مذهبی


2 دقیقه پیش

دعای مشلول همراه ترجمه

دعای مشلول همراه ترجمه   موسوم به دعاى «الشاب المأخوذ بذنبه» [یعنى: جوانى كه به سبب گناهش گرفتار عذاب حق شده] این دعا از كتابهاى كفعمى و«مهج الدعوات» نقل شده، و دعایى ...
2 دقیقه پیش

رمزی برای استجابت دعا

یکی از این دعاهای ارزشمند، مناجات شریف شعبانیه است   بر اساس منابع روایی برترین و محبوب ترین کارها نزد خداوند متعال در بین بندگان خویش، دعا کردن معرفی شده است، از طرفی ...

قله قرآن کدام سوره است؟



محتویات سوره بقره,آیة الکرسی

سوره بقره در مدینه نازل شده و «286» آیه دارد.

 

سوره بقره در مدینه نازل شده و «286» آیه دارد. علت نامگذارى این سوره به «بقره» داستانى است در مورد گاو بنى اسرائیل که در آیات 67 تا 73 آمده است. این سوره که طولانى ترین سوره هاى قرآن مجید است، مسلماً یک جا نازل نشده، بلکه در فواصل مختلف، و به مناسبت ها و نیازهاى گوناگون جامعه اسلامى، در مدینه نازل گردیده است. ولى با این حال جامعیت آن از نظر اصول اعتقادى اسلام و بسیارى از مسائل عملى (عبادى، اجتماعى، سیاسى و اقتصادى) قابل انکار نیست.

فضیلت سوره بقره
به نظر می رسد فضیلت و برتری این سوره به خاطر جامعیت آن و افضل بودن آیة الکرسى به جهت محتواى توحیدى خاص آن باشد. و این منافات ندارد که بعضى از سوره هاى دیگر قرآن از جهات دیگرى برترى داشته باشند؛ چرا که از دیدگاه هاى مختلف به آنها نظر شده است.

برترى سوره بقره از نظر جامعیت و طولانى بودن آن است. (تفسیر کوثر، ج 1، ص 34) این سوره گسترده؛ اصول معارف، اخلاق، حقوق و احکام فقهى فراوانى را در خود دارد و از این جهت در میان سوره ها بی همتا است و فراز «آیة الکرسی» از این سوره نیز برجستگی بیشتری داشته و مشتمل بر مضامین بلند توحید و خداشناسی است که از این جهت نسبت به آیات دیگر این سوره دارای اوج و عظمت می باشد.
 
همچنین از امام سجاد (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) چنین نقل شده است: کسى که چهار آیه از آغاز سوره بقره و آیة الکرسى و دو آیه بعد از آن و سه آیه از آخر آن را بخواند هرگز در جان و مال خود ناخوش آیندى نخواهد دید و شیطان به او نزدیک نمى شود و قرآن را فراموش نخواهد کرد. (محمد بن مسعود، التفسیر، ج 1، ص 25)


گفتنی است ثواب ها، فضیلت ها و پاداش هاى مهمى که براى تلاوت قرآن یا سوره ها و آیات خاصى نقل شده، هرگز مفهومش این نیست که انسان آنها را به صورت ورد بخواند و تنها به گردش زبان قناعت کند. بلکه خواندن قرآن براى فهمیدن، و فهمیدن براى اندیشیدن، و اندیشیدن براى عمل است.

اتفاقاً هر فضیلتى که درباره سوره اى یا آیه اى ذکر شده، تناسب بسیار زیادى با محتواى آن سوره یا آیه دارد. به عنوان نمونه در فضیلت سوره «نور» مى خوانیم هر کس بر آن مداومت کند، خداوند او و فرزندانش را از آلودگى به «زنا» حفظ مى کند. این به خاطر آن است که محتواى سوره نور دستورات مهمى در زمینه مبارزه با انحرافات جنسى دارد؛ دستور به تسریع ازدواج افراد مجرد، دستور به حجاب، دستور به ترک چشم چرانى و نگاه هاى هوس آلود، دستور به ترک شایعه پراکنى و نسبت هاى ناروا، و دستور به اجراى حد شرعى درباره زنان و مردان زنا کار.


