دانش و فناوری


2 دقیقه پیش

گرفتن ویزای انگلیس در ایران

از زمانی که اخذ وقت سفارت انگلیس در تهران ممکن شد، بسیاری از مشکلات متقاضیان این ویزا نیز به فراموشی سپرده شد. اگر چه هنوز هم بعضی از متقاضیان این ویزا، به جهت تسریع مراحل ...
2 دقیقه پیش

دوره مدیریت پروژه و کنترل پروژه با MSP

پروژه چیست؟ پروژه به مجموعه ای از فعالیتها اطلاق می شود که برای رسیدن به هدف خاصی مانند ساختن یک برج، تاسیس یک بزرگراه، تولید یک نرم افزار و … انجام می شود. در همه پروژه ...

توهم شنیدن صدای زنگ موبایل!!





اخبار,اخبار جدید,اخبار جالب

 

«رینگزایتی» چیست؟

چند توصیه مفید برای رهایی از اضطراب زنگ تلفن همراه

اگر شما هم بدون اینكه موبایل‌تان زنگ بخورد، دچار توهم شنیدن صدای زنگ تلفن یا احساس كاذب ویبره آن می‌شوید، در صورت تكرار این توهم، احتمالا به اضطراب ناشی از زنگ موبایل یا «سندرم توهم زنگ تلفن» مبتلا شده‌اید كه آن را به اصطلاح «رینگزایتی» نیز می‌نامند.

به گزارش ایسنا، به نقل از تورنتو نیوز، در این مقاله توصیه شده است كه برای رهایی از این اضطراب و نگرانی كاذب دستورالعمل‌های زیر را بكار بگیرید:

- چند ساعت در روز گوشی خود را دور از دسترس‌‌تان قرار دهید و از آن فاصله بگیرید.

- مدیتیشن و تنفس‌های آرامش‌بخش را انجام دهید تا اكسیژن كافی به مغزتان برسد.

- در ساعات شب تلفن خود را چك نكنید و هنگام خواب آن را كنار خود قرار ندهید. مغز شما برای اینكه بتواند خود را مجددا شارژ كند، باید در حالت تخلیه اطلاعات قرار بگیرد و استراحت شبانه بهترین زمان برای این كار است.

- نوشیدن مایعات زیاد و مصرف غذاهای سالم در كاهش رینگزایتی نیز تاثیرگذار است.

- از دست دادن وعده‌های غذایی در زمان مشخص به تشدید این اضطراب كمك می‌كند.

- وحشت نكنید اگر به این سندرم مبتلا شده‌اید، مطمئن باشید كه با تمرینات فوق می‌توانید به آن غلبه كنید و به حالت عادی بازگردید./ایسنا

 


ویدیو مرتبط :
صدای زنگ موبایل در وضعیت سفید

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

وقتی موبایل آقا موشه زنگ خورد !



 

 

قصه آقا موشه

 

آقا موشه از صبح زود به آرایشگاه رفته بود تا کمی سبیل هایش را کوتاه کند. آخر می خواست در جشن فارغ التحصیلی اش ازمدرسه، شیک و مرتب باشد.


تازه کارش تمام شده بود که موبایلش زنگ زد. همسایه اش پروانه خانم بود. دستپاچه بود و صدایش از پشت تلفن می لرزید.


آقا موشه، زود بیا خونه.


آقا موشه با نگرانی پرسید: اتفاقی افتاده؟


پروانه خانم جواب داد:


بدو بیا که خونه تو رو دارن صاحب میشن.


آقا موشه که خیلی خانه زیبا و آرام خودش را دوست داشت همین که این حرف را شنید، از آرایشگاه بیرون پرید و به سمت باغی که خانه اش در آن جا بود، دوید.


توی راه با عصبانیت فریاد می کشید:


خانه مرا می خواهند صاحب شوند؟ با هزار زحمت آن درخت سیب را پیدا کردم و زیر آن لانه قشنگم را ساختم . حالا به همین راحتی، یک نفر آن را از من بگیرد؟


به نزدیکی های باغ که رسید، پروانه خانم را دید که با نگرانی بال می زند و انگار منتظر آقا موشه است.


