اخبار


2 دقیقه پیش

عکس: استهلال ماه مبارک رمضان

همزمان با آغاز ماه مبارک رمضان جمعی از کارشناسان حوزه نجوم همراه با نماینده دفتر استهلال مقام معظم رهبری عصر دوشنبه هفدهم خرداد برای رصد هلال شب اول ماه مبارک رمضان بوسیله ...
2 دقیقه پیش

تا 20 سال آینده 16 میلیون بیکار داریم

وزیر کشور گفت: در نظام اداری فعلی که می‌تواند در ۱۰ روز کاری را انجام دهد، در ۱۰۰ روز انجام می‌شود و روند طولانی دارد که باید این روند اصلاح شود. خبرگزاری تسنیم: عبدالرضا ...

مادری که زندگی دخترش را تباه کرد!



اخبار حوادث -  مادری که زندگی دخترش را تباه کرد!

آن‌طور كه نگار و رضا در دادگاه گفتند، تا قبل از اینكه به مرز انفجار برسند و زندگی نوپای شان را با یك امضا پای حكم طلاق تمام كنند، عشق‌شان زبانزد فامیل بود. اما این عشق افلاطونی در برابر مادر نگار كه عزمش را جزم كرده بود تا یك زهرچشم حسابی از دامادش رضا بگیرد و كمالات دخترش را به رخ او بكشد، خیلی دوام نیاورد. 

به گزارش اعتماد، ماجرا از چند ماه پس از شروع زندگی تازه داماد و تازه عروس شروع شد. از زمانی كه مادر نگار، هر وقت دامادش را می‌دیدید، از خواستگارهای دخترش تعریف می‌كرد و می‌گفت زمانی كه نگار هنوز در خانه بود، آنها در خانه را از پاشنه كنده بودند. رضا اوایل با اینكه از این حرف به‌شدت ناراحت می‌شد، اما به احترام اینكه مادر همسرش است، به حرف‌های او توجهی نمی‌كرد.
 
داستان همین طور ادامه داشت تا زمانی كه نگار و رضا به همراه مادر و پدرشان به مراسم عروسی یكی از دوستان خانوادگی‌شان دعوت شدند. روز عروسی، مادر نگار به روال روزهای گذشته مشغول تعریف و تمجید از خواستگاران دخترش بود كه یك دفعه سروكله مرد جوانی كه در گذشته از خواستگاران نگار بود و او هم به مجلس عروسی دعوت شده بود پیدا شد.
 
مادر نگار كه دید اوضاع حسابی مساعد است، رو به حاضران گفت: این آقا هم از خواستگاران دختر من بوده است. رضا كه با شنیدن این حرف صبرش لبریز شده بود، حسابی شاكی شد و به مادر زنش اعتراض كرد و مادرنگار هم حرف نامربوطی به رضا زد. داماد جوان هم به تلافی حرفی كه مادر زنش جلوی جمع به او زده بود، سیلی به صورت او زد. نگار كه از دیدن این صحنه تعجب كرده بود، به گریه افتاد و عروسی را نیمه كاره گذاشت و رفت. پس از این اتفاقات بود كه رضا پایش را توی یك كفش كرد و گفت می‌خواهد از نگار جدا شود و بالاخره این كار را هم با پرداخت مهریه تقسیطی انجام داد.

اخبار حوادث - اعتماد

 


ویدیو مرتبط :
مادری که خط خطی های دخترش را تبدیل به نقاشی میکند

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

گفت‌وگو با مادری كه در دفاع از دخترش مرتكب قتل شد



 

گفت‌وگو با مادری كه در دفاع از دخترش مرتكب قتل شد

 

شرق:پوران رضایی زن 45ساله‌ای است كه دو سال قبل در دفاع از دخترش مرتكب قتل شد. او وقتی فهمید پسری مزاحم قصد دارد به زور وارد خانه‌اش شود، جلو او را گرفت و در این كشمكش پسر جوان با ضربه چاقو جان باخت. پوران كه ساكن شهرستان ارسنجان است پس از آن بازداشت و بعد از محاكمه در دادگاه كیفری استان فارس به قصاص محكوم شد اما دیوان‌عالی كشور عمل وی را از مصادیق دفاع مشروع دانست و رأی صادره را نقض كرد. پوران كه روز دوم آبان سال 88 روانه زندان شده بود، روز 23 آبان سال‌جاری آزاد شد. او دیروز در گفت‌وگویی با خبرنگار ما جزییاتی از حادثه را شرح داد.

مقتول را از قبل می‌شناختی؟

بابك دو سال بود كه مزاحم دخترم سارا می‌شد. در راه مدرسه او را دیده و چند بار شماره تلفن داده بود. سارا هم كه آن موقع 13سال بیشتر نداشت یك‌بار به او تلفن زده و شماره خانه‌مان روی موبایل بابك افتاده بود. او از آن به بعد مزاحم دخترم می‌شد.

