اخبار
2 دقیقه پیش | عکس: استهلال ماه مبارک رمضانهمزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ... |
2 دقیقه پیش | تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریموزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که میتواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام میشود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ... |
نسبت حامد بهداد با فردین و بهروز وثوقی
در مراسم فرش قرمز فیلم سینمایی «سعادتآباد» که چهارشنبه شب در سینما فلسطین برگزار شد هنرمندانی نظیر مهناز افشار، هنگامه قاضیانی، حامد بهداد، لیلا حاتمی و مازیار میری شرکت داشتند.
مهناز افشار در حاشیه این مراسم گفت: «برپایی فرش قرمز ربط چندانی به کمک به گیشه فیلم نداشته و بیشتر فضایی است برای ارتباط مستقیم میان هنرمندان و مخاطبان عام سینما.»
افشار که از برگزار نشدن این مراسم راس ساعت مقرر که هفت عصر بود گلایه داشت در این باره گفت:«فکر میکنم برگزاری مراسم فرش قرمز در ایران ربط چندانی ندارد با آنچه در سراسر دنیا به این نام ارائه میشود. در مورد همین مراسم بنا بود ساعت 7 برگزار شود اما با یک ساعت و نیم تاخیر و حدودا ساعت هشت و سی دقیقه شروع شد.».
افشار با ابراز رضایت از حضورش در فیلم «سعادتآباد» گفت: «خوشحالم که در یکی از تجربه های خوب سینمای ایران که عوامل یکدستی داشت حاضر شدم.»
حامد بهداد دیگر شرکتکننده این مراسم بود که در پاسخ به سئوالی درباره شایعاتی که پیرامون دستمزد بالایش برای حضور در سریال «سقوط آزاد» مطرح شده بود گفت: «اول از خدا میخواهم همه را به راه راست هدایت کند و بعد این را بگویم که من کسی نیستم که بخواهم برای همکارانم شرط تعیین کنم.
من بازیگر فیلم فارسی نیستم که بخواهم برای یک تیم تولید شرط تعیین کنم. البته این را هم بگویم که برای تمام بازیگران فیلم فارسی از مرحوم فردین گرفته تا ناصر ملکمطیعی، بهروز وثوقی، پرویز فنیزاده و استاد خسرو شکیبایی احترام قائلم و به اندازه خودم از بازیهای آنها آموختهام.»
مازیار میری کارگردان «سعادتآباد» نیز در این نشست با استثنایی خواندن پشت صحنه کار گفت:«یکی از بهترین تجربههای سینماییام را در این کار تجربه کردم و شرایط به گونهای پیش رفت که تمام بازیگران در جهت ایفای درست نقش خود هر آنچه در توان داشتند، ارائه کردند.»
منبع: برنا
ویدیو مرتبط :
تیکه های بهروز وثوقی از حامد بهداد(نبینی پشیمون میشی)
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
حامد بهداد و دغدغه سینمای بدون فردین و بهروز
اخبارفرهنگی - حامد بهداد و دغدغه سینمای بدون فردین و بهروز
مسیر رو به تكامل بازیگری حامد بهداد و تنوع موجود در این كارنامه بیش از همه به هوشمندی و زمانهشناسی و نگاه خلاقانه خود او مرتبط میشود. قاعدتا بازیگری با خلق و خو و وجوه غیرقابل پیشبینی حامد بهداد و برخی بدقلقیهایش باید در این چرخه بیضابطه رقابت آنقدر از خود قابلیت و توان حرفهیی در حوزه تخصصیاش نشان داده باشد كه نقشهای خوب و قابل بحث و بعضا ماندگاری چون مهرداد «بوتیك»، فواد «روز سوم»، جوان عاصی «گربههای ایرانی»، محسن «سعادتآباد»، ناصر «جرم»، حامد آبان «نارنجیپوش» و مسعود ترابی «آرایش غلیظ» در كارنامهاش ثبت شود.
همین شناسنامه و چند فیلم نمونهیی اخیر برای كسی كه اصول و قواعد و پارامترهایی را سرلوحه كارش قرار داده و تعریف و تفسیری ایدهآل و آمیخته با ریاضتكشی از بازیگری دارد، میتواند ارضاكننده و قابل دفاع باشد. در سینمای بیقهرمان ما شمایل خاكستری بهداد در فیلمهای اخیرش تصویری باورپذیر و از جنس این زمانه غریب ارایه میدهد. آیا او همچون ابی «كندو» در گذر از آن هفتخوان پرعذاب و خونین روی صندلی موفقیت فاتحانه جلوس كرده یا هنوز به خوان آخر نرسیده و رقصی چنان میانه میدانش آرزوست؟
متن کامل مصاحبه با حامد بهداد را بخوانید:
قبل از اینكه به «آرایش غلیظ» بپردازیم، بد نیست ابتدا یكسری مباحث كلی را مطرح كنیم و در امتدادش مروری بر كارنامه بازیگریات داشته باشیم. اگر «آخر بازی» همایون اسعدیان را به عنوان یك نمونه شاخص اولیه مبنا قرار دهیم میبینیم با وجود نظر مثبت داوران آن دوره از جشنواره فیلم نسبت به بازی تو و عوامل دیگر فیلم، متاسفانه در نمایش عمومی خوب دیده نشد.
ولی در ادامه مسیر سعی میكنی خودت را به شكلی حرفهیی و قاعدهمند به شرایط تحمیل كنی، تا میرسیم به همین «آرایش غلیظ» كه یكی از بهترین تجربههای بازیگریات است. چقدر این تقدم و تاخر تاریخی كه الان به یك شمایلنگاری رسیده، خودت با انتخابها و تاكتیكهایت نقش داشتی و چقدر مناسبات ناكارآمد سینمای ایران باعث شده كه هنوز به آن نقطه مطلوب و ارضاشونده نرسیده باشی؟
شروع خیلی خوبیه. همایون اسعدیان فیلمساز متعقل و میانهرویی است و اصولا جانب احتیاط و میانهروی را نگه میدارد. بعداز فیلمهای اكشن رایج سالهای خودش طبعا فیلمهای جامعهپردازانهاش تا حدی شكل تفكرش میشود.
این خوبه یا فكر میكنی تداومش ممكن است فیلمساز را محدود كند و جسارت را از او بگیرد؟
این نمیتواند بد باشد، شاید كمی یا گاهی با ساحت هنرمندانه جور نباشد. ولی در سال 78- 77 كه فیلمهای جوانپسند در حال باب شدن است، نگاه اسعدیان در «آخر بازی» نسبت به مساله جوانها در اجتماع و جامعه دانشگاهی و از این قبیل شریفتر و اصیلتر است. شما میتوانید آن تعقل و متانت را در آن فیلم كه بازی كردم، ببینید. به هر حال، «آخر بازی» برای من شروع خوبی است. شاید آن محافظهكاری كه برای حفظ شرافت در فیلم وجود دارد، جامعه هیجانزده را تحریك نكند، ولی در مرور زمان میبینیم كه فیلم معقولی است.
