و كان من دعائه علیه السلام اذا سال الله العافیه و شكرها دعاى بیست و سوم در سوال كردن عافیت- یعنى دور ساختن و دفع نمودن خداى تعالى از بنده بیماریها و امراض را- و سپاس كردن بر عافیت.
«اللهم صل على محمد و آله. و البسنى عافیتك. و جللنى عافیتك». العافیه اسم وضع المصدر الحقیقى. یقال: عافاه الله تعالى معافاه، اى: ابعده من الاسقام و البلایا. و «جللنى» من: جلله بكذا، اذا غطه و عمه و البسه ایاه كما یتجلل الرجل بالثوب. قال الجوهرى فى الصحاح: جلل الشى ء تجلیلا، اى: عم. و فى النهایه الاثیریه: و جلله، اى: غطاه. فمعنى «جللنى» و «البسنى» واحد. و انما كرر لضرب من التاكید و اختلاف اللفظ. و الكلام مبنى على الاستعاره. یعنى: بار خدایا، رحمت كن بر محمد و آل او. و بگردان عافیت خود را لباس من. و بپوشان مرا عافیت خود. یعنى مرا مشمول عافیت خود گردان. «و حصنى بعافیتك». و «حصن»- به حا و صاد مهملتین به روایت مشهوره- اى: ادخلنى فى حصن عافیتك. و در بعضى نسخ به خاء معجمه نیز روایت شده. و الحصن- بالكسر-: كل مكان محمى محرز لا یتوصل الى ما فى جوفه.
یعنى: داخل ساز مرا در حصن و قلعه ى عافیت خود. یا: مخصوص گردان مرا به عافیت خود. «و اكرمنى بعافیتك. و اغننى بعافیتك». و گرامى دار مرا به عافیت خود. و بى نیاز گردان مرا به عافیت خود. «و تصدق على بعافیتك. وهب لى عافیتك». التصدق مجاز عن التفضل. و منه الحدیث: «ان الله یصدق علیهم بثلث اموالكم». كذا قاله المطرزى فى المغرب. (یعنى:) و تصدق كن- یعنى تفضل كن- بر من عافیت خود. و ببخش مرا عافیت خود. «و افرشنى عافیتك». اى: اجعلها لى فراشا، اى: بساطا. و الفراش ما یفرش على الارض، اى: یبسط. و یروى همزته بالقطع من: افرش فلان فلانا بساطا له، اى: بسطه له. و بالوصل من: فرشه ایاه فرشا. (یعنى:) و بگردان عافیت خود را فراش من كه گسترانیده شده باشد- تا من بر او استراحت كنم. و كلام مبنى بر استعاره است. «و اصلح لى عافیتك». منصوب است به نزع خافض. اى: بعافیتك. (یعنى:) و به اصلاح آر حال مرا به عافیت خود. «و لا تفرق بینى و بین عافیتك فى الدنیا و الاخره». و جدایى میفكن میان من و میان عافیت خود در دنیا و آخرت.
«اللهم صل على محمد و آله. و عافنى عافیه كافیه شافیه عالیه نامیه، عافیه
تولد فى بدنى العافیه، عافیه الدنیا و الاخره». بار خدایا، رحمت كن بر محمد و آل او. و عافیت ده مرا عافیتى بس شونده، شفا دهنده، بلند مرتبه، نمو كننده، عافیتى كه تولید بكند و بزایاند در بدن من عافیت را، عافیت دنیا و آخرت.
