اخبار
2 دقیقه پیش | عکس: استهلال ماه مبارک رمضانهمزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ... |
2 دقیقه پیش | تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریموزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که میتواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام میشود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ... |
یک عمر زندگی در سایه تاوان اشتباه دیگران!
بعضی آدمها بار سنگینی را به دوش میکشند؛ باری که شاید تحملش برای خیلی از ما حتی یک روز هم ممکن نباشد. بعضی از آدمها بهدلیل رفتار دیگران قربانی میشوند؛ قربانی قضاوتهای نادرست، برچسبهای اجتماعی، حرف و حدیث مردم.
کسانی هستند که دوست دارند عادی زندگی کنند، مثل همه ما نفس بکشند و در اجتماع باشند اما از ترس قضاوتها، کنج عزلت را ترجیح دادهاند. کودکانی که با توجه به عقد زوجین قبل از مراسم رسمی ازدواج، کودکان خارج از خانواده هستند اما نامشروع نیستند و مثل همه آدمها حق زندگی دارند.
اینها انسانهای بیدفاعی هستند که در مجازاتی شریک شدهاند که خود هیچ نقشی در رقم زدنش نداشتهاند. بعضی آدمها همه عمر در گرداب حرفوحدیث و قضاوتهای نادرست افراد سطحینگر اسیرند و از حداقل حقوق اجتماعی محروم؛ بیآنکه گناهی مرتکب شده باشند.
«من هیچوقت پدر و مادرم را ندیدم. چون آنها قبل از تولد من عقد رسمی نکرده بودند و وقتی من متولد شدم مادرم مرا به این مرکز سپرد و دیگر هیچوقت برنگشت». خانم بهرامی یکی از مربیان مرکز خیریه نگهداری از کودکان بیسرپرست، بعد از گذشت سی و اندی سال از خاطرات روزهایی میگوید که چندان خوشایند نیست.
از خانوادهای که هرگز نداشته و کمبودی که احساس میکرده است. او که از ابتدای زندگیش در این مرکز خیریه یا شبهخانواده بوده، امروز دیگر آن دختر مظلوم و تنهای آن روزها نیست؛ او اکنون بهعنوان مربی در کنار بچههایی زندگی میکند که سرنوشتی مشابه او دارند. او در بیان مشکلاتش میگوید: غم نداشتن پدر و مادر یک طرف و انگی که برخی به بچههای بیسرپرست میزنند یک طرف دیگر. من اولین تجربهام از زندگی در خارج از دیوارهای اینجا به هجده سالگیام برمیگردد؛ وقتی برای اولینبار به دانشگاه رفتم.
اما این خاطره آنقدر تلخ بود که ترجیح دادم دیگر تکرار نشود و برای همیشه به سنگر گذشتهام پناه آوردم. شاید اینجا کوچک باشد اما حداقل دل آدمهایش بزرگ است. خانمبهرامی وقتی درباره روزهای دانشجوییاش صحبت میکند غم عمیقی در چشمهایش موج میزند؛ دورانی که شاید برای خیلی از ما شیرینترین دوران زندگی مان بوده برای او به دلیل بیفکری یکی از دوستانش و افشای راز زندگی او برای همه به یکی از تلخترین دوران بدل شد.
افزایش کودکان بیسرپرست
مدیرداخلی این مرکز که مسئول نگهداری از دختران بی سرپرست بالای شش سال است در اینباره میگوید: در گذشته یعنی تا حتی پنج سال پیش ما کمترشاهد بچههای بیسرپرست که بدون ازدواج رسمی متولد میشوند بودیم اما از چند سال پیش تعداد این بچهها زیاد شد. تا جایی که میتوانم بگویم 70 درصد بچههایی که ما در این مرکز درحال حاضرسرپرستی میکنیم، نه پدرو مادرشان فوت کرده و نه بیکفایت است بلکه آنها بهدلیل بیمسئولیتی والدینشان به این مرکز سپرده میشوند. مادرانی که بدون اینکه به آینده این موجودات بیدفاع فکر کنند، آنها را به دنیا میآورند و پدرانی که حتی حاضر نمیشوند مسئولیت عمل خود را بپذیرند.
گیلاندخت یاسفرد در ادامه میگوید: این بچهها معضل اجتماعی نیستند، آنها هیچ فرقی با بقیه ندارند و درواقع این ما هستیم که با قضاوتهای نادرستمان آنها را به سمت تاریک این ماجرا هل میدهیم. وقتی فردی دزدی میکند و میخواهد این کار را ترک کند اگر تا ابد به او بگویند تو دزد بودی او هیچوقت نمیتواند از کارهای گذشتهاش برگردد. او در ادامه میگوید: البته این مقایسه اصلا درست نیست چون کودکانی که اینگونه متولد میشوند خودشان هیچ گناهی نکردهاند که بخواهند بهدلیل آن سرزنش شوند.