ادامه مسیرت چگونه رقم خورد؟
بعد از «آخر بازی»، دو سال بیكاری كشیدم كه همراه با بیپولی و حقارت و ترس و نگرانی از آینده بود.
به خاطر دارم آن زمان به طرزی عجیب از بازیگرهای چشم رنگی استقبال میشد و تماشاگران وقتی چشم رنگی میدیدند، فكر میكردند دارند سوپراستار یا بازیگر خارجی میبینند. برای من اما تنها مانده بود، ارایه تواناییهایم در بازیگری.
در فضای موجود سینمای ما كه به هرحال یك سیاستگذار دولتی خط مشی تعیین میكند، آیا بازیگری مثل تو باید آنقدر هوشمند باشد كه جدا از ارایه تواناییهای بالقوه خودش، قواعد بازی را هم بلد باشد و به درستی رعایت كند؟
بله، جدا از رعایت مو به موی این قواعد، باید همه قوانین پنهان را به هم زد. من دست به یك خودویرانگریای زدم كه به نفعم بود. جامعه عمدا آدمی مثل مرا كه از خودش با فریاد تمجید میكرد را نمیدید. وجدآور است كه یك نفر سرور خودش نسبت به هستیای كه خداوند و طبیعت به او داده را فریاد بزند. خیلی معركه است كه یك نفر مسرور خلقت خودش باشد. به هرحال، انگشت استهزا بهشدت به سمت چنین آدمی دراز بود.
درباره این حرف میزنم كه جامعه تقریبا عقیم، فرزند جدیدی را به دنیا میآورد و به سینما معرفی میكند. همایون اسعدیان به سختی انرژی آن آدم را كنترل میكرد، چون یك بازیگر تازهوارد بهشدت دوست داشت، بودنش را فریاد بزند. تمام آن كادرها و فریمهای اسعدیان كه البته متناسب با فیلم «آخر بازی» بود، برایم در فیلم «بوتیك» شكسته شد.
این نكته را با یك نگاه كنایهآمیز میگویید یا به تعریف مستقلی از بازیگری اشاره میكنید؟
هرگز كنایهآمیز نیست. همان طور كه همایون اسعدیان از تو یك بازی درونی و فردگرایانه میخواهد، در «بوتیك» همهچیز تبدیل به انفجار احساس میشود و این همان چیزی بود كه انتظارش را میكشیدم. شاید آن دو سال بیكاری باعث پسانداز انرژی انفجار بود. از آنجا به بعد صدای آن را بیشتر میشنویم.
وقتی حمید نعمتالله استارت همكاری را با تو میزند، یك نقش مكمل را پیشنهاد میكند، كه خوب دیده شد. بحران و آسیبپذیری نمایش باورپذیر بحران و آسیبپذیری شخصیتی این آدم در اجرایی رئالیستی، چقدر حسی و غریزی بوده و چقدر در یك بدهبستان میان كارگردان و خودت صورت گرفته است؟
از قبل دنیای همدیگر را میفهمیدیم. آن خانه، اشیا و آدما برایم قابل شناسایی بودن. بعد از آزمون كه به بهرام صحیحی و حمید نعمتالله دادم انتخاب شدم. طبعا فضا و نقش و موقعیت این امكان را به من میداد كه بخش شاخصتری از انرژیام در بازیگری متجلی و دیده بشود. همین اتفاق هم افتاد؛ و سرعت سیر من در محیط سینما و تجربههای متنوعم باعث رشدم شد.
در این تنوع نقشها، خودتان انتخابكننده بودید یا شانس نصیبت میشد؟
میتوانم به جرات بگویم بیشترش شانس است، اما طرز تلقی تو در پنهانیترین خلوتت همه چی را همانگونه كه دوست داری رقم میزند. ظاهرا شبیه شانس است ولی باطنا مثل این میماند كه تو عمیقا آن را آرزو كرده باشی. شكلگیری و خلق این كاراكترها مختلف تا حدی هم باعث رشدم شد و هم خیلی از مجهولاتی كه در درونم شبیه عقده بود پاسخ میگرفتم. هر بار كه فریاد میزدم و آن فریاد شنیده میشد، احساس سبكباری بیشتری میكردم.
مثل نعرهیی كه در فیلم «این زن حرف نمیزند» میزنم. دراین فیلم رابطهام با احمد امینی خیلی خوب بود. قبولم داشت. بیدرنگ دیالوگی را كه برای فریاد انتخاب كردم را پسندید. اینكه بتوانی فریاد بزنی، من بدم، درست همان نقطهیی است كه میتوانی تمام اشارههایی كه دلیل تكذیب تو هستند را تبدیل به تایید كنی. از آن به بعد توجه به تو جلب میشود. این بود كه نقش سروش در «این زن حرف نمیزند» دیده شد. از احمد امینی ممنونم كه پایان فیلم را به نفع این نقش تغییر داد.
فریادی كه به آن اشاره كردی، بعدا به یك نشانهشناسی و مشخصه در بازیگری تو تبدیل میشه. انگار كه بیشتر نقشهایی كه بهت پیشنهاد میشود قرار است در یكسری تكگفتارهای معترضانه و موضعگیریهای حقطلبانه اعمال و اجرا شود. مثل آن سكانس «محاكمه در خیابان» مسعود كیمیایی یا حتی در «نارنجیپوش» كه یك موقعیت ملودرام خانوادگی با آن سبك و سیاق داریوش مهرجویی به نمایش گذاشته میشود، این عصبیت و اعتراض و فردیت مستقل را در مردی كه كانون خانوادگیاش دچار بحران شده، میبینیم.
یا در فیلم «جرم» میخواهی یك رفاقت ریشهدار قدیمی را كه حالا در معرض سوءتفاهم قرار گرفته به نفع خودت برگزار كنی. چقدر در ایفای این نقشها خودت را كنترل میكنی كه به كلیشه تبدیل نشوی و به اجراهای متنوع و متفاوتی برسی؟
ترسیدن از كلیشه شدن بیمعناست، یعنی حالا تازه میفهمم كه چگونه میشود همیشه «جان وین» بود و باز هم تماشاگر داشت. سینما دارای ناخودآگاهی است و مطالبه خودش را درباره قصهها و ستارههایش میداند. آن را از جامعه میگیرد و به خودش برمیگرداند.
یعنی كاملا غریزی؟
بله.
تو آموختههای تئوری و آكادمیك هم داشتهیی، چطور اینقدر غریزه میتواند موضوعیت اصلی پیدا كند؟
با اینكه تحصیلكرده این رشته هستم و تحلیلهای اجتماعی و پدیدهشناسیاش را میشناسم اما انرژی درونی بازیگر را كمی مهمتر از این دانش میدانم. حالا میفهمم كه چرا توفیق یك هنرپیشه در سینما متفاوت با آموزههای بازیگری در تئاتر است یا اینكه چرا همفری بوگارت، جان وین، گری كوپر و آلن دلون بازیگران مهمی هستند و همین طور فردین.