موضوع فقط مزاحمت بود یا اینكه سارا با بابك رابطه دوستانه داشت؟

سارا آن موقع كم‌سن و احساساتی بود و بابك كه 21‌سال داشت، حرف‌هایی به او زده و دخترم را گول زده بود بعد از آن هم سارا را تهدید می‌كرد و می‌گفت اگر به خواسته‌هایم عمل نكنی موضوع را به دوستان برادرت می‌گویم. سارا هم از آبروریزی می‌ترسید. من بعدا فهمیدم شش‌ماه قبل از قتل، بابك یك روز سارا را به جنگل كشانده و از او عكس گرفته بود و بعد از آن تهدید می‌كرد كه عكس‌ها را منتشر می‌كند.

شما چطور در جریان این ماجرا قرار گرفتید؟

بابك مزاحم تلفنی خانه‌مان بود. یك روز سارا حقیقت را گفت از آن به بعد شوهرم صفر تلفن را بست تا سارا نتواند به بابك تلفن كند. خودم هم حواسم به دخترم بود و هیچ وقت او را در خانه تنها نمی‌گذاشتم و گفته بودم اگر از شماره ناشناس زنگ زدند تلفن را جواب ندهد.

روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟

آن روز بعدازظهری بود برای من یك خرید واجب پیش آمد و برای حدود نیم ساعت از خانه بیرون رفتم، وقتی برگشتم دیدم بابك روی دیوار خانه‌مان است. ساختمان كناری ما نیمه‌كاره بود و بابك با دیدن من به آنجا پرید و رفت. من نمی‌دانستم او در نبود من وارد خانه‌مان شده است، در حالی كه ترسیده بودم داخل رفتم و از سارا پرسیدم بابك چه كار داشت. او هم گفت نمی‌داند و بابك اصلا وارد خانه نشده است. بعد از آن سرگرم خرد كردن سبزی شدم هنوز چاقو دستم بود كه زنگ در به صدا درآمد چون آیفون‌مان خراب بود به دخترم گفتم در را باز كند. از پشت پنجره دیدم بابك پشت در است بدون اینكه حواسم به چاقوی در دستم باشد، بیرون دویدم و سعی كردم در را ببندم تا بابك وارد نشود. من می‌خواستم آسیبی به دخترم نرسد اما بابك به در فشار می‌آورد با اینكه نامحرم بود دوبار دستم را روی سینه‌اش گذاشتم و هلش دادم ولی او پایش را لای در گذاشته بود و نمی‌گذاشت در را ببندم. دفعه سوم كه هلش دادم یك‌دفعه فریادی زد در را ول كردم. او داخل آمد و جلو اتاق پسرم به زمین افتاد. خیلی ترسیده بودم به اورژانس و داروخانه محل كار شوهرم تلفن زدم چون صفر تلفن قفل بود نتوانستم به 110 زنگ بزنم. 10 دقیقه طول كشید تا اورژانس آمد. شوهرم هم رسیده بود. ما بابك را به بیمارستان بردیم قبلش با كلانتری تماس گرفته و ماجرا را شرح داده و گفته بودیم ما به بیمارستان می‌رویم چون بیمارستان و كلانتری ارسنجان روبه‌روی هم است از همان‌جا من را به كلانتری بردند و 20دقیقه بعد بابك به‌خاطر زخمی‌شدن ریه‌اش فوت شد.

چرا با چاقو به سینه او فشار آوردی؟

من اصلا حواسم به چاقو نبود و نمی‌دانستم آن دستم است.

مگر چنین چیزی امكان دارد؟

آنقدر ترسیده بودم كه به هیچ‌چیز فكر نمی‌كردم. من فقط به فكر این بودم كه دخترم آسیبی نبیند. اصلا انگار در این دنیا نبودم و متوجه رفتارم نمی‌شدم. بعدا در دادگاه فهمیدم در همان چند دقیقه‌ای كه من خانه نبودم بابك از دیوار حیاط وارد خانه‌مان شده و به سارا تعرض كرده بود.

چرا قبل از آن سعی نكردی جلو رابطه دخترت با بابك را بگیری؟

وقتی فهمیدم سارا را كتك زدم بعد او را پیش مشاور بردم. بابك برای او یك سیم‌كارت اعتباری خریده بود تا با هم در تماس باشند ولی من مواظب دخترم بودم حتی یك‌بار هم از بابك شكایت كردیم. آن روز دخترم به كلاس والیبال رفته بود و چون دیر به خانه برگشت، من خیلی پرس‌وجو كردم. سارا یك‌دفعه از خانه فرار كرد. من و شوهرم هم به آگاهی رفتیم و با توضیح‌دادن ماجرا از بابك شكایت كردیم اما چون یك ساعت بعد سارا به خانه آمد دیگر شكایت‌مان را پیگیری نكردیم. یعنی به ما گفتند باید به دادگاه برویم، ما هم به خاطر آبرویمان این كار را نكردیم. بعدا فهمیدم سارا آن روز همراه بابك به جنگل رفته و آن مشكل پیش آمده بود.

