اخبار
2 دقیقه پیش | عکس: استهلال ماه مبارک رمضانهمزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ... |
2 دقیقه پیش | تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریموزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که میتواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام میشود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ... |
چرا زنان 15 تا 35 ساله تهران یک فرزند دارند؟
عدم علاقه زوجین به فرزندآوری و نزدیک شدن جمعیت ایران به پیری باعث شده است که هشدارها در مرحله خطر قرار بگیرند.تا جاییکه جامعهشناسان و جمعیتشناسان خطر پیری را در کمین جامعه ایران میدانند.
چندی پیش دکتر امیر عرفانی،جمعیتشناس از دانشگاه نیپسینگ کانادا، در نشستی که به مناسبت روز جهانی جمعیت در موسسه مطالعات و پژوهشهای جمعیتی آسیا و اقیانوسیه برگزار شد،اعلام کرد: «امروزه افرادی که درآمد بالاتری دارند و ساکن مناطق بالای تهران هستند تمایل بیشتری برای داشتن تک فرزند از خود نشان میدهند و حتی شمار قابلتوجهی از آنها در مواجهه با اینکه فرزندی نداشته باشند،بیمی ندارند و حتی از آن استقبال میکنند.»
در همین زمینه دکتر محمدجواد محمودی،رئیس موسسه مطالعات و مدیریت جامع و تخصصی جمعیت کشور، شهرنشینی، باسوادی، اشتغال زنان، تغییر نگرشها و فردگرایی، را از عوامل تاثیرگذار در کاهش باروری جامعه ایرانی میداند و میگوید: البته که برخی عوامل دیگر مانند افزایش سن ازدواج دختران از 21سال به 24سال و برای پسران از 23به 27 در کاهش باروری جامعه تاثیر مستقیم گذاشته است.
چرا که همین موضوع به تنهایی 10 سال از دوران باروری را کم کرده است. از سویی دیگر،«استفاده از سیاستهای تنظیم خانواده باعث کاهش باروری شده است. نازایی بعد از زایمان نیز در ایران به اوج خود رسیده است، چون استفاده بیش از حد از سزارین باعث شده است تا خطر نازایی بهوجود بیاید. چرا که پزشکان معمولا توصیه میکنند بعد از سزارین، داشتن بیش از دو فرزند برای مادر خطرناک است و به صلاح نیست آنها برای بار سوم باردار شوند.»
دکتر محمودی در ادامه یکی دیگر از معضلات کاهش باروری را «فردگرایی»عنوان میکند: فردگرایی باعث میشود مردم فرزندان کمتری داشته باشند؛چون بهدنبال رشد و توسعه فردی هستند و میخواهند از لحاظ اقتصادی و شغلی فقط خودشان پیشرفت کنند و ابراز وجود داشته باشند. به همین دلیل بچه را مزاحم میدانند و در نهایت باروری کاهش پیدا میکند.»
محمودی،تاکید میکند: «طبق آماری که از زنان تهرانی 15 تا 35 ساله گرفته شده است،بهطور متوسط تنها یک فرزند دارند،بنابراین با داشتن تعداد کمتر از دو فرزند قابلیت جایگزینی جمعیت را هم از دست خوهیم داد و در نهایت امید به زندگی بالا میرود و پیری جمعیت افزایش مییابد برای همین انتظار میرود بعد از 30 سال نرخ رشد جمعیت هم پایین بیاید و جمعیت به صورت منفی رشد کند.»
رئیس موسسه مطالعات و مدیریت جامع و تخصصی جمعیت کشور در ادامه تاکید میکند: «یک تحلیلی هماکنون وجود دارد که هر خانواده حتی اگر دو فرزند هم داشته باشند بعد از یک نسل، رشد جمعیت ما صفر خواهد شد، مانند کشورهای اروپایی که در حال تجربه جمعیت منفی هستند.»
عوامل تاثیرگذار بر عدم باروری زوجین تهرانی
به گفته امیر عرفانی، استاد دانشگاه نیپسینگ کانادا نظرسنجی نشان داده است، علاقه زوجهای تهرانی به فرزندآوری کم است و 40 درصد پاسخگویان قصد دارند که در آینده هیچ فرزند (دیگری) نداشته باشند. از میان دلایل اظهار شده، مهمترین آنها که بر فرزندآوریشان تاثیرگذاشته است، عدم توانایی برای تامین هزینههای فرزند دیگر با 27 درصد بوده است.