بدیهى است، اگر محتواى این سوره در جامعه یا خانواده اى پیاده شود، آن جامعه و خانواده آلوده به زنا نخواهد شد. درست است که خواندن قرآن به هر حال ثواب دارد، ولى ثواب اصلى و آثار سازنده هنگامى خواهد بود که مقدمه اى براى اندیشه و عمل باشد. (تفسیر نمونه، ج 1، ص 57 ٓ 60)     

محتویات سوره بقره,آیة الکرسی

در متون روایی، «سوره بقره» به ویژه فراز «آیة الکرسی»، قُلّه قرآن معرفی شده است

 
محتویات سوره بقره:
سوره بقره با تأكید بر اهمیت و نقش ایمان در سعادت فردى و اجتماعى انسان، اعلام مى دارد كه تنها راه سعادت، ایمان به خدا و پایبندى به تعالیم انبیاست. این سوره از سه بخش تشكیل شده است: در بخش نخست اهمیت و جایگاه ایمان و بندگى خدا در زندگى انسان بیان مى گردد. بخش دوم به سرگذشت قوم بنى اسرائیل اختصاص دارد و در آن پیامدهاى ذلت بار مخالفت این قوم با خدا و پیامبران بیان شده و تلاش هاى آن ها در شكست دادن پیامبر اسلام خنثی مى گردد. سومین بخش سوره نیز به معرفى دین توحیدى اسلام مى پردازد و بسیارى از احكام و مقررات دینى را همراه با معارف اعتقادى و اخلاقى اسلام بیان مى كند.


کدام سوره و کدام آیه، قلّه قرآن اعلام شده اند؟
در متون روایی، «سوره بقره» به ویژه فراز «آیة الکرسی»، قُلّه قرآن معرفی شده است. (سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن، ج 1، ص 196) در این جا به ذکر چند نمونه از این روایات بسنده می شود:

ثواب ها، فضیلت ها و پاداش هاى مهمى که براى تلاوت قرآن یا سوره ها و آیات خاصى نقل شده، هرگز مفهومش این نیست که انسان آنها را به صورت ورد بخواند و تنها به گردش زبان قناعت کند. بلکه خواندن قرآن براى فهمیدن، و فهمیدن براى اندیشیدن، و اندیشیدن براى عمل است.

1-  پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله): «هر چیزى قلّه اى دارد و قلّه قرآن، سوره بقره است. در این سوره، آیه اى است که سَرور آیات قرآن است و آن، آیة الکرسى است». (ترمذی، محمد بن عیسى، سنن الترمذی، ج 5، ص 157)


2- پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله): «براى هر چیزى قله ای است و قله قرآن، سوره بقره می باشد». (ابن أبی جمهور، محمد بن زین الدین، عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج 1، ص 285)

3- امام صادق (علیه السلام): «براى هر چیزی قله اى هست و قله قرآن آیة الکرسى است، هر کسی یک بار آن را بخواند خداوند هزار ناگوارى از ناگواری هاى دنیا و هزار ناگوارى از ناگواری هاى آخرت را از او بگرداند، آسان ترین ناگوارى دنیا فقر و آسان ترین ناگوارى آخرت عذاب قبر است و من به امید ارتقای درجه و مقامم آن را می خوانم». (عیاشی، محمد بن مسعود، التفسیر، محقق، رسولی محلاتی، هاشم، ج 1، ص 136)

در همین راستا می توان گفت که برترى سوره بقره از نظر جامعیت و طولانى بودن آن است. (تفسیر کوثر، ج 1، ص 34) این سوره گسترده؛ اصول معارف، اخلاق، حقوق و احکام فقهى فراوانى را در خود دارد و از این جهت در میان سوره ها بی همتا است و فراز «آیة الکرسی» از این سوره نیز برجستگی بیشتری داشته و مشتمل بر مضامین بلند توحید و خداشناسی است که از این جهت نسبت به آیات دیگر این سوره دارای اوج و عظمت می باشد.


بنابراین، از جهت قله بودن بین سوره ها؛ سور بقره قله قرآن است و از جهت قله بودن آیات؛ آیة الکرسی .

 

