اخبار


2 دقیقه پیش

عکس: استهلال ماه مبارک رمضان

همزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ...
2 دقیقه پیش

تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریم

وزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که می‌تواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام می‌شود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ...

موج سوم بی‌سوادی در جامعه ایرانی



اخبار,اخباراجتماعی ,سوادآموزی

بی‌سواد نوع اول، نمی‌دانست چگونه بخواند و بنویسد، اما تا جایی که دلتان بخواهد شعر و داستان می‌دانست، مفاهیم اصیل ترانه‌ها، اشعار، داستان‌ها و اسطوره‌ها را درک کرده بود و سینه‌به‌سینه به فرزندانش متنقل می‌کرد.

رضا شجیع، استاد دانشگاه در شرق نوشت:

مادربزرگی داشتم که سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما تا دلتان بخواهد شعر و داستان می‌دانست و پس از خواندن هرکدام، آنها را برای نوه‌هایش که یکی از آنها من بودم، تفسیر می‌کرد. روزی تصمیم گرفتم، دفتری سفید بردارم و اشعار مادربزرگ را یادداشت کنم. مادربزرگ می‌گفت و من می‌نوشتم. گویا برای هر جزئی از زندگی‌اش اشعار و روایت‌هایی در ذهن داشت که به کمک آنها رویدادها را تفسیر  و تصمیم‌گیری می‌کرد.

 

آدم‌شناسی و حس ششمی که داشت، بی‌نظیر بود و یادم هست که همسایه‌ها او را «خانم مارپل» خطاب می‌کردند. چندی پیش وقتی خاطراتم را مرور می‌کردم و این مرور با خواندن کتاب «در ستایش بی‌سوادی» نوشته هانس ماگنوس انسنس برگر هم‌زمان شد؛ عمیقا در این اندیشه فرو رفتم که آیا با تعریف امروزی، واقعا مادربزرگم «بی‌سواد» بود؟ و آیا این درست است که به او برچسب بی‌سوادی بزنیم؟ و اینکه او و امثال او، باوجود اینکه نمی‌توانستند بخوانند و بنویسند چگونه به آن اندازه از قدرت تحلیل دست یافته بودند؟ آنچه در ادامه می‌خوانید تکاپوی من برای پاسخ به این سؤالات است.

هر وقت سخن از انسان بی‌سواد پیش می‌آید، خود او حضور ندارد. بی‌سواد آفتابی نمی‌شود و به نوشته‌های این‌چنینی هم اعتنایی ندارد و آن را به سکوت برگزار می‌کند. از این‌رو اجازه دهید دفاع از او را به عهده بگیرم، هرچند شخص بی‌سوادی چنین مأموریتی به من نداده باشد.


از هر سه نفر ساکن سیاره ما یک نفر بدون هنر خواندن و نوشتن روزگارش را سر می‌کند. مجموع این انسان‌ها حدود ٨٥٠ میلیون نفرند و شمار آنها نیز مسلما رو به افزایش است. این آماری حیرت‌آور و درعین‌حال گمراه‌کننده است؛ زیرا اگر فکر کنیم مردم بی‌بهره از سواد خواندن و نوشتن، عده‌ای اندک و قلیل هستند در تصوری باطل به‌سر برده‌ایم.

اما اجازه دهید، بیان کنم که چرا کسی مثل من به صرافت دفاع از بی‌سوادان افتاده است. مطلب بسیار روشن است؛ چراکه درست همین بی‌سوادان بودند که ادبیات را آفریدند. قالب‌های اولیه ادبی، از اسطوره گرفته تا وزن آهنگین ترانه‌های کودکانه، از قصه تا تصنیف و از دعا گرفته تا چیستان، همگی تاریخی کهن‌تر از خط و نوشتار دارند. بدون میراث شفاهی هرگز شعر و کتابی و البته شعوری پدید نمی‌آمد.

بی‌شک خواهید گفت نهضتی به نام روشنگری وجود داشته که معتقد است ملت خام و صغیر مورد استبداد و استثمار اقتصادی قرار گرفته و توان خواندن و نوشتن از جمله نعماتی است که راه مبارزه انسان برای ساخت زندگی بهتر را به او نشان می‌دهد.

در مقابل آنها، مخالفان روشنگری هم در طول دوران زندگی بشر کم نبوده‌اند. کسانی که معتقد بودند عادت مطالعه اگر به قیام و انقلاب نینجامد، همیشه ناراضی و طلبکار بار می‌آورد و این یعنی تولید آدم‌هایی که به هر اقدام دولت بدبین بوده و ارتباط دولت- ملت هیچ‌گاه آن‌طور که باید شکل نمی‌گیرد. بر همین اساس وحشت از روشنگری، گذشته طولانی‌تری نسبت به خود روشنگری داشته است.