«و امنن على بالصحه و الامن و السلامه فى دینى و بدنى، و البصیره فى قلبى، و النفاذ فى امورى». و منت نه بر من به صحت و ایمنى و سلامتى در دین و بدن من، و بینایى در عقل من، و روانى در كار من. «و الخشیه لك، و الخوف منك». اگر چه به حسب لغت خوف و خشیت به یك معنى است، لیكن در عرف علما میان این دو فرق است. چه، خوف عبارت بود از تالم نفس از عقابى متوقع به سبب ارتكاب منهیات و تقصیر در طاعات- و این معنى اكثر خلق را حاصل است- و خشیت حالتى باشد كه حاصل شود به سبب شعور به عظمت و هیبت حق عز و علا و وقوف بر نقصان خود و قصور از اداى حق بندگى او. پس خشیت خوفى باشد خاص: و حاصل نیست این معنى مگر علما را. كما قال سبحانه:(انما یخشى الله من عباده العلماء). یعنى: و خشیت من توراست از رهگذر هیبت و عظمت تو. و ترس من از تو باشد. «و القوه على ما امرتنى به من طاعتك، و الاجتناب لما نهیتنى عنه من معصیتك». اللام فى «لما نهیتنى» اما لدعم المعنى، فان الاجتناب یتعدى بنفسه. یقال:
اجتنبته، اى: اعتزلت عنه. كما (ان) العروض مثلا یتعدى (بنفسه) لا بالحرف. یقال: عرضه كذا. ثم تزاد اللام الداعمه فیقال: عرض له. او بمعنى عن، كما فى قوله سبحانه: (و قال الذین كفروا للذین آمنوا لو كان خیرا ما سبقونا الیه)، اى: عن الذین آمنوا. او بمعنى من، كما فى: سمعت له صراخا، اى: منه. یعنى: و منت نه بر قوت دادن بر آنچه امر كرده اى و فرموده اى مرا به آن از طاعت و فرمانبردارى تو تا ترك طاعت ننمایم و خلل در بندگى من به هم نرسد. و دور گردان مرا از آنچه نهى كرده اى مرا از آنكه آن معصیت و نافرمانى تو باشد. پس لفظ «من» در «من طاعتك» و «من معصیتك» بیان كلمه ى «ما» مى كند و «من» بیانیه باشد.
«اللهم و امنن على بالحج و العمره، و زیاره قبر رسولك- صلواتك علیه و رحمتك و بركاتك علیه و على آله- و آل رسولك علیهم السلام ابدا ما ابقیتنى فى عامى هذا و فى كل عام». در نسخه ى ابن ادریس كلمه ى «علیه» اول در قول حضرت سیدالساجدین: «صلواتك علیه» روایت نشده و همین یك «علیه» بعد از «بركاتك» روایت شده. و «آل رسولك» عطف است بر «رسولك». اى: زیاره قبر آل رسولك. یعنى: بار خدایا، منت نه بر من به گزاردن حج و عمره، و زیارت كردن قبر رسول و فرستاده ى تو كه در مدینه ى طیبه است، رحمات و بركات تو بر او و بر آل او باد، و زیارت كردن قبر آل رسول تو- یعنى ائمه ى طاهرین صلوات الله علیهم كه در مدینه و غیر آن واقع است- بر ایشان باد سلام جاودانى مادام كه باقى گذارى مرا، در این سال و در هر سال. یعنى مادام كه حیات من بوده باشد مرا برگزاردن حج و عمره و زیارت پیغمبر و آل او موفق دار.
«و اجعل ذلك مقبولا مشكورا مذكورا لدیك، مذخورا عندك». «مشكورا»، اى: محمودا مثابا. كذا فى الكشاف. یعنى: و بگردان آن حج و عمره و زیارات را مقبول- كه ثواب بر آن مترتب شود. و مشكور نیز به معنى مثاب است- مذكور باشد نزد تو، ذخیره كرده شده باشد نزد تو- تا فرداى قیامت به كار من آید و من به جهت آن ثواب یابم.
«و انطق بحمدك و شكرك و ذكرك و حسن الثناء علیك لسانى». (یعنى:) و گویا گردان به سپاس خود و شكرگزارى و یاد كردن خود زبان مرا. «و اشرح لمراشد دینك قلبى». المراشد- جمع المرشد- اى: مقاصد الطرق. یعنى: و گشاده گردان از براى راه راست یافتن كه آن دین توست دل مرا.