منبع:tebyan.net


ویدیو مرتبط :
آزمون حفظ 5 سوره ی دیگر قرآن کریم از نونهالان بهشت قرآن

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

چرا سوره های قرآن با بسم الله شروع می شوند؟



علت ابتداء هر سوره با بسم الله

 و اما اینكه این نام شریف بر سر هر سوره تكرار شده ، نخست باید دانست كه خداى سبحان كلمه (سوره ) را در كلام مجیدش چند جا آورده ، از آن جمله فرموده : (فاتوا بسورة مثله )، و فرموده : (فاتوا بعشر سور مثله مفتریات ) و فرموده : (اذا انزلت سورة )، و فرموده : (سورة انزلناها و فرضناها). از این آیات مى فهمیم كه هر یك از این سوره ها طائفه اى از كلام خدا است ، كه براى خود و جداگانه ، وحدتى دارند، نوعى از وحدت ، كه نه در میان ابعاض یك سوره هست ، و نه میان سوره اى و سوره اى دیگر.
و نیز از اینجا مى فهمیم كه اغراض و مقاصدى كه از هر سوره بدست مى آید مختلف است ، و هر سوره اى غرضى خاص و معناى مخصوصى را ایفاء مى كند، غرضى را كه تا سوره تمام نشود آن غرض نیز تمام نمى شود، و بنا بر این جمله (بسم الله ) در هر یك از سوره ها راجع به آن غرض واحدى است كه در خصوص آن سوره تعقیب شده است .
پس بسم الله در سوره حمد راجع به غرضى است كه در خصوص این سوره هست و آن معنائى كه از خصوص این سوره بدست مى آید، و از ریخت این سوره برمى آید حمد خدا است ، اما نه تنها بزبان ، بلكه باظهار عبودیت ، و نشان دادن عبادت و كمك خواهى و در خواست هدایت است ، پس كلامى است كه خدا به نیابت از طرف بندگان خود گفته ، تا ادب در مقام اظهار عبودیت را به بندگان خود بیاموزد.
و اظهار عبودیت از بنده خدا همان عملى است كه مى كند، و قبل از انجامش بسم الله مى گوید، و امر ذى بال و مهم همین كارى است كه اقدام بر آن كرده ، پس ابتدا به نام خداى سبحان هم راجع به او است ، و معنایش این است : خدایا من به نام تو عبودیت را براى تو آغاز مى كنم ، پس باید گفت : متعلق باء در بسم الله سوره حمد ابتداء است ، در حقیقت مى خواهیم اخلاص در مقام عبودیت ، و گفتگوى با خدا را به حد كمال برسانیم ، و بگوئیم پروردگارا حمد تو را با نام تو آغاز مى كنم ، تا این عملم نشانه و مارك تو را داشته باشد، و خالص براى تو باشد، ممكن هم هست همانطور كه قبلا گفتیم متعلق آن فعل (ابتداء) باشد، و معنایش این باشد كه خدایا من خواندن سوره و یا قرآن را با نام تو آغاز مى كنم ، بعضى هم گفته اند: (باء) استعانت است ، و لكن معنى ابتداء مناسب تر است ، براى اینكه در خود سوره ، مسئله استعانت صریحا آمده ، و فرمود: (ایاك نستعین )، دیگر حاجت به آن نبود كه در بسم الله نیز آن را بیاورد.
معنى و موارد استعمال لفظ (اسم )
و اما اسم ؟ این كلمه در لغت بمعناى لفظى است كه بر مسمى دلالت كند، و این كلمه از ماده (سمه ) اشتقاق یافته ، و سمه به معناى داغ و علامتى است كه بر گوسفندان مى زدند، تا مشخص شود كدامیك از كدام شخص است ، و ممكن هم هست اشتقاقش از (سمو) به معناى بلندى باشد، مبدا اشتقاقش هر چه باشد كارى نداریم ، فعلا آنچه لغت و عرف از لفظ (اسم ) مى فهمد، لفظ دلالت كننده است ، و معلوم است كه لازمه این معنا آن است كه اسم غیر از مدلول و مسمى باشد.
البته این یك استعمال است ، استعمال دیگر اینكه اسم بگوئیم و مرادمان از آن ذاتى باشد كه وصفى از اوصافش مورد نظر ما است ، كه در این مورد كلمه (اسم ) دیگر از مقوله الفاظ نیست ، بلكه از اعیان خارجى است ، چون چنین اسمى همان مسماى كلمه (اسم ) به معناى قبلى است .