یك زمانی الگویت مارلون براندو و مكتب «اكتورز استودیو» بود. حالا به نظر میرسد نگاه متكثرتر داری.
الان گستردهتر میبینمش.
خب چه اتفاقی افتاده؟ زاویه دیدت عوض شده؟
هم این و هم اینكه جامعه عوض شده است.
در لیست فعلیات فردین هم قرار میگیرد، در صورتی كه یك زمانی بازیگر ایرانی مورد علاقهات بهروز وثوقی بود.
وثوقی بازیگری را با استعداد خدادادیاش به مرحله بالایی میبرد. اما خسرو شكیبایی یك استثناست. فردین هم یك جریان اجتماعی است. مثل كاری گرانت كه بخشی از سینما و تاریخ سینما شده یا برژیت باردو در فرانسه. نسبت به آنها نوستالژیك هستی، اما درباره بازیگرهایی كه متد تئاتری و شیوههای بازیگری را میدانند و آن را وارد اجرای سینمایی میكنند كمتر صدق میكند حتی بازیگری در حد پرویز فنیزاده.
با همه استعدادهایی كه فنیزاده داشت؟
بله، با همه آن استعدادش. بازیهای پرویز فنیزاده یا سعید پورصمیمی را باید به صورت مستقل آن هم بسته به آن فیلم تحلیل كرد.
اما با شكلگیری «موج نو» دیگر آن سینما و این نوع محبوبیت عوامنگر چندان جواب نمیدهد و قیصر سر و كلهاش پیدا میشود؟
به هرحال باید دید «قیصر» برخاسته از كجا و كدام تفكر جامعه است؟ آیا جریان چپ و تودهیی كه تاریخ را از خودش و به نفع خودش مینویسد، همچنین تاثیری روی «قیصر» یا «گاو» میگذارد یا نه؟ قبل از اینكه موج نوی سینمای ایران شكل پیدا میكند، دیگر سینمای فردین خودش تا حدی رنگ باخته. تاریخ دارد عبور میكند و به جای دیگری تغییر مكان میدهد.
فردین و «گنج قارون» مشخصه جامعه اخلاقی من را دارد، جامعهیی كه مردمش به سینما میروند و در متنش مشاركت عمومی دارند. بعد از اینكه كمی ابتذال و جنسیت ابزاری شده وارد این سینما میشود و مردم با سینما قهر میكنند. تعداد فیلمهای فردین با این نشانههای سخیف خیلی خیلی كم بوده و نمیشود به آن خرده گرفت. جامعه در بخشی از سطوح به بیبند و باری كشیده شده است. طبیعی است كه دوربین سینما از این مدخلها عبور كرده باشد.
مثلا فیلم «ایوب» را با یك ظاهر و شمایل دیگر بازی میكند.
یا حتی در سِمت كارگردان فیلم میسازد. او خیلی باهوش بود و جامعه خودش را به صورت غریزی خوب میشناخت و در عین حال فیلمساز خوبی هم هست. تصور كنید«سلطان قلبها» را دو تا روشنفكر تحصیلكرده مثل خسرو سینایی و سهراب شهیدثالث میبینند و نمیتوانند جلوی احساساتشان را بگیرند.
هر كدام در دنیای مستقل خودشان...
آره دیگر، وقتی فردین میآید توجه عمومرا به مقولهیی به نام سینما جلب میكند. بعد از آن بهروز پیدایش میشود و بازیگری را میبرد به سطح بعدی.
حالا اینجا كارگردان چقدر نقش دارد؟ فریدون گله، كیمیایی، حاتمی «طوقی»، «سوتهدلان»، جلال مقدم، در «فرار از تله» و «پنجره» و...
خیلی نقش دارد، هر كدام به نحوی. مسعود كیمیایی كه یك فیلمساز بهشدت غریزی با احساس و تعبیر خاص خودش است. فریدون گله تحصیلكرده است و همان قدر غریزی و علی حاتمی با ادبیات نمایشی و متون كهن آشناست و همین طور جلال مقدم كه سینما را خوب میشناسد و این از بخت بهروز وثوقی است كه با این كارگردانان تلاقی میكند. یا فردین را در «غزل» میبینیم كه چقدر كارش متفاوت است و در «باباشمل» در قالب یك فیلم موزیكال، چه حضور حرفهیی در سمت بازیگر دارد.
ولی خب این فیلم اخیر فروش نمیكند.
مهم نیست، مهم این است كه در تاریخ میماند.
حاتمی آدم پیشگامی است. در مواجهه با آثاری چون «حسن كچل» و «باباشمل» با یك قطعه ادبی مواجه هستیم. ما این نوع فیلمها با آن جنس قصهگویی را از دست دادیم.
داریم از بحث اصلیمان كه كارنامه بازیگری خودت باشد دور میافتیم.
نه دور نمیافتیم.
آخه بعضی از حرفهای تو جای بحث دارد. برای من این دنیای فانتزی و موزیكال و این شیوه قصهگویی باید در همان قالب خودش قابل باور و جذاب باشد.
اتفاقا این كار در فیلم«امیرارسلان» شده. از آن بهتر دیگر دكتر كوشان میخواست چی كار كند، برای نمایش یك دنیای سوررئال؟
ولی قالب و اجرا تصنعی و دمدستی است.
هرگز اینطور نیست، فیلم قشنگ و خوبی است. دیگر چگونه میتوانیم قصههای سرزمین خودمان را اینقدر نرم و روان و زیبا تعریف كنیم كه هم كودكان به تماشایش بشینند، هم بزرگسالان و هم بقیه مردم؟ سینما را با زمان خودش بسنجیم. این افراد با سرمایه شخصیشان داشتند صنعت میكردند كه سر و كله مالیاتچیها و منتقدان الكی روشنفكر پیدا میشود و انگ «فیلمفارسی» به اینگونه فیلمها میزنند.
شاید فیلمسازان موج نوی سینما میخواستند «كندو» را هم در جرگه فیلمفارسی بگذارند. بعضی نمیخواستند «گله» را در كنار خودشان ببیند. آنها به جای اینكه گذر قهرمان را از هفتخوان شاهنامه معنا كنند، قهرمان و فیلم را از معبرهای فیلمفارسی تعبیر كردند و البته دروغ میگفتند. فقط برای اینكه وانمود كنند تنها خودشان سر همه بزنگاه تاریخ معاصر حضور داشتهاند. میخواهند خودشان را موثر معرفی كنند، در صورتی كه قهرمان فریدون گله بهشدت موثرتر از قهرمان آنهاست.