اما در میان این افراد زوجهایی هم بودند که تحت هیچ شرایطی علاقه به داشتن فرزند یا فرزند دیگر نداشتند و 34 درصد تکفرزندها و 81 درصد دارندگان دو فرزند، دیگر هیچ فرزندی نمیخواهند.
ویدیو مرتبط :
مادر 28 ساله با 8 فرزند
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
داستان غمانگیز تجاوز به یک دختر 15 ساله در تهران
اخبار اجتماعی - داستان غمانگیز تجاوز به یک دختر 15 ساله در تهران
لیلا برای فرار از جامعه، روی درخت رفته، شبهای متوالی بدن نحیفش را بالا کشیده، با یکلا ملحفه در سرمای پاییزی تهران کز کرده روی شاخههای نهچندان مطمئن، از ترس آزار و اذیت؛ تجربهای هولناک که بارها و بارها دچارش شده؛ بیصدا، بیفریاد با زخمهای عمیق بر تن و روحش.
کلاً چهار ماه طول کشیده؛ چهار ماه که از دختر 15 سالهی خانه تبدیل شود به مادر ناشنوا در چهارمین روز ترک شیشه و هرویین؛ در سرپناه شبانه زنان معتاد و کارتنخواب.
سعی میکنند با ایما و اشاره او را متوجه سوالهایم کنند. خودش اما صدایش درنمیآید که تنها دستهایش میچرخند و آواها از دهانش خارج میشوند؛ گنگ و مبهم. میفهمم خانهشان شهریار بوده است؛ پدرش نقاش، مادرش خانهدار. پدرش در اثر یک تصادف میمیرد، مادرش سهماه بعد سکته میکند و در آن زمان لیلا تنها در خانه بوده و صدایی نداشته به اورژانس زنگ بزند.
هرچه با برادرهایش تماس میگیرد جواب نمیدهند تا مادر جلو چشمانش جان میدهد. قصهاش به اینجا که میرسد، اشکهایش سرازیر میشود؛ اشکهایی که خیال بند آمدن ندارند. کسی را یارای تسلایش نیست. غمش در کنار درد و بیقراری چهارمین روز ترک هرویین و شیشه برای مادری 35 کیلویی که چهارماهه هم باردار است، طاقتفرساست.
پروانه؛ دختر بهبودیافتهای که اولینبار لیلا را به سرپناه شبانه «تولد دوباره» آورده، با هیجان میگوید: «خودم فیلمش را دیدم، تو کوچه اوراقچیها خوابیده بود از ترسش. دمدمای صبح بوده انگار. فیلمش را گرفته بودند. خودم فیلمشرو دیدم علناً. ببین مردم این منطقه چهجوری هستن؟ تو تاریک و روشن هوا ازش تو خواب فیلم گرفته بودن. دنبال سوژهن دیگه.»
صداها درهم گم میشوند. هرکس چیزی میگوید. لیلا با سهتا برادرش زندگی میکرده است. یکی متأهل است و دو تا مجرد. برادر را که ادا میکند، دو انگشت دو دستش را به نشانه پیوند در هم گره میزند. ادای فرار را با دو انگشت در حال حرکت درمیآورد. ادای کتک و زاری را که درمیآورد، انگشتهایش را بر صورتش میکشد. «دریا» ایما و اشارههایش را ترجمه میکند: «برادرهایم زیاد من را کتک میزدند. برادرم به من شک کرد.» ادای بریدن مو را درمیآورد. «موهایم را برید. کتکم زد.» شکی که حاصلش فرار لیلا از خانه بوده و این، نقطه آغاز تراژدی زندگی دخترک میشود؛ کتکی که هنوز هم گویا آثارش روی بدنش هست: «زمانی که آمد اینجا جای ضربوشتم روی بدنش هنوز باقی مانده بود. با سیم کتکش زده بودند و گوشت بدنش کنده شده بود.»
اولینبار چطور آمدی «شوش» لیلا؟ اولینبار را با «یک» نشانش میدهد. کسی او را آورده و اینجا وسط میدان «شوش» رها کرده. چه کسی؟ معلوم نیست. «شوش» را میتواند ادا کند. شینی بلند. اینجا همین حوالی «لوکیشن» لابد قصه است؛ قصهای با انبوهی سیاهیلشکر، اراذلواوباش، معتادان و زنان خیابانی «شوش».