باوجود آنچه گفته شد، اندیشمندان و کارگزاران به‌اصطلاح دلسوز فرهنگی ملت‌ها هم برای ریشه‌کن‌کردن بی‌سوادی از هیچ تلاشی کوتاهی نکردند و خواسته و ناخواسته این شعار سوسیال‌دموکرات «دانش یعنی قدرت» را سرلوحه کار خود قرار دادند. نهضت آموزش برای همه و مبارزه با بی‌سوادی روند چشمگیری را دنبال کرد و خلاصه آنکه به پیروزی قابل‌توجهی نیز دست یافت.


ممکن است این سخن کمی تلخ و بدبینانه باشد اما، اجازه دهید کمی از خرسندی شما در این لحظه کم کنم. هدفی که سوادآموزی به‌ویژه در غرب دنبال می‌کرد، هیچ ربطی به روشنگری نداشت.

انسان‌دوستان و حافظان فرهنگی که سنگ سواد را به سینه می‌زدند، تنها مباشران سرمایه‌داری بودند. امری که بی‌سوادان و به نظر آنان «نازل‌ترین طبقه اجتماعی» را رام و البته اندیشه شخصی آنها را نیز از صفحه ذهنشان پاک می‌کرد. اتفاقی که می‌افتاد این بود که علاوه بر نیروی عضلانی، امکان بهره‌کشی از مغزشان نیز فراهم می‌شد.

با ترویج فرهنگ مبارزه با بی‌سوادی، انگ یا برچسب «بی‌سواد» به پدیده‌ای تبدیل شد که از طریق آن می‌شد انسان‌ها را به شیوه جدیدی طبقه‌بندی و البته ماشین تبعیض را هم به نوع دیگری روشن کرد. چنین شد که دیگر معیار برتری ثروتمندان بر فقرا دیگر پول و ثروت نبود و اینکه از آن پس فقرا به بی‌سوادی محض (آنچه واقعا نبودند) نیز متهم شدند. برای درک بهتر موضوع، آنچه آنها بودند را «بی‌سواد نوع اول» نام‌گذاری کرده‌ام.

بی‌سواد نوع اول
بی‌سواد نوع اول، نمی‌دانست چگونه بخواند و بنویسد، اما تا جایی که دلتان بخواهد شعر و داستان می‌دانست، مفاهیم اصیل ترانه‌ها، اشعار، داستان‌ها و اسطوره‌ها را درک کرده بود و سینه‌به‌سینه به فرزندانش متنقل می‌کرد. ادبیات شفاهی چونان دانشگاهی بود که پیچیده‌ترین مفاهیم اجتماعی از زبان اسطوره در پوست و خون مردم رسوخ می‌کرد و آنها را باوجود سختی‌ها و مشکلات زندگی به تفکر وامی‌داشت. آدم‌شناسی و توان تفسیر رویدادهای زندگی روزمره از مهم‌ترین توانمندی‌های بی‌سواد نوع اول بود. در یک کلام؛ بی‌سواد نوع اول دارای قدرت تحلیل بالا اما تجزیه پایین بود. 

بی‌سواد نوع دوم
از خوش‌شانسی بی‌سواد نوع دوم اینکه خودش خبر ندارد بی‌سواد نسل دوم است. خود را صاحب دانش و معلومات می‌داند زیرا می‌تواند کاتالوگ انواع کالاها را با دقت بخواند و رقم اسکناس‌ها را با خرسندی مرور کند. این نوع از بی‌سواد، محصول دوره‌ای جدید از پیشرفت صنعت است. دوره‌ای که دیگر دغدغه «تولید» نیست، «مصرف» هم نیست، بلکه «فروش» است. مهم‌ترین نیاز این اقتصاد، مصرف‌کننده تحصیل‌کرده با توان خواندن است. در اینجاست که به‌نظر انسنس برگر، «تلویزیون»، رسانه آرمانی بی‌سواد نسل دوم به یاری سرمایه‌داری می‌شتابد. رسانه‌ای که می‌تواند به قول پستمن، مسائل اجتماعی را در حد برنامه‌های نمایشی تنزل دهد و هدایت ملت را به دست سرگرمی و ابتذال بسپارد و ادبیات، مهم‌ترین قربانی این تغییر رویکرد است. «مسابقه ثانیه‌ها» یکی از نمایش‌های درست و دقیق وضعیت بی‌سوادی نوع دوم در جامعه ایرانی است. بی‌سوادی که قدرت تحلیل بی‌سواد نوع اول را از دست داده و البته چیزی به قدرت تجزیه او نیز اضافه نشده است. در یک کلام، بی‌سواد نوع دوم هم‌زمان دارای قدرت تحلیل پایین و تجزیه پایین است.       
 
