متفرقه


2 دقیقه پیش

با زخم های زندگی چه کنیم؟

در این سلسله مطالب مباحثی درباره زندگی معنای زندگی روابط و احساسات و ... توسط دکتر شیری ارائه خواهد شد. صبح بخیر: ممکن است شما هم مانند بسیاری از افراد جامعه برای حل مشکلات ...
2 دقیقه پیش

نظر آیت‌الله محقق داماد درمورد سید حسن

آیت الله سید مصطفی محقق داماد، برادر حضرت آیت الله سید علی محقق داماد در پاسخ به سئوالی در خصوص اجتهاد آیت الله سید حسن خمینی، گفت: نظر بنده در مورد ایشان همان نظر اخوی ...

فیلم: ماهرترین و شکارچی جهان


زندگی شکارچی‌ها وقتی از زیست بومی به زیست بوم دیگر بروند سخت‌تر هم می‌شود. اما جانوری هست که در همه جا، چه زیر آب و چه روی خشکی، شکارچی قهاری است.

خبرآنلاین: زندگی شکارچی‌ها وقتی از زیست بومی به زیست بوم دیگر بروند سخت‌تر هم می‌شود. اما جانوری هست که در همه جا، چه زیر آب و چه روی خشکی، شکارچی قهاری است.

شکارچی‌ها زندگی سختی دارند. گرفتن حیوانات دیگر کار دشواری است، به خصوص اگر این حیوان‌ها بتوانند از خود دفاع کنند، در نتیجه طبیعی است که احساس کنید که گیاه‌خواران زندگی راحت‌تری دارند.

اما یکی از سخت‌ترین کارها برای شکارچیان، نقل مکان از یک زیست بوم به زیست بوم دیگر است، زیرا شیوه‌های شکار که در یکی جواب می‌دهد، ممکن است در دیگری موثر نباشد. پنگوئن‌های امپراطور شناگران شگفت‌آوری هستند و با ماهیگیری غذای خود را فراهم می‌کنند، اما در روی خشکی عملا هیچ‌کاره‌اند و اگر آنجا بمانند، گرسنه خواهند ماند. و یا با وجود این که کوسه‌های سفید بزرگ در داخل اقیانوس بسیار وحشتناکند، اما اگر پایشان به صحرای سرنگتی برسد، تنها غذایی برای خوردن خواهند بود.

برخی از شکارچی‌ها بین دو محیط خشکی و آب زندگی می‌کنند، اما به ندرت با هر دو محیط سازگار می‌شوند. حالا وقتش رسیده است تا با سازگارترین شکارچی زنده به نام سوسمار آلپی (نام علمی ایچتیوزورا آلپستریس) اشنا شوید.

داخل و خارج از آب

شروع زندگی دوزیستان عموما در آب است، و وقتی که بالغ شدند به سمت خشکی هم می‌آیند. مثال کلاسیک آن قورباغه‌های خاکی هستند، که در آب تخم می‌گذارند، تا زمان بلوغ در آب می‌مانند و بعد از دگردیسی به قورباغه بالغ، وارد خشکی می‌شوند.

سوسمارهای آلپی در انتخاب مکان زندگی خود انعطاف پذیرترند. آنها بعد از بلوغ، پاییز را بر روی خشکی می‌گذرانند، زمستان را در همان جا به خواب زمستانی فرو می‌روند، سپس در بهار به نزدیک‌ترین رودخانه یا دریاچه شیرجه می‌زنند، و به سمت زیست‌گاه آبی‌شان می روند. و تا پاییز سال بعد در آب می‌مانند و تخم ریزی می‌کنند.

بدن‌هایشان نیز به همان اندازه تغییر می‌کند. در طول دوره تولید مثل، تاج‌ جنس نر روی پشتش رشد می‌کند، و نوارهای سفید براق پهلویش بیشتر می‌شود. احتمالا این تغییرات وابسته به رفتار جنسی آنها است. زمانی که وارد آب می‌شوند، اندامی در آنها تکامل می‌یابد که می‌تواند لرزش در آب را حس کند. آنها این عضو را در برگشت به خشکی از دست می‌دهند.

شکار حشرات

به رغم حرکت بین خشکی و آب (شاید بزرگ‌ترین تغییر ممکن در زیست بوم یک گونه)، این مارمولک‌ها در تمام طول سال غذا می‌خورند. اگون هیس از دانشگاه وین در اتریش می‌گوید با وجود این که بسیاری از گونه‌ها می‌توانند هم در خشکی و هم در آب شکار کنند، مارمولک آلپین بر خلاف اکثر آنها هیچ اولویتی بین شکار در خشکی و آب ندارد. برای درک چگونگی این امر، هیس و همکارانش از این مارمولک‌ها در مواقع متفاوتی از سال در حین شکار، فیلم برداری کردند.