اولین کام را چهزمانی گرفته معلوم نیست. سر درددلش باز شده، کاری به سوالهای من ندارد. قصه خودش را روایت میکند. در پارک، حیران و سرگردان میچرخیدم. التماس میکردم. کف دستهایش را به نشانه التماس بر هم میگذارد. سرش را خم میکند. چشمانش همان زاری التماس را دارند. «گشنم بود. خواهش کردم به من غذا بدن. در خونه مردم رو زدم، گفتم سردمه اجازه بدین بیام تو ... . با سیلی زدن تو صورتم و گفتن برو. برو از اینجا.»
مسئول سرپناه میگوید: «یک ماه اول لیلا را در یک خانه نگه داشته بودند و از او سوءاستفاده میکردند.»
اینها را که میگوید، پروانه به حرف میآید که: «تو اون خونه بوده که میم میره اونجا و باهاش آشنا میشه. ساقی بوده مواد میبرده اونجا. بعد هم دلش سوخت که اونجا ازش سوءاستفاده میکردن از اون خونه آوردش بیرون. موادش را براش نگه میداشت. ولی کاری کرد که مواد نکشه. چون تو اون خونه معتادش کرده بودن. من از روزی که دیدمش تو «شوش» بود. یک موقع کاری چیزی داشت یا گشنهاش بود یا هرچی، من و مهدی بهش کمک میکردیم. تا اینکه میم گیر کرد. میم را بردند کمپ و این موند تو خیابان.»
پروانه لابهلای اشکهای روان لیلا ادامه میدهد، ضجههایش: «شب اول بعد از رفتن میم موند تو خیابون اما فرداشبش که دیدم اینجوریه آوردمش اینجا. تو این منطقه باید یکی بالای سر آدم باشد اگه نباشه همه میخوان همهجوره سوءاستفاده کنن. منم دیدم اینطوری شد، میخوان ازش سوءاستفاده کنن. جایی جز اینجا بلد نبودم خدایی. زمان ما این خوابگاه و اینا نبود که ما به این بدبختی افتادیم. جاومکان نداشته باشه مصرفکننده هم باشه بهعنوان اینکه بیا جا بدیم بهت، مواد بدیم بهت، آخرش به سوءاستفاده ختم میشه. من خودم سنم یکم از این بالاتر بود این تجربهها رو کردم. این نمیتونه از خودش دفاع کنه زبون نداره نمیتونه داد بزنه.»
صدای گریه لیلا در اتاق میپیچد. نفسش لابهلای هقهقها گیر میکند. زنهای خوابگاه او را در آغوش میکشند تا کمی آرامتر شود. دستش را میگیرم. تازه یادم میافتد که کودک است و دستان کودکیاش را گرفتهام؛ کودکی که در چهارماه پیش و لابهلای دردها جامانده. انگشتانش ظریف و کوتاهند، نقطههایی از لاکنقرهای روی دستهایش جامانده.
دریا در جستوجوی راهی برای آرام کردنش با ایما و اشاره و صدا میگوید: «لیلا اول خدا، انگشت را میگیرد به سمت آسمان. رو میکند به ثریا اون مادر، من خواهر، اینها همه دوست.»
«قلبم میزند.» با مشتی که روی سینهاش میگیرد، این را میگوید. هر زمانی که یاد پدر و مادرش میافتد، این شکلی میشود. لیلا به لرزه میافتد. نبضش را میگیرند. آبقند بهش میدهند. پتو میپیچند دورش. روز چهارم ترک مواد است. هرویین و شیشه را با هم کنار گذاشته. دردهای فیزیکی هرویینش کنار رفته. الان بیقراری شیشه مانده.
ثریا میگوید: «روز چهارم و روز هفتم سختترین روزهای ترک شیشه است.» اینجا همه همدردند.
دریا ادامه میدهد: «لیلا سه درد دارد؛ درد خماری و نسخی و درد بچهاش و درد سوم اینکه لال است و نمیتواند دردش را بگوید. کارهای بچهاش در حال پیگیری است، از طریق قوه قضاییه و پزشکی قانونی کشور. با پزشکی قانونی از طریق دادستانی در حال انجام است اگر دیر هم شود انجام میدهند.»