ادعا می‌كنی در دفاع از دخترت مرتكب قتل شدی. آیا می‌دانی دفاع مشروع چیست؟

شرع این اجازه را داده كه آدم از خودش و دخترش و ناموسش دفاع كند.

شرایط دفاع مشروع را می‌دانی؟

نه.

زمان قتل از وجود چنین قانونی خبر داشتی؟

آن موقع نمی‌دانستم بعدا فهمیدم. در زندان فرصت داشتم ترجمه قرآن را بخوانم، آن موقع بود كه این چیزها را فهمیدم.

یكی از شرایط دفاع مشروع این است كه شرایط دفاع نداشته باشی ولی تو می‌توانستی از خانه فرار كنی؟

نمی‌توانستم بابك از من بلندقدتر و هیكلش درشت‌تر بود او جلو در ایستاده و راه فرار را بسته بود، ضمن اینكه دخترم در خانه بود و نمی‌خواستم اتفاقی برایش بیفتد.

ولی می‌توانستی با جیغ و فریاد همسایه‌ها را خبر كنی؟

نمی‌خواستم آبروریزی راه بیفتد فقط می‌خواستم بابك را دور كنم. من قصد نداشتم او را بكشم.

تو به خاطر آبرویت از بابك شكایت نكردی و به خاطر آبرویت روز حادثه از همسایه‌ها كمك نخواستی این منطقی به‌نظر نمی‌رسد.

ارسنجان شهر كوچكی است و همه همدیگر را می‌شناسند، آنجا آبرو خیلی مهم است. ما تا قبل از این ماجرا پایمان به كلانتری باز نشده بود ضمن اینكه آن موقع مدركی علیه بابك نداشتیم كه بخواهیم از او شكایت كنیم، سارا هم ماجرای جنگل را از ما پنهان كرده بود. من اصلا فكر نمی‌كردم كار به اینجا بكشد.

روز اولی كه به زندان رفتی چه اتفاقی افتاد؟

آن روز خودم را می‌زدم، باور نمی‌كردم این اتفاق برایم افتاده باشد. خیال می‌كردم كابوس می‌بینم. من را به بند زندانیان مالی بردند تا چشمم به تلفن افتاد، خوشحال شدم و پرسیدم چطور می‌توانم تلفن بزنم. گفتند باید كارت بخرم و یك روز درمیان پنج‌دقیقه حق تلفن دارم.

در زندان چه كار می‌كردی؟

با زندانیان دیگر كاری نداشتم، خیلی آرام بودم ودر كلاس‌های مختلف شركت می‌كردم. كلاس تابلوفرش، آرایشگری، كوبلن‌دوزی و... شركت در این كلاس‌ها باعث شد زمان تلفنم زیاد شود و روزی 10دقیقه حق تلفن داشتم.

در دادگاه، خانواده مقتول چه رفتاری با تو داشتند؟

رفتار بدی نداشتند. من حتی خجالت می‌كشیدم به آنها سلام كنم بالاخره حلالیت خواستم و گفتم من را ببخشند. خانواده مقتول گفتند آن روز پسرشان برای خواستگاری آمده بود اما این حرف درست نبود، خواستگاری كه تنهایی و آن هم از روی دیوار نمی‌شود. آنها برایم قصاص خواستند.

اگر معتقد هستی كار درستی كردی چرا عذرخواهی كردی و بخشش خواستی.

به هر حال جان یك آدم را گرفته بودم. من از قبل برای این قتل برنامه نداشتم اگر می‌خواستم كاری كنم در آن دو سال می‌كردم. مرگ بابك یك حادثه بود اما آنها پسر و برادرم را متهم كردند كه ثابت شد آنها بی‌گناه هستند.

از پرونده‌ات خبر داری؟

در دادگاه اول، پنج قاضی بودند كه چهار نفر قصاص دادند و یكی‌شان من را تبرئه كرد. در دیوان‌عالی كشور دو قاضی حكم را نقض كردند و یكی‌شان گفت قصاص درست است در نهایت حكم نقض شد و من بعد از دو سال و 23‌روز با وثیقه 300‌میلیون تومانی از زندان آزاد شدم و حالا هم قرار است روز 21 دی دوباره محاكمه بشوم.

درروز آزادی‌تان چه اتفاقی افتاد؟

خانواده‌ام جلو زندان آمده بودند. آنها را دیدم، گریه كردم بعد به زیارت شاهچراغ رفتم سپس به دفتر وكیلم آقای رفوگران رفتم كه تا آن روز او را ندیده بودم.

فكر می‌كنی در دادگاه دوم چه اتفاقی بیفتد؟

ممكن است قصاص بدهند شاید هم تبرئه شوم. من از قصد بابك را نكشتم از دخترم دفاع كردم و اصلا هم حواسم به چاقو نبود اگر قاتل بودم بعد از آزادی فرار می‌كردم اما مانده‌ام تا بگویم بی‌گناه هستم.... / sharghnewspaper.ir