بی‌سواد نوع سوم
کاش ماجرا در همان بی‌سوادی نوع دوم تمام می‌شد، موج سوم و ظهور فناوری‌های جدید، منجر به ظهور «بی‌سواد نوع سوم» شد. دانشگاه‌ها که اتفاقا خودشان به عنوان آنتی‌تز سوادآموزی سطحی در جهت ترویج تخصص‌گرایی و مبارزه با بی‌سوادی نوع دوم ایجاد شدند، در اثر سیاست‌های نادرست و کمی‌گرایی افراطی، خودشان (البته نه در همه‌جا و نه در همه رشته‌ها) به کارخانه‌های تولید بی‌سواد نسل سوم بدل شدند. کسانی که حالا اسم متخصص را یدک کشیده و در یک حوزه دانشی دارای توان تولید مقالات پژوهشی آنچنانی هستند، اما همچنان در تحلیل مسائل عمیق اجتماعی ناتوان بوده و امکان رهایی از دست زنجیره مشکلات و چالش‌های اطراف خود و حل مشکلات جامعه خود را ندارند. به‌طورکلی، بی‌سواد نوع سوم، باوجود برخورداری از تجزیه بالا، همچنان از تحلیل پایین برخوردار است و باوجود کمیت‌گرایی پیشرفته، متأسفانه با کیفیت غریبه است.
        
جمع‌بندی
اگر شما این مطلب را خوانده‌اید، پس باید خوشحال باشید که حداقل بی‌سواد نوع اول نیستید. و البته اینکه کسی از بی‌سوادی نوع دوم یا سوم خودش خبر داشته باشد، کمی دور از ذهن است. امروز چه بخواهید و چه نخواهید، موج سوم بی‌سوادی، جامعه را تهدید می‌کند. اینکه بگویم باید کسی به فکر بیفتد و چراغ را برای بقیه روشن کند کمی آرمانی است. شما را نمی‌دانم، خودم به روزی می‌اندیشم که با مدرک دکترا در کلاس‌های نهضت سوادآموزی ثبت‌نام کرده‌ام. آن روز خیلی هم دور نیست.         

  اخبار اجتماعی  -  شرق 


ویدیو مرتبط :
موج مدرک گرایی در جامعه ایرانی

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

موج سوم بی‌ سوادی در جامعه ایرانی


رضا شجیع، استاد دانشگاه در روزنامه شرق نوشت: مادربزرگی داشتم که سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما تا دلتان بخواهد شعر و داستان می‌دانست و پس از خواندن هرکدام، آنها را برای نوه‌هایش که یکی از آنها من بودم، تفسیر می‌کرد.

رضا شجیع، استاد دانشگاه در روزنامه شرق نوشت: مادربزرگی داشتم که سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما تا دلتان بخواهد شعر و داستان می‌دانست و پس از خواندن هرکدام، آنها را برای نوه‌هایش که یکی از آنها من بودم، تفسیر می‌کرد.

روزی تصمیم گرفتم، دفتری سفید بردارم و اشعار مادربزرگ را یادداشت کنم. مادربزرگ می‌گفت و من می‌نوشتم. گویا برای هر جزئی از زندگی‌اش اشعار و روایت‌هایی در ذهن داشت که به کمک آنها رویدادها را تفسیر  و تصمیم‌گیری می‌کرد. آدم‌شناسی و حس ششمی که داشت، بی‌نظیر بود و یادم هست که همسایه‌ها او را «خانم مارپل» خطاب می‌کردند.

 چندی پیش وقتی خاطراتم را مرور می‌کردم و این مرور با خواندن کتاب «در ستایش بی‌سوادی» نوشته هانس ماگنوس انسنس برگر هم‌زمان شد؛ عمیقا در این اندیشه فرو رفتم که آیا با تعریف امروزی، واقعا مادربزرگم «بی‌سواد» بود؟ و آیا این درست است که به او برچسب بی‌سوادی بزنیم؟ و اینکه او و امثال او، باوجود اینکه نمی‌توانستند بخوانند و بنویسند چگونه به آن اندازه از قدرت تحلیل دست یافته بودند؟ آنچه در ادامه می‌خوانید تکاپوی من برای پاسخ به این سؤالات است.