یك گمنامی كه دنبال صندلی و هویت میگردد تا روی آن جلوس كند و این مهمترین قهرمانی است كه تاریخ سینما تا آن زمان ارایه داده بود و اصلا تبلور تام قهرمان یا ضد قهرمان در فیلم «كندو» توسط گله اتفاق میافتد. چون علاوه بر سفر بیرونی قهرمان نظری دقیق به شخصیت فیلم میاندازد. یادتان بیاید آن صحنه كه ابی هر آینهیی كه خود را در آن میدید، میشكست. قهرمان گله نوك چاقویش روبه خودش است نه دیگران.
حتی این را از «قیصر» هم بالاتر میدانی؟
بله. «قیصر» سقوط اخلاق و فروپاشی تمام شوالیهها و ساموراییهاست. اما «كندو» بر صندلی نشستن تمام غربتیها و كولیهاست. قیصر تمام داشتههایش را زیر پا میگذارد و تمام میشود اما در «كندو» و بعد از پایان همهچیز شروع میشود. گله پیشگویی میكند كه اتفاقی در حال افتادن است. میگوید حاشیه نشینها دارند بالا میآیند و این اتفاق افتاد و تمام كسانی كه برای خودشان دنبال هویت میگشتند پیداشان شد. ابی میگفت خیلی وقت است دنبال یك همچین فرصتی میگردم.
در خوان هفتم (كافه آخر) میبینیم یك چوب دستشه و به هر منشوری از آینه كه تصویر خودش را منعكس میكند حمله میبرد. خودش را یك بُت میبیند و یكیك این بتها را میشكند. فریدون گله زبان بینظیری دارد كه میتوانی در«كافر» و «مهر گیاه» ببینی. اما در فیلم «كندو» به مراتب این قهرمان بهتر برای ما متجلی میشود.
خب فكر نمیكنی كه همین قهرمان در دورههای بعدی اگر مراقبت نشود و خودش برای هویتمندی بهترش نتواند یك بیرق مناسبی را حمل كند، ممكن است باز به سیاهی لشگر بعدی تبدیل شود یا ابزار و وجهالمصالحه قدرتها قرار بگیرد.
بله در آن خوشبینی تاریخی پیشنهاد این قهرمان و طی طریقش نسخه مناسبی بود، ولی وضعیت بعدی ابی «كندو» را ما اگر بخواهیم به یك قشر و طبقه تعمیم دهیم كه چه سرانجامی در این سیر تاریخی معاصر پیدا كرد، حكایت و تحلیل مستقل خودش را دارد.یك واقعیت كه باید رخ بدهد، به خاطر همین میگفتم ما داریم از تاریخ عبور میكنیم. بعد از سینمای فردین، باید برسیم به سینمای «موج نو» و بعد از آن میرسیم به نسل فریدون گله.
سینمای «موج نو» در واقع نمایش فروپاشی سنت و اخلاقی جامعهیی است كه در شمایل فردین آن را میدیدیم. سینمای موج نو عصیان و جولاندهی فرد (اعم از قهرمان و ضدقهرمان) علیه فروپاشی اخلاقی است. قیصر نیز درواقعبینی تلخ خود این فروپاشی اخلاقی را فریاد میزد. (مجادله بین قیصر و خان دایی) . اما از یك جایی به بعد در «كندو» قهرمان ما اتفاقا میشوند همین داداشای آق منگل. این فرصتی است كه گله برای آدم جامعهاش تدارك میبیند. این معنیاش همان انسانی است كه نادیده گرفته شده و به فطرت درونیاش غذای مناسب نرسیده یا به او بیاحترامی شده است. او همانی است كه تمام قحطی وجودش را فریاد میزند.
«ابی»ست كه از هفت خوان میگذرد و در هر مرحله به كشف و شهود میرسد، رشد میكند و نهایتا تصویر قبلی خودش را میشكاند. اما قیصر قبل از شروع فیلم رشدش تمام شده و فقط اقدام دراماتیك میكند، مگر آن نقطه درخشان آخر فیلم كه در واگن قطار با وضعیتی معلق تمام میشود. اما در كندو زبان منحصر به فرد و شاعرانه فریدون گله است كه در حیطه و سرایش هیچ كارگردان و نویسندهیی نیست. او با یك كاغذ سر صحنه میرفته است و تمام این شعرهای بصری منحصر به فرد، زاییده ذهن خودش بوده است.
اگر نقشی كه به تو محول شده آن ابعاد پروپیمان ابی «كندو» را نداشته باشد، سعی میكنی یك جوری مسیر را به سمتی سوق بدهی كه بتواند آن پتانسیل را پیدا كند؟
نمیشود. دیگر شكل انسان امروز عوض شده. محسن در «سعادتآباد» نه شمایل ضدقهرمان، نه قهرمان، نه حاشیهنشین لالهزار و نه قیصر مواجه با جامعه درحال فروپاشی اخلاق و انسان را، هیچ كدام را ندارد.
مسعود ترابی «آرایش غلیظ» این انحطاط اخلاقی را بیشتر دارد...
دقیقا، تفاوتی كه محسن سعادتآباد دارد این است كه او همیشه پشت نقاب ریا پنهان شده، ولی مسعود نه. دیگر اصلا قهرمانی وجود ندارد، چون اخلاقی وجود ندارد.
جامعه بیقهرمان اذیتت نمیكند؟ تو كه این نوستالژی و پسزمینه ذهنی را داری، در عین حال كه داری نقش آدم به انحطاط كشیده شدهیی مثل مسعود ترابی را بازی میكنی، ولی حسرت آن قهرمانان سمپاتیك و تاثیرگذار را هم میخوری.
خب آره. به خاطر همین سینمای حمید نعمتالله تا حدی طعنه میزند به همین موضوع كه گفتی و سرگرمی ایجاد میكند. او یك قهرمانی میسازد بیاخلاق كه نمیدانی دوستش داشته باشی یا از او بدت بیاید. سینما فرمول پنهانیای دارد كه تو باید بتوانی سرگرمی ایجاد كنی. برای تماشاگرت دیگر قهرمانها آن شكلی نیستند، ولی با همه این حرفها باید تولیدشان كنی، باید آنها را بسازی.
انگار فراتر از یك بازیگر دوست داری تحلیلگر تاریخ سینمای قبل و بعد از انقلاب باشی. به نظر میرسد كه نگاهت به بازیگری در كوران این تجربیات عملی و ارتباطی كه با مخاطب و مناسبات اجتماعی داشتی تغییر پیدا كرده و با آن دیدگاه تئوری اولیه تفاوت دارد. آیا این در روند بازیگریات توانسته تاثیرگذار باشد؟
بله اصولا گذر زمان تو را بازیگر تكنیكیتری میكند. در واقع همین كه تحلیل را بدانی و محسن «سعادتآباد» و همین مسعود در «آرایش غلیظ» را خوب شناسایی كنی و ارایهشان بدهی كافی است. تو باید لحن فیلمساز را بشناسی، زبان جامعهات را بدانی و شناخت كافی از زمانهات داشته باشی.
