اخبار
2 دقیقه پیش | عکس: استهلال ماه مبارک رمضانهمزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ... |
2 دقیقه پیش | تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریموزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که میتواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام میشود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ... |
5 پرده از زندگی خصوصی دکتر حسین فاطمی
پریوش سطوتی 16ساله بود که با دکتر سید حسین فاطمی ازدواج کرد. دختر نوجوانی که نه از خانواده ای سیاسی بود و نه چیزی از دنیای سیاست می دانست. با این حال، وقتی در 16سالگی به خواست خانواده اش پای سفره عقد نشست، نمی دانست به مردی بله می گوید که قرار است یکی از ماندگارترین مردان تاریخ ایران شود.
پریوش سطوتی نه عاشق فاطمی بود، نه عاشق عروس شدن. برای همین وقتی با حسین فاطمی 29ساله ازدواج کرد، برای او شرط گذاشت که دور سیاست را خط بکشد. پریوش گفته بود: «به شرطی با تو ازدواج میکنم که از مناصب سیاسی و دنیای سیاست خداحافظی کنی.» و فاطمی یک روز بعد از ازدواج به این شرط عمل کرد و از مناصب سیاسی اش استعفا داد.
خانواده دکتر فاطمی با پدر پریوش سطوتی آشنایی داشتند و دکتر فاطمی وقتی پریوش را دید، همه قول و قرارهایش فراموش کرد. او به خاطر مبارزات و فعالیت های سیاسی اش گفته بود هیچ وقت ازدواج نمیکند: «عاشق من شدند و ازدواج کردیم. در آن زمان دکتر، معاون پارلمانی و سخنگوی دولت بود. به من گفت شما با من ازدواج کنید و من استعفا میدهم و دقیقا این کار را کرد. یک روز بعد از اینکه ازدواج کردیم، دکتر فاطمی از تمام کارهایشان استعفا دادند و من وقتی متوجه این موضوع شدم، به شدت ناراحت شدم. محصلین و دانشجویان در مقابل درب خانه ما تجمع کرده بودند و تلفنهای زیادی از دفتر دکتر مصدق و این طرف و آن طرف به من منزل ما میشد و من در آن موقع فهمیدم چه کار اشتباهی کردم.»
به خاطر من به آشپزخانه نرو
پریوش سطوتی 6سال با دکتر فاطمی زندگی کرد و در همان 6سال هم بیشتر اوقات دکتر یا مخفی بود، یا مجروح یا در حال کار. آنقدر که ساعت 3نیمه شب به خانه می آمد و ساعت 5:30 صبح از خانه می رفت. با این حال می گوید: «فردی شجاع و در عین حال مهربان مثل دکتر فاطمی ندیدم. همیشه وقتی وارد خانه میشدند به من ابراز محبت زیادی میکردند.
یک روز یادم هست در آشپزخانه بودم و میخواستم آشپزی کنم، ولی چون آشپزی چندان بلد نبودم، کمی برایم سخت شده بود، دکتر فاطمی وقتی وارد اتاق شدند دست من را گرفتند و گفتند که غذا چیزی نیست و اصلا دوست ندارم تو به خاطر من در آشپزخانه باشی، نمیخواهم آشپزی کنی. روزنامه و مجله بخوان و کارهایی را که دوست داری انجام بده، هیچ وقت به خاطر من به آشپزخانه نرو.»
تیری که به قلب دکتر زدند
دکتر فاطمی 3سال قبل از تیرباران شدن، در آرامگاه ظهیرالدوله تهران ترور شد. اتفاقی که پریوش اینطور تعریف می کند: «فاطمی در 13 سالگی پدرش را از دست داد و از همان زمان نیز شروع به نوشتن در روزنامههای مختلف کرد و به علت اینکه به بیان حقایق می پرداخت و منتقد بود، مرتب زندانی میشد. دکتر فاطمی مشوق محمد مسعود شد تا انتشار روزنامه "مرد امروز" را ادامه دهد و خودش هم روزنامه "باختر امروز" را منتشر میکرد. به مسعود گفته بود که بیا در کنار هم به خاطر پیشرفت کشور مبارزه کنیم. حسین با مسعود رابطه بسیار صمیمانهای داشت به همین بابت وقتی مسعود را ترور کردند، به شدت ناراحت و افسرده شد.