«و اعذنى و ذریتى من الشیطان الرجیم». الرجیم فعیل بمعنى المفعول. و هو المرجوم، اى: المطرود من جنابه تعالى و من باب رحمته، او المرجوم بالكواكب. (یعنى:) و پناه ده مرا و فرزندان مرا از دیو رانده شده از رحمت تو- یا: رانده شده از نار كواكب. چه، وقتى كه شیطان جهت استراق سمع قصد آسمان كند، ستارگان او را برانند به نار خود. «و من شر السامه و الهامه و العامه و اللامه». السامه اما بمعنى الخاصه، من سمت النعمه، اذا خصت. قال الاموى: اهل المسمه: الخاصه و الاقارب. و اما بمعنى ذات السم، او الذین یتبعون العورات و یتحسسون المعایب، من: فلان یسم ذلك الامر- بالضم- اى: یسبره و ینظره. و لما قرنت بالعامه لم یبعد ان یكون المراد بها الخاصه. و یحتمل هنا عموم الاشتراك. و الهامه: واحده الهوام. قال الجوهرى: لا یقع هذا الاسم الا على المخوف من
الاجناس. و قال ابن الاثیر: الهامه: كل ذات سم یقتل. و الجمع: هوام. فاما ما یسم و لا یقتل، فهو السامه- كالعقرب و الزنبور. و قد یقع الهوام على ما یقع من الحیوان و ان لم یقتل، كالحشرات. و منه حدیث كعب بن عجره: «اتوذیك هو ام راسك؟» اراد القمل. و اللامه، اى: ذات لمم، اى: جنون. و رجل ملموم، اى: به لمم. و العین اللامه: التى تصیب بسوء. قال ابن الاثیر: لم یقل: ملمه- و اصلها من الممت بالشى ء- لیزاوج قوله: «من شر كل سامه». و عن رسول الله صلى الله علیه و آله: «اعوذ بكلمات الله التامه من شر كل سامه و من كل عین لامه». یعنى: «و از شر خاصان» همچو خویشاوندان و نزدیكان، یا: از شر صاحبان سم و زهر كه كشنده نباشد زهر ایشان- همچو عقارب و زنبورها. و مى تواند بود كه مراد جمیع این معانى باشد در این مقام بر سبیل عموم اشتراك، اگر چه خلاف اصل است. «و از شر جنبندگان كه صاحب سم قاتل باشند» همچو مار و بعضى از عقارب «و از شر عوام مردم، و از شر عیانین». یعنى مردمان چشم بد كه همچو حیات زننده اند بر مردم. «و من شر كل شیطان مرید». المرید و المارد: العاتى. (یعنى:) و از شر هر دیوى سركش و نافرمانبردار. «و من شر كل سلطان عنید». و از شر هر پادشاه ستیزه كننده از حق برگردنده.
«و من شر كل مترف حفید». المترف- على صیغه اسم المفعول- اى: كل متنعم ذى مال- على ما فى التنزیل الكریم: (و اذا اردنا ان نهلك قریه امرنا مترفیها)، اى: متمولیها و متنعمیها بالطاعه و الاحسان- او: كل باغ بطر. من قولهم: اترفته النعمه و سعه العیش، اى: اطغته و ابطرته. و قد یراد بالمترف المنهمك فى ملاذ الدنیا و شهواتها. و منه قوله عز من قائل: (انهم كانوا قبل ذلك مترفین). و الحفید- بالفاء- بمعنى المحفود، اى: الذى یخدمه اصحابه و یعظمونه و یسرعون فى طاعته، فیكون فعیلا بمعنى المفعول. او: الذى له حفده، اى: بنون و اولاد الاولاد. و اما بمعنى الفاعل- اى: حافد- و المراد به كل من یسارع الى الشر و یسرع فى القطیعه. و اصل الحفد: السرعه. و سیف محتفد، اى: سریع القطع. و منه فى الدعاء: «الیك نسعى و نحفد» اى: نسرع فى العمل و الطاعه. و فى نسخه ابن ادریس: «حقید»- بالقاف- اى: حاقد. و معناه: كل مترف طاغ بطر ذى حقد، اى: حقود، على ان یكون الفعیل من ابنیه المبالغه. (یعنى:) و از شر هر مالدار صاحب نعمتى كه به شادى تمام گذراند- یا: طغیان كننده اى از غایت فراخى عیش شتاب كننده در انگیختن شر، یا: كینه دار. «و من شر كل ضعیف و شدید». و از شر هر مردمان سست و سخت. «و من شر كل شریف و وضیع». وضیع ضد شریف است. یعنى: از شر هر مرد بزرگ و بلندپایه و فرومایه و پست.
