مادربزرگ گم کرده ام در هیاهوی شهرآن نظر بند سبز راکه در کودکی بسته بودی به بازوی مندر اولین حمله ناگهانی تاتار عشق خمره دلم بر ایوان سنگ و سنگ شکستدستم به دست دوست ماندپایم به پای راه رفتمن چشم خورده ام من چشم خورده اممن تکه تکه از دست رفته امدر روز روز زندگانیم بی تو نه بوی خک نجاتم دادنه شمارش ستاره ها تسکینمچرا صدایم کردیچرا ؟سراسیمه و مشتاقسی سال بیهوده در انتظار
مادربزرگمجانم فدایشسرمی گذارمروی پاهایشدستی می کشدبر سرو رویممن مثل گل هااو را می بویمقصه می گویداز دیو و پریمی زنم با اوهر کجا سریخوابم می بردبا قصه هایشیک رختخواب استروی پاهایشمن هم می خواهممثل او باشممادر بزرگیقصه گو باشم
منبع: وبلاگ ادبیات من
tebyan.net
مادر؛ خود عید بود...مادر عید بود ؛ اصلا" خود ؛ خود بهـار بود . از چهار ؛ پنج ؛ روز مانده به سال نو گندم و عدس را شسته بود و زیر پارچه سفید توی بشقابهای خوشگل می چید ؛ گلدانهای شمعدانی را رنگ میزد تا نونوار شوند و از یكماه جلوتر هم خانه تكانی شروع میشد ؛ آن هم چه تكانی ... خانه نو می شد ؛ عید می شد ؛ بوی بهار می داد ؛ بوی تازگی ؛ بوی شكوفه. آن اوایل كه این خانه را خریده بودند ؛ گوش
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشیکه بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوشکه تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین میدهدت پند ولیوعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر استحیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزافگر شب و روز در این قصه مشکل باشی
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوسترفتن آسان بود ار واقف م ...
روزگار تو دگر گردد و کار تو دگر که ز روز بد تو بر تو شدم یاد آور
ای تو در دیده ی من ابهی من نور بصر همه اعضایت تغییر کند پا تا سر
نه دگر مدح کند کس لب لعلت به شکرنه دگر ماند قد تو به سرو کشمر
چشمت آن چشمست اما نبود چون عبهرسینه ات سینه ی قلبست ولی کو مرمر ؟
خار آهن نکند دفع هجوم از سنگر نه دگر کس به هوای تو ستد در معبر
که تو ب
اشعار زیبا درباره عید نوروز
مبارکتر شب و خرمترین روزبه استقبالم آمد بخت پیروز
دهلزن گو دو نوبت زن بشارتکه دوشم قدر بود امروز نوروز
مهست این یا ملک یا آدمیزادپری یا آفتاب عالم افروز
ندانستی که ضدان در کمینندنکو کردی علی رغم بدآموز
مرا با دوست ای دشمن وصالستتو را گر دل نخواهد دیده بردوز
شبان دانم که از درد جدایینیاسودم ز فریاد جهان سوز
گ
در يك باغ زيبا و بزرگ ، گربه پشمالويي زندگي مي كرد .او تنها بود . هميشه با حسرت به گنجشكها كه روي درخت با هم بازي مي كردند نگاه مي كرد .
يكبار سعي كرد به پرندگان نزديك شود و با آنها بازي كند ولي پرنده ها پرواز كردند و رفتند .
پيش خودش گفت : كاش من هم بال داشتم و مي توانستم پرواز كنم و در آسمان با آنها بازي كنم . ديگر از آن روز به بعد ، تنها آرزوي گربه پشمالو پرواز كردن بود .