پروانه تعریف میکند که: «من یکبار با قفل فرمون کتک خوردم سر این. یکبار اومدن ببرنش رفتیم دعوا با قفلفرمون مارو زدن.» ثریا پی حرفش را میگیرد که «آوردنش به مرکز به این راحتی نبود. خیلیها اومدن اینجا دنبالش. تهدیدمون کردن. شیشههای مرکز رو شکستن. سنگبارون کردن مرکز رو شبانه... مردای پارک خود ما رو هم تهدید کردن. همین بار دوم ساعت 1:30 شب آوردیمش. چهار شب پیش برای بار دوم آوردیمش. بچههای اینجا از بیرون خطگرفتن، پروندنش. ترسونده بودنش که تحویل مأمورا میدنت. میندازنت زندان. این بهونه بود که ببرن و ازش سوءاستفاده کنن. برای اینکه باهاش کاسبی کنن. بار دوم با مأمور رفتیم پارک «شوش» برش گردوندیم. سه روز تمام منطقه رو زیر پا گذاشتیم که پیداش کنیم.»
در این مدت چه بر لیلا گذشته بود؟ «حدود 15 - 20 روز بیرون بود. وضعیت جسمیاش شبیه دفعه اولی بود که اینجا آوردیمش. تا مدتها درگیر جراحتهایش بودیم.»
«20 روز پیش که فراریاش دادند، برایش سمعک گرفته بودیم. داشتیم پیگیری میکردیم. فقط باید میبردیم بهزیستی قالب گوشش را میگرفتیم که متأسفانه آن موقع فراریاش دادند از مرکز.»
قرصی به اصرار میدهند بخورد، حالا دیگر گریه لیلا تبدیل به مویه شده است.
لیلا دستهایش را به حالت دعا میآورد بالا و چیزی میگوید. دریا تکرار میکند: «خدایا کمکم کن.»
آزمایش «اچآیوی» و «هپاتیت» او منفی بوده اما کمخونی دارد. 35 کیلو وزنش است.
اصالتاً اهل شمال شرق ایران هستند. میرود عکس پدر و مادرش را میآورد. دو تا عکس سه در چهار، در قاب کوچک عکسها، پدر و مادر جوانند و جدی. عکس مادرش را میگیرد کنار صورتش. میگوید شبیه مادرم هستم. با صورتی کشیده، لبهای درشت و چشمهای ریز مثل لیلا. از آرزوهای لیلا که میپرسم لبش به خنده باز میشود با همان زبان ایما و اشاره. دستهایش را میگذارد روی گوشهایش و سرش را تکان میدهد و میخندد: «دوست دارم بازی کامپیوتری، هندزفری و سمعک داشته باشم.
ساعت بزرگ طلایی داشته باشم. مثل ساعت معلمم.» دستش را میگذارد روی مچ دستش. ادای رقصیدن درمیآورد برای گفتن عروس شدن و با خوشحالی میفهماند دوست دارد عروس شود. «چون من پدر و مادر ندارم دوست دارم بچه به دنیا بیارم.» شکمش را بزرگ میکند. «مادر بچهام بشوم. شوهر داشته باشم که بابای بچهام شود. من بابا ندارم، بچهام بابا داشته باشد.»
دوست دارد خانه بگیرد و هیچ مردی را به خانهاش راه ندهد. نشان میدهد که از چشمی در بیرون را نگاه میکند و مردان را راه نمیدهد. انگشت سبابهاش را به نشانه نه تکان میدهد. به ما تعارف میکند با دستهایش، «اما شما بیایید». انگشتانش را گره میزند: «شما دوستانم هستید.»
در حال رفتنیم که سوگند میآید داخل. 17 ساله و بسیار زیباست. یکی از زنان کارتنخواب او را آورده. دیشب را در پارک خوابیده است. مادرش را مأموران در حال حمل مواد مخدر گرفتهاند و صاحبخانه او را از اتاق نقلیشان انداخته بیرون. اعتیاد ندارد. کار دریا و ثریا ادامه دارد. اینبار تلاش برای نگهداشتن سوگند در این سرپناه.
اخبار اجتماعی - ایسنا