البته حتی در اوایل كارم معیارم این نبود كه به خاطر آن فضا و حس نوستالژیك و علاقهمندیای كه نسبت به بازیگری قبل از انقلاب داشتم بتوانم ادای موبهموی نقشها و بازیهای آنها را دربیاورم. فقط گاهی لحن بعضی از این نقشها را مورد استفاده قرار دادم، مثل «جرم» یا «محاكمه در خیابان». درواقع، این كار ادای دینی است به لحن فیلمساز و تابلوهایش و بازی بدن آدمهای آن جامعه و همین طور بازیگرها و دوبلورهایش. كلا بعد از یك مدتی كه جامعه و انسان آن جامعه را بیشتر میشناسی، رفتارت تغییر میكند.
یواشیواش یك چیزی به بار مینشیند و روی كلمهها مُداقه بیشتری میكنی و در دیالوگها گردش و چرخش بیشتری را به كار میبری. بازیگرای خوبی هستند كه الان به جامعه سینمایی ما اضافه شدند و با همان مشخصاتی كه من حدس میزنم پرتوافشانی میكنند و به زودی زود دچار همان سرنوشتی میشوند كه من و بازیگران دیروز دچارش شدیم. این روند ناگزیر شده.
وثوقی بعد از ترك ایران نتوانست این موفقیت را ادامه بدهد. میبینیم در آنجا چنین بازیگر مستعد و انعطافپذیری به انزوا كشیده میشود و میدان عمل مناسب برای كار كردن ندارد.
این پرواضحه. دیگر زمانه عوض شد و بهروز یك تبعیدی محسوب میشود. او هنرمند جامعه خودش بود. دیگر نشانههای قهرمان دیروز خیلی متفاوت با قهرمان امروز است. بهروز ارتباطش با ریشههای جامعه خودش قطع شده. پس از انقلاب دیگر بهروز حتی جامعه بعدشرا هم نمیشناسد، كما اینكه فردین هم نمیشناسد. در این دگردیسی بازیگران درجه دوم اوضاعشان بهتر است و صدمه كمتری میخورند.
یك مقدار هم فكر نمیكنی زاویه دید نسبت به این بازیگرانی كه آن دوره تاریخی را تجربه كردند نامنعطف است و همواره به شكل بیرحمانهیی در معرض اتهام قرار میگیرند؟
به همین دلیل میگویم تبعیدی. او امروز 75ساله است و از طرفی ستارهستیزی در سینمای ما جا میدهد به بازیگرهای بعدی كه بیشترشان همان درجه دو و سهها محسوب میشوند.
خودت الان چه تعریفی از بازیگری داری؟ با توجه به اینكه جامعه كنونی ما بیشتر نسل جوان را دربر میگیرد، این گستردگی موج شیفتگان بازیگری شرایط نامتوازنی را در حوزههای آموزشی و جذب بازیگر در سینما و تلویزیون رقم زده كه نیاز به آسیبشناسی جدی دراین عرصه دارد. در قبال این همه متقاضی كه به هر حال باید سره و ناسره از میانشان جدا بشود و از طرفی رقابت و تحمیل خود به شرایط به شكل بد و بیرحمانهیی در این جمع ناهمگون تعریف و اجرا میشود، قاعدتا اداره و آموزشدهی این مكانها نیاز به آگاهی و تدبیر كافی دارد تا این خیل مشتاق بتواند خود را به درستی محك بزند و دچار توهم و سرخوردگی و بحران شخصیتی نشود.
به نظرم دانش كارگردانها و نویسندهها منطبق و متناسب بر آسیبشناسی و انسانشناسی وضعیت كنونی نیست. اغلب كارگردانها و نویسندهها از جامعه خودشان عقبتر هستند. مثل این میماند كه شما بخواهی در رینگ بوكس از كسی استفاده كنی كه دانش پینگپنگ دارد. انسان امروز بهشدت تغییر كرده و كارگردانها این فضا و آدمها و طیفهایش را یا خوب نمیشناسند یا اجازه ندارند در موردشان فیلم بسازند. اینكه تو چه قصهیی را انتخاب و از چه زوایهیی نگاهش كنی، زمینه رشد به جامعه ما میدهد ولی ممیزی همیشه ما را عقب مانده نگه میدارد.
ما باید به سرعت از موضوعهای ممنوعه عبور كنیم و آدمهای خودمان را در لابراتوار سینما آزمایش كنیم. تا این لحظه را در تاریخ محك نزنیم، نمیتوانیم عبور كنیم. قصهها در محاق توقیف و ممیزی هستند. همیشه یكسری موضوعها ممنوع بوده و اجازه ندادیم بهش بپردازند. خب اینها زیر لایههای پنهان جامعه در حركت هستند و تا آنها را معنی نكنیم از حركت نمیایستند. پس باید دربارهاش حرف زده شود، آن وقت میرسیم به جریانهای نوینتر كه میتوانیم در موردشان حرف بزنیم و انسان جدیدتری را در همین زمان مكاشفه كنیم.
در این ترافیك غیرطبیعی كه ما الان باهاش مواجه هستیم یك رهرویی كه میخواهد در این وادی براساس علایقش و با یك درك آكادمیك جلو برود، چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟ عشق، سماجت، جنون، پشتوانه مطالعاتی، پرسهزنیهای اجتماعی و نگاه عمیق جامعهشناسانه، یا همه اینها؟
همه اینها و شاید بیشتر از اینها. فقط باید در موعد مقرر در مكان مناسبی پیداش بشود و هیچ تضمینی البته هم وجود ندارد.
خب در برابر این نگاه واقعبینانه، ما اگر به همین آموزشگاهها سرك بكشیم میبینیم بسیاری از این جوانهای شیفته، نه فیلم دیدند و نه مطالعات خیلی وسیع و عمیقی دارند.
متضرر خواهند شد. اگر آنها با فرهنگ و ریشههای خودشان و ادبیات به معنای وسیعش آشنا نباشند، به هیچ عنوان رشد نخواهند كرد. باید در افكار عمومی جامعهشان غوطه بخورند، قصهها و افسانهها را بدانند و به تمام علوم وصل بشوند؛ خاصه علوم انسانی.
خودت گویا كلاسهای زندهیاد حمید سمندریان را گذراندی. الان اگر بخوای خروجی این آموزشگاهها را مقایسه تطبیقی كنی، فكر میكنی بهتر شده یا نه در یكسری كلیشهها سیر میكنند و از نظر جهتدهی درست برای این حجم گسترده متقاضی نیاز به یك بازنگری همهجانبه دارند؟
استاد سمندریان استثنا بود، هر كسی باید از زیر نگاه دقیق او میگذشت و آبدیده میشد. نمیدانم بعد از سمندریان چه كسی میتواند بازیگر تربیت كند، من هیچكس را سراغ ندارم. خودم اساتید زیادی را داشتم، ولی گمان نمیكنم دیگر هیچكسی مثل سمندریان بتواند انسان و بازیگر تربیت كند، مگر اینكه واگذار كنیم به استعداد فردی خود هر هنرجویی.