آرزو
روزی روزگار ، دختر كوچكی در دهكده ای نزدیك جنگل زندگی می كرد . دخترك هرگاه بیرون می رفت یك شنل با كلاه قرمز به تن می كرد ، برای همین مردم دهكده او را شنل قرمزی صدا می كردند . یك روز صبح شنل قرمزی از مادرش خواست كه اگر ممكن است به او اجازه دهد تا به دیدن مادر بزرگش برود چون خیلی وقت بود كه آنها همدیگر را ندیده بودند . مادرش گفت : فكر خوبی است . سپس آنها یك سبد زیبا از خوراكی درست كر
از نخستین روز خلقت بشر، تا کنون در هر کجای دنیا و در میان هر قوم و نژاد و ملتی، با هر آداب و آیینی، وقتی نام مادر برده میشود، کوچک و بزرگ، همه و همه، سرشار از شور و حرارت و مهر و الفت میشوند و قلبشان پر تپشتر میزند. اسلام نیز برای مادر، مقام و ارزش فوق العاده ای قائل شده است تا آنجا که رسیدن به بهشت را با رضای مادر میسر میداند.
مقام مادر از منظر پیامبر اکرم
پیامبر اکرم صلی الله ...
متن روز مادر
ایمان
مادر
شیخ مفید، عالم بزرگ شیعی و فقیه گران قدر عالم اسلام، شبی در خواب دید که حضرت فاطمه زهرا(س) با دو فرزندش حسن و حسین(ع) به نزد او آمده است و به او می گوید: «ای شیخ، آن دو را
فقه بیاموز». فردا، در جلسه درس، هنوز در فکر خواب دیشب بود. زنی همراه دو فرزندش نزد او آمد و گفت: «ای شیخ آن دو را فقه بیاموز.» لبخندی از تحسین بر لب شیخ نشست.
آن زن، فاطمه مادر سید رضی و
به ناگاه دربهای آسمان گشوده شد ، سپهری از سوی خدا فرود آمد در سرزمین ابطح، آری جبرئیل با بالهای گسترده از شرق تا غرب عالم و این حبیب خداست که در جمع اصحاب نشسته
جبرئیل ندا بر آورد:
«هان ای محمد ، خداوند بزرگ بر تو درود میفرستد و تو را فرمان میدهد که چهل شبانه روز از خدیجه دوری گزینی»
عقل کل از کل هستی شد جدا &
سرش را دزدکی از زیر لحاف آورد بیرون. درواقع به زور و ذلت. یک چشمیاز زیر لحاف نگاه کرد به پنجره. بعلــه!!
برف میآمد؛ آن هم چه جور!! اصلا انگار لحاف آسمان پاره شده بود و تمام پنبه ها داشت میریخت بیرون...
یاد (مشهدی پنبه زن) افتاد همیشه آخرهای تابستان بود که سرو کله اش پیدا میشد. وسط حیاط با آن سرفه های کشدارش و صدای بم و خشدارش بساط پهن میکرد و دل و روده طشکهای مادر را م
هیچ دانی ز چه در زندانم ؟دست در جیب جوانی بردم
ناز شستی نه به چنگ آورده ناگهان سیلی ی سختی خوردم
من ندانم که پدر کیست مرایا کجا دیده گشودم به جهان
که مرا زاد و که پرورد چنینسر پستان که بردم به دهان
هرگز این گونهٔ زردی که مراست لذت بوسهٔ مادر نچشید
پدری ، در همهٔ عمر ، مرا دستی از عاطفه بر سر نکشید
کس ، به غمخواری ، بیدار نماند بر سر بستر بیماری من
روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ، تعدادی کبوتر زندگی میکردند. در آن نزدیکی یک شکارچی هم بود که هر روز به سراغ این پرندگان میرفت و تورش را روی زمین پهن میکرد و وقتی پرندهای روی تور مینشست آن را شکار میکرد.
کبوترها از این موضوع خیلی ناراحت بودند،چون کمکم تعدادشان کم میشد و غم و غصه در جمع آنها نفوذ کرده بود.یک روز کبوتر پیر، همه کبوترها را جمع کرد تا با آنها صحبت کند و بعد همگی با ...
یکی از بعداز ظهرهای آخر تابستان بود . نزدیک یک کلبه قدیمی در دهکده ،خانم اردکه لانه اش را کنار دریاچه ساخته بود.