مثلا كلمه (عالم - دانا - كه یكى از اسماء خدایتعالى است ) اسمى است كه دلالت مى كند بر آن ذاتى كه به این اسم مسمى شده ، و آن ذات عبارت است از ذات بلحاظ صفت علمش ، و همین كلمه در عین حال اسم است براى ذاتى كه از خود آن ذات جز از مسیر صفاتش خبرى نداریم ، در مورد اول اسم از مقوله الفاظ بود، كه بر معنائى دلالت مى كرد، ولى در مورد دوم ، دیگر اسم لفظ نیست ، بلكه ذاتى است از ذوات كه داراى وصفى است از صفات .
فرق بین اسم و اسم اسم و علت تفكیك بین آندو
و اما اینكه چرا با این كلمه چنین معامله اى شده ، كه یكى مانند سایر كلمات از مقوله الفاظ، و جائى دیگر از مقوله اعیان خارجى باشد؟ در پاسخ مى گوئیم علتش این شده كه نخست دیده اند لفظ (اسم ) وضع شده براى الفاظى كه دلالت بر مسمیاتى كند، ولى بعدها برخوردند كه اوصاف هر كسى در معرفى او و متمایز كردنش از دیگران كار اسم را مى كند، به طوریكه اگر اوصاف كسى طورى در نظر گرفته شود كه ذات او را حكایت كند، آن اوصاف درست كار الفاظ را مى كند، چون الفاظ بر ذوات خارجى دلالت مى كند، و چون چنین دیدند، اینگونه اوصاف را هم اسم نامیدند.
نتیجه این نامگذارى این شد كه فعلا (اسم ) همانطور كه در مورد لفظ استعمال مى شود، و بان لحاظ اصلا امرى لفظى است ، همچنین در مورد صفات معرف هر كسى نیز استعمال مى شود، و به این لحاظ از مقوله الفاظ نیست ، بلكه از اعیان است .
آنگاه دیدند آن چیزى كه دلالت مى كند بر ذات ، و از هر چیزى به ذات نزدیكتر است ، اسم بمعناى دوم است ، (كه با تجزیه و تحلیل عقلى اسم شده )، و اگر اسم به معناى اول بر ذات دلالت مى كند، با وساطت اسم بمعناى دوم است ، از این رو اسم بمعناى دوم را اسم نامیدند، و اسم به معناى اول را اسم اسم .
البته همه اینها كه گفته شد مطالبى است كه تحلیل عقلى آن را دست مى دهد، و نمى شود لغت را حمل بر آن كرد، پس هر جا كلمه (اسم ) را دیدیم ، ناگزیریم حمل بر همان معناى اول كنیم .
در صدر اول اسلام این نزاع همه مجامع را بخود مشغول كرده بود، و متكلمین بر سر آن مشاجره ها مى كردند، كه آیا اسم عین مسمى است ؟ و یا غیر آنست ؟ ولكن اینگونه مسائل دیگر امروز مطرح نمى شود، چون آنقدر روشن شده كه به حد ضرورت رسیده است ، و دیگر صحیح نیست كه آدمى خود را به آن مشغول نموده ، قال و قیل صدر اول را مورد بررسى قرار دهد، و حق را به یكطرف داده ، سخن دیگرى را ابطال كند، پس بهتر آن است كه ما نیز متعرض آن نشویم .
توضیح لفظ جلاله (الله )
و اما لفظ جلاله (الله )، اصل آن (ال اله ) بوده ، كه همزه دومى در اثر كثرت استعمال حذف شده ، و بصورت الله در آمده است ، و كلمه (اله ) از ماده (اله ) باشد، كه به معناى پرستش است ، وقتى مى گویند (اله الرجل و یاله )، معنایش این است كه فلانى عبادت و پرستش كرد، ممكن هم هست از ماده (و ل ه ) باشد، كه بمعناى تحیر و سرگردانى است ، و كلمه نامبرده بر وزن (فعال ) به كسره فاء، و بمعناى مفعول (ماءلوه ) است ، همچنان كه كتاب بمعناى مكتوب (نوشته شده ) مى باشد، و اگر خدایرا اله گفته اند، چون ماءلوه و معبود است ، و یا بخاطر آن است كه عقول بشر در شناسائى او حیران و سرگردان است .
و ظاهرا كلمه (الله ) در اثر غلبه استعمال علم (اسم خاص ) خدا شده ، و گرنه قبل از نزول قرآن این كلمه بر سر زبانها دائر بود، و عرب جاهلیت نیز آن را مى شناختند، همچنان كه آیه شریفه : (و لئن سئلتهم من خلقهم ؟ لیقولن الله ) (و اگر از ایشان بپرسى چه كسى ایشان را خلق كرده ، هر آینه خواهند گفت : الله )، و آیه : (فقالوا هذا لله بزعمهم ، و هذا لشركائنا)، (پس درباره قربانیان خود گفتند: این مال الله ، و این مال شركائى كه ما براى خدا داریم )، این شناسائى را تصدیق مى كند.