در سالگرد ترور مسعود من یک ماهه باردار بودم. صبح سالگرد ترور مسعود دکتر به من گفت که من بر سر مزار مسعود در شمیران میروم؛ چراکه ما با هم خیلی رابطه دوستانه داشتیم و از شما نیز خواهش میکنم که ساعت 3 بعدازظهر به عنوان همسر من بر سر مزار او حاضر شوی ودرست در همان روز و بر سر مزار مسعود بود که دکتر ترور شد و تیرهایی به قلب و طحال ایشان اصابت کرد و از همان جا ایشان را به بیمارستان نجمیه بردند. دکتر در راه بیمارستان به همراهانش گفته بود که به پریوش همسرم نگویید چه اتفاقی افتاده است در حالی که رادیو BBC این موضوع را اعلام کرده بود، ولی رادیوی منزل ما قطع شده بود و من در جریان اخبار نبودم.»
زن خدمتکار دکتر را لو داد
بعد از کودتای 28 مرداد، ساواک به دنبال دستگیری فاطمی بود. برای پیدا کردن او جایزه گذاشته بودند و این در حالی بود که دکتر فاطمی مدام در خانه دوست و آشنا مخفی می شد. اسفند ماه سال 1332 خدمتکار یکی از این خانه ها به ساواک خبر داد که کسی در این خانه مخفی شده است. ساواک به خانه ریخت و دکتر فاطمی را دستگیر کرد. ارتشبد نصیری قصد داشت با ماشین فاطمی را به دم کاخ ببرد تا به شاه اطلاع دهد که او را دستگیر کرده اما وقتی فاطمی را به داخل ماشین میبرد با ته هفت تیر به سر دکتر فاطمی میزند و شعبان بیمخ با چندین ضربه چاقو به جان دکتر می افتند.
بعد از آن دکتر فاطمی به بیمارستان ارتش منتقل می شود و همانجا هم حکم اعدام او را صادر می کنند. حکمی که صبح 19آبان ماه 1333 اجرا شد. دکتر فاطمی قبل از اعدام آخرین حرف هایش را اینطور عنوان کرد: «مرگ بر دو قسم است؛ مرگی در رختخواب ناز و مرگی در راه شرف و افتخار و من خدای را شکر میکنم که در راه مبارزه با فساد شهید میشوم. خدای را شکر میکنم که با شهادتم در این راه دین خود را به ملت ستمدیده و استعمارزده ایران ادا کردهام و امیدوارم سربازان مجاهد نهضت همچنان مبارزه را ادامه دهند…»
جنازه را با تاکسی آوردند
همسر دکتر فاطمی ماجرای تیرباران کردن همسرش را اینطور تعریف میکند: «10 روز قبل از اینکه حکم دکتر اجرا شود، در جریان حکم اعدام بودیم، این احتمال را هم میدادیم که ممکن است دکتر عفو شود. روزی که دکتر فاطمی را اعدام کردند همه داغدار بودند، دانشجویان، محصلین، همه ناراحت و عزادار بودند.
در آن موقع جنازه دکتر فاطمی را نیز به ما نمیدادند و خواهر ایشان سلطنت خانم با زحمت زیاد توانست جنازه را بگیرد و با تاکسی جنازه ایشان را آوردند. روزی که دکتر فاطمی را در ابن بابویه به خاک میسپردند، خواهرشان سخنرانی قرایی کرد و رژیم پهلوی را زیر سوال برد، نظامیانی که در آنجا بودند هم گریه میکردند و هیچ عکسالعملی نشان نمیدادند.»
ویدیو مرتبط :
Manaye Zendegi 2-1 دکتر سید محسن فاطمی - معنای زندگی دکتر سید محسن فاطمی
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
7 پرده از زندگی خصوصی دکتر محمد مصدق(+عکس)
دکتر مصدق رهبر نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران شناخته میشود
7 پرده از زندگی خصوصی دکتر محمد مصدق (+عکس)
محمد مصدق (۲۹ اردیبهشت۱۲۶۱ تهران - ۱۴ اسفند ۱۳۴۵) سیاستمدار، حقوقدان، نمایندهٔ چند دوره مجلس شورای ملی، و نخستوزیر ایران در سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ بود. او پس از ترور سپهبد حاجعلی رزمآرا و نخستوزیری کوتاهمدت حسین علاء به نخستوزیری رسید. دکتر مصدق رهبر نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران شناخته میشود.