هیس مارمولک‌ها را در چهار حالت مختلف بررسی کرد. مارمولک‌هایی که در دوره آبی یا خاکی زندگی خود قرار داشتند، و حشرات را در خشکی یا آب شکار می‌کردند.

در زیر آب، مارمولک‌ها همواره حشره‌ها را به روشی مشابه به دام می‌اندازند، دهانشان را باز می‌کنند و همراه با مقدار زیادی از آب، طعمه خود را نیز می‌مکنند.


حمله زبانی

روی خشکی، کمی قضیه متفاوت خواهد بود. زندگی مارمولک‌ها در فاز خشکی به طور قابل توجهی شبیه به زندگی قورباغه‌ها است و از زبان‌شان استفاده می‌کنند، آنها حشرات را به دام انداخته و به داخل دهانشان می‌کشند. این گروه همچنین مارمولک‌هایی را که برای محیط آبی سازگار شده‌اند، به دام انداختند و آنها را وادار به شکار در خشکی کردند. در این مورد، شکارچیان حشرات را در آرواره‌های خود به دام انداختند و سپس سر زیر آب می‌بردند و شکار را با آب می‌بلعیدند.

هیس می‌گوید: «بین حیواناتی که می‌شناسیم، هیچ حیوانی وجود ندارد که هم توانایی مکش غذا در آب را داشته باشد، و هم از زبانش در خشکی استفاده کند». برای مثال، مارمولک‌های نرم از زبان‌هایشان در خشکی استفاده می‌کنند، اما نمی‌توانند در آب عمل مکش طعمه را انجام دهند و باید بر گزندگی خود تکیه کنند. در حالی که قورباغه‌های بالغ، وقت خود را در آب می‌گذرانند اما شکار را در خشکی می‌جویند.

توانایی بی عیب و نقص این مارمولک‌ها برای تغییر فاز شکار در خشکی و آب، بدون هیچ تغییر مشهودی در آناتومی، می‌تواند توضیح دهد که حیوانات خشکی‌زی اولیه چطور می‌توانستند خارج از آب زندگی کنند. هیس می‌گوید: «ابزار شکار همان است، اما نحوه استفاده کاملا متفاوت است».

تحقیق روی گذار بین خشکی و آب، روی تغییرات اناتومی متمرکز است، مثلا این گذار بین پاها و بال‌ها انجام می‌گیرد، اما توانایی تغییر موشکافانه رفتاری این حیوانات نیز امری ضروری می‌باشد.


ویدیو مرتبط :
ماهرترین و سازگارترین شکارچی جهان

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

نقد فیلم های روز جهان: سفیدبرفی و شکارچی


سفیدبرفی که سالها در چنگ ملکه ای ظالم اسیر شده، سرانجام از زندان مخوف خود فرار می کند و دل به جنگل میزند. آنجا با یک شکارچی آشنا می شود که ..

سایت نقد فارسی:

کارگردان: Rupert Sanders

نویسنده: Evan Daugherty

بازیگران: Kristen Stewart, Chris Hemsworth ,Charlize Theron

خلاصه داستان: سفیدبرفی که سالها در چنگ ملکه ای ظالم اسیر شده، سرانجام از زندان مخوف خود فرار می کند و دل به جنگل میزند. آنجا با یک شکارچی آشنا می شود که ..



همین ابتدای صحبت هایم بگویم که فکر می کنم بهتر است موقع نقد این فیلم بیش از حد بحث فیلم «Mirror Mirror» را پیش نکشیم. شاید شمایل کلی داستان اصلی دو فیلم یکسان باشد، اما شباهت آنها در همین نقطه به پایان می رسد. جز مورد ذکر شده سایر خصوصیات حائز اهمیت دو فیلم کاملاً متفاوت هستند: لحن فیلم، مفهوم آن، موقعیت های ویژه ی طرح و توطئه ی داستان و مواردی از این قبیل. «Mirror Mirror» یک فیلم خانوادگی است که گهگاهی هم صحنه های طنزی به شیوه ی فیلم «Time Bandits» چاشنی آن می شود.

«سفیدبرفی و شکارچی/ Snow White and the Huntsman» فیلمی جدی تر و تیره نگر تر است، یک تراژدی که در قالب ترکیبی از ژانرهای اکشن و ماجراجویانه بیان می شود و هاله ای کمرنگ از فانتزی و خیالپردازی هم آن را فرا گرفته و ممکن است سنت گرایانی را که توقع داشته اند با فیلمی مناسب کودکان مواجه شوند، ناامید کند. حضور کریستن استوارت توجه برخی از طرفداران فیلم های «گرگ و میش» را جلب خواهد کرد، گرچه تصویری که او از سفید برفی ارائه می دهد 180 درجه با شخصیت بی رمق و پیوسته فریب خورده ی بلا سوآن تفاوت دارد. تصورش را بکنید –البته اگر موفق شدید- که بلا زره نظامی بپوشد و شمشیربازی کند!