از جمله ادله ایكه دلالت مى كند بر اینكه كلمه (الله ) علم و اسم خاص خدا است ، این است كه خدایتعالى به تمامى اسماء حسنایش و همه افعالى كه از این اسماء انتزاع و گرفته شده ، توصیف مى شود، ولى با كلمه (الله ) توصیف نمى شود، مثلا میگوئیم الله رحمان است ، رحیم است ، ولى بعكس آن نمیگوئیم ، یعنى هرگز گفته نمیشود: كه رحمان این صفت را دارد كه الله است و نیز میگوئیم (رحم الله و علم الله و رزق الله )، (خدا رحم كرد، و خدا دانست ، و خدا روزى داد،) ولى هرگز نمیگوئیم (الله الرحمن ، رحمان الله شد)، و خلاصه ، اسم جلاله نه صفت هیچیك از اسماء حسناى خدا قرار مى گیرد، و نه از آن چیزى به عنوان صفت براى آن اسماء گرفته میشود.
از آنجائى كه وجود خداى سبحان كه اله تمامى موجودات است ، خودش خلق را به سوى صفاتش هدایت مى كند،و مى فهماند كه به چه اوصاف كمالى متصف است ، لذا مى توان گفت كه كلمه (الله ) بطور التزام دلالت بر همه صفات كمالى او دارد، و صحیح است بگوئیم لفظ جلاله (الله ) اسم است براى ذات واجب الوجودى كه دارنده تمامى صفات كمال است ، و گرنه اگر از این تحلیل بگذریم ، خود كلمه (الله ) پیش از اینكه نام خدایتعالى است ، بر هیچ چیز دیگرى دلالت ندارد، و غیر از عنایتى كه در ماده (ا ل ه ) است ، هیچ عنایت دیگرى در آن بكار نرفته است .
معنى رحمن و رحیم و فرق آن دو
و اما دو وصف رحمان و رحیم ، دو صفتند كه از ماده رحمت اشتقاق یافته اند، و رحمت صفتى است انفعالى ، و تاءثر خاصى است درونى ، كه قلب هنگام دیدن كسى كه فاقد چیزى و یا محتاج به چیزى است كه نقص كار خود را تكمیل كند، متاءثر شده ، و از حالت پراكندگى به حالت جزم و عزم در مى آید، تا حاجت آن بیچاره را بر آورد، و نقص او را جبران كند، چیزیكه هست این معنا با لوازم امكانیش درباره خدا صادق نیست ، و به عبارت دیگر، رحمت در خدایتعالى هم به معناى تاءثر قلبى نیست ، بلكه باید نواقص امكانى آن را حذف كرد، و باقى مانده را كه همان اعطاء، و افاضه ، و رفع حاجت حاجتمند است ، به خدا نسبت داد.
كلمه (رحمان ) صیغه مبالغه است كه بر كثرت و بسیارى رحمت دلالت مى كند، و كلمه (رحیم ) بر وزن فعیل صفت مشبهه است ، كه ثبات و بقاء و دوام را میرساند، پس خداى رحمان معنایش خداى كثیر الرحمه ، و معناى رحیم خداى دائم الرحمه است ، و بهمین جهت مناسب با كلمه رحمت این است كه دلالت كند بر رحمت كثیرى كه شامل حال عموم موجودات و انسانها از مؤ منین و كافر مى شود، و به همین معنا در بسیارى از موارد در قرآن استعمال شده ، از آن جمله فرموده : (الرحمن على العرش استوى )، (مصدر رحمت عامه خدا عرش است كه مهیمن بر همه موجودات است ) و نیز فرموده : (قل من كان فى الضلاله فلیمدد له الرحمن مدا)، (بگو آن كس كه در ضلالت است باید خدا او را در ضلالتش مدد برساند) و از این قبیل موارد دیگر.
و نیز بهمین جهت مناسب تر آنست كه كلمه (رحیم ) بر نعمت دائمى ، و رحمت ثابت و باقى او دلالت كند، رحمتى كه تنها بمؤ منین افاضه مى كند، و در عالمى افاضه مى كند كه فنا ناپذیر است ، و آن عالم آخرت است ، همچنانكه خدایتعالى فرمود: (و كان بالمؤ منین رحیما)، (خداوند همواره ، به خصوص مؤ منین رحیم بوده است )، و نیز فرموده : (انه بهم رؤ ف رحیم )، (بدرستى كه او به ایشان رئوف و رحیم است )، و آیاتى دیگر، و به همین جهت بعضى گفته اند: رحمان عام است ، و شامل مؤ من و كافر مى شود، و رحیم خاص ‍ مؤ منین است .
منبع:shafaqna.com