آقا موشه با صدای بلند گفت: چه کسی جرات کرده وارد خانه من بشود. نشانش بده تا با دندان هایم حسابش را برسم.


پروانه خانم که از ترس، یک بال خود را روی صورتش گرفته بود گفت: هیس، او خیلی خطرناک است.


آقا موشه که دیگر طاقت ایستادن نداشت، به سمت خانه اش دوید، و وقتی که سرش را داخل خانه کرد از ترس زبانش بند آمد.


او مار سیاه بزرگی را دید که با خیال راحت در لانه نرم و گرم او مشغول استراحت بود و صدای خر و پفش همه جا را پر کرده بود. آقا موشه، گریه اش گرفت. از جیبش دستمال کاغذی کوچکی در آورد و دانه دانه اشک هایش را پاک کرد. بعد هم به گوشه ای از باغ رفت و به مامانش تلفن کرد.


مامان آقا موشه وقتی صدای لرزان و نگران آقا موشه را شنید، با دست زد توی صورتش و گفت:


«خدا مرگم بده، چه شده موش موشکم؟»


آقا موشه ماجرای مار سیاه و لانه اش را که دیگر مال او نبود برای مادر تعریف کرد و از او راهنمایی خواست.

وقتی موبایل آقا موشه زنگ خورد


مامان آقا موشه فکری کرد و گفت: «پسر نازنینم» زور تو هرگز به یک مار سیاه گنده نمی رسه. خانه ات را ول کن و بیا اینجا با هم زندگی کنیم. اگر هم این جا نمی آیی، یک خانه دیگر برای خودت دست و پا کن. آقا موشه گفت: یعنی به همین راحتی تسلیم این مار زورگو بشوم؟ مامان موشه زد زیر گریه و گفت: «آره پسرم، من یه دونه بچه که بیشتر ندارم، نمی خوام بلایی سرت بیاد مادر» و گریه اش شدیدتر شد و آقا موشه با مامانش خداحافظی کرد و به فکر فرو رفت. با خودش گفت: معلوم است که نمی توانم با مار بجنگم، باید فکر دیگری کرد. آن وقت منتظر شد تا باغبان برای آب دادن به درخت ها، سر و کله اش پیدا شود. اما باغبان در گوشه ای از باغ خوابیده بود و حالا حالاها قصد بیدار شدن نداشت.


آقا موشه فکری به خاطرش رسید. زنگ موبایلش را روی «صدای بلند» تنظیم کرد و آن را توی جیبش گذاشت. آن وقت به پروانه خانم گفت: موبایلت را بردار و پشت سر هم، شماره مرا بگیر.


خودش هم روی سر باغبان ایستاد. صدای زنگ موبایل توی باغ پخش شد. دینگ دینگ دینگ...


باغبان دستش را به طرف جیبش برد اما متوجه شد که صدا از تلفن او نیست. برای همین دوباره چشم هایش را بست و خوابید اما یک بار دیگر صدای دینگ دینگ بلند شد. باغبان به اطراف نگاه کرد و چشمش به آقا موشه افتاد که آرام و بی خیال روی سر او موبایل بازی می کرد. برای همین هم، عصبانی شد، بیلش را برداشت و دنبال موش دوید. موش که از عصبانیت باغبان خوشحال شده بود او را به طرف خانه اش که مار در آن خوابیده بود کشاند. به دم لانه موش که رسیدند، مار سیاه را دیدند که او هم از صدای زنگ موبایل آقا موشه بیدار شده بود. باغبان همین که چشمش به مار افتاد، با بیل محکم توی سر او زد. مار بی هوش روی زمین افتاد. آن وقت باغبان او را در کیسه ای گذاشت و برد و موش به لانه اش خزید.


منبع:تبیان