اردیبهشت ماه سال 1261، وزیر دفتر ناصرالدین شاه صاحب پسری شد که بعدها تمام مناسب مهم سیاسی را تصاحب کرد و قدم آخرش را با ملی کردن صنعت نفت برداشت. قدمی که حالا بعد از سالها هنوز پررنگ ترین نقطه در تاریخ استقلال اقتصادی ایران به حساب می آید.
مصدق چطور مصدق شد؟
محمد مصدق پسر میرزا هدایتالله آشتیانی بود که در دوره ناصرالدین شاه به «وزیر دفتر» معروف بود. کسی که ناصرالدین شاه روی او حساب ویژه ای داشت و به همین دلیل بعد از مرگ میرزا هدایت الله در سال ۱۲۷۱ شغل او را به پسر 10ساله اش محمد داد و او را «مصدقالسلطنه» نامید. نامی که بعدها به محمد مصدق تغییر پیدا کرد و تا زمان مرگ روی او ماند.
محمد، بعد از تحصیلات مقدماتی که در تبریز داشت به تهران آمد و وقتی 17 ساله بود به مستوفی گری (محاسب عواید مالیاتی) منصوب شد و توانست با سن کمش طوری کارها را پیش ببرد که علاقه عموم مردم را جلب کند. با این حال، در دوره مشروطه شغل مستوفی گری در حد دزدی منفور مردم شد و مصدق هم از این کار کناره گرفت. در 19سالگی با زهرا، دختر میر سید زین العابدین ظهیرالاسلام که سومین امام جمعه تهران بود ازدواج کرد که حاصل آن دو پسر به نامهای احمد و غلام حسین و سه دختر به نامهای منصوره و ضیااشرف و خدیجه بود.
جوانی دکتر محمد مصدق
سوئیس وطن من است
در اولین دوره انتخابات مجلس مشروطیت از طبقه اعیان و اشراف اصفهان انتخاب شد ولی چون به سن سی سال نرسیده بود، اعتبارنامه او رد شد تا مصدق راهی فرانسه شود و بعد از تحصیل علوم سیاسی، به سوئیس برود و دکترایش را از آنجا بگیرد. کشوری که بعدها او لقب «وطن ثانوی» خود را به آن داد. او در خاطراتش راجع به اقامت در سوئیس مینویسد: «در آنجا بودم که قرارداد وثوقالدوله بین ایران و انگلیس منعقد گردید... تصمیم گرفتم در سوئیس اقامت کنم و به کار تجارت پردازم. مقدار قلیلی هم کالا که در ایران کمیاب شده بود خریده و به ایران فرستادم؛ و بعد چنین صلاح دیدم که با پسر و دختر بزرگم که ۱۰ سال بود وطن خود را ندیده بودند به ایران بیایم و بعد از تصفیه کارهایم از ایران مهاجرت نمایم. این بود که همان راهی که رفته بودم به قصد مراجعت به ایران حرکت نمودم...»
اما این سفر به سرانجام نرسید چون در راه بازگشت کمونیست های شوروی بخش هایی از تفلیس را اشغال کرده بودند و ناامنی منطقه به حدی بود که مصدق از همان راه آمده، به سوئیس برگشت. اما سفر بعدی مصدق به ایران که او را در کشور ماندگار کرد، تمام پست های سیاسی روز را برای مصدق به همراه داشت. مصدق این بار تبدیل به یک چهره سیاسی و مبارز شده بود که تمام پست ها و مشاغل حساس کشور را یکی یکی تجربه می کرد: وزارت مالیه، وزارت عدلیه، والیگری (استانداری)، وزارت خارجه، نمایندگی مجلس، نخست وزیری و سرانجام رهبری نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران.