وعی روحیه ی شکسپیر وار در این فیلم جاری ست. شخصیت های اصلی هر سه دچار صدمات روحی شده اند و زمان زیادی را صرف می کنند تا با مشکلات درونی خود کنار بیایند. به نظر من که هر سه ی آنها به جلسات مشاوره و روان درمانی هفتگی نیاز دارند، اما با توجه به موقعیت فیلم آنها راهی برای جبران این کمبود پیدا می کنند. «سفیدبرفی و شکارچی» گاهی اوقات حتی کمی بیشتر از آنکه لازمه ی فضایی داستانی فیلم است، بی رحمانه و ظالمانه پیش می رود. چنین اتفاقی زیاد جالب نیست و عنصر قهرمانانه ی داستان در میان حال و هوای سنگین و غم انگیز آن گم می شود. تلاش های کم رمق برای افزودن ته مایه ای از طنز به واسطه ی حرکات عجیب و غریب کوتوله ها نتیجه بخش نیست، به خصوص که همان اوایل فیلم شاهد کشته شدن یکی از همین کوتوله ها هستیم. قطعاً بعد از چنین اتفاقی دیگر کسی حال و حوصله ی آن را ندارد که آواز خنده دار و همیشگی کوتوله های داستان سفید برفی را زیر لب زمزمه کند.



صحنه های خشونت بار زیادی در «سفیدبرفی و شکارچی» دیده می شوند که البته در حد فیلم های با رده بندی سنی PG-13 باقی می مانند و موجودات طرف مبارزه هم بیشتر برای فیلم هایی چون « ارباب حلقه ها»، « افسانه های نارنیا» یا «هری پاتر» مناسب هستند. سکانس های نبردهای عظیم که تعداد زیادی از آن ها در این فیلم گنجانده شده، کمی سرسری و بی دقت پرداخت شده اند و متأسفانه پی در پی با نبردهای طولانی، جسورانه و مملو از جزئیاتِ فیلم های پیتر جکسون مقایسه می شوند.

گرچه باید گفت «سفیدبرفی و شکارچی» از نظر جلوه های بصری کار فوق العاده ای ست و حتی در مقایسه با دنیای خیال انگیزی که تارسم سینگ در « Mirror Mirror» خلق کرده بود، شگفت انگیز تر و قابل توجه تر به نظر می رسد.

روپرت سندرز در اولین تجربه ی کارگردانی اش، بوم نقاشی سینمایی پیش روی خود را مانند تفریحگاهی عظیم به خدمت می گیرد و به کمک تکنیک CGI هر آنچه در خیال خود دارد به نقش می کشد. صحنه ی مهیجی که طی آن دسته ای کلاغ دور هم جمع می شوند تا شمایل ملکه را به وجود بیاورند، به خوبی از خصوصیات ناب ذائقه ی بصری سندرز سخن می گوید. البته هنوز نمیتوان گفت او در بازی گرفتن از هنرپیشگان فیلم هم تا این اندازه مهارت دارد. آنچه در «سفیدبرفی و شکارچی» می بینیم گواه مناسبی نیست تا به پشتوانه ی آن در این زمینه نظر بدهیم.

سیر داستان فیلم به طور کلی برای مخاطب آشناست. سفید برفی (کریستن استوارت) در کودکی یتیم می شود و تحت نظارت ملکه ای ظالم و زیبارو (چارلیز ترون) بزرگ می شود. ملکه راولا با پدر سفید برفی ازدواج کرده و همان شب عروسی او را به قتل رسانده است. سفید برفی در برج شمالی قصر زندانی شده است و راولا بر مایملک او حکمرانی می کند. وقتی سرانجام فرصتی برای فرار پیش می آید، سفید برفی آن را غنیمت می شمرد و راهی جنگل تاریک می شود. آنجا با شکارچی (کریس همزورث، که به جای پُتک تبری بر دوش دارد) ملاقات می کند. شکارچی موافقت می کند در ازای مبلغی به عنوان پاداش، او را تا عمارت یک دوک مخالف با حکومت همراهی کند. دوک مدت هاست به کسانی که قربانی عملیات تصفیه ی حکومت از عناصر ناهمگون که از اقدامات مورد علاقه ی روالاست، پناه می دهد. آنها طی مسیر خود با یک ترول، تعدادی پری افسانه ای، گروهی کوتوله (که در ابتدا هشت نفر بوده اند) و یک گوزن نر سفید روبرو می شوند و از سوی دیگر برادر ملکه، فین (سم سپروئل) و سربازان سلطنتی در تعقیب آنها هستند.