اون پیش خودش فکر می کرد: مدت زیادی هست که روی این تخم ها خوابیده ام . او تنها نشسته بود و بقیه اردکها مشغول شنا بودند .
کم کم تخم ها شروع به حرکت کردند و با نوکهای قشنگ کوچکشان پوسته ی تخم شان را شکستند . آنها یکی یکی بیرون آمدند اما هنوز خیس بودند و نمی توانستند که بخوب
بازار قيصريه اصفهان از بزرگترين و مجلل ترين مرکز خريد و فروش در دوران صفويه بوده است.
اين بازار که هم اکنون بزرگترين مرکز عرضه صنايع دستي استان اصفهان است در سال 1029 هجري قمري ( دوران صفويه) در شمال ميدان تاريخي امام ساخته شد.
بازار قيصريه يا شاهي در دوره صفويه مرکز فروش پارچه هاي گرانبها بوده و شرکتهاي تجاري خارجي نيز در آن حجره هايي داشته اند.
اين بازار قسمت اصفهان جدي
ما گلهاي خندانيم
فرزندان ايرانيم
ايران پاك خود را
مانند جان مي دانيم
ما بايد دانا باشيم
هشيار و بينا باشيم
از بهر حفظ ايران
بايد توانا باشيم
آباد باشي اي ايران
آزاد باشي اي ايران
از ما فرزندان خود
دلشاد باشي اي ايران
این راسته بازار از میدان ارگ شروع و به میدان مشتاقیه ختم میشود. هر بخش از بازار کرمان در زمان یکی از فرمانروایان ین شهر ساخته شده و به خاطر برخی ویژگیهایش در ایران منحصر به فرد و دارای شهرت جهانی است. این بازار طولانی ترین راسته بازار ایران محسوب میشود.
بازار ارگ
اولین بخش بازار ارگ است که از میدان ارگ شروع میشود و تا چهار سوق گنجعلی خان ادامه دارد. این بازار به دو بخش فر ...
روزي الاغ هنگام علف خوردن ،كم كم از مزرعه دور شد . ناگهان گرگ گرسنه اي جلوي او پريد
الاغ خيلي ترسيد.
ولي فكر كرد كه بايد حقه اي به گرگ بزند وگرنه گرگه اونو يك لقمه مي كنه ، براي همين لنگان
لنگان راه رفت و يكي از پاهاي عقب خود را روي زمين كشيد .
الاغ ناله كنان گفت : اي گرگ در پاي من تيغ رفته است ، از تو خواهش مي كنم كه قبل از
خوردنم اين تيغ را از پاي من در بياوري
وقتی تو خونه مامان خنده به لب داره
دنیا می خنده به ما شادی میاره
بابا که از در میاد با بوسه شیرین
برای ما بچه ها هدیه میاره
تو باغچه خونه ما پر از گل و گیاهه
اگه رو سبزه و گل بذاریم پا گناهه
ما مثل شاپرکها می رقصیم دور گلها
با هم آواز می خونیم تو این خونه زیبا
حامد در حالیکه بشدت خسته و گرسنه بود به کنار باغ مشنعمت رسید. از شکاف دیوار نگاهی به داخل باغ انداخت.
گلابیهای رسیده و آبدار از شاخهها آویزان بودند و هر رهگذر خستهای را بسوی خود میخواندند.حامد با دقت داخل باغ را نگاه کرد، هیچکس آنجا نبود. با زحمت خود را از شکاف دیوار به داخل باغ کشاند.
به سراغ یکی از درختهای گلابی رفت و آن را تکان داد.چند گلابی درشت و رسیده بر زمین افتاد. ...
اول از همه برایت آرزومندم كه عاشق شوی،
و اگر هستی، كسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت كوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از كسی نیابی.
آرزومندم كه اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی كنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
كه دست كم یكی در میانشان
بی تردی ...