دکتر مصدق نمایندهٔ چند دوره مجلس شورای ملی، و نخستوزیر ایران در سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ بود
روزگار منزوی مصدق
بعد از اتمام دوره ششم مجلس، فعالیت های سیاسی مصدق تقریبا متوقف شد. او به دلیل دخالت دولت در انتخابات مجلس، از سیاست کنارهگیری کرد و بیشتر اوقاتش را در احمدآباد میگذراند. کریستوفر دی بلیگ، روزنامهنگار و محقق بریتانیایی در کتاب «ایرانی میهنپرست؛ محمد مصدق و کودتای خیلی انگلیسی» که بر اساس اسناد منتشرشده در آرشیوهای دولتی آمریکا، بریتانیا و دیگر کشورها نوشته، بخش هایی از زندگی سیاسی مصدق را این طور روایت می کند:
«آخر هفتهها غلامحسین با ماشین زهرا، خدیجه و مجید را میبرد آنجا؛ مصدق صدای ماشین را که میشنید از خانه بیرون میآمد تا دعوت کند مهمانان توی ایوان بنشینند و بعد از سفر خستگیای بگیرند. بچهها برای بازی خر و گاری داشتند، یا میرفتند توی اتاق مصدق و آنجا روی تخت فلزی فنریای که او سالها پیش از روسیه آورده بود، جستوخیز میکردند. بعد دههها فعالیت و فشار شدید، ضرباهنگ آرام زندگی روستایی، مایهٔ تسلایش بود. خودش نوشت: «من در این روستای آرام و خاموش راضیام. به خاطر مسافت با هیچکس ارتباط ندارم و همین من را از شهر و از جامعه جدا میکند.»
این انزوا به مصدق برای رسیدن به هدفش کمک کرد چون همه فهمیدند او در احمدآباد و دور از جریان است. ابتدای سال ۱۹۳۰ به یکی از دوستانش نوشت «بیشتر وقتم را یا مشغول کار کشاورزیام یا کتاب خواندن» و اضافه کرد فقط وقتهایی به تهران میآید که «کار خاصی دارم.» طول هفته را کنار خانواده نبود؛ روستاییها کارهایش را میکردند. به املاک و داراییها از راه دور رسیدگی میکرد، نظارتش روی کارهای بیمارستان نجمیه هم همینطور بود. شبها با تارش تصنیفهایی ترکی میزد، سازی زهی که نواختنش را در سالهای جوانی در تبریز یاد گرفته بود. در این مورد انزوایش موهبت بود چون خودش تک و تنها بود و کسی گوش به موسیقی نداشت که اذیت بشود.
خدمه کر و لال آقای وزیر
کریستوفر دی بلیگ می نویسد: «مصدق نشان داده بود آبش با رضاشاه توی یک جو نمیرود، اما در شخصیتش نبود کاری کند که سرانجامش مرگ یا سختی و محنت باشد... به مشیرالدوله گفت: «آش دارد سر میرود و من هم سبزیاش نخواهم شد.» برعکس، کلی زحمت کشید تا مقامهای مملکتی را مجاب کند که آدم بیضرری است و بهانهای دست رضاشاه برای دستگیری و حبسش ندهد.
هراسان از این که توی کتابخانهاش مجلداتی هست که شاید فتنهگرانه به حسابشان بیاورند، بیشتر کتابهایش را بخشید به دانشگاه تهران. جلوی خدمتکارها نظرات سیاسیاش را به زبان نمیآورد، مبادا برای خبرچینی آدم پلیس مخفی رضاشاه شده باشند. کار همه همین شده بود و یکی از قوم و خویشهای مصدق اصلاً برای اینکه قضیه را کلاً منتفی کند، خدمتکار کر و لال استخدام کرد.»
محمد مصدق در تبعید (پس از محاکمه کودتای 28 مرداد)
خربزهها سهم دارالمجانین شد
نصرتالله خازنی رئیس دفتر مصدق هم که در دوران 28ماهه نخست وزیری او هر روز با او بود، گوشههایی از خصوصیات مصدق را در مصاحبه هایش این طور روایت کرده بود: «مصدق کوچک ترین هدیه را حتی از صمیمیترین دوستانش نمیپذیرفت. یادم هست خبر آوردند که آقای امیر تیمور کلالی، از دوستان مصدق، یک کامیون کوچک خربزه از مشهد فرستاده بودند. وقتی خبر آوردند که خربزه را آوردهاند اوقاتش تلخ شد و گفت: این چه کارهایی است؟ این چه بدعتهای بدی است؟ من خربزه میخواهم چه کار؟ بگویید برگردانند. گفتم آقا به امیر تیمور توهین میشود. از روی اخلاص و ارادت این کار را کرده. اگر کامیون به مشهد برگردد راه که آسفالت نیست و عمدهاش خاکی است. همه خربزه ها میشکند و خراب میشود. گفت اجازه نمیدهم یکدانه از این خربزهها به خانه من وارد شود.