هر وقت سخن از انسان بی‌سواد پیش می‌آید، خود او حضور ندارد. بی‌سواد آفتابی نمی‌شود و به نوشته‌های این‌چنینی هم اعتنایی ندارد و آن را به سکوت برگزار می‌کند. از این‌رو اجازه دهید دفاع از او را به عهده بگیرم، هرچند شخص بی‌سوادی چنین مأموریتی به من نداده باشد.

از هر سه نفر ساکن سیاره ما یک نفر بدون هنر خواندن و نوشتن روزگارش را سر می‌کند. مجموع این انسان‌ها حدود ٨٥٠ میلیون نفرند و شمار آنها نیز مسلما رو به افزایش است. این آماری حیرت‌آور و درعین‌حال گمراه‌کننده است؛ زیرا اگر فکر کنیم مردم بی‌بهره از سواد خواندن و نوشتن، عده‌ای اندک و قلیل هستند در تصوری باطل به‌سر برده‌ایم.

اما اجازه دهید، بیان کنم که چرا کسی مثل من به صرافت دفاع از بی‌سوادان افتاده است. مطلب بسیار روشن است؛ چراکه درست همین بی‌سوادان بودند که ادبیات را آفریدند. قالب‌های اولیه ادبی، از اسطوره گرفته تا وزن آهنگین ترانه‌های کودکانه، از قصه تا تصنیف و از دعا گرفته تا چیستان، همگی تاریخی کهن‌تر از خط و نوشتار دارند. بدون میراث شفاهی هرگز شعر و کتابی و البته شعوری پدید نمی‌آمد.

بی‌شک خواهید گفت نهضتی به نام روشنگری وجود داشته که معتقد است ملت خام و صغیر مورد استبداد و استثمار اقتصادی قرار گرفته و توان خواندن و نوشتن از جمله نعماتی است که راه مبارزه انسان برای ساخت زندگی بهتر را به او نشان می‌دهد.

در مقابل آنها، مخالفان روشنگری هم در طول دوران زندگی بشر کم نبوده‌اند. کسانی که معتقد بودند عادت مطالعه اگر به قیام و انقلاب نینجامد، همیشه ناراضی و طلبکار بار می‌آورد و این یعنی تولید آدم‌هایی که به هر اقدام دولت بدبین بوده و ارتباط دولت- ملت هیچ‌گاه آن‌طور که باید شکل نمی‌گیرد. بر همین اساس وحشت از روشنگری، گذشته طولانی‌تری نسبت به خود روشنگری داشته است.

باوجود آنچه گفته شد، اندیشمندان و کارگزاران به‌اصطلاح دلسوز فرهنگی ملت‌ها هم برای ریشه‌کن‌کردن بی‌سوادی از هیچ تلاشی کوتاهی نکردند و خواسته و ناخواسته این شعار سوسیال‌دموکرات «دانش یعنی قدرت» را سرلوحه کار خود قرار دادند. نهضت آموزش برای همه و مبارزه با بی‌سوادی روند چشمگیری را دنبال کرد و خلاصه آنکه به پیروزی قابل‌توجهی نیز دست یافت.

ممکن است این سخن کمی تلخ و بدبینانه باشد اما، اجازه دهید کمی از خرسندی شما در این لحظه کم کنم. هدفی که سوادآموزی به‌ویژه در غرب دنبال می‌کرد، هیچ ربطی به روشنگری نداشت.

انسان‌دوستان و حافظان فرهنگی که سنگ سواد را به سینه می‌زدند، تنها مباشران سرمایه‌داری بودند. امری که بی‌سوادان و به نظر آنان «نازل‌ترین طبقه اجتماعی» را رام و البته اندیشه شخصی آنها را نیز از صفحه ذهنشان پاک می‌کرد. اتفاقی که می‌افتاد این بود که علاوه بر نیروی عضلانی، امکان بهره‌کشی از مغزشان نیز فراهم می‌شد.

با ترویج فرهنگ مبارزه با بی‌سوادی، انگ یا برچسب «بی‌سواد» به پدیده‌ای تبدیل شد که از طریق آن می‌شد انسان‌ها را به شیوه جدیدی طبقه‌بندی و البته ماشین تبعیض را هم به نوع دیگری روشن کرد. چنین شد که دیگر معیار برتری ثروتمندان بر فقرا دیگر پول و ثروت نبود و اینکه از آن پس فقرا به بی‌سوادی محض (آنچه واقعا نبودند) نیز متهم شدند. برای درک بهتر موضوع، آنچه آنها بودند را «بی‌سواد نوع اول» نام‌گذاری کرده‌ام.