طاووسی زیبا در جنگلی سرسبز زندگی می کرد. او بال و پر و دم بسیار زیبایی داشت. روی پرهایش نقطه های بزرگیمثل چشم های درشت به نظر می رسید. رنگ سبز و آبی پرها، چشم همه حیوانات را خیره می کرد. برای همین وقتی طاووس می دید که حیوانات جنگل با تعجب و تحسین نگاهش می کنند، دمش را باز می کرد و با آن چتر زیبایی درست می کرد و با ناز و غرور جلوی چشم آن ها راه می رفت و فخر می فروخت. حیوانات جنگل هم که د
چون ما را با درد به دنیا میآورد و بلافاصله با لبخند میپذیرد
چون شیرشیشه را قبل از اینكه توی حلق ما بریزند ، پشت دستشان میریزند
چون وقتی تب میکنیم، آنها هم عرق میریزند
چون وقتی توی میهمانی خجالت میکشیم و توی گوششان میگوییم سیب می خوام، با صدای بلند میگویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید و ما را عصبانی میکند
و وقتی پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک ...
به مناسبت روز مادر مجموعهای بسیار زیبا و بینظیر از متنهای عاشقانه کوتاه که میتواند در کنار هدیه روز مادر قرار بگیرد برای شما دوستان همیشگی سایت آماده كرده ایم.
حکایت سپیدهمادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب
پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی ...
مردم اغلب بی انصاف, بی منطق و خود محورند.ولی آنان را ببخش.
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند,ولی مهربان باش .
اگر موفق باشی دوستانی دروغین ودشمنانی حقیقی خواهی یافت,ولی موفق باش.
اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند,ولی شریف و درستکار باش .
آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند,ولی سازنده باش .
اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت ...
همه میدانیم که زیبایی" آرایش غلیظ و به روز نکردن مدل موها باعث میشود پیرتر به نظر برسید. اما بعضی انتخابهای دیگری هم در لباس پوشیدن هست که سالها به سنتان اضافه میکند. خوشبختانه چنین اشتباهاتی قابل اصلاح هستند.
دامن راسته گشاد :
هدف از پوشیدن دامنهای تنگ، شسته و رفته و جذاب تر به نظر رسیدن است اما اگر دامن تنگتان درست اندازه تان نباشد و برایتان گشاد باشد، اصلاً ...
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. در یک جنگل زیبا و سر سبز قورباغه کوچولویی زندگی می کرد که اسمش قورقوری بود.
قورقوری یک قورباغه ی کوچولوی مهربان بود که با پدر و مادرش زندگی می کرد و دوستان زیادی داشت. قورقوری پسر مهربونی بود، به خاطر همین همه ی حیوونای جنگل اونو دوست داشتند. اما قورقوری یک کمی کنجکاو بود و وقتی برای گردش به جنگل می رفت حرف های پدر و مادرش یادش می ر ...
امروز(یكشنبه، بیست وهفتم شهریورماه) بیست وسومین سال روز درگذشت محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار و روز بزرگداشت این شاعر است.
در آستانه ی این روز نگاهی دارد به روایت شهرزاد بهجت تبریزی _ دختر شهریار _ از زندگی این شاعر معاصر.
زندگی شهریار از زبان دخترش این گونه روایت می شود: «پدرم، سیدمحمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار در تبریز متولد شده است. پدرش از وكلای درجه یك تبریز و مردی ...
بیست وهفتم شهریورماه در تقویم رسمی كشور ـ با وجود همه ی مخالفت ها ـ هنوز به نام «روز شعر و ادب فارسی» است و البته همچنان تنها در حد یك نام برای بزرگداشت یكی از مهم ترین داشته های زبان فارسی و ایرانیان.
امسال، ۹ سال از نام گذاری ۲۷ شهریورماه، روز درگذشت شهریار و بزرگداشت این شاعر، به نام «روز شعر و ادب فارسی» می گذرد؛ روزی كه از ابتدای نام گذاری با اما و اگرها و مخالفت هایی همراه بود ...