85 درصد کودکان بهزیستی بد سرپرستند
معاون سابق اجتماعی سازمان بهزیستی با اشاره به 10هزار کودکی که در کشور در شبهخانوادهها نگهداری میشوند به آرمان میگوید: تعداد600 مرکز نگهداری از کودکان بیسرپرست و بدسرپرست در کشور وجود دارد و 85 درصد از کودکانی که در این مراکز نگهداری میشوند بدسرپرست هستند یعنی، والدینشان فوت نکردهاند. محمد نفریه با اشاره به مشکلات عدیده کودکان بدسرپرست عنوان میکند: دید مناسبی در بین عموم نسبت به این افراد وجود ندارد که باید تصحیح شود.
او درمورد شرایط پذیرش این کودکان از سوی سازمان بهزیستی میگوید: مرجع قضایی بر ورود و خروج این افراد از بهزیستی نظارت دارد و بچههای شیرخواره رهاشده در خیابان از سوی نیروی انتظامی به این مرکز آورده میشوند اما در برخی موارد در زایشگاه و با تشخیص مددکار بیمارستان به این مرکز منتقل میشوند که برای آنها پروندهای تشکیل میشود که برای همیشه در این مراکز باقی میماند اما برای آنها شناسنامه گرفته نمیشود.
او درمورد شرایط فرزندخواندگی از سوی بهزیستی میگوید: هر کودک بیسرپرستی که به بهزیستی سپرده میشود ظرف دو تا سه ماه تحویل خانوادههای متقاضی میشود. در گذشته این قانون فقط شامل کودکان بیسرپرست بود اما براساس قانون مصوب سال گذشته کودکان بدسرپرست هم میتوانند به فرزندخواندگی گرفته شوند.
اینها از ترحم بیزارند
اینجا در جمع کودکانی هستیم که از هر 10 تایشان هفت نفر تولدش بدون ازدواج رسمی والدین آغاز شده است. وقتی میبینم مثل همه بچهها بیدغدغه بازی میکنند، آرزو میکنم همیشه کودک بمانند و یا دنیا برایشان مثل این خانه باشد. جایی که هیچکس نه آنها را قضاوت میکند و درگوشی درباره آنها حرف میزند و نه حتی دست ترحم برسرشان میکشد بلکه بهعنوان یک انسان عادی با آنها برخورد میشود.
خانم یاسفرد میگوید: در مرکز ما بودجه دولتی نیست و اینجا حدود چهل سال پیش در اثر وقف یک خانم بزرگوار به این کار اختصاص یافته، و چون ایشان طبق وصیتشان بخش زیادی از اموالشان را به تامین مخارج اینجا اختصاص دادند همیشه منابع مالی ما تکمیل بوده است. با وجود این، ما مشکلاتمان بیشتر فرهنگی و اجتماعی است چون، برخی افراد جامعه درک درست و نگاه مناسبی به این بچهها ندارند و در بهترین حالت با ترحم با این افراد برخورد میکنند. درحالی که اینها حتی بچهترینشان هم این ماجرا را درک میکند و همه این بچهها از ترحم بیزارند.
او با اشاره به اینکه مرکز بهزیستی برای همه بچههایی که میخواهند از این مراکز جدا شوند یک مبلغی را (درحدود شش میلیون تومان) اختصاص میدهد که البته کافی نیست، میگوید: ما چون بودجه غیردولتی داریم و فقط از دختران سرپرستی میکنیم، برای تامین جهیزیه و یا حتی مخارج دانشگاه به آنها کمک میکنیم و تا بهحال نگذاشتهایم کمبودی برای این افراد ایجاد شود اما مراکز دیگر که با بودجه دولتی کار میکنند دستشان بستهتر است.
ویدیو مرتبط :
زندگی تاوان سختی از اشتباهات ما می گیرد.
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
می ترسم به همسرم زنگ بزنم / تاوان 3 ماه اشتباه را تا آخر عمر باید پس بدهم
اخبار ورزشی - رنجنامه اکبریان؛
می ترسم به همسرم زنگ بزنم / تاوان 3 ماه اشتباه را تا آخر عمر باید پس بدهم
اگر میشد خوشبختی را با خریدن یک بلیت به دست آورد، هرگز بلیتفروشها بدبختترین آدمها نبودند!