بی‌سواد نوع اول

بی‌سواد نوع اول، نمی‌دانست چگونه بخواند و بنویسد، اما تا جایی که دلتان بخواهد شعر و داستان می‌دانست، مفاهیم اصیل ترانه‌ها، اشعار، داستان‌ها و اسطوره‌ها را درک کرده بود و سینه‌به‌سینه به فرزندانش متنقل می‌کرد. ادبیات شفاهی چونان دانشگاهی بود که پیچیده‌ترین مفاهیم اجتماعی از زبان اسطوره در پوست و خون مردم رسوخ می‌کرد و آنها را باوجود سختی‌ها و مشکلات زندگی به تفکر وامی‌داشت. آدم‌شناسی و توان تفسیر رویدادهای زندگی روزمره از مهم‌ترین توانمندی‌های بی‌سواد نوع اول بود. در یک کلام؛ بی‌سواد نوع اول دارای قدرت تحلیل بالا اما تجزیه پایین بود.   

بی‌سواد نوع دوم

از خوش‌شانسی بی‌سواد نوع دوم اینکه خودش خبر ندارد بی‌سواد نسل دوم است. خود را صاحب دانش و معلومات می‌داند زیرا می‌تواند کاتالوگ انواع کالاها را با دقت بخواند و رقم اسکناس‌ها را با خرسندی مرور کند. این نوع از بی‌سواد، محصول دوره‌ای جدید از پیشرفت صنعت است. دوره‌ای که دیگر دغدغه «تولید» نیست، «مصرف» هم نیست، بلکه «فروش» است. مهم‌ترین نیاز این اقتصاد، مصرف‌کننده تحصیل‌کرده با توان خواندن است. در اینجاست که به‌نظر انسنس برگر، «تلویزیون»، رسانه آرمانی بی‌سواد نسل دوم به یاری سرمایه‌داری می‌شتابد.

رسانه‌ای که می‌تواند به قول پستمن، مسائل اجتماعی را در حد برنامه‌های نمایشی تنزل دهد و هدایت ملت را به دست سرگرمی و ابتذال بسپارد و ادبیات، مهم‌ترین قربانی این تغییر رویکرد است. «مسابقه ثانیه‌ها» یکی از نمایش‌های درست و دقیق وضعیت بی‌سوادی نوع دوم در جامعه ایرانی است. بی‌سوادی که قدرت تحلیل بی‌سواد نوع اول را از دست داده و البته چیزی به قدرت تجزیه او نیز اضافه نشده است. در یک کلام، بی‌سواد نوع دوم هم‌زمان دارای قدرت تحلیل پایین و تجزیه پایین است.         
 
بی‌سواد نوع سوم

کاش ماجرا در همان بی‌سوادی نوع دوم تمام می‌شد، موج سوم و ظهور فناوری‌های جدید، منجر به ظهور «بی‌سواد نوع سوم» شد. دانشگاه‌ها که اتفاقا خودشان به عنوان آنتی‌تز سوادآموزی سطحی در جهت ترویج تخصص‌گرایی و مبارزه با بی‌سوادی نوع دوم ایجاد شدند، در اثر سیاست‌های نادرست و کمی‌گرایی افراطی، خودشان (البته نه در همه‌جا و نه در همه رشته‌ها) به کارخانه‌های تولید بی‌سواد نسل سوم بدل شدند.

کسانی که حالا اسم متخصص را یدک کشیده و در یک حوزه دانشی دارای توان تولید مقالات پژوهشی آنچنانی هستند، اما همچنان در تحلیل مسائل عمیق اجتماعی ناتوان بوده و امکان رهایی از دست زنجیره مشکلات و چالش‌های اطراف خود و حل مشکلات جامعه خود را ندارند. به‌طورکلی، بی‌سواد نوع سوم، باوجود برخورداری از تجزیه بالا، همچنان از تحلیل پایین برخوردار است و باوجود کمیت‌گرایی پیشرفته، متأسفانه با کیفیت غریبه است.  
          
جمع‌بندی

اگر شما این مطلب را خوانده‌اید، پس باید خوشحال باشید که حداقل بی‌سواد نوع اول نیستید. و البته اینکه کسی از بی‌سوادی نوع دوم یا سوم خودش خبر داشته باشد، کمی دور از ذهن است. امروز چه بخواهید و چه نخواهید، موج سوم بی‌سوادی، جامعه را تهدید می‌کند. اینکه بگویم باید کسی به فکر بیفتد و چراغ را برای بقیه روشن کند کمی آرمانی است. شما را نمی‌دانم، خودم به روزی می‌اندیشم که با مدرک دکترا در کلاس‌های نهضت سوادآموزی ثبت‌نام کرده‌ام. آن روز خیلی هم دور نیست.