آیا در موقعیت كنونی كه این جایگاه و محبوبیت را به دست آوردی، نسبت به بازیگری واقعبینتر شدی؟ اساسا در این مناسبات یا سیاستهای غیرقابل پیشبینی و غیرحرفهیی كه كماكان سینمای ما با آن روبهرو است- به خصوص فقدان بخش خصوصی كارآمد كه بتواند جولاندهی درستی برای یك بازیگر عاشق و دلسپرده و در عین حال مستعد را فراهم كند- چه وضعیتی میشود داشت؟ آیا این فضا بستر مناسبی برای تكثرگرایی و تنوع در ایفای نقش فراهم میكند؟
نه، در جامعه فعلی ما سوژهها محدودند و آدمها هم به همان میزان تكراری و بیخاصیت. اصولا این حرفها آدمها را دچار سوءتفاهم میكند.
فكر نمیكنی گاهی اوقات خودت به این قضیه دامن میزنی؟
جرمی شامل حالش نمیشود ولی اینجا هرگونه «خود بودن» با عقوبت مواجه میشود. تو تا زمانی كه در جهل به سر میبری، اتفاقا با اقبال مواجه میشوی. از یك جایی به بعد وقتی دچار آگاهی میشوی، عقوبت میبینی، تازه میفهمی با یكی نباید كار كنی، یا با یكی باید كار میكردی، اصلا نباید جواب سلام یكی را میدادی. تازه میفهمی چه كسانی جناح بودند، چه كسانی حزب بودند، چه كسانی آلودگی فكری داشتند، چه كسانی آدمهای خوبی بودند.
در واقع، این نگرش اخلاقی یك مقدار موقعیتهای حرفهیی تو را از بین میبرد؟
خب پایبندی به این اخلاقیات مهم است. از یك جایی به بعد دیگر دوست نداری با كسی كار كنی كه خودش اخلاق را رعایت نمیكند، دوست نداری با آدمهای جاهطلب و آنهایی كه گرایش به قدرتطلبی و دروغگویی دارند كار بكنی، دوست داری هرچه انسانیتر به یك فیلم نگاه كنی و بازیاش كنی.
این باعث نمیشود منزوی و بایكوت شوی؟
گفتم وقتی در جهل به سر میبری راحتتر كار میكنی. ولی وقتی یك چیزهایی برای تو معنا پیدا میكند، كار را هم برایت سختتر میكند. عوضش توفیقهای یك خط درمیانی كه برایت رقم زده میشود خیلی درخشانتر میشوند چون تو با اطرافت هماهنگی بیشتری پیدا میكنی و به وحدت بهتری با خودت میرسی. رشد یعنی همین و به موازاتش باید صبر و مقاومت را بیشتر بالا ببری.
چرا هنوز در سینمای بعد از انقلاب ما «ستاره» و «ستارهسازی» جا نیفتاده و همواره با یك نگاه بدبینانه و پرسوءتفاهم و در عین حال تخطئهآمیز به آن پرداخت میشود؟
راستش جرات ندارم پاسخ این سوال را بدهم.
یعنی فكر میكنی ما ستاره به مفهوم درست و واقعی كه بتواند حضور مدام داشته باشد، اوج و فرود آن مشخص باشد، نقطه اوجش از یك تعریفدهی متنوع و حرفهیی برخوردار باشد، داشتهایم؟ تا بازیگری خواسته به تشخصی برسد، یكسری عوامل او را در معرض آسیبپذیری و افول و از دور خارج شدن قرار داده و گاهی اوقات خودش به این وضعیت دامن زده؛ انتخابهای غلط، ناشیانه عمل كردن و ظرفیت نداشتن و...
به هر حال بعد از سوفوكل تا ساموئل بكت، یعنی از ادیپ گرفته تا استراگن «در انتظار گودو» همین طوری آدمها از شكل اساطیری و شمایلگونهشان فاصله گرفتن و حتی درخشش یك شبه ستارهها در آسمان رو به خاموشی گذاشته. این جهان به سرعت در حال تغییر شكل دادن است و همین طور انسانش تغییر ماهیت میدهد. همهچیز حتی نسبت به همین 30، 40 سال پیش تغییر كرده، به خاطر همین تا میخواهیم از شمایل یك قهرمان در جامعه لذت ببریم بلافاصله شاهد ویران شدنش هستیم.
مسیری را كه بعضی از این شمایلها طی كردهاند، این تصور ذهنی مرا تقویت میكند. مثلا خسرو شكیبایی، پرویز پرستویی و... دوران بازیگری اینها را كه مرور كنی، یكدفعه میبینی به یك افول غمانگیز كشیده میشوند. در یكجا دیگر نقشهایی نیست كه بتواند در من تاثیر بگذارد و ساحت قهرمان را به رخ بكشد. چرا «آژانس شیشهیی» این ابعاد قهرمانی را متجلی میكند؟ در شرایطی كه خود شخصیت حاج كاظم انگار اصراری برای این قهرمانگرایی ندارد یا سرگشتگی و كنتراستی كه در شخصیت حمید هامون میبینیم، به دل مینشیند و... از منظری دیگر اوج و فرود «اكبر عبدی»، ابوالفضل پورعرب، هدیه تهرانی و...
بازیگر میخواهد به تنوع و خلق شخصیتهای گوناگون دست بزند. او از تكرار نقشهای قبلیاش خودداری میكند. در صورتی كه سینمای زمان گری كوپر، كری گرانت و... این گونه نیست. قهرمانت را میآوری و با همان لباس و همان فیلم كار میكند. برای همین است كه اتفاقا میشود سراغ قسمت دوم و سوم بعضی از فیلمها رفت. باید شمایل بسازیم و تكرارش كنیم. بازیگر نباید از تكرار بترسد، باید برخی فیلمها را تكرار كند، یك قهرمان یا یك كاراكتری را با مشخصاتی جا بیندازد و بتواند از آن استفادههای اخلاقی برای انسانسازی ببرد.
فكر نمیكنی جامعه و دولتمردان فرهنگی ما اصلا از «قهرمان» واهمه دارند؟
چرا، این گونه است.
چون تماشاگر همذاتپنداری میكند و شیفتهاش میشود. اگر این همذاتپنداری بخواد از بعضی حوزهها به حوزههای هنری كشیده شود، مشكل ایجاد میكند و قواعد را به هم میزنه.
همین جوری است.
خودت چقدر به عنصر قهرمان اهمیت میدهی و دوست داری پیشنهادهایی كه به تو میشود این قهرمان در آن دیده بشود؟
دلم میخواهد سراغ یك سینمای فانتزی با زبان جدیدی مثل سینمای تارانتینو، بدون اینكه قهرمان عجیب و غریبی داشته باشه، بروم. ولی ترسیم انسان برای من خیلی مهمتراست تا قهرمان؛ ترسیم انسانی كه با تمام مختصات ضعیفش میل به رشد دارد. مثل فیلم «كندو». ابی به عنوان مهمترین یكی از مهمترین شخصیتهای تاریخ سینمای ایران میل به رشد دارد. بازیگر باید دانش داشته باشد تا بتواند آن انسان را ترسیم كند. تشخیص عواطف نقش و ترسیم آن نقطههای عاطفی و دراماتیك، با بازیگر است و وثوقی این كار را میكند.
