پای مسافری در سفر زندگی است.

 

این شعر که روز به روز بر شهرت و محبوبیت او افزود، اولین بار در فصلنامه ی آرش در آبان همان سال منتشر شد.

 

سپهری که تمام عمرش را به دور از جنجال روزنامه ها و مجلات و فقط با دوستان اندک و تنهایی خود می زیست و بدین سبب از طرف نشریات جدی گرفته نشده بود، در سال 1345 با انتشار شعر بلند "مسافر" که یکی از درخشان ترین شعرهای فارسی است، بزرگی و شاعری اش را بر نشریات تحمیل کرد.

 

"مسافر" تأمل و سیر و سفر شاعر است در فلسفه ی زندگی.

 

"جحم سبز" هفتمین مجموعه شعری سپهری و کامل ترین آنها است.

 

"حجم سبز" پایان آخرین جستجوی های سپهری در شعر "مسافر" اوست. گویی پاسخ همه پرسش ها را یافته و به همه حقایق رسیده است.

 

شاعر دیگر منتظر مژده دهندگان نمی ماند بلکه خود قصد می کند که بیاید و پیام آورد: روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد ...

 

هشتمین و آخرین مجموعه شعری سهراب سپهری "ما هیچ، ما نگاه" است.

 

در این کتاب بر خلاف مجموعه"حجم سبز" و دو شعر بلند "صدای پای آب" و "مسافر" شاعر روی به یأس دارد. اما یأسی که جز از حوزه ذهن رنگین سپهری بیرون نمی تراود.

 

سپهری در سال 1355 تمام هشت دفتر و منظومه خود را در "هشت کتاب" گرد آورد.

 

"هشت کتاب" نموداری تمام از سیر معنوی شاعر جویای حقیقت است، از اعتراضات سیاسی تا شور جست و جو و ره سپردن در عرفانی زمینی.

 

"هشت کتاب" یکی از اثر گذارترین و محبوب ترین مچموعه ها، در تاریخ شعر نو ایران است.

 

سپهری در سال 1357 به بیماری سرطان خون مبتلا شد و در سال 1358 برای درمان به انگلستان رفت، اما بیماری بسیار پیشرفت کرده بود و سرانجام در اول اردیبهشت ماه 1359 ، سهراب سپهری به ابدیت پیوست.

 

نخست قرار بود که طبق خواست خودش او را در روستای"گلستانه" به خاک بسپارند، اما به پیشنهاد یکی از دوستانش برای اینکه طغیان رود، مزارش را از بین نبرد او را در صحن "امامزاده سلطان علی" دهستان مشهد اردهال به خاک سپردند.

 

آثار سهراب سپهری

 

نمونه ای از شعر سهراب سپهری از مجموعه "حجم سبز"

 

به باغ هم‌سفران

 

صدا کن مرا

 

صدای تو خوب است.

 

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

 

که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.

 

***

 

کسی نیست،

 

بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت

 

میان دو دیدار قسمت کنیم.

 

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.

 

بیا زودتر چیزها را ببینیم.

 

ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض

 

زمان را به گردی بدل می‌کنند.

 

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.

 

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.

 

***

 

مرا گرم کن

 

(و یک‌بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

 

و باران تندی گرفت

 

و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،

 

اجاق شقایق مرا گرم کرد.)

 

***

 

در این کوچه‌هایی که تاریک هستند

 

من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم.

 

من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم.

 

بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.

 

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.

 

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.

 

اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.

 

و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار خواهم شد.

 

و آن وقت

 

حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم، و افتاد.

 

حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم، و تر شد.

 

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.

 

در آن گیروداری که چرخ زره‌پوش از روی رویای کودک گذر داشت

 

قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.

 

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.

 

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.

 

چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.

 

***

 

و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش "استوا" گرم،

 

تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.