به نظر من رابطه ی راولا و فین شاید کمی یادآور رابطه ی خواهر و برادر مجموعه ی «Game of Thrones» یعنی Cersei و جیمی باشد. البته در این فیلم وجود رابطه ی نامشروع صراحتاً بیان نمی شود (چنین کاری خودبخود فیلم را به درجه ی R می فرستاد) اما سرنخ هایی برای مخاطب تیزبین وجود دارد.

گوش خراش ترین نقش آفرینی فیلم متعلق به چارلیز ترون است که برای تأکید بر خباثت شخصیت راولا تک تک جملاتش را با فریاد بیان می کند. دوران کودکی سخت و پر رنج و همچنین وابستگی به جادوی بیرون کشیدن روح دیگران تمامی خصوصیات انسانی ملکه را از بین برده اند و فرجام تلخ و اجتناب ناپذیر او قطعاً فضای قصر را به آرامش و سکوت می رساند. بازی ترون در صحنه هایی که حرفی نمی زند مشکلی ندارد، مانند صحنه ای که ملکه ردای خود را از تن باز می کند و در حوضچه ای از شیر غوطه ور می شود. اما وقتی حرف می زند اغلب آنقدر پر سر و صدا و جیغ مانند است که نمی تواند به واقع حالتی تهدید آمیز داشته باشد. با وجود اینکه نام شخصیت شکارچی درعنوان فیلم آمده، کریس همزورث بیش از حد خودنمایی نمی کند و اجازه می دهد گذشته ی غم انگیز شخصیت تک تک تصمیمات و رفتارهای آتی وی را رقم بزند. او نقش آفرینی قابل قبولی ارائه داده و دست کم گرفته شده است. متأسفانه کریستن استوارت، که شاید هنوز از حال و هوای نقش اول بودن فیلم های «گرگ و میش» خارج نشده، بازی یکنواخت و بی رمقی به نمایش می گذارد. میان سایر شخصیت های فیلم، سفید برفی کمتر از بقیه جالب توجه است، مگر اینکه عاشق پنهانی او ویلیام (سم کلافلین) را هم در نظر بگیریم. برای بازی در نقش کوتوله ها از بازیگرانی با جثه های طبیعی استفاده شده است، مانند یان مک شین، باب هاسکینز و ری وینستون که با استفاده از جلوه های ویژه کوچکنمایی شده اند.



به نظر می رسد برای ماجرای عاشقانه ی «سفیدبرفی و شکارچی» از مثلث عشقی میان لوک اسکای واکر، هان سولو و پرنسس لیا در فیلم های جنگ ستارگان الگو گرفته باشند. اینجا سفیدبرفی میان شکارچی (که طی پیشروی داستان انگیزه اش برای کمک به او از دلایل مالی به احساسات شخصی تغییر می کند) و ویلیام بی باک و خوش قلب (و کسل کننده) گیر افتاده است. هنگامی که می بینیم بوسه ی کدامیک از این دو رقیب سفید برفی را از خواب ناشی از سیب زهر آلود بیدار می کند، معلوم می شود چه کسی پیروز میدان شده است. البته ماجرای عشقی در پیش زمینه ی داستان نگه داشته شده و سعی نشده تا از آن برای جلب مخاطبین مؤنثی که صرفاً به دنبال چنین داستان هایی به سینما می آیند، استفاده شود.

به احتمال زیاد «سفیدبرفی و شکارچی» موفق خواهد شد انتظارات ایجاد شده را برآورده کند. این فیلم با شخصیت های تلخ و نحوه ی پرداخت تیره و خاص آن ممکن است چندان با سلیقه ی کسانی که به دنبال آثار سبک تر و خوش دلانه تر می گردند جور در نیاید. اما با در نظر گرفتن این نکته که تصویری که کریس نولان از بتمن ارائه داد، با وجود لحن غم انگیز آن باز هم مورد توجه قرار گرفت می توان بیش از پیش به آینده فیلم امیدوار بود.

تا جایی که به بازنمایی سینمایی داستان های پریان مربوط است، این فیلم یکی از خلاقانه ترین موارد این چنینی ست و نسبت به اثر ناموفق «Red Riding Hood» محصول 2011 چندین و چندبار بهتر و خوش ساخت تر است. در ضمن آنهایی که فکر می کنند برای کودکان کم سن بیش از حد ترسناک است، حق دارند. به هر حال بی جهت نیست که نویسندگان اولیه ی این داستان پریان، «Brothers Grimm(Grimm به معنی ترسناک و ظالمانه)» نام داشتند.