بعد از ظهر چهارشنبه تلفن همراهم زنگ میخورد و آن طرف خط، صدایی که قطع و وصل میشود، به شکلی نامفهوم به گوش میرسد؛ سلام... من علی ...یانم، شناختی؟! میگویم نه متأسفانه به جا نیاوردم... اینبار با صدایی که به ضجه شباهت دارد، میگوید: «یعنی میخوای بگی اسم منم یادت رفته؟!»
برای آنکه دلخوریاش برطرف شود، میگویم؛ از تمام حرفهایت فقط یک علی به گوشم خورد، صدا قطع و وصل میشد... مکثی میکند و میگوید: «علی اکبریانم، از زندان زنگ میزنم! دنیا روی سرم آوار میشود...»
پشت خط مردی است که وقتی جوان بود و من نوجوان بودم، روی سکوهای ورزشگاه با شعار "علی اکبریان، روماریوی ایران" تشویقش میکردم و وقتی تازه خبرنگار شده بودم، در سفر استقلال به اصفهان که با اتوبوس رفتیم و برگشتیم و من هم به لطف عمونصی همراه استقلالیها بودم، خیلی هوایم را داشت.
طی این 5 سالی که سرنوشت او را به پشت میلههای زندان کشانده، فقط یک بار با هم تلفنی صحبت کرده بودیم. میگوید شمارهات را از علی نظریجویباری گرفتم و گفتم با یک رفیق قدیمی گپ بزنم، دلم باز شود، البته اگر عارت نمیآید جایی بگویی روزی با هم رفیق بودیم!
این حرفش، طعنه و زخمزبان نیست اما دلم را به درد میآورد. بغض راه گلویم را بسته و برای آنکه صدایم نلرزد، میگویم قطع کن، الان از روزنامه میگیرمت... شمارهاش را میگیرم و بعد از سلام و احوالپرسی، نقش یک شنونده خوب را ایفا میکنم و میگذارم حرف بزند... حرفهایی که با گریه همراه است.
ریههای علی اکبریان را دیروز من شنیدم و حرفهایش را امروز شما بخوانید... حرفهای ستاره سابق فوتبال ایران که محکوم به حبس ابد است. ستارهای که بهتر از هرکسی میداند با خودش بد کرده و باید تاوان اشتباهش را پس بدهد...
علی اکبریان این روزها در زندان قزلحصار "نصیحت" نمیخواهد، "کمک" میخواهد، او همان مصیبتی است که گریهکن ندارد! رنجنامه علی اکبریان را بخوانید:
* خودم را نابود کردم
حالم بد است، آنقدر بد که اگر خودکشی گناه کبیره نبود، خودم را خلاص میکردم... کسی خبری از من نمیگیرد، تعارف که نداریم، از یاد رفتم و کسی به یادم نیست. گلهای هم نیست، مردم هزار گرفتاری دارند و قرار نیست به فکر منِ گرفتار باشند، آن هم به فکر کسی که خودش، خودش را گرفتار کرد. در دنیایی از مشکلات گیر افتادهام، با خودم کاری کردم که 50 دشمن هم نمیتوانستند انجامش بدهند. خودم را نابود کردم و حالا هم اصلاً رویش را ندارم حتی بگویم کمکم کنید. مقابل آیینه میایستم و به صورت خودم تف میاندازم!
* روی نگاه کردن صورت بچههایم را ندارم
برای عفو، نامه نوشتهام و الان روزها را میشمارم تا شاید عفو شامل حالم شود. حبس ابد کمرم را شکسته، چند ماه پیش مرخصی گرفتم و چند هفتهای کنار خانوادهام بودم، الان هم منتظرم عید شود، شاید دوباره مرخصی به من بخورد و چند روزی کنار خانواده باشم. دلم برای "نیوشا"، "ابرش" و برای خانوادهام تنگ شده اما حتی روی نگاه کردن به صورت دختر و پسرم را هم ندارم.
همدورههای من برای زن و بچهشان زندگی ساختند، من هم زندگی ساختم، یک زندگی نکبت! دخترم بزرگ شده و مدرسه میرود. من احمق الان باید بالای سرش باشم و مثل هر پدری صبح ببرمش مدرسه یا شب کنارش باشم. روزی صد بار به اینها فکر میکنم و حسرت میخورم، روزی صد بار با این حسرتها میمیرم و زنده میشوم.
* در زندان غصه خودم یادم میرود
الان همدورههای من دارند مربیگری میکنند و من در زندان، روزها را هدر میدهم. صبح که از خواب بلند میشوم، تا شب که میخوابم هر روزش تکراری است، هواخوری، سرشماری، کلاسهای آموزشی و دوباره روز از نو روزی از نو... بدترین نقطه جهان، زندان است.