گفتم پس اجازه بدهید این ها را ببریم دارالمجانین. گفت ببرشان. خربزه ها را بردیم آنجا. بعد از آن مصدق، نریمان شهردار تهران را احضار کرد و گفت: مطالعه کن و ببین چه محل درآمدی پیدا میکنی که جیره مریضهای آنجا را بالا ببری که مریضهایی که آنجا میخوابند از لحاظ غذا و پرستار و دوا در مضیقه نباشند. بعد از آن بود که جیره هر مریض از 3تومان به 10تومان افزایش یافت.»
حقوقش را به زن اولش بدهید
نصرتالله خازنی در بخش دیگری از خاطرات مصدق می گوید: «دکتر مصدق به خصوصیات اخلاقی و شخصی ما توجه داشت. اگر به فرض میفهمید که من مشروب میخورم محال بود مرا نگه دارد. اگر به فرض میشنید که پکی به تریاک میزنم محال بود مرا تحمل کند. یک بار فهمید که یکی از کارکنان دفتر زن جوانی را صیغه کرده و شب ها به منزل او میرود و به زن اولش میگوید من در دفتر مصدق هستم.
دکتر مصدق به من گفت: آقای خازنی من دروغ را از هیچکس نمیبخشم. این دروغ گفته، ثانیا هوس زن جوان کرده، این زن جوانی و عمرش را در این خانه گذاشته، با فقر و بدبختیاش گذرانده حالا او رفته زن دیگر گرفته؟ از کسانی که چند تا زن داشتند خیلی بدش میآمد. اصلا از اینها متنفر بود. مخالف شدید آنها هم بود. گفت دستور بده که حقوقش را به خودش ندهند. به خانم اولش بدهند. کارهای حقوقیاش را انجام دادم و از آن به بعد حقوق آن شخص را به زن اولش میپرداختند.»
دکتر مصدق در کنار حسین فاطمی
آرزویم داشتم قبل از او از دنیا بروم
بعد از کودتای 28 مرداد و محکومیت مصدق به 3سال زندان، دوران تبعید او شروع شد. مصدق به زادگاهش، احمد آباد رفت و تا آخر عمر همانجا تحت نظارت نیروهای نظامی ماند. تا وقتی که سرطان او را از پا درآورد و علی رغم وصیتش برای دفن شدن در کنار کشتهشدگان ۳۰ تیر در «آرامگاه ابنبابویه»، پیکرش در یکی از اتاق های خانه او به خاک سپرده شد.
مصدق در شهریور44 در جواب نامه ای که دختر دائی اش برای تسلیت گویی مرگ زهرا، همسر دکتر مصدق به او فرستاده بود، نوشت: «بسیار از این مصیبت رنج میکشم. چون که متجاوز از ۶۴ سال همسر عزیزم با من زندگی کرد و هر پیشامد که برایم رسید تحمل نمود و با من دارای یک فکر و یک عقیده بود و هر وقت که احمدآباد میآمد مرا تسلی میداد در من تاثیر بسیار میکرد و آرزویم این بود که قبل از او من از این دنیا بروم و اکنون برخلاف میل، من ماندهام و او رفته است و چارهای ندارم غیر از اینکه از خدا بخواهم که مرا هم هر چه زودتر ببرد و از این زندگی رقتبار خلاص شوم.
اکنون در حدود ده سال است که از این قلعه نتوانستهام خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی سیر شدهام... گاه میشود که در روز چند کلمه هم صحبت نمیکنم... این است وضع زندگی اشخاصی که یک عقیدهای دارند و تسلیم هوا و هوس دیگران نمیشوند.»
منبع : asriran.com