گویند مرا چو زاد مادر به دهان گرفتن آموخت
شب ها بر ِ گاهواری من بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه ی راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم الـفـاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لـب مـن بـر غـنچه ی گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست تا هستم وهست دارمش دوست
ایرج میرزای قرن ۲۱
گوینــــــــد مرا چـــو زاد مـادر روی کاناپه، لمــــیدن آموخت
شب ها بر ِ
ضامن آهو، یکی از القابی است که در میان توده مردم به امام هشتم حضرت امام علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه نسبت داده شده است، و حتی برخی از محققان این لقب را برگرفته از داستانهای گوناگونی می دانند که در کتب تاریخی نقل شده است که مشهورترین آن بدین صورت می باشد که:
روزی صیادی در بیابان طوس آهویی را دنبال می کند. اتفاقاً امام رضا علیه السلام در آن نواحی تشریف فرما بودند و آهو به
از ابتدای تاریخ، مادر همیشه نماد مظهر محبت و از خود گذشتگی بوده است. در جامعه صنعتی و خالی از ویژگی های انسان امروز ، هنوز هم مادر شدن یک تحول عظیم در زندگی افراد است و تغییرات بسیاری در خصوصیات و زندگی آنها ایجاد می کند.
داستان ها و فیلم های بسیاری، تکیه بر همین موضوع و بر مبنای فداکاری های یک مادر نوشته و ساخته شده اند که بسیار تاثیرگذار هستند. در سینمای ایران، نمونه شاخص آن بویژه ...
توی جنگل سبز یه درخت کاج بود که از همه ی درختهای جنگل بلندتر و زیباتر بود .این درخت در جایی قرار داشت که از رویشاخه هاش همه ی جنگل و درختای سر سبزش دیده می شدند.
به خاطر همین مدتها بود که به خاطر این درخت بین بعضی از حیوونای جنگل دعوا می شد . سنجاب و جغد و دارکوب و کلاغ و ... همه می خواستن لونشونو روی این درخت بسازن .
بلاخره اختلاف و درگیری بین اونها بالا گرفت و ک
اردکها هر وقت دلشون می خواست می پریدند توی آب برکه ،و آب رو کثیف و گل آلود می کردند و به حق بقیه ی حیوونا کهمی خواستن آب بخورن اهمیت نمی دادن.
زرافه ی مغرور که به خاطر قد بلندش می تونست برگهای بالای درختارو بخوره ،بارها و بارها خونه ی پرنده هایی که روی شاخه های درختا بودند رو خراب می کرد و فرار می کرد.
روباه پیر، با کلک زدن چندین بار سر حیوونای بیچاره کلاه گذاشته بود و غذاهاش
مادربزرگ ۱۰۳ ساله اهل تنبی در انگلستان ، لیلیان لاو پیرترین کاربر فیس بوک است.وی با آی پدخود به فیس بوک می رود تا با دوستان و خانواده اش در تماس باشد، او همچنین ۳۴ دوست در شبکه های اجتماعی دارد که نتیجه ۱۰ ساله وی ، کیلی لاو فعال ترین دوست اینترنتی وی می باشد.
خانم لاو روز غرق شدن کشتی تایتانیک را در سال ۱۹۱۲ به یاد می آورد همچنین زمانی که به مدرسه می رفت جنگ جهانی اول شروع ش ...
یك متخصص تغذیه و سلامت اجتماعی در آمریكا تاكید كرد مادربزرگ ها در جوامع غیرغربی نقش كلیدی در تغذیه و سلامت كودكان ایفا می كنند و نباید در برنامه های سلامت و تغذیه برای زنان و كودكان نادیده گرفته شوند.
به گزارش سرویس بهداشت و درمان ایسنا، دكتر جودی آیوبل با بازبینی۶۰ مطالعه فرهنگی و بهداشتی در ۳۵ كشور آسیایی، آفریقایی و آمریكای لاتین بین سالهای ۱۹۹۵ و ۲۰۱۰ میلادی به این نتایج دست ...