از خدا میخواهم این 5 سال را از زندگیام بیرون بیاورد. تازه من که برای خودم آدم معروفی بودم و یک عده من را میشناختند و یک دنیا هم دوست و رفیق داشتم، حال و روزم این است. شما ببینید آنهایی که کس و کار ندارند، چه میکشند!
غصه آنها باعث میشود غصه خودم یادم برود. دلم میخواهد بروم کلاس مربیگری و بعد هم آموزشها را به زندانیها منتقل کنم تا یک کار مفیدی انجام داده باشم. دوست دارم به این آدمها که به ته خط رسیدهاند، کمک کنم.
* این چه بلایی بود سر خودم آوردم
یادش بهخیر سال 74 با مهدی فنونیزاده قرار گذاشتیم یک تیم منتخب ببریم زندان و با زندانیها بازی کنیم. من و آقامهدی با محرمی، منافی، ماجدی، حسنزاده، گروسی، خوراکچی و... آمدیم زندان و یک بازی دوستانه کردیم. روز اولی که به عنوان مجرم آمدم زندان، چشمم که به زمین چمن خورد، حالم بد شد.
گفتم خدایا آن روز با عزت و احترام آمدم، حالا با دستبند من را آوردهاند. گفتم خدا، من با خودم چه کردم؟ این چه بلایی بود که سر خودم آوردم؟! از روز اول خلافم تا روز دستگیریام 3 ماه هم طول نکشید و حالا باید تاوان 3 ماه اشتباه را تا آخر عمر پس بدهم. اشتباه کردم، خیلیها به من گفتند با آدمهای ناجور نچرخ اما گوش نکردم و حال و روزم این است. اگر اطرافم را خلوت میکردم، الان زن و بچه من هم در آسایش بودند.
* بعضیها بدجوری دلم را شکستند
خودم به خودم بد کردم و از کسی گله ندارم اما بعضیها در این مدت بدجوری دلم را شکستند. به آدمهایی که رفیقم هستند، زنگ زدم که کمک بگیرم، جوابم را ندادند یا دست به سرم کردند.
خدا شاهد است یک بار بچهام مریض بود، تماس گرفتم با دو، سه نفر از همدورههایم، تنها جوابی که شنیدم این بود؛ بگذار فکر کنم ببینم چه کاری میتوانم برای تو انجام بدهم! دوست داشتم زمین دهان باز کند و فرو بروم داخل خاک!
البته آدمهای بامعرفتی مثل نظریجویباری، افشین پیروانی، رضا شاهرودی و ... هم هستند که هوایم را دارند و هر وقت تماس گرفتم، دستم را گرفتند اما بعضیها یادشان رفته رفیقی به اسم علی اکبریان داشتند، انگار نه رفاقتی بود و نه علی اکبریانی!
* دعا کنید به زندگی عادی برگردم
برایم دعا کنید، برای یک خطاکار پشیمان که میخواهد به زندگی عادی برگردد. شما که در رسانهها هستید و هر روز به همدورههای من که حالا مربی و مدیر شدهاند، زنگ میزنید و مصاحبه میکنید، گاهی وقتها یاد من هم باشید.
من هم اگر راه را گم نمیکردم و در مسیر درستی جلو میرفتم، الان مربی بودم، نه زندانی! برایم دعا کنید به زندگی عادی برگردم، به خاطر خانوادهام، همسرم و بچههایم که نباید پاسوز من شوند، دعا کنید خدا من را ببخشد و قانون یک فرصت و شانس دوباره برای جبران به من بدهد.
* میترسم به خانهام زنگ بزنم
الان در زندان وضعیت خیلی بدی دارم. فکر و خیال دیوانهام میکند. فکر اینکه بچهام مریض باشد، فکر اینکه خانوادهام مشکل داشته باشند و نتوانم کمکشان کنم. چه کنم جیبم خالی است. در این چند سال بدترین روزها را برای زن و بچهام رقم زدهام.
به جان جفت بچههایم خیلی روزها میزنم زیر گریه و دلم میخواهد به بچههایم زنگ بزنم و صدایشان را بشنوم اما میترسم تماس بگیرم و همسرم بگوید بچهها مریض هستند و پول درمانشان را ندارم. آنوقت باید چه خاکی روی سرم بریزم؟!
دوره ما که پول آنچنانی نبود تا درآمدی داشته باشیم و برای آینده پسانداز کنیم. من سال اولی که آمدم استقلال، ماشین زیر پایم را فروختم و رضایتنامهام را از پارسخودرو گرفتم و پول که نگرفتم، از جیبم هم هزینه کردم. سال دوم هم یک میلیون قرارداد بستم.
اخبار ورزشی - خبر ورزشی