آیا فرم و اجرای درست و مناسب میتواند چیزی به یك نقش اضافه كند؟ اصلا بازیگر با خلاقیت فردیاش میتواند برای بیننده جذاب و در عین حال تاثیرگذار باشد؟
آره، حمید نعمتالله این كار را خیلی خوب بلد است و در فیلم «آرایش غلیظ» این كار را میكند. او انسان جدید و وضعیت جدیدی ترسیم میكند. حرف، حرف قدیمی است و علاوه بر سرگرمی درباره تقابل خیر و شر حرف میزند اما انسان جدیدی تولید میكند كه برخاسته از همین جامعه است، انسانی كه اخلاق را در نظر نمیگیرد و دیگر دغدغه اخلاقی ندارد و تبدیل به شر یكپارچه شده است.
و این را دارد با لحن خیلی تلخ هشدار میدهد...
خیلی تلخ، در واقع میآید با دادههای بصری و ایجاد موقعیت این را به بار مینشاند. میدانید واقعگرایی خیلی چیز مهمی نیست، مهم این است كه تو از چی به عنوان واقعیت جانبداری كنی. حمید نعمتالله میآید چیزی را به عنوان واقعیت تبدیل به باور تماشاگر میكند كه ظاهرا حقیقت ندارد.
در حالی كه این «هیولا» (مسعود ترابی) سمپاتیك هم هست.
آره این هیولا را ترسیم میكند و همان طور كه گفتید سمپاتیك هم هست. اینجاست كه فكر میكنی اخلاق آره یا نه؟ اینجاست كه اخلاق به كار میآید، یا اگر تو مهار وجدان را از روی انسانبرداری جامعه از هم دریده میشود و آجر رو آجر بند نمیشود.
خب این زنگ خطره؟
آره زنگ خطر خیلی مهمیه.
آن نگاه آخر مسعود در هواپیما همین زنگ خطر و هشدار را میدهد. نگاه غریب و هولناكیه . او با آن شقاوت و بیرحمی تمامعیارش به من بیننده نگاه میكند.
خیلی بیرحمانه، فقط خوبیاش به قول امیر پوریا این است كه تماشاگر در این نقطه از مسعود جلوتر است. در حقیقت انسان در بند همان چیزی است كه به وجودش آورده.
این زوال و فروپاشی كامل را ما باید در فیلم «آرایش غلیظ 2» ببینیم. اینجا تا همین مقدار این هیولا را در معرض دیگران قرار میدهیم.
فكر میكنم كه این فیلم به یك قسمت دوم لازم دارد. حال آیا دینامیسم یك فیلم را مبتنی كنیم بر دیالوگ یا تحرك؟ این باید در نگرش بعدی حمید نعمتالله در «آرایش غلیظ 2» جستوجو بشود. انسان جدید هیچ ابایی ندارد از اینكه معصیت میكند. از اینكه هم نوع خودش را این گونه و به این راحتی به سخره میگیرد و قربانی خواستههای خودش میكند. من این انسان خطرناك را اول در نقش محسن «سعادتآباد» تجربه كردم ولی اینجا خیلی هولناكتر است. در «سعادتآباد» خیلی ازش میترسیدم ولی امروز میبینم كه نقابش را برداشته. البته زمانی كه نقابش را برمیدارد از حركت میایستد.
ولی تا آخرین لحظه این تركتازی خودت را ادامه میدهی؟
آره هنوز این تركتازی ادامه داره، برای همین باید در «آرایش غلیظ 2» بررسی شود.
چقدر در همفكری بین خودت و حمید نعمتالله سعی كردید این كنتراست را دربیاورید؟ مسعود در عین حال كه مرامشمئز میكند، میتواند جذاب هم باشد! ببینید یك جاهایی مسعود دیالوگهایی را ادا میكند كه خب خیلی آدم را اذیت میكند. مثل «خفه شو، خفه شو...» یا «عشق كثافت من». در صحنهیی كه این جمله آخر را میگویی اول تو میایی خوب با صورت هومن جودكی ور میری و در عین حال نفرت و حس انتقامجویانهات را هم نشان میدهی. این حالت دوگانگیات خوب توی اجرا درآمده است.
حمید نعمتالله و هادی مقدمدوست مبتنی بر بضاعت یك بازیگر، موقعیتها و دیالوگها رامینویسند؛ اتفاقی كه سالهای سال ما تجربهاش را نداشتیم. در سینمای امریكا نقش برای بازیگر نوشته میشود، ولی اینجا اینجوری نیست. این نشان میدهد كه نعمتالله در حیطه بازیگری دانش دارد. همهاش درام و موقعیتپردازی و نویسندگی و دكوپاژ و مونتاژ نیست، ابزاری به نام بازیگر و بازیگری را هم میشناسد.
شما خسرو شكیبایی را از «هامون» بگیر، ركن مهمی از فیلم را حذف كردی. خسرو شكیبایی با آن شیوه عملگراییاش در حوزه بازیگری، حمید هامون را پیش میبرد و خودش یكی از اركان سینمایی فیلم هامون محسوب میشود. اینجاست كه بازیگر به كار سینما میآید و شاكله اصلی یك فیلم را تشكیل میدهد. به عنوان بازیگر در فیلمهای نعمتالله به راحتی میتوانی این لحظهها را تجربه كنی. اصلا بازیگر تو فیلم حمید نعمتالله دستش برای عملیات بازیگری باز است. این از ولنگاری نیست، بلكه ظاهر بینظمی است كه خودش تابع نظمی بزرگتراست.
یكی از ویژگیهای جذاب شخصیت مسعود، از جنس این زمان بودنش است كه خودت هم بهش اشاره كردی. چقدر برای فهم درست این نقش و نسبتهای معاصر اجتماعیاش با خودت خلوت داشتهیی و با نمونههای واقعی این آدمهای نادرست كه پاش بیفتد به هیچ كس رحم نمیكنند و از عشق و همه چی گذر میكنند، دمخور شدی؟ مثلا مسعود در برخورد با لادن دارد عشق و عاشقی را به رخ میكشد كه بخشیاز آن شاید كمپلكسهای شخصی این آدم باشد، ولی انگار یك چیزهایی براش مهمتراست. برای رسیدن به این تركیب ناهمگون كه اینقدر تو اجرا به یك نقش جذاب باورپذیر تبدیل شده، چقدر با این آدمها بُر خوردی و پرسهزنی اجتماعی داشتی؟
هیچ احتیاجی نیست شما آنها را مطالعه كنید. اینقدر تعداد این كفتارها زیاد شده و نزدیك تو شدهاند كه آنها میآیند تو را مطالعه كنند! تو بارها و بارها به عنوان یك قربانی و طعمه سر راه اینها قرار گرفتی، به حقوق تو تجاوز شده، به تو دروغ گفته شده و تو پشیمان و پریشان از اینكه اصلا زندهیی و زندگی میكنی. اینها بارها روح تو را مكیدن و خوردن. سالهای زیادی از عمر تو را مصرف كردند و اعتماد به نفس تو را ازت گرفتند و هویت بشری و حقوق انسانی و كرامت انسانی تو را ضایع كردند. آنها هستند كه به عنوان یك طعمه تو را مكاشفه میكنند و مورد بررسی قرار میدهند. اینقدر بهت نزدیك شدند كه تو میتوانی آنها را بشناسی.