«و من شر كل صغیر و كبیر». یعنى: از شر هر كوچك و بزرگ. «و من شر كل قریب و بعید». و از شر هر نزدیك و دور. «و من شر كل من نصب لرسولك و لاهل بیته حربا من الجن و الانس». و از شر هر آن كس كه به پاى كرد مر رسول تو را و اهل بیت رسول را دشمنى و جنگ و خصومت، از پرى و آدمى. «و من شر كل دابه انت آخذ بناصیتها. انك على صراط مستقیم». الاخذ بالناصیه كنایه عن شده الاخذ و قاهریه الاخذ و مقهوریه الماخوذ. (یعنى:) و از شر هر جنبنده تو گیرنده پیشانى او را. و این كنایه است از شدت غالبیت و قاهریت. به درستى كه تو مستعلى بر راه راست و راه راست نماینده اى بندگان خود را.
«اللهم صل على محمد و آله. و من ارادنى بسوء فاصرفه عنى و ادحر عنى مكره». اى: ابعد و اطرد. یقال: دحره و طرده و ابعده. یعنى: بار خدایا، رحمت كن بر محمد و آل او. و هر كه خواهد مرا به بدى و اراده ى بدى داشته باشد، پس بگردان آن را از من و دور كن از من مكر او را. «و ادرا عنى شره». الدرء: الدفع. و منه: «ادرووا الحدود بالشبهات». یعنى: و دفع كن از من شر او را. «و رد كیده فى نحره». «نحر» موضع قلاده است.
یعنى: بازگردان كید و مكر او را در گردن او. یعنى مكر او را به او بازگردان.
«و اجعل بین یدیه سدا حتى تعمى عنى بصره، و تصم عن ذكرى سمعه». و بگردان برابر او و پیش روى او حجابى و مانعى تا كور سازى از من چشم او را و كر سازى گوش او را. «و تقفل دون اخطارى قلبه». لفظه «دون» بمعنى عند. اى: اجعله مقفلا عند محاوله اخطارى بالبال فلا یستطیع الیه سبیلا. (یعنى:) و بگردان در دل او قفلى كه مرا به دل خود راه نتواند داد وقتى كه اراده نماید كه مرا به خاطر گذراند. «و تخرس عنى لسانه». و گنگ سازى از من زبان او را. «و تقمع راسه». من: قمعه- كمنعه-، اذا ضربه بالمقمعه- باسكان القاف بعد المیم المكسوره و قبل المیم المفتوحه- و هى العمود من حدید، او شى ء كالمحجن یضرب بها راس الفیل، او خشبه یضرب بها الانسان على راسه. (یعنى:) و بكوبى سر او را- به چوگان و عصایى كه از آهن باشد یا از چوب. «و تذل عزه». و خوار سازى عزت او را. «و تكسر جبروته». هو فعلوت من الجبر بمعنى القهر. (یعنى:) و بشكنى قهر و غلبه ى او را. «و تذل رقبته». و خوار سازى رقبه و گردن او را. و این كنایه است از خوارى او.
«و تفسخ كبره». فسخ الشى ء: نقضه، كالبیع و غیره. (یعنى:) و بشكنى بزرگى او را. «و تومننى من جمیع ضره و شره و غمزه و همزه و لمزه و حسده و عداوته و حبائله و مصایده و رجله و خیله». الغمز هو العیب، او هو الاشاره بالعین. و الهمز: كلام من وراء القفا. و همزات الشیطان: خطراته التى یخطر بقلب. و اللمز: مواجهه. و الحبائل: المصاید. واحدها: حباله- بالكسر- و هى ما یصاد بها من اى شى ء كان. و فى الحدیث: «النساء حبائل الشیطان»، اى: مصایده. و المصاید واحدها المصیده- بالكسر- اى: ما یصطاد به. و الرجل: اسم جمع للراجل، كالركب. و الخیل: الخیاله. و فى الحدیث: «یا خیل الله اركبى». هذا على حذف المضاف: اراد: یا فرسان خیل الله. (یعنى:) و ایمن گردان مرا از ضرر رسانیدن او، و بدى او، و عیب گفتن او- یا: اشارت چشم- و غیبت كردن او، و طعنه زدن و دشمنى او، و دامهاى او، و آلت صید او، و اعوان او از پیادگان و سواران او. «انك عزیز قدیر». به درستى كه تو غالب بر همه چیزى و توانایى بر آن.