جنس بازیات در این فیلم میتواند یك بحث مستقلی داشته باشد. این اِعمال و اجرای خشونت درونی و بیرونی كه نمونه خوب بیرونیاش را در نوارچسب پیچی كردن خشونتبار هومن جودكی میبینیم. در واقع داری خیلی محترمانه ولی با بیرحمی كامل و در كمال خونسردی این خشونت را نشان میدهی. یا وقتی داری با دكتر خداحافظی میكنی، او مُرده ولی اصلا ككت هم نمیگزد. این آدمی كه بالاخره چند روز تو را پر كرده و باهاش رفاقت كردی، ولی راحت با این مسائل برخورد میكنی و اصلا منقلب و اندوهگین نمیشوی. میخواهم ببینیم وقتی فیلمنامه دستت رسید، اینها را در خلوت خودت سبك و سنگین كردی كه دراجرا اینقدر موفق درآمده؟
خوب نوشته شده بود.
بداههپردازی اصلا نداشتی؟
خیلی كم. بخواهم قیاس كنم در «بوتیك» به جرات میتوانم بگویم سهم بیشتری در بازیگری دارم تا در فیلم «آرایش غلیظ». شیوه كار حمید را تو «بیپولی» و سریال «وضعیت سفید» و «بوتیك» دیده بودم. روی همین اصل، این آدم را (مسعود) روی كاغذ میشناختم فقط كمی پرداخت لازم داشت.
یك ویژگی بارز این نقش دیالوگهای او و نحوه ادا?كردنشان است. خب بخشی از این دیالوگها خوب نوشته شده، ولی بیان و اجراش هم اهمیت دارد. یكجا توش عصبیت باشد، یكجا تند و سریع صحبت كنی كه این یكی از مولفههای بازیگری تو هست. یا گاهی مسعود تظاهر به آرام بودن میكند، در حالی كه در درونش اصلا به این آرام بودن اعتقاد ندارد؛ به خصوص سكانسهایی كه دارد با لادن صحبت میكند.
درباره بیان و شیوههای گویش، فكر میكنم آموزههای بیانم تحتتاثیر جریان دوبله است همین فن بیان و سرعت كلام را در «گربههای ایرانی» و به گونهیی دیگر در «جرم» آقای كیمیایی داشتم. شاید یكی از بهترین گویشهای من در حوزه فن بیان حین عمل بازیگری، در فیلم «جرم» باشد. خیلی صدای آقای اسماعیلی و جلیلوند و ادبیات آقای كیمیایی و لحن و آهنگش تو گوشم زنگ میزند. حمید نعمتالله هم خودش این آدرسها را به من میداد كه چگونه بگو، چقدر پایین، چقدر بالا و... ذره، ذره با هم دیگر اینهارا چك كردیم.
در «آرایش غلیظ» این شیوه بیانیات گاهی اوقات حالت تركیبی پیدا میكند. مثلا آنجا كه با فاتحی (هومن برقنورد) صحبت میكنی، عصبیت كامل در حرف زدنت حس میشود. ولی یك جا كه با جودكی صحبت میكنی تركیبی از خشونت و یكجور سركار گذاشتن او را شاهدیم. این گونه لحنهای دوگانه را خودت تمرین میكردی تا در اجرا از كلیشهها فاصله بگیری؟
تا حدی خودم بهش میرسیدم، بیشترش از سوی حمید بود. به خاطر اینكه او خیلی آدم طنازیه و موقعیتهای خوبی را تو زندگی و پرسهزنیهاش تجربه كرده. اصولا حمید خیلی ذهن پرورش یافتهیی دارد. در حوزه كارگردانی خوب قصه و لحظه پیدا میكند، خوب یادداشت میكند، خوب به خاطر میسپرد، خوب مینویسد، خوب ارایهاش میدهد و خوب ازتو تكلیف میخواهد. فضایی را كه حمید ترسیم میكند پر از این لحظههاست و من سعی میكنم از تمام آن استفاده كنم. آقای كیمیایی هم این ویژگی را داشت. سعی میكنم نقشهایی را كه بازی میكنم خالی نگذارم و همه لحظههاتش را رنگآمیزی كنم. نمیگذارم لحظه بیخاصیت بیفتد.
اینجا ما با چند تا آدم عجیب و غریب سر و كار داریم، از دكتر بگیر تا همین هومن جودكی یا آقای برقی. حالا یك آدمی كه برای خودش شناسنامه خاصی دارد و میخواهد از همه این موقعیتها عبور كند و سكوی پرتابی داشته باشد، انگار با هر كدام از این آدمها باید یك جور صحبت داشته باشد و برخورد كند. چقدر برایت مهم بود كه این بیان و اجرای متكثر را به شكلی تاثیرگذار به تماشاگرت انتقال بدهی؟
به هر حال من هم در این جامعه پرسهزنی كردم و میكنم، میان این مردم بزرگ شدم و از پیادهرو و معبرهایی عبور كردم كه همه تا حدی در ذهنم نشست كردهاند. من از 9 سالگی دارم كار بازیگری میكنم وسعی داشتهام كه موقعیت و دیالوگ و شخصیت مورد نظر را دراماتیزه كنم. اما بهتر از همه آن موقعی است كه میبینی نقش خوب ترسیم شده، وقتی تو وضعیترا روی كاغذ میخوانی، میبینی كه با تجربههایت هماهنگ است و میتوانی طرز تلقی و شیوه برخوردت را نسبت به ذهنیتی كه از كارآكتر روبروییات داری عوض كنی. این رنگآمیزیها هم در فیلمنامه هست، هم برای خودت شناخته شده بوده. من این آدمها را میشناسم. خصوصا در فضایی كه تو واقعیت را در بیرون نمیبینی، در تخیلت میتوانی این را فانتزی كنی؛ درست مثل پینوكیو.
به هر حال اینها آدمهای چندان رئالیستی نیستند.
نه این كارناوال است، یك سیرك است. این توی هنرمند هستی كه میتوانی مفهوم و نفس باور را در من ایجاد میكنی